➣
📜 #یڪـــآیــهقـــــرآن۲۹
قــدر آئیــــنه را بدانید چــو هست
نه در آنوقت ڪه افتاد و شڪست
🔺هرگــز #دو نفـر رو ↶↶
در زندگــیت فـــرامـــوش نڪن!!
ڪسی ڪه همه چیزشو میبازه ڪه
تو برنده باشی #پــدر... ڪسی ڪه
همیشه تو همه دردات باتو شریڪــ
بوده #مـــــادر...
📒 ســوره اســــــراء آیــه ۲۳
👌 #قـــــدر_بدانـــــیم
🍃🍃⚡️⚡️⚡️🍃
#نجوای_جمعه
✍سلام بر مهدی ع. مهدی جان دهه #بصیرت است و دهه ایام الله. از 9 دی گرفته تا 19دی، نهم دی 88 به #لنگرگاه انقلاب هجمه برده شد که به انقلاب #معرفتی_و_بصیرتی منتهی گردید و ضد انقلاب ها را #خانه_نشین کرد چرا که این علی، و امتّش، آن علی ع مظلوم و امت بی بصیر نبوده و نیستند کما اینکه در 19 دی امت تو نائب فقیدت را در قبال #توهین تنها نگذاشتند که ثمره طیبه دفاع از امامشان انقلاب اسلامی شد. چه زیبا #مسلکی است که امت #امامش را نصرت دهد. طوبی لنا و لک المهدی که تو امام ما هستی و ما امت انقلابیت. یابن الزهرا ! چه داغ عظیم و جاودانی است #مادر از دست دادن و چه داغ طویلی است #عمّار عارف و #مجاهد عارف ازدست دادن . مهدی جان پیکرهایشان به رسم امانت و تدیّن به خاک سپرد شد اما #مکتب_و_مسلکشان هرگز، تا غرب آسیا از مرام و منششان سیراب گردد و مهیا ظهور کبری. العجل یا بقیه الله.
•°•°•
رشته مهر دل ما همه در دست شماست
کشور ما به خدا خانه دربست شماست
#مادر🖤
6.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️عظمت مادری
✍رهبرانقلاباسلامی: روز ولادت فاطمهی زهرا (سلاماللهعلیها) را روز زن و روز مادر نامگذاری کردهاند؛ میشد گفت روز رهبر یا روز والاترین انسان، اشکالی نداشت؛ امّا امروز نیاز جامعهی ما به این است که بداند مادری یعنی چه؟ زنِ خانه بودن و کدبانو بودن یعنی چه؟ فاطمهی زهرا با آن مقام و عظمت، یک خانم خانهدار است؛ یکی از شئون همین عظمت عبارت است از همسر بودن یا مادر بودن و خانهداری کردن
#مادر
#روز_مادر
#لبیک_یا_خامنه_ای
← تصـویر مـا از فاطمـھ(س)
تعریـف قـرآنۍ اسـت
شـاگـرد درس مڪتبش
قـاسـم سلیمـانۍ اسـت
#روز_مادر #مادر
#میلاد_حضرت_زهرا
3.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حالا که می روی....😭🖐️
ما حال ملیکا رو نمیفهمیم و نخواهیم فهمید
خدا بهشون صبر بده
#ملیکا #مادر #مادری #مادرم_دوستت_دارم #کرمان #کرمان_تسلیت #دختر #برادر #عشق #محبت
﷽
-------
بانو
مادرشدنتان مبارک! 💗
گمانم از شادی شما
تمام جهان شکفت؛
آن لحظه که برای اولین بار
قنداقه ی حَسَن را به دست گرفتید
و نگاهتان
به چشم های معصوم مولای کریم ما
گره خورد!
اصلاً فکر میکنم #مادری
با تولد نوزاد شما
و جوشش مهر مادرانه شما
متولد شد!...
و نه!
اشتباه میکنم!
مگر نه اینکه از روز الست،
شما مادر ما بوده اید؟...
و حتی مادر پدرتان؟
مادری،
به واسطه وجود شما،
ازلی بوده
و ابدی خواهدبود!
و اصلاً مادریِ شما،
تمام امید ماست
برای آن روز که
«تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّآ أَرْضَعَتْ
وَ تَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا»!
آن روز ما را
چه پناهی جز
پر چادرتان،
حضرت مادر؟...
🔹🔸🔷🔶🔹🔸🔷🔶🔹🔸
#مادری را
دوست دارم
چرا که
شأنی از شئون شماست!
اصلاً هرچه را که در شماست،
دوست میدارم
حتی شده فقط در دل
با ضعف در عمل...
با تولد هر فرزند،
هربار که مادر میشوم،
حس میکنم مرا
برداشته اند از خاک
تکانده اند
و نشانده اند در طاق افلاک
کنار شما!
یا نه،
حتی شده گوشه ای، کُنجی از آن
سَرسَرای باشکوه مادری!
هر بار که
#مادر میشوم
حس میکنم به دیدنم می آیید
و با لبخندی لطیف
-که امتدادش میرسد به بهشت-
دست بر سرم میکشید؛
چونان که رسم است مادران، به دیدن دخترهای تازه زایمان کرده شان میروند
و عرق از جبینشان میگیرند...
.
.
#مادری را دوست دارم
چرا که اگر #رشد نبود
خداوند آن را
در مسیر زندگی شما قرار نمیداد!
مادری را دوست دارم
چرا که اگر به #بهشت و #رضوان نمیرسید،
بهار عمر کوتاه شما برایش صرف نمیشد!
مادری را دوست دارم
چرا که
اگر از بهترین و والاترین مقام ها نبود
خداوند آن را برای شما
مقدر نمیکرد!
مادری را دوست دارم
چون شأنی از شئون شما
و وجهی از وجوه شماست.
#مادری
مرا
به شما
نزدیک میکند
و این است که با عشق و بی منت،
از جسم و روح و توان و زمان و آبروی خودم
برایش مایه میگذارم🦋
🖋هـجرتــــ
بله و ایتا @hejrat_kon
اینستاگرام @dr.mother8
#نشربامنبع
#مادرم_باافتخار
#مادری_نیمی_از_عرفان_است
#مادری_رشد_است
#مادری_بخشی_از_جهاد_من_است
#مادری #مادر #مادرانه #مادران #زن #کمال #فمنیسم
#حضرت_زهرا سلام الله علیها
#امام_حسن علیه السلام 💚
پینوشت:
- مامان اولی ها، حس اشتراکتون با حضرت مادر رو خریدارم 😍 انشاءالله همگی چهار و پنج فرزندی بشید
و با پرورش اولاد صالح، مایه شادی دل بانو 😊🥺😍
- خدایا، اونایی که فرزند میخوان اما ...
پروردگارا از فضل خودت به حق مولود کریم ماه رمضان الکریم اولاد صالح و سالم و کثیر و کوثر به همه عطا کن...
صالحین تنها مسیر
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان جذاب و آموزنده ســـرباز قسمت صدوبیستم گیج شده بود. شاید هم بخاطر حفظ آرامش علی نباید
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان جذاب و آموزنده ســـرباز
قسمت صدوبیست_ویکم
ولی با این حال همه میدونستن به وقتش فاطمه کوتاه بیا نیست.بخاطر همین دقت شون بیشتر شد.
یک سال گذشت.
دختر علی و فاطمه به دنیا اومد.
اسمشو {زینب} گذاشتن.چهره ش شبیه علی بود.حاج محمود به مناسبت تولد زینب،یه آپارتمان بهشون هدیه داد.سه دانگش به نام افشین مشرقی و سه دانگش به نام فاطمه نادری.
حاج محمود میتونست حتی قبل ازدواج شون این هدیه رو بهشون بده ولی میخواست بچه هاش راحت طلب نباشن. به امیررضا و محدثه هم بعد تولد اولین بچه شون یه آپارتمان هدیه داد.
اون روزها بهترین روزهای زندگی علی بود.زندگی علی با فاطمه هرروز شیرین تر از روز قبل بود.فاطمه از وقتی #مادر شده بود،عاشق تر و عاقل تر شده بود. رابطه ش با خدا عمیق تر و عاشقانه تر شده بود.
دخترشون سینه خیز میرفت،
علی و فاطمه با ذوق تشویقش میکردن. زینب غذا میخورد،دوتایی ذوق میکردن. چهار دست و پا میرفت،دوتایی قربان صدقه ش میرفتن.
زینب وسط هال نشسته بود،
و با اسباب بازی هاش بازی میکرد.علی روی مبل نشسته بود و نگاهش میکرد. فاطمه با سینی چایی،کنارش نشست و به علی خیره شد.علی با لبخند نگاهش کرد و گفت:
_دخترتو ببین چکار میکنه.
ولی فاطمه به علی نگاه میکرد.
-علی،ازت ممنونم،بخاطر زندگی خوبی که برام ساختی.کنار تو زندگی خیلی خوبی دارم.تو همون همسری هستی که همیشه از خدا میخواستم.یه مرد واقعی..تو هم همسر خیلی خوبی هستی،هم پدر خیلی خوبی هستی.
شب شهادت امام محمد باقر(ع) بود.
طبق معمول علی و فاطمه و زینب با هم به هیئت رفته بودن.برای کمک تا آخرشب مونده بودن.
تو مسیر برگشت زینب آب خواست.
علی کنار خیابان توقف کرد.از ماشین پیاده شد و به سوپر رفت.
تازه وارد مغازه شده بود که ماشینی چند متر جلوتر،رو به روی بنر بزرگی که به مناسبت شهادت زده بودن،ایستاد.شیشه های ماشین پایین رفت و صدای بلند موسیقی تندی تو فضا پیچید.دو پسر و یه دختر پیاده شدن و شروع به #هتاکی کردن.
فاطمه سریع پیاده شد،
و سمت دختر رفت.صحبت میکرد که یکی از پسرها از پشت فاطمه رو هل داد. فاطمه که انتظارشو نداشت نتونست تعادل شو حفظ کنه و با سر محکم زمین خورد.زیر سرش پر خون شد.
علی از مغازه بیرون اومد.
خانمی رو دید که زمین خورده و دو پسر بالا سرش ایستادن. به سرعت سمت شون رفت.
دختر و پسرها فرار کردن.
وقتی متوجه حال خانم شد،خواست فاطمه رو برای کمک صدا کنه ولی جای خالی فاطمه رو دید...از فکر اینکه اون خانم،فاطمه باشه،لحظه ای قلبش ایستاد...با قدم های لرزان نزدیک رفت. وقتی صورت فاطمه رو دید نفسش حبس شد..با زانو کنارش افتاد...صدای گریه زینب از ماشین شنیده میشد.
چند نفری جمع شدن.
یکی با آمبولانس تماس گرفت.خانمی زینب رو بغل کرد و سعی میکرد آرومش کنه.
روی صندلی بیمارستان نشسته بود.مات و مبهوت...پرستاری نزدیک شد.
-آقا ... آقا!!
علی سرشو بلند کرد.پرستار گفت:
_کسی هست که بیاد دخترتون رو ببره.همش گریه میکنه.بچه گناه داره.
تازه یاد زینب افتاد....
بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم»
🌸🌸🌸🌸🌸
6.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸در زندگی هیچکس #مادر نمیشود
✍جملاتی با مادران خستگی ناپذیر🌸
شاید در روزهایی باشی که احساس کنی کسی قدر زحماتت رو نمیدونه؛ نه همسر، نه فرزند، نه اطرافیان...
شاید هیچکس نفهمه اون لحظهای رو که با اشک پنهونی و دل شکسته، دوباره بلند میشی، لبخند میزنی و زندگی رو برای بقیه قشنگتر میکنی
اما یادت باشه؛
خدای مهربون خوب میدونه «مادری» یعنی چی، میدونه چقدر خودتو فراموش کردی، میدونه چقدر سکوت کردی تا دلِ خونه آروم بمونه، و چقدر جنگیدی تا سقف این زندگی روی پا بمونه.
پس محکم باش و با صبر ادامه بده؛ چون پاداش این عشق بیمنت، نه دستِ بندهی خدا، بلکه پیشِ خود خداست و خدا هیچ کاری رو بیپاسخ نمیذاره
بدون که هر لحظه مادریت، دیده میشه، ثبت میشه و اجر داره... بیشتر از اونچه فکرش رو بکنی...
❤️مادری