⚠️ #تـــݪنگـــر
#دل مثل باغ است تـوی باغِ دلت
هر چیزی نڪار!! صفا و صمیمیت
و یڪـــدلی بڪـــار نه ڪـــینه و
دشـــمنی و عــداوت.
♡حافـــــظ میگـــــوید
درخـــــت دوستی بنشــــــــــاݩ
ڪـــــه #ڪـــــام دل به بار آرد
نــــــــــــهال دشــــــمنی بر ڪݩ
ڪه رنـــــــــــج بی شـــــمار آرد
🍃🌸
🔵 علامت دل پاک و نورانی ❗️
شرح حدیث از امام خامنه ای مد ظله العالی
از وصایای رسول الله صلی الله علیه و آله به اباذر غفاری علیه الرحمة : يا اَباذَرٍّ: اِذا دَخَلَ النُّورُ الْقَلْبَ اِنْفَسَحَ الْقَلْبُ وَ اسْتَوْسَعَ قُلْتُ: فَما عَلامَةُ ذلِكَ؟ بِاَبى اَنْتَ وَ اُمّى يا رَسُولَ اللّهِ قالَ: اَلاِنابَةُ اِلى دارِالْخُلُودِ وَ التَّجافى عَنْ دارِ الْغُرُورِ وَ الاِسْتِعْدادُ لِلْمَوْتِ قَبْلَ نُزُولِهِ. ( مکارم الاخلاق ،ص 464 )
وقتی نور هدایت الهی در دل کسی وارد شود آن دل گسترۀ وسیعی پیدا می کند. و آماده پذیرش حقایق می گردد.البته عمل انسان یکی از مهمترین عوامل برای اراده ی هدایت از سوی پروردگار و نورانیّت دل هاست ؛ هرچند عوامل دیگری هم هست. جناب ابوذر می پرسد :« علامت دل نورانی چیست؟ » حضرت می فرماید: علایم دل نورانی این است که :
✅اوّل؛ میل و کشش رجوع به دارِ خلود و جهان ابدی در دل باشد که این دارِ فنا و بلا – که در آن هستیم- دامن ما را نگیرد و گرایش انسان به آن طرف باشد.
✅ دوم ؛ برچیدن از دار غرور و دار فریب ها. نشانه ی دل نورانی این است که ، انسان از این جاذبه ها و علایق تجافی (دوری) کند . یعنی خود را بالا نگیرد و دامن چیند.
✅ سوم : خود را آماده مردن کند،پیش از آنکه مرگ سراغ او بیاید. مردن خبر نمی کند. هیچ یک از من و شما خبر نداریم ،تا یک ساعت دیگر چه خواهد شد.برای مرگ آماده باشیم. علامت دل پاک و نورانی اینهاست.
[ احسان طریق الاسلامی، مکارم ولایت، رهنمودهای اخلاقی تربیتی مقام معظم رهبری طریق معرفت ثقلین ، چاپ دوم ، 1396 ، ص86 ]
❤️ #مقام_معظم_رهبری ❤️
💢 #درس_اخلاق #دل #نورانی
🍃🍃🍃➖➖➖🍃🍃🍃
درس اخلاق🌹
✨✨✨✨✨
#پای_درس_دل
-آیتاللهمحمدحسنالھۍ
براۍ ارتباط با «امامزمان"ﷻ "»
فقط باید تصفیہ شد ،
#دل را باید تصفیہ ڪرد ! :)
🌺❤️
من به عشق #تو
#دل از عیش جوانی
کندم....
❤️❤️❤️
#سلام_امام_مهربانم 💚
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
〰❁🍃❁🌺❁🍃❁〰
#در_محضر_قرآن🌱
#بسم_الله
وَلَا تُبْطِلُوا أَعْمَالَكُمْ ...
| #محمد ۳۳ |
کارای خوبتو به باد نده
با شکستنِ یک #دل، حتیٰ!!]•
🦋
.
با من بگو : " أ أدْخُلُ ..."
مشکی بپوش #دل
با من بخوان سراسر اذن دخول را ...
با من بخوان
سراسر اذن دخول را :
أَ أَدْخُلُ يَا رَسُولَ اللَّهِ ؟
أَ أَدْخُلُ يَا حُجَّةَ اللَّهِ ؟
أَ أَدْخُلُ يَا مَلائِكَةَ اللَّهِ الْمُقَرَّبِينَ
الْمُقِيمِينَ
فِي هَذَا الْشهر الشريف؟
أَ أَدْخُلُ يَا حسين بن علی؟
آقا جان اجازه ورود
به ماهت را می دهی؟
#آجرکاللهیابقیهالله
...♡
•
آموزگارعشق...
#یاسامع...
اگر میبینیم که امام سجاد(ع)
پس از داستان نینوا و حادثهی حره؛
پس از آن همه خون و ترس و ذلت،
پس از آن همه درد و رنج و ضربه
و پس از آن همه بحران،
روش سازندگیاش و شگرد کارش
در #دعا شکل میگیرد،
بر اساس همین اصل است که انسانِ ضربهدیده،
درونگراست و تاب برخورد مستقیم را ندارد....
حرفها را در نجواها و دعاها بهتر
میشنود،
که اینها زبانِ #دل اوست و زمزمهی درونی اوست
و او هم درونگراسـت و همراهِ دلش.
📕 روش نقد، ج ۳، ص ۲۸
استاد #علی_صفایی_حائری
صحیفهی سجادیه،
آموزش زبانِ عشق است...
آموزشِ سخن گفتنِ عاشقانه با او...♡:)
#شهادت_امام_سجادع
...♡
•
فرموده بود از نشانه های مومن،
محبت ِ کودکان است که هم رقیق القلب اند
و هم بی کبر اند و هم بی کینه؛
اصلا بچه ها همیشه دوست داشتنی اند...
دختر بچه ها اما؛
دوست داشتنی تر اند!
سه ساله هم که باشند و تازه زبان باز کنند؛
مدام توی این #خیمه و آن خیمه گشت می زنند
و زبان می ریزند و #دل می برند و یک بغل
وان یکاد ِ #عاشقانه جمع می کنند!
خلاصه کلّی هاشمی ِ غیرت اللّهی باید ساعت ها
توی صف ِ انتظار بایستاند تا شاید چند لحظه ای
هم که شده، توفیق ِ به آغوش کشیدن ِ دردانه ی
#ارباب و نوازش آبشار ِ گیسوان ِ حضرتش، رزق
من حیث لایحتسبشان شود!
این وسط اما سهمیه ی آغوش ِ بعضی ها محفوظ
است تا خارج از نوبت های طولانی، خریدار ِ
نازهای حضرت ِ #بانو شوند!
برادرهای بزرگ خصوصا برادرهایی
از جنس ِ #علی، مشتری همیشگی زبان ریختن
های بانوی سه ساله اند و دلشان با هر داداش
علی گفتن ِ حضرت ِ بانو قنچ می رود و مست ِ
تماشای سیمای #فاطمی اش می شوند...
جناب ِ عمو هم که تا بوده جذاب ترین و مردترین
و عبّاس ترین ِ همبازی های #رقیه بوده که هیبت
ِ مردانه اش را هیچ چیز به اندازه ی در آغوش
گرفتن ِ حضرت سه ساله تلطیف نمی کند و با هر
#عمو گفتن ِ حضرت رقیه در حضور جناب ِ امام
و حضرت ِ خواهر؛
سیمای #حیدری اش گل می اندازد و سر ِ ادب ِ
ابالفضلی اش را تا تماشای ارض ِ کربلا نزول
اجلال می دهد...
این وسط اما #رقیه خوب فهمیده
از وقتی به کربلا رسیده اند؛
جنس ِ بغل کردن های #بابا حسابی
فرق کرده است...
این روزها حضرت ِ سه ساله باران ِ چشم های بابا
را زیاد می بیند و هر چقدر هم که زبان می ریزد
برای خنداندن ِ بابا؛
امام بیش تر می بارد...
رقیه اما شکایت ِ #اشک های بابا را فقط به علی
می گوید و علی هم فقط گوش می کند و گاه
گاهی لبخندی تحویل حضرت ِ سه ساله ای
می دهد که خیلی دوست دارد نقش ِ #مادر ِ
شش ماههها را بازی کند...
خلاصه سه ساله، سه ســــــــــــال است از گل
کمتر نشنیده و اگرچه شب های #کربلا زیادی
شب اند و تاریک؛
اما رقیه دلش مثل ِ همیشه روشن است...
آخر اینجا پاسبان ِ خیام #عباس است و #عمو
هست و #امن هست و #بابا هست و #داداش
علی هست و #آب هست و عـ طـ شـ نیست...
تا فردا اما؛
خدا بزرگ است...
#شهدایگمنام🥀'
✳️ قطرهی متصل به دریا بهاندازهی دریاست...
🔻 چه کسی احساس #معنویت و پُری میکند؟ آن که #خدا در #دل او باشد. والّا هر چه در دل انسان باشد، احساس #سبکی میکند.
🔸 «إِنَّ الْإِنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا»؛ این «هلوع» یعنی سبکسر؛ یعنی احساس پوچی، احساس سبکی، دل پر از #غم و غصه و دلهره و #اضطراب ؛ «إِنَّ الْإِنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا وَإِذَا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعًا»؛ بهراستی که انسان، سخت آزمند خلق شده است. چون صدمهای به او رسد، عجز و لابه کند و چون خیری به او رسد، بخل ورزد.(معارج، ۱۹)
🔺 آدمی که خدا در دل اوست، احساس سنگینی میکند. سنگین است؛ به اندازهای که خدا سنگین است. قطرهی وصل به دریا بهاندازهی دریاست. والّا اگر قطره باشد، هر بادی او را میبرد. به قول امام صادق علیهالسلام، هیچ است. اگر بخواهیم سنگین باشیم و احساس پوچی نکنیم، باید با خدا رابطه داشته باشیم.
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
➣
📜 #یڪـــآیــهقـــــرآن
سـڪوت گـــورستان را میشــــنوی!!
دنیا ارزش #دل شڪستن را ندارد..!
اگر هـمه عالـم قـصد ضــرر رساندن
به تو را داشته باشند و #خــــــــدا
نخـــــواهد «نمیتـــوانند» پـس به:
تـدبیرش اعتـماد ڪن به حڪمتش
دل بســـپار به او #تــــــوڪل ڪن.
📒 ســوره زمـــر آیــه ۵۳
🌹🌹شبتان نورانی
💠 راهکاری برای پاکی دل
حضرت آیتالله #خامنهای حفظهالله:
💎صاف کردن #دل فقط از راه #نماز، از راه #توسل، از راه توجه و از راه #ذکر به دست میآید. اگر کسی خیال کند که میتوان دل و روح را بدون اینها صاف کرد، سخت در اشتباه است.
📿 از راه گریهینیمهشب، از راه خواندن قرآن با تدبر و با دقت، از راه خواندن ادعیهی صحیفهی سجادیه، دل انسان صاف می شود؛ والّا اینطوری نیست که بگوییم آقا برو دلت را صاف کن؛ هر کاری هم کردی، کردی.
۱۳۸۴/۰۶/۰۸
خانه تکانی 🧹
ما یک خانه تکانی ظاهری داریم که در ایام #نوروز هست و یک خانه تکانی باطنی داریم که خانه #دل است که #_ماه_رمضان است
تقارن این دو خانه تکانی را به همه شما تبریک عرض میکنم
که انشالله با یک خانه تکانی اساسی شاهد #ظهور حضرت #بقیه_الله_الاعظم باشیم
#ماه_رمضان
#نوروز
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان جذاب و آموزنده ســـرباز
قسمت پنجاه وچهار
کسی به در اتاقش میزد.
در رو باز کرد.مسئول پذیرش بود.یه پلاستیک بزرگ و یه پلاستیک کوچک سمت افشین گرفت و گفت:
_اینا رو همون خانمی که پول اتاقتو حساب کرد،برات آورده.
پلاستیک ها رو گرفت و تشکر کرد.تو پلاستیک بزرگ رو نگاه کرد.یه پرس چلو کباب و یه پاکت پول بود.
به پلاستیک کوچکتر نگاه کرد؛مهر و جانماز و قرآن اندازه متوسط بود.. شرمنده تر شد.
روز بعد تو خیابان دنبال کار میگشت،
ولی همه ازش ضامن میخواستن.متوجه شد حتی کارهایی که در شان خودش نمیدید هم نمیتونه انجام بده.
فاطمه میخواست بره بیرون.زهره خانوم گفت:
_منم تا یه جایی برسون.
-چشم مامان گلم.حالا کجا میخوای بری؟
-مغازه آقای معتمد.
آقای معتمد،شوهرخاله ی فاطمه بود که مغازه پارچه فروشی داشت. زهره خانوم و فاطمه باهم رفتن تو مغازه.نسبتا شلوغ بود.چون آقای معتمد،آدم منصفی بود، همیشه مغازه ش شلوغ بود.
فاطمه و مادرش صبر کردن تا یه کم خلوت شد.آقای معتمد متوجه زهره خانوم و فاطمه شد،بعد احوالپرسی عذرخواهی کرد که زودتر متوجه نشد.
زهره خانوم گفت:
_اینجوری خیلی خسته میشید.کسی رو استخدام کنید،کمکتون باشه.
-مدتی هست دنبال کسی میگردم ولی به هرکسی نمیشه اعتماد کرد.چون کار من بیشتر با خانم هاست،باید آدم چشم پاکی باشه.
-درسته،حق با شماست.
فاطمه یاد افشین افتاد.
با خودش گفت نه،آقای معتمد دنبال آدم چشم پاک میگرده ولی افشین... فاطمه، افشین تغییر کرده،اون اصلا به تو نگاه نکرد.
چیزی که میخواستن خریدن و رفتن. فاطمه فکر میکرد که چکار کنه بهتره. نمیخواست خودش افشین رو به آقای معتمد معرفی کنه،از طرفی هم مطمئن نبود افشین اونقدر تغییر کرده باشه.
وقتی مادرشو به خونه رسوند با حاج آقا تماس گرفت.
-سلام حاج آقا
-سلام،بفرمایید
-وقت دارید درمورد موضوعی باهاتون صحبت کنم؟
-الان نه.
-بعد از ظهر مؤسسه هستید؟
-بله.اون موقع تشریف بیارید مؤسسه.
-بسیار خب،خدانگهدار.
-خداحافظ.
عصر به مؤسسه رفت.بعد احوالپرسی گفت:
_آقای مشرقی باهاتون تماس گرفتن؟
-نه،چطور مگه؟ چیزی شده؟
حاج آقا نگران بود.
-شما چرا نگرانشون هستید؟!
-چند روز پیش موضوعی پیش اومد. سوالهای زیادی پرسید و رفت.دیگه خبری ازش نشد.
-درمورد روزی حلال؟
حاج آقا تعجب کرد.
-درسته،شما از کجا میدونید؟!
-من دیشب اتفاقی دیدمشون.
جریان رو مختصر برای حاج آقا تعریف کرد و بعد گفت:
_آقای معتمد،همسر خاله نرگس،دنبال همکار میگردن ولی براشون مهمه آدم #چشم و #دل پاکی باشه.به نظر شما آقای مشرقی اونقدر تغییر کردن.
-آره،افشین خیلی مراقب نگاه هاش هست.
-یعنی شما پیش آقای معتمد ضمانت میکنید؟
حاج آقا یه کم فکر کرد و گفت:...
ادامه دارد...
✍دومیـن اثــر از؛
✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم»
🌸🌸🌸🌸🌸🌸