eitaa logo
صالحین تنها مسیر
222 دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
6.8هزار ویدیو
267 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام امام زمانم سَلامٌ عَلَی آلِ یس شما نـقطه‌ی پایانِ اضـطرابِ یه عالمی آقایِ غایـب از نظرِ نشـستـــه بَـر دل 💚💚🍁♥️💚💚 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 'أَينَ‌صٰاحِبَنٰا ؟! ' اللﮩـم‌عجل‌لولیـڪ‌الفـرجــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ســــــــــــــلام از راه دور به مولایی که لیاقــت زیارتش مدتهاســـــت از ما ســـــلب شــــده 🌱صلی الله علیک یا ابا عبدالله (علیه السلام)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📅۲شهریور سالروزشهادت چریک۱۰۰۰چهره حجت الاسلام سيدعلی اندرزگو 🔹امام خمینی:ما نیمی از انقلاب را از این شهید داریم، اگر۱۰تن مثل اوداشتیم، دنیا تحت سلطه اسلام بود شادی روحش صلوات 🇮🇷تحلیل سیاسی و جنگ نرم ✍@tahlile_siasi@tahlile_siasi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜️ عقیلة العرب الگوے عشق و عزٺ ماسٺ ڪنار مرقد او مڪتب ماسٺ بہ ‌این دلیل همیشہ بہ‌ خویش مےبالیم جوار رحمٺ او مایهٔ سعادٺ ماسٺ تا 🏴 ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
🌸🌸🌸🌸🌸 رمان جذاب و آموزنده ســـرباز قسمت  سی_ام فاطمه نفس عمیقی کشید و با آرامش گفت: _نمیتونی...من
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان جذاب و آموزنده ســـرباز قسمت  سی_ویکم -اینا رو میگی که بذارم بری؟ -اولا اینقدر میفهمم که برای اینکه بذاری برم باید ازت تعریف کنم نه اینکه نداشته هاتو یادت بیارم.دوما الان اجازه رفتن تو هم دیگه دست خودت نیست.سوما تو که خوب میدونی من اگه بمیرم برام لطفه.تا اینکه زنده بمونم و اذیت شدن خانواده مو ببینم.بخاطر همین با آزار دادن اطرافیانم، آزارم میدادی. هر دو سکوت کردن.مدتی گذشت.افشین گفت: _نمیدونم چرا ولی میخوام کمکت کنم بری. به در دیگه سالن اشاره کرد و گفت: -ماشین من اونجاست.سویچ هم روشه. مستقیم میری.اونقدر میری که به یه جاده فرعی میرسی.اون جاده رو نیم ساعت با سرعت میری تا به موازات جاده اصلی میرسی.حدود بیست دقیقه دیگه میری تا بتونی به جاده اصلی بری.وقتی بری تو جاده اصلی دیگه در امانی. -تو چی؟ اونا زنده نمیذارنت. تعجب کرد.پرسید: -نگران منی؟!!...من سرشونو گرم میکنم تا بری.فقط با سرعت برو و پشت سرت هم نگاه نکن. دست های فاطمه رو باز کرد. فاطمه بلند شد،برای تشکر سر تکان داد و رفت. هنوز از در بیرون نرفته بود که در دیگه سالن باز شد و آریا وارد شد.وقتی فاطمه رو دید که داره میره،فریاد زد: -بایست. افشین هم داد زد: -برو. و یه میله آهنی برداشت، و سمت آریا رفت.با فریاد آریا سه مرد دیگه هم وارد سالن شدن.با افشین درگیر شدن.افشین یکی از مردها رو با میله آهنی زد. آریا سمت در رفت تا با ماشین دنبال فاطمه بره.افشین میله رو پرتاب کرد و به پای آریا خورد.دو نفر دیگه باهم میزدنش. روی زمین افتاد و دیگه توان دفاع از خودش نداشت.آریا میله آهنی رو برداشت و بالای سر افشین ایستاد.میله رو بالا برد. افشین که مرگ رو نزدیک دید،ترسید. چشمهاشو بست. تو دلش گفت خدایا اگه واقعا وجود داری یه کاری بکن. آریا میله رو پایین میاورد که در سالن از جا کنده شد.فاطمه با ماشین افشین با سرعت زیاد نزدیک میشد.آریا و مردهای دیگه ترسیدن و عقب رفتن.نزدیک افشین ترمز کرد.در عقب رو از داخل باز کرد و به افشین گفت: -زود باش سوار شو. افشین به سختی صندلی عقب سوار شد. هنوز درو نبسته بود که فاطمه با سرعت حرکت کرد. هوا تاریک شده بود.هیچی دیده نمیشد. -از کدوم طرف برم؟ -بهت گفته بودم دیگه.. -الان از اون یکی در اومدم بیرون.. -برو سمت راست. روی صندلی دراز کشید.با خودش گفت... ✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم» 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان جذاب و آموزنده ســـرباز قسمت  سی_ودوم روی صندلی دراز کشید. با خودش گفت برگشتن فاطمه اتفاقی بوده،ربطی به وجود داشتن خدا نداشت. یک دفعه چیزی به شدت با ماشین برخورد کرد. به پشت سرش نگاه کرد. ماشین آریا بود.داد زد: _گاز بده دیگه،رسیدن. فاطمه با سرعت رانندگی میکرد. -آخرشه..تندتر از این نمیره. افشین تو دلش گفت خدایا غلط کردم،یه کاریش بکن. ماشین روی تپه ای رفت. تکان شدیدی خورد.فرمان از دست فاطمه رها شد و ماشین سمت راست چرخید. فاطمه ترمز کرد.ماشین ایستاد.صدای تصادف ماشینی تو بیابان پیچید.افشین و فاطمه به پشت سرشون نگاه کردن. ماشین آریا بود که تو دره سقوط میکرد. فاطمه پیاده شد، و افشین در رو باز کرد.متوجه شدن لبه یه دره بزرگ متوقف شدن.فاطمه روی زانو هاش افتاد و سجده شکر کرد.افشین به فاطمه نگاه کرد. سر از سجده برداشت. با اخم به افشین گفت: _تو کلا عادت داری بری تو دره و قعر جهنم،آره؟! لبخند کمرنگی زد و گفت: _تو هم کلا عادت داری آدما رو از دره و قعر جهنم نجات بدی،آره؟ -آب داری تو ماشینت؟ -یه بطری تو داشبورد هست. فاطمه بطری آب رو برداشت و گفت: -میخوری؟ -نه،تشنه م نیست. فاطمه دورتر رفت، تا بتونه وضو بگیره. افشین هم دراز کشید و به اتفاقاتی که افتاده بود،فکر میکرد. مدتی گذشت. نشست تا ببینه فاطمه کجاست.فاطمه دورتر نماز مغرب و عشاء میخوند.وقتی نمازش تمام شد،سمت ماشین رفت.جدی و با اخم گفت: -خوبی؟ -تمام بدنم درد میکنه. -خونریزی داری؟ -ظاهرا که نه ولی شاید خونریزی داخلی داشته باشم. -از کدوم طرف بریم.از هرجایی تو بگی من برعکسش میرم. افشین خندید و گفت: -نمیدونم. -چراغ قوه داری تو ماشینت؟ -صندوق عقب هست. چراغ قوه رو برداشت، و به اطراف نگاه کرد.چیزی پیدا نبود. گوشی افشین رو برداشت.رمز داشت. -رمزشو باز کن. افشین قفل شو باز کرد و دوباره به فاطمه داد.آنتن نداشت.عصبانی گفت: _اینجا کجاست که آنتن هم نداره؟!!! -بهتره که ندونی. -به راهی که از کارخانه گفتی،مطمئنی؟ -آره. -به نظرم بهتره همین راه رو برگردیم و از اونجا بریم. -خوبه. فاطمه پشت فرمان نشست و افشین صندلی عقب نشسته بود.هر دو ساکت بودن.فاطمه گفت: _مطمئن بودم خدا کمکم میکنه.ولی فکرشم نمیکردم اینجوری.کی جزخدا میتونست دل سنگ افشین مشرقی رو نرم کنه.کی جزخدا میتونست نزدیک یه دره بزرگ از مرگ حتمی نجاتمون بده. یک ربع بعد به کارخانه متروکه رسیدن....
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان جذاب و آموزنده ســـرباز قسمت  سی_وسه یک ربع بعد به کارخانه متروکه رسیدن. کارخانه رو دور زد و از مسیری که قبلا افشین گفته بود،رفت. تو دلش از خدا و امام حسین(ع) میکرد و آرام اشک میریخت.افشین با تمسخر گفت: -گریه میکنی جلوتو می بینی؟! عصبانی گفت: -من اگه الان با چشم های بسته هم رانندگی کنم هیچی نمیشه.بر و بیابونه. هیچی نداره.حتی دره هم نداره بندازمت پایین و از دستت راحت بشم. افشین خندید و چیزی نگفت. به جاده اصلی رسیدن.دوباره گوشی رو بهش داد تا قفل شو باز کنه.آنتن داشت. کنار جاده توقف کرد.ساعت ده بود.شماره پدرشو گرفت.حاج محمود گفت: -بله. -سلام باباجونم. -فاطمه!! کجایی تو؟ خوبی؟ نگرانی از صدای حاج محمود معلوم بود. -خوبم،باباجونم،خوبم.نگران نباشین. -کجایی؟ -نمیدونم بابا. به افشین گفت: -کی میرسیم؟ -یه ساعت دیگه ورودی شهره. -باباجونم،دو سه ساعت دیگه میام خونه.نگران نباشین. حاج محمود عصبانی شد و جدی تر پرسید: _فاطمه کجایی الان؟ -نمیدونم بابایی..تو جاده م.نمیدونم جاده کجاست. -تنهایی؟ -نه. -اون پسره عوضی هم هست؟ صدای حاج محمود بالا رفت.افشین هم شنید. -بخیر گذشت بابا.نگران نباشید.میام خونه. تماس رو که قطع کرد، اینترنت گوشی رو روشن کرد.دو تا مداحی دانلود کرد.گوشی رو به دستگاه پخش ماشین وصل کرد.صدای مداحی تو ماشین پیچید. افشین لبخندی زد و با خودش گفت تا حالا همچین صدایی تو ماشینم پخش نشده بود. بیست دقیقه بعد مداحی ها تمام شد و یه دفعه آهنگ بدی پخش شد.فاطمه جاخورد و سریع قطعش کرد.خنده ش گرفت ولی لب گزید تا جلوی خندشو بگیره.اما افشین بلند خندید. به ورودی شهر رسیدن.فاطمه گفت: _میتونی رانندگی کنی؟ -چرا؟ خسته شدی؟ ✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم» 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای يادگار عترت طاها، بيا بيا ای نور چشم حضرت زهرا، بيا بيا... ای مونس شكسته‌دلان كن عنايتی از بهر دل نوازی دل‌ها، بيا بيا...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاروان عزاداری مداحان ایران در حرم سیدالشهدا(ع) 🔹مهدی رسولی، سیدرضا نریمانی، حسین سیب‌سرخی و حسین طاهری در این دسته عزاداری به مدیحه سرایی پرداختند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ سلام 👋 خدا قوت🌿 شنبه اول هفتهٔ قبلِ اربعینتون، با دعای ویژه سیدالشهدا، پر از برکت و نور و رزق کثیر 🌱✨ ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 بی‌عرضه نباشیم! 🎥 فیلم کوتاه بسیار آموزنده و تاثيرگذار به نام "بی عرضه نوشته آنتوان چخوف" را با زیرنویس فارسی حتما ببینید. 📣 این فیلمک فوق العاده را باید همه بخصوص مسؤلین ما چند بار ببینند؛ تا در مذاکره با اجانب و خارجی ها بی‌عرضه نباشند! ✍ پی نوشت: آنتون چخوف روس از چهره های ادبی معروف جهان در حوزه داستان نویسی و نمایشنامه نویسی بود. چخوف را مهم ترین داستان کوتاه نویس جهان برمی شمارند. عده ای نیز او را پس از شکسپیر، بزرگترین نمایشنامه نویس تاریخ نیز قلمداد می کنند، آثاری از او‌ بجا مانده که تاثیرات گسترده ای بجای گذاشته که یکی از آن ها نمایشنامه معروف بی عرضه است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نگویید جا مانده‌ایم! کسی که ‎قلب و روحش رفته جامانده نیست. جامانده کسی است که عشق و شور و طلبِ زیارتِ ‎ به ذهنش هم نمی‌رسد.... . و فردا اربعین است.... می آید زینب با قامتی از غم خمیده... و چهل روز است که حسینش را ندیده همه ی عالـم ❣️و آدم به فدایت حسین جان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام هادی (ع): هرکس قبر عبدالعظيم(ع)را در ری زیارت کند مثل کسی است که حرم امام حسین(ع) رازیارت کرده است مراسم راهپیمایی جاماندگان اربعین حسینی از میدان امام حسین تا قبله تهران حرم مطهر حضرت عبدالعظيم الحسنی با پذیرایی ۱۵۰۰ موکب زمان یکشنبه ۴شهریور از ساعت ۶صبح
🌺نکته ای از زیارت اربعین :🌺 🍂 وَقَدْ تَوازَرَ عَلَيْهِ مَنْ غَرَّتْهُ الدُّنْيا، ⚡️ترجمه : درحاليكه بر عليه او به كمك هم برخاستند،كسانيكه دنيا فریبشان داد، 🔴 جذابیت های دنیا، انسان را فریب می‌دهد. انسان خیال می‌کند که این خوشی‌ها و زیباییها همیشه برایش می ماند و او را به سعادت می رساند و بنابراین سعادت ابدیش را فدای همین دو روز دنیا می کند. ❌علاقه به زرق و برق ها و لذات دنیا، انسان را چنان شیفته می کند که حاضر می شود به هر کاری دست بزند، حتی به کشتن امام خود. 💥 آنچه که باعث شد مردم در مقابل اباعبدالله به جنگ برخيزند، حب دنیا بود. 🔸پس مراقب باشیم که گول دنیا را نخورده و مجذوب آن نشویم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ هفت فرمان رهبر معظم انقلاب به فعالان فضای مجازی 🇮🇷تحلیل سیاسی و جنگ نرم ✍@tahlile_siasi@tahlile_siasi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا