هدایت شده از ای مسیرکاروانت تا ابد آیینه پوش
عشق حق🌷
["گه دلم در پیش تو، گه پیش اوست
رو که در یک دل نمی گنجد دو دوست!"]
{عمان سامانی}
عشق گاهی رد پایش در بلا معلوم نیست
خصلتش تقدیریاتخفیف هرمعدوم نیست
عارضش خوانی، نخوانی،درکنارعقل ودین
اختیاری درشکوه جبری اش معلوم نیست!
در قیام کربلا، همواره نامش بر زبان:
عشق وعشق...،امانفوذش برکسی مفهوم نیست
نو قلمها دائماً در شعر جاری میکنند
حرف عشقی را که حتی درجهان مرسوم نیست!
مبدا و مقصد برای عاشقان پیرایه است
"عشق حق"جزدرقیام حضرت قیوم نیست
... روز عاشورا پسر را دید دراوج شکوه
آمده ازسمت میدان خسته ومصدوم نیست
هردو چون یک تن، درآغوش هم وغرق نگاه
مغتنم وقتی که جز برداغ دل مختوم نیست!
روی زیبای" علی" تنها ملاک دل نبود
قدّ و بالا، از صفای دلبری محروم نیست
با خودش فرمود: دریک دل نمیگنجددو دوست!
این سخن درذات عشق اولیا، مکتوم نیست
اذن میدان داده، در قاب تماشا گریه کرد
گرچه هرجنگاور دشمن شکن، مظلوم نیست
پرچم خونرنگ ثارُاللهی اما در جهان
جزبه حکم عشق حق،دربزم خون،محکوم نیست!
در" شهادت"مستتر گردیده تنها"عشق دوست"
ترجمان عصمتش جز دردل" معصوم" نیست
عاشق از سودای عشق حق نمیبازد وجود!
دل ببازد، سر ببازد، عاقبت مغموم نیست
تجربه کرده "سعا" چون تلخی اندوه را!
مویه درداغ جوان،هرگز مرا مذموم نیست🌷
مکتب شعر امامیه
مکتب شعردینی درایران
سیدعلی اصغرموسوی
قم- ٢۴تیر ١۴٠٣
٨محرم ١۴۴۶
#یاحسین #عاشورا
#حضرت_علی_اکبر
#سعا #استاد_سعا
#saapoem
@saapoem
هدایت شده از ای مسیرکاروانت تا ابد آیینه پوش
تب فرات
وقتی که نگاه آسمان مستت بود
هم چشم زمین اسیر و پابستت بود
از خیزش گرم موج ها می شد دید
لب های فرات تشنه ی دستت بود!
مکتب شعر امامیه
سیدعلی اصغرموسوی
قم - ١٣٧۴
#سعا #استاد_سعا
#سیدعلی_اصغر_موسوی
هدایت شده از کانال : مؤسسه فرهنگی«سعا»
@saapoem1447
تکثیر احساس
نمیگویم که این فرصت، تو را تدبیر خواهد شد
درنگت ساده میگوید، که رفتن دیر خواهد شد
نگاه از آینه بردار، کاین چشمان افسونگر
گرفتار خزان عشق، در تقدیر خواهد شد!
نگاه از آینه بردار، بغض مشک را بنگر!
که با خون گلویت همزمان تبخیر خواهد شد
نگاه از آینه بردار، ای آیینۀ غیرت
عطشکامان عصمت را، خطر درگیر خواهد شد!
تو آن سروی که با آزادگی نخجیر میگیری!
شکار قامت شیر اوژنت، شمشیر خواهد شد
بخوان «تَبّت یَدا»، آن که تو را آزرده میخواهد
که پیش از آتش دوزخ، خودش تحقیر خواهد شد!
هلا، ای نور یاسین در شط خون، دلربایی کن
که این «شقالقمر»، اینبار عالمگیر خواهد شد!
سحر نزدیک و تو شمع شبستانِ غریبانی
مپرس از گیسوانی که به داغت، پیر خواهد شد؟!
همه دیدند میبوسید، دستان تو را مولا(ع)
که یعنی با همین دست: آسمان، تسخیر خواهد شد!
صدایت میزنند از آسمان، بشتاب، پر بگشا
که عشق اینبار با احساس تو، تکثیر خواهد شد
مکتب شعر امامیه
مکتب شعر دینی در ایران
سید علی اصغر موسوی
قم، تاسوعای حسینی ١٣٨۶
🌷🌴🏴
هدایت شده از کانال : مؤسسه فرهنگی«سعا»
@saapoem1447
دوام علقمه
ساقیا لبریز کن اینبار جام علقمه
قرعه افتاده ست از مستان به نام علقمه
انتظار گامهایت را کشیده از ازل
لحظههای موجخیز و تشنهکام علقمه
از تعلق پاک کن، مرداب نفس آب را
تا شود آیینه جاری، در پیام علقمه
صبحگاهانی که میپیچد شمیم سیب سرخ
مثل بوی دستهایت، بر مشام علقمه
شانههای زخمی آب ست و عمری تشنگی
بر نوازشهای تو، بادا سلام علقمه!
در زلال اشکهایت موج میگیرد جنون
پاک مجنون کن، از این باده، مرام علقمه
صافی دست تو پالایش کند هر خرقه را
رسم عریانی ببخشا، بر کلام علقمه!
بعد از این جاریترین جاری، نماد ماهتاب
با تو در تاریخ میماند، به نام علقمه
با تو میماند درون خاطرات ژرف ما
با تو ای ساقیترین ساقی، دوام علقمه
مکتب شعر امامیه
سیدعلی اصغرموسوی
قم - ۱۳۷۳
🌷🏴🌴
هدایت شده از ای مسیرکاروانت تا ابد آیینه پوش
سید علی اصغر موسوی «سعا» شاعر، نویسنده، پژوهشگر ونظریه پرداز مکتب شعر امامیه:
🏴تاسوعا شور عاشورا🌴🌷🌴
سید علی اصغر موسوی
... به آرامی وارد آب میشود در سلوکی، که حتی ماه به چنین آرامی نتواند! آنگاه شط به هیجان درمی آید و حضور ماهتاب را در ظهری شکوهمند به تماشا میایستد! موج موج نگاه آب پر میشود از تصویر سقا و قامت مردانه ای که دلاری و سلحشوری را از "علی" به ارث برده است. آری علی! مولای جوانمردان، شیر شکار دشت توحید! گویی خیل فرشتگان او را به همدیگر نشان میدهند: او عباس است! او ابوفاضل است! او علمدار این سپاه آسمانی است! ادب حضور و شکوه و شور و شعور حضرت ابوفاضل تمام آسمان و زمین را به تحسین واداشته است؛ حتی همان سفاکان سلاخی که در پی فرصتی برای حمله به جوانمردان میدان هستند.
دست به سمت آب میبرد، ذهن آب را میآشوبد، آقا ابوفاضل تفضل! چه منتی به ما گذاشته اید؟! قدمتان روی چشم، فدای تشنگی تان، فدای دستی که دل آب را خنک میکند. کفی آب برمیدارد و آب با پرتو نگاه علوی اش درخشیدن میگیرد؛ چنان درخشنده است که گویی قطعه ای خورشید در کف گرفته است! دست را نزدیک صورت میکند و لبهایش زمزمه کنان با خویش نجوا میکنند:
چگونه من بنوشم آب، ای وای
چو تشنه مانده کام خشک مولا
برادر گفته سقایی کنم، نه!
بگیرد جان تازه کام سقا
حرامم باد اگر یک جرعه نوشم
بدون خیمه گاه آل طاها
کف دست را میگشاید و آب را رها میسازد و همچون ماهی بلورین، آب قطره قطره به شط میریزد و مشک را از آب سرد و گوارا پرمیکند. آری این است جهاد اکبر! این است اصل تقوا، این است تفسیر لولاک لما خلقت الافلاک! تشنگی مرام مردان است، تا دیگران بنوشند! عباس فرزند علی مرتضاست، فرزند جوانمردترین امیر در طول تاریخ!
و این ساقی غیرتمند، عباس بن علی ست، ماه بنیهاشم، دلاور بی بدیل دوران! ستون خیمه حق! رایت توحید، قامت عشق، آیت غیرت و فداکاری! آری این عباس است، پرورده دامان سه امام، همکلام و همنشین پنج معصوم، همراه و ملازم دخت زهرای اطهر!
عباس: اوج عشق! وقتی که دستهایش به ابدیت پرواز میکنند!
عباس: اوج عقل! وقتی به شهادت و قطعه قطعه شدن سلام میدهد!
عباس: اوج احساس! وقتی به حسرت آبهای ریخته نگاه میکند!
عباس نور است، ماه است، ماه بنیهاشم، کربلا بدون عباس، شوری نداشت و عاشورا بدون تاسوعا از شور میافتاد! تاسوعا دیباچه سوگواری عاشوراست. تاسوعا با نام و یاد عباس، همیشه تاسوعاست!
سلام بر تو ای ماه بنیهاشم! سلام بر تو و دستهای بریده ات! سلام برتو و چشم به خون نشسته ات! سلام بر تو و برادران غیورت!
مولا جان، چه تلخ است یادآوری روضه و مقتل ات؛ آنگاه که با تمام توان برادر صدا زدی: یا اخا، أدرِک اخاک!
و مردی با تمام امیدها و آرزوهایش خداحافظی کرد ...
🌴🌴🌴🌷🌷🌷
@saapoem
🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَاالْفَضْلِ الْعَبَّاسَ ابْنَ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيِّينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ أَوَّلِ الْقَوْمِ إِسْلاما🌷🏴
"" "" "" "
هدایت شده از کانال : مؤسسه فرهنگی«سعا»
@saapoem1447
🌴🌷 اللَّهُمَّ أَظْهِرْ بِهِ دِينَكَ وَ سُنَّةَ نَبِيِّكَ حَتَّى لا يَسْتَخْفِيَ بِشَيْ ءٍ مِنَ الْحَقِّ مَخَافَةَ أَحَدٍ مِنَ الْخَلْقِ اللَّهُمَّ إِنَّا نَرْغَبُ إِلَيْكَ فِي دَوْلَةٍ كَرِيمَةٍ تُعِزُّ بِهَا الْإِسْلامَ وَ أَهْلَهُ وَ تُذِلُّ بِهَا النِّفَاقَ وَ أَهْلَهُ وَ تَجْعَلُنَا فِيهَا مِنَ الدُّعَاةِ إِلَى طَاعَتِكَ وَ الْقَادَةِ إِلَى سَبِيلِكَ وَ تَرْزُقُنَا بِهَا كَرَامَةَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ.
اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْكُو إِلَيْكَ فَقْدَ نَبِيِّنَا صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ غَيْبَةَ وَلِيِّنَا [إِمَامِنَا] وَ كَثْرَةَ عَدُوِّنَا وَ قِلَّةَ عَدَدِنَا،وَ شِدَّةَ الْفِتَنِ بِنَا وَ تَظَاهُرَ الزَّمَانِ عَلَيْنَا فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ [آلِ مُحَمَّدٍ] وَ أَعِنَّا عَلَى ذَلِكَ بِفَتْحٍ مِنْكَ تُعَجِّلُهُ وَ بِضُرٍّ تَكْشِفُهُ وَ نَصْرٍ تُعِزُّهُ وَ سُلْطَانِ حَقٍّ تُظْهِرُهُ وَ رَحْمَةٍ مِنْكَ تُجَلِّلُنَاهَا وَ عَافِيَةٍ مِنْكَ تُلْبِسُنَاهَا بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ. 🌷🌴📜
هدایت شده از کانال : مؤسسه فرهنگی«سعا»
@saapoem1447
یا قمر العشيرة
مهربان اما عبوس🌴
قامت افراشته با فضل و ادب در میدان
تا کند عرشنشینان فلک را حیران
کمسخن، کوهصفت، اوج ادب، موج حیا
پرورانیده چنین ، «اُمِ بَنین» در دامان
گرچه در چهره عبوس است، ولی چشمۀ مهر
می تراود ز دلش آینهسان نورافشان
مهربان است و سخی، اهل مروت، حتی –
کودکان عاشق اویند، نه تنها خوبان!
هیبت حیدر کرار به پیکر دارد
دشمن از ترس نیارد سخناش در میدان!
چشم هفتاد و دو ملت به مرامش خیره!
نه فقط جلوۀ حق، آینه شد بر ایمان
نچشید آب، که در مسلک مردان زشت است
کودکی تشنه نَظاره کند از دور بر آن!
لحظهای بود، ولی درس وفاداری داد
یعنی از عشق نشو دور، مسلمان، انسان!
تیرها پیکر او را به تلنگر خواندند!
پرچم افراشت از آزادگیاش بر کیوان
سمبل عشق «ولایت» به کتاب دین است
دست او هدیه شده هر دو به عترت، قرآن!
ای فدای تو که نامت، پدر فضل وعطاست
شعر مسکین مرا، بر سر خوانات می خوان!
دستْ خالیتر از آن مَشک تهی از آبم -
مانده شرمنده، ولی در عطش و خون، گریان!
مدد ای ماه بنیهاشم، ابوفاضل دهر
دردها بی سبب انباشته شد بی درمان
باب احسان خدایی به سراپردۀ غیب
گره از کار «سعا» باز کن و هم دردان!
مکتب شعرامامیه 🌷
مکتب شعردینی درایران
سیدعلی اصغرموسوی
قم - ۲۸ شهریور ۱۳۹۷
شب تاسوعا 9 محرم 1439🌴
#ياحسين
#سعا
#سیدعلی_اصغرموسوی
#saapoem
@saapoem
از کتاب منظومهٔ نینوا
سروده محمد شجاعی
حضرت ابوفاضل
فصل بزمآرایى احساس شد
وقت دستافشانى عباس شد
شعلهور، شوریده، شیدا، بیقرار
سخت دلتنگ هواى کارزار
در نگاهش شور میدان منجلى
همچو شور سرور مردان على
نزد مولا رفت با چندین ادب
کاى نگاهت آفرینش را سبب
اى که بى تو جملۀ هستى است باد
دشمنت از دُور هستى نیست باد
خواهم از این قوم خونخواهى کنم
با سر و جان با تو همراهی کنم
چون حسین او را عَلَمبردوش دید
بیخود از بانگ خوش چاووش دید
گفت تو صاحبلواى لشکرى
مایۀ حفظ و بقاى لشکرى
چون تو را بر خویش میخواند فرات
این تو و این مَشک و این آب حیات
کودکان حیرتنگاه از تشنگى
هر طرف سرداده آه از تشنگى
زیر آتش، لب ز تب خشکیدهتر
العطشهاشان به لب خشکیدهتر
نک برو از آن زلال خوشگوار
مَشک آبى بهر این طفلان بیار
تیغبرکف، مَشکافکنده به دوش
همچو موج نهر علقم در خروش
خصم را از هر طرف میراند او
این رجز را دمبهدم میخواند او
ماه تابان بنیهاشم منم
نور طورم، آفتاب روشنم
از فروغ عشق هستم منجلى
جان فداى وارث مولا على
شعلهخو از عشقِ حىّ داورم
ماه هستى، ساقى آبآورم
میزنم بر آب و آتش بیحساب
تا کنم پُر، مشک را از دُرّ آب
ساقى دریادلِ دریانژاد
این بگفت و پاى در دریا نهاد
ماند این تصویر در ذهن حیات
یک لب خشکیده و آب فرات
دل ز فرط تشنگى در تاب و تب
شد گواه نقش دل تصویر لب
از دلش آتش زبانه میکشید
آب، آتش از لبانش میچشید
زآن گوارا چون که مشتى برگرفت
در دلش رویید صد داغ شگفت
یاد از هُرم لب خشکیده کرد
یاد از گلهای سرخ چیده کرد
یاد کرد آن تشنۀ بیتاب را
آن جگرتفتیدۀ بیآب را
بیتأمل آب را بر آب ریخت
از کف خود گوهر نایاب ریخت
لیک مَشکِ تشنه را سیراب کرد
رو به سوى خیمۀ بیتاب کرد
دشمنان بر وى بهناگه تاختند
سوی او تیر ستم انداختند
بر کشید آنگاه شمشیر از نیام
زد به قلب آن سپاه بیمرام
دشمن خستهتنِ خستهروان
دید چون در رزم، خود را ناتوان
کرد پشت نخلها از کین کمین
تا زند آن نخل دین را بر زمین
ناگهان آلودهدستى کینهجو
ضربتى زد سخت بر بازوى او
دست پرچمدار آیین خدا
گشت، از آن پیکر خونین جدا
مشک را بر دوش چپ انداخت او
بر صفوف دشمنانش تاخت او
در رجز میگفت از روى وفا
گر جدا کردید دستم از جفا
در ره دین جانفشانی مىکنم
عاشقی را جاودانی مىکنم
از امام راستین، میر الست
تا ابد من برنخواهم داشت دست
ناکسی زان مردم نادیدهدرد
از کمین دست دگر را قطع کرد
مَشک را عباس بر دندان گرفت
از صفاى آب گویى جان گرفت
همچنان بر بارگى میراند او
این حکایت زیر لب میخواند او
هان مترس از این گروه بیشمار
بر تو بادا رحمت پروردگار
بیامان میبرد فارغ از نبرد
جانب لبهای تشنه، آب سرد
بود امّیدش مگر آن مشک آب
خود رساند بر حریم آفتاب
آه از آن ساعت که یک ناپاکمرد
ساقى لب تشنه را نومید کرد
ناوکى انداخت سوى مَشک او
ریخت دُرّ آب و دُرّ اشک او
تیر دیگر سینهاش را باز خست
قلب چون آیینۀ او را شکست
شد برون دستى دگر از آستین
زد به فرق او عمود آهنین
شد دو نیم آن قرص ماه از فرق سر
گشت رستاخیز، وَانْشَقَّ الْقَمَر
گوییا از آسمان ماه اوفتاد
یوسف مهچهره در چاه اوفتاد
ناگهان آن تکسوار نازنین
بی دو دست افتاد از زین بر زمین
زد برادر را صدا از روى خاک
یااَخا اَدْرِک اَخاک اَدْرِک اَخاک
همچو باز آمد به سوى او امام
دلغمین، آشفته، با سعى تمام
دید سرو قامتش افتاده است
دستها را نیز از کف داده است
دست یک سو، تیغ یک سو، مشک هم
پرچم غلتان به خون و اشک هم
آمد آهسته، توان داده ز دست
در کنار پیکر پاکش نشست
گفت اى دُردی کش جام بلا
اى «بلى» گوى صلاى کربلا
رفتى و رستى از این دنیاى پست
اى برادر پشتم از داغت شکست
وای بر این دشمنان تیرهبخت
سخت میآید به من این داغ سخت
بر سر زانو برادر را نشاند
بوسه بر رخسار خونینش فشاند
خاک و خون از دیدۀ او پاک کرد
پاک آن آیینۀ افلاک کرد
تا ابوفاضل به دامانش نشست
تلخی اندوه بر جانش نشست
گفت ای نور دل خیرالبشر
پیکرم را جانب خیمه مبر
شرم دارم از سکینه بیحساب
چون به او خود داده بودم قول آب
دشمنم نگذاشت تا شادش کنم
از عطش یک لحظه آزادش کنم
پس برادر را چو جان در برگرفت
داستان عشق را از سرگرفت
یاد کرد از عشقبازیهای او
از حدیث سرفرازیهای او
یاد کرد از ڑرفناهای بلا
از مدینه تا حریم کربلا
گفت حقا که ابوفاضل تویی
در عیار عشق حق کامل تویی
حق ز من پاداش نیکویت دهاد
خود ادا کردی بحق، حق جهاد
از ترکیب بند نی نوا(بند هشتم)
محمد شجاعی
ماه بنی هاشم
دریادلی که مَشک تهی را پرآب کرد
رفتن به عمق حادثه را انتخاب کرد
مردی که بود تشنۀ لبهای او فرات
غیرت ببین که آب روان را جواب کرد
او را خدا دو بال به باغ بهشت داد
با خون چو دست و بازوی خود را خضاب کرد
وقتی عمود دشمن دین فرق او شکافت
اندوه و غم به چهرۀ خود ماهتاب کرد
شق القمر چو گشت در آن نیمروز سرخ
خورشید تابناک رخ اندر نقاب کرد
وقتی فتاد ماه بنیهاشم از نفس
جلوه در آب و آینه و آفتاب کرد
حسرت ز چشمهای برادر فرو چکید
وقتی نظر به آن رخ پر التهاب کرد
فرمود پشت من چو دلم از غمت شکست
پشت شکسته آرزویم را ز هم گسست
منظومه نینوا(قسمت هشتم)
محمد شجاعی
شب عاشورا
شد شب وصل پرستوهاى عشق
شام آخر، شام عاشوراى عشق
شام رفتن تا خدا، شام شهود
شام دیدار ملائک در سجود
شام امضا کردن طومار عشق
شام افشا کردن اسرار عشق
عقل با عشق و جنون پیوند داشت
آسمان با دشت خون پیوند داشت
هرکسى در فکر فردا بود و بس
فکر «بالا» فکر «دریا» بود و بس
آن جناب آنگه بیان راز کرد
عشق را با نام حق آغاز کرد
آسمان فردا که روشن میشود
سرنوشت ما معین میشود
صبح فردا جامتان پر باده باد
شهپر پروازتان آماده باد
روز دیگر زیر چرخ اطلسى
از شما باقى نمیماند کسى
گفت هرگز نیست در هیچ انجمن
برتر از یاران مهرآیین من
بیعتم را از شما برداشتم
کارهاتان را به خود بگذاشتم
هر که گیرد دست یار خویش را
وانهد این دشت پرتشویش را
چون نمیخواهند اینان جز مرا
واگذاریدم در این دشت بلا
صبح فردا روز در خون خفتن است
بر الست عشق، آرى گفتن است
بستهام یاران من از روز نخست
با خداى خویش میثاقى درست
واگذاریم که پیمان بستهام
بر سر پیمان خود بنشستهام
صبح فردا روز معراج من است
مرگ با شمشیر، مِنهاج من است
روز رفتن تا حریم کبریاست
روز پیوستن به دیدار خداست
من از این شادى نمىگنجم به پوست
کز دلم آید نواى دوست دوست
واگذاریدم به خود اى دوستان
محفل اُنس است و بذل جسم و جان
مستیام دادند از آب حیات
«باده از جامِ تجلّىِّ صفات»
واگذاریدم در این میدان عشق
تا نهم بر درد و غم بنیان عشق
لذتى بهتر ز درد عشق نیست
این نداند آنکه مرد عشق نیست
اظهار وفادارى اصحاب امام حسین(ع) در شب عاشورا
یکبهیک اصحاب بر پا خاستند
از وفادارى سخن آراستند
زان میان «عباس» چون لب باز کرد
در حریم عاشقى اعجاز کرد
زندگى بعد از تو بر ما مرگ باد
تا ابد این زندگى بىبرگ باد
بودنِ بعد از تو، آیا بودن است؟
از کدامین رنج و غم آسودن است؟
«مسلم بن عوسجه» آن رادمرد
گفت اى مولای هر آزادمرد
قبضۀ شمشیر من تا سالم است
هرگز از تو برنخواهم داشت دست
تیغ اگر بشکست هنگام نبرد
مىتوان با سنگ هم پیکار کرد
یکبهیک گفتند یاران آشکار
بگذریم از جان اگر هفتاد بار
گر میان آتش افکنده شویم
ور چو خاکستر پراکنده شویم
هرگز از تو برنمیداریم دست
تا که در پایت بریزیم آنچه هست
سخنان «قاسم بن حسن» (ع) در شب عاشورا
چونکه گفت آن میرِ دل داده ز دست
کشته خواهد گشت با من هرکه هست
ناگهان برخاست با شادی ز جا
یادگاری از امام مجتبی
گفت فردا چون در این دشت شگفت
آتش پیکار ما بالا گرفت
هستم آیا من هم از این کشتگان
جزو یاران و به خون آغشتگان
گفت با «قاسم» عموی دلغمین
چیست مردن نزد تو ای نازنین
گفت ای میرِ بلیگوی الست
مرگ پیشم از عسل شیرینتر است
گفت آری میروی در بزم خون
لیک بعد از لحظهای سختآزمون
شوخی دو پیرمرد با هم در شب عاشورا
بود پیری با «بُریر بن خُضیر»
هردو از شوریدگان اهل خیر
منتظر بودند هردو ارجمند
تا به نوبت خویش را خوشبو کنند
پس «بُریر» از عشقِ حق لب باز کرد
شوخ طبعی زان میان آغاز کرد
پیر گفت امشب چه وقت بازی است
این چه وقت شوخی و طنازی است
گفت هرگز نیستم من یاوهگو
حرف شیرین میزنم ای ترشرو
چونکه فردا میروم در بزم خون
روح من در آن نمیگنجد کنون
جای آن دارد که از شوق وصال
در دلم افتد هوای شور و حال
تا لقای دوست جز یک تیر نیست
فاصله جز ضربت شمشیر نیست
ُ