eitaa logo
صالحین تنها مسیر
249 دنبال‌کننده
18.2هزار عکس
7.6هزار ویدیو
289 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
یــاسـر باکلافگی توی اتاق قدم میزدم…. لعنتی…بایدفکرشومیکردم که اون عوضی خودش دست به کارمیشه… سویی شرتمو پوشیدم و شلوارمو با یه شلوار کتون عوض کردم گوشی وکیف پول و  سوییچم رو برداشتم و از اتاق خارج شدم… واردهال شدم که مهسو پرسید +کجامیری؟ ازخشم لبریزبودم،باصدای نسبتابلندی گفتم _لال شو مهسو..فهمیدی؟ به سمت درخروجی رفتم که بایادآوری چیزی گفتم _چیزی نمونده که بخای بگی؟مزاحمی،چیزی توی دانشگاه،فضای مجازی نداری؟ کمی فکرکرد وباصدای لرزان وآرومی گفت +نه…ندارم یک قدم دیگه برداشتم که باحرفش ایستادم +اما….دیروز یه پیام مشکوک داشتم…البته شاید از نظر من مشکوکه _بروبیارش،یالا گوشیش رو  به دست من داد … بادیدن پیام و شماره فرستنده خون تو‌رگهام یخ بست… آخه،تو ازکجاپیدات شد؟این نقشه به حدکافی پیچیده هست…ای خدا… باخشم به مهسو نگاه کردم و گفتم: _اینوالان بایدبگی؟؟؟؟ با بغض گفت +خب من از کجامیدونستم… اه لعنتی _دراروقفل کن. سیمکارتشو از گوشی درآوردم و درجا شکوندمش +چیکارمیکنی دیوونه؟ تو چشمش خیره شدم و گفتم _آره من دیوونم…پس حواستوخوب جمع کن.. گوشیشو کوبیدم تخت سینش و به چهره ی مبهوتش توجه نکردم… درو کوبیدم و از خونه خارج شدم… مهسو لعنتی… چرا فکر میکردم خوش اخلاقی؟ چیشدیهو؟لعنت به تو یاشار…اه لعنت به همتون… درروقفل کردم و همونجا کنار در نشستم و به سیمکارت شکستم خیره شدم… نذاشت لااقل شماره هاشو کپی کنم…وحشی دلم برای خونه ی خودمون تنگ شده بود…برای دین خودم…برای مهسوی اصلی… درعرض چند روز دنیام زیر و رو شده… زندگیم بازی جدیدی رو شروع کرده بود… بازی که من هیچی ازش نمیدونستم… هیچی… از سرجام بلند شدم و به طرف اتاق خوابم رفتم…یکدست لباس ازکمدخارج کردم و به سمت حمام رفتم…. .. ✍نویسنده: محیا موسوی 🍃کپی با ذکر صلوات...🌈 .*°•❤️❤️‍🔥⃝⃡✨💕❥•°*. .....◍⃟💖.....🌊⃟💙¦••