eitaa logo
🌴سنگر عشق🌴
323 دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
8.1هزار ویدیو
67 فایل
┄──┅┅═🔶═┅┅──┄ ﷽ باسلام و عرض خوش آمد حق او با گریهِ تنها نمیگردد ادا ... #شهدا_آماده_ایم آدرس کانال 👇👇👇 https://eitaa.com/saangareshgh ارتباط با ما 👈 @SeyedAli75 ┄──┅┅═🔶═┅┅──┄
مشاهده در ایتا
دانلود
#صبح لبخند شماست و #آفتاب ازڪرانہ لبانتان هـر روز #طلوع مے ڪند بخند ڪہ مشرق #نگاهـتان دل مغربے ام را #آب مے ڪند #شهید_حجت_الله_رحیمی #سلام_صبحتون_شهدایی
. بقیه نوشتند: بابا داد و او نوشت: بابایم داد...! . . مردمان در من و حیرانی من حیرانند من در آنکس که تو را بیند و حیران نشود، حیرانم . . پادشاهان همه مبهوت جمالت گویند: این چه شاهیست مگر؟ این همه لشگر دارد! سنگر عشق🌺 http://eitaa.com/joinchat/1940389899Ccfe69b9c58
5.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ مقام حضرت عباس (علیه‌السلام) در اروپا در سال 1620 میلادی برخی از مؤمنین مقداری از خاک مزار حضرت عباس(علیه‌السلام) را برای و طلب شفا به بردند مردم پس از مشاهدۀ آثار این خاک، تصمیم گرفتند که باقی ماندۀ آن را در بالای کوه "تیموری" که در 200 کیلومتری " " پایتخت این کشور قرار دارد، دفن کنند با گذشت زمان بنایی در محل دفن خاک ساخته شد و نام این محل به کوهِ " " تغییر یافت؛ مردم آلبانی، معتقدند که (علیه‌السلام) با بر روی یکی از کوه‌ها رفته است و دلیل عقیدۀ آنان رد پای اسب و عمود پرچم به جا مانده بر روی در آن محل است اهالی آلبانی از ادیان و اقشار مختلف، از آن زمان، پنج روز از سال را (20 تا 25 آگوست) در این مکان می‌گیرند از ارتفاع 2417 متری بالا می روند، ذبح می‌کنند، غذا می‌پزند و به نام حضرت عباس(علیه‌السلام) در میان توزیع می‌کنند. در سال 2013 "استیوان پاپ دیمتروف" هنرمند مجسمه‌ای از تمثال حضرت عباس(ع) سوار بر اسب ساخت که دو در آغوش دارد و می‌خواهد به آنان بنوشاند. این تمثال بالای کوه تیموری نصب شده است.
🌴سنگر عشق🌴
چقدر خوبه ڪه بعضے آدماے خوب، بدون اینڪه خودت بفهمے. 🍁 توے زندگیت ظاهر میشن و. 🍁 زندگیت
goo.gl/Ltvcqq شهید میرزا "مهدی صابری" گرفتن «تل قرین» که اهمیت فوق العاده‌ای در از بین بردن کمربند حائل رژیم صهیونیستی در بلندی‌های جولان داشت با غیرت حیدری بچه های "فاطمیون" میسر شد و این پیروزی آسان بدست نیامد جنگ بچه‌ها خاکریز به خاکریز نبود، بلکه تن به تن با تکفیری‌ها گلاویز شده و بچه‌های خط شکن به فرماندهی شهید "مهدی صابری" سینه به سینه تکفیری‌ها زد و خورد می‌کردند تکفیری‌ها که پاتک شدیدی را برای پس گرفتن تل قرین شروع کرده بودند از آسمان و زمین آتش سنگینی می‌ریختند و بچه های "فاطمیون" از بس با دوشکا و سلاح‌های سنگین 23 شلیک کرده بودند که این سلاح‌ها هم از کار افتاده بود سختی و شدت جنگ، توان بچه های " " را بریده بود و بدتر از همه نداشتن مهمات و از کارافتادگی سلاح‌ها، دشمن را امیدوار کرده بود تنها اسلحه‌ای که با آن نفرات دشمن را به درک می‌فرستادند کلاش بود که با پایان یافتن آخرین گلوله‌های بچه های "فاطمیون" عملا آن را هم از دست داده بودند اما آن طرف مجهز بود به آخرین سلاح‌های مدرن هدیه در این میان شهید "مهدی صابری" هم فرماندهی می‌کرد و هم به جهت اینکه آشنایی کاملی به مهارتهای پزشکی و پرستاری داشت به مداوای مجروحین می‌پرداخت و یکجا بند نمی‌شد» همه بخاطر تمام شدن مهمات‌مان در اوج ناامیدی بودند، که ناگهان دیدند، که شهید یک چفیه پر از نارنجک برایشان آورد هدیه‌ای بود از طرف « (توسلی)» و در آن شرایط سخت خدا می‌داند که این هدیه چه اندازه شور و شعف در دل "میرزامهدی" و بچه‌های خط شکن ایجاد کرد از آنجا که بچه های "فاطمیون" نسبت به تکفیری‌ها در موضع بالاتری قرار داشتند و آنها هم در چندمتری آنها در پایین تپه در حال بالا آمدن بودند (گویا فهمیده بودند مهمات‌ نیروها به پایان رسیده و کار بچها تمام است) بچه ها معطل نکردند و شروع کردند به انداختن نارنجک‌ها با هر نارنجکی که "بچه ها" پرتاپ می‌کردن؛ جمعی از آنها راهی دوزخ می‌شدند، اما انگار تعدادشان کم نمی‌شد، بیش از صد نفر از تروریست ها را بچه های "فاطمیون" به هلاکت رسونده بودن؛ اما مثل مور و ملخ زیاد می‌شدند و بالا می‌آمدند آنها اهمیت تپه را می‌دانستند و نمی‌خواستند شکست را قبول کنند در همین حین از جناح دیگری دشمن قصد نفوذ و قیچی بچه‌ها را داشت که شهید "مهدی صابری" این شیرمرد با تیزهوشی فهمید و در حالی که بقیه افراد از او بی خبر بودند به همراه یکی دیگر از نیروها غریبانه در مقابل وحشی‌های تکفیری صف آرایی می‌کرد و جنگ نفر به نفر شروع می‌شود شهید "میرزا مهدی" "علی اکبر" گونه جنگ شدیدی را آغاز می‌کند دشمن که عقب‌نشینی کرده و تنها راه چاره را انداختن خمپاره می‌داند که در این بین ترکش خمپاره مهدی را زخمی می‌کند؛ بچه های "فاطمیون" در صحنه نبرد بودند که دیدند "میرزا مهدی" خودش را با تن مجروح به آنها رساند تا نگاه فرمانده به "میرزا مهدی" می افتد؛ می بیند لب‌هایش از شدت خشک شده و دریغ از یک قطره برای آرام شدن او؛ میگوید: "مهدی جان" شما دیگر برگرد عقب بچه‌ها هستند و شما هم زخمی شده‌اید، خون زیادی از شما رفته و توان شما را گرفته است مهدی با حالتی مظلومانه می گوید: "نـــــه" برگشتن من در این شرایط سخت، "عین نامردی" است، فرمانده اش که میبیند زیر بار نمی‌رود نگاهش را برگرداند، که یک دفعه دید یکی از بچه‌ها فریاد کشید "مهدی، مهدی" را زدند تا نگاه "فرمانده" مجددا به مهدی افتاد دید؛ مهدی با صورت به زمین خورد سه گلوله همزمان سینه و پهلو و گردن مهدی را درید و خون فواره زد بود و سالگرد شهادت "حضرت زهرا(س)" که مهدی مهمان مادر شد، شهید "میرزامهدی" در فاطمیه زهرایی شد؛جوان برومندی که عاشق حضرت علی اکبر علیه السلام بود و با لب تشنه به "علی اکبر لیلا" پیوست و به آرزوی دیرینش رسید.
🌴سنگر عشق🌴
چقدر خوبه ڪه بعضے آدماے خوب، بدون اینڪه خودت بفهمے. 🍁 توے زندگیت ظاهر میشن و. 🍁 زندگیت
شهید میرزا "مهدی صابری" گرفتن «تل قرین» که اهمیت فوق العاده‌ای در از بین بردن کمربند حائل رژیم صهیونیستی در بلندی‌های جولان داشت با غیرت حیدری بچه های "فاطمیون" میسر شد و این پیروزی آسان بدست نیامد جنگ بچه‌ها خاکریز به خاکریز نبود، بلکه تن به تن با تکفیری‌ها گلاویز شده و بچه‌های خط شکن به فرماندهی شهید "مهدی صابری" سینه به سینه تکفیری‌ها زد و خورد می‌کردند تکفیری‌ها که پاتک شدیدی را برای پس گرفتن تل قرین شروع کرده بودند از آسمان و زمین آتش سنگینی می‌ریختند و بچه های "فاطمیون" از بس با دوشکا و سلاح‌های سنگین 23 شلیک کرده بودند که این سلاح‌ها هم از کار افتاده بود سختی و شدت جنگ، توان بچه های " " را بریده بود و بدتر از همه نداشتن مهمات و از کارافتادگی سلاح‌ها، دشمن را امیدوار کرده بود تنها اسلحه‌ای که با آن نفرات دشمن را به درک می‌فرستادند کلاش بود که با پایان یافتن آخرین گلوله‌های بچه های "فاطمیون" عملا آن را هم از دست داده بودند اما آن طرف مجهز بود به آخرین سلاح‌های مدرن هدیه در این میان شهید "مهدی صابری" هم فرماندهی می‌کرد و هم به جهت اینکه آشنایی کاملی به مهارتهای پزشکی و پرستاری داشت به مداوای مجروحین می‌پرداخت و یکجا بند نمی‌شد» همه بخاطر تمام شدن مهمات‌مان در اوج ناامیدی بودند، که ناگهان دیدند، که شهید یک چفیه پر از نارنجک برایشان آورد هدیه‌ای بود از طرف « (توسلی)» و در آن شرایط سخت خدا می‌داند که این هدیه چه اندازه شور و شعف در دل "میرزامهدی" و بچه‌های خط شکن ایجاد کرد از آنجا که بچه های "فاطمیون" نسبت به تکفیری‌ها در موضع بالاتری قرار داشتند و آنها هم در چندمتری آنها در پایین تپه در حال بالا آمدن بودند (گویا فهمیده بودند مهمات‌ نیروها به پایان رسیده و کار بچها تمام است) بچه ها معطل نکردند و شروع کردند به انداختن نارنجک‌ها با هر نارنجکی که "بچه ها" پرتاپ می‌کردن؛ جمعی از آنها راهی دوزخ می‌شدند، اما انگار تعدادشان کم نمی‌شد، بیش از صد نفر از تروریست ها را بچه های "فاطمیون" به هلاکت رسونده بودن؛ اما مثل مور و ملخ زیاد می‌شدند و بالا می‌آمدند آنها اهمیت تپه را می‌دانستند و نمی‌خواستند شکست را قبول کنند در همین حین از جناح دیگری دشمن قصد نفوذ و قیچی بچه‌ها را داشت که شهید "مهدی صابری" این شیرمرد با تیزهوشی فهمید و در حالی که بقیه افراد از او بی خبر بودند به همراه یکی دیگر از نیروها غریبانه در مقابل وحشی‌های تکفیری صف آرایی می‌کرد و جنگ نفر به نفر شروع می‌شود شهید "میرزا مهدی" "علی اکبر" گونه جنگ شدیدی را آغاز می‌کند دشمن که عقب‌نشینی کرده و تنها راه چاره را انداختن خمپاره می‌داند که در این بین ترکش خمپاره مهدی را زخمی می‌کند؛ بچه های "فاطمیون" در صحنه نبرد بودند که دیدند "میرزا مهدی" خودش را با تن مجروح به آنها رساند تا نگاه فرمانده به "میرزا مهدی" می افتد؛ می بیند لب‌هایش از شدت خشک شده و دریغ از یک قطره برای آرام شدن او؛ میگوید: "مهدی جان" شما دیگر برگرد عقب بچه‌ها هستند و شما هم زخمی شده‌اید، خون زیادی از شما رفته و توان شما را گرفته است مهدی با حالتی مظلومانه می گوید: "نـــــه" برگشتن من در این شرایط سخت، "عین نامردی" است، فرمانده اش که میبیند زیر بار نمی‌رود نگاهش را برگرداند، که یک دفعه دید یکی از بچه‌ها فریاد کشید "مهدی، مهدی" را زدند تا نگاه "فرمانده" مجددا به مهدی افتاد دید؛ مهدی با صورت به زمین خورد سه گلوله همزمان سینه و پهلو و گردن مهدی را درید و خون فواره زد بود و سالگرد شهادت "حضرت زهرا(س)" که مهدی مهمان مادر شد، شهید "میرزامهدی" در فاطمیه زهرایی شد؛جوان برومندی که عاشق حضرت علی اکبر علیه السلام بود و با لب تشنه به "علی اکبر لیلا" پیوست و به آرزوی دیرینش رسید.
چهره ها تکیده در با جانسوز روی و گرم التهاب که تحفه ی است برای کالبدهای بی ، تنها نقش صامت این لحظات جانگداز ، سیاهی هستند که لحظه به لحظه نزدیک می شوند تا آخرین را بر موجودات خدا نشانه روند ، آنها قصد را کرده اند ، نه نای مانده و نه رمقی برای پیدا کردن، این لحظات واپسین تنها رقص بر صفحه ی کاغذ است که با اشاره ی بی جان مجال می یابد و می نویسد برای آینده ای که در حوالی است : امروز روز است که در هستیم . را بندی کرده ایم . را بندی کرده ایم . همه را کرده است . همه را جز که حالا کنار هم در انتهای کانال خوابیده اند . دیگر تشنه نیستند . فدای تشنه ات پسر 🌹ش🌹ه🌹ی🌹د🌹 من می گویم تو بگو عاقبت شما 🌴 ختم به و 🌷 🌷 را به نام تو می کنم _شهدایی🌷
🌴🥀🌴 هر وقت از برمی گشتیم من بود اما قمقمه پر بود، لب به آب نمی زد!!! انگار دنبال یک بود! نزدیک ظهر روی یک تپه کوچک توی نشسته بودیم، حالت خیلی عجیب بود، با تعجب به اطراف نگاه می کرد، یکدفعه بلند شد و گفت: کردم، این همان ! 🌴🕯🌴 بعد هم سریع به آن سمت رفتیم، در کنار بلدوزر یک کوچک بود، کمی آنطرف تر یک قرار داشت، مجید به آن سمت رفت، انگار را کاملا ! را کمی کنار زد، در کنار سیم خاردار نمایان شد، قمقمه را برداشت و روی می ریخت، آب_ها را می ریخت و می کرد، 🌴🥀🌴 می گفت : اون شب بهتون آب ، به ..... 😭😭😭😭😭😭😭 بر در و اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک 🌴🕯🌴🕯🌴
🏴امشب شب شهادت مادر ادب بی بی ام البنین هست ،این شعر را تقدیم می کنیم به شما عزیزان ، ما رو هم دعا کنین ▪️بدون قدم می زنم سحرها را گرفته اند از این آسمان ها را ▪️چقدر سرش ریخته است، معلوم است رسانده است به خانم کسی خبرها را ▪️نگاه کن سر پیری چه بی عصا مانده گرفته اند از این پسرها را ▪️چه مشکل است که از چهار تا پسرهایش بیاورند برایش فقط سپرها را ▪️نشسته است سر راه و می خواند که در بیاورد آه رهگذرها را ▪️ندیده است اگر چه ولی خبر دارد سر عمود عوض کرده شکل سرها را ▪️کنار دو تا دست بر روی یک دست رسانده است به ما خانم این خبرها را ▪️بشیر آمد و گفتی که از حسین بگو ز دم زد و گفتی که از بگو ▪️ستاره بودی و یکدفعه آفتاب شدی برای خانه مولا که انتخاب شدی ▪️به خانه ولی الله اعظم آمدی و دلیل عزت قوم شدی ▪️به جای اینکه شَوی مُدعیه همسری اش کنیز حلقه به گوش شدی ▪️تنور خانه دوباره گرم شد و برای چرخش دستار انتخاب شدی ▪️چهار تا پسر آوردی برای که جای ام البنین شدی ▪️دلت همیشه چنین شوهری دعا می کرد تو مثل مستجاب شدی ▪️اگر چه ضرب غلافی به بازویت نگرفت میان به زانویت نگرفت ▪️تو را به قصد جسارت کسی اسیر نکرد به عربیه تو گیر نکرد ▪️تو را که فرق عــلی دیده ای و خون حسن به غیر کرب و بلا هیچ چیز پیر نکرد ▪️به احترام همان تکه بوریا دیگر زمین خانه تو نیت حصیر نکرد ▪️از آن زمان که شنیدی خزان گلها را هوای کوی تو باغ دلپذیر نکرد ▪️چه خوب شد که نبودی بینی که دست دشمن دون رحم بر صغیر نکرد ▪️به نعل تازه گرفتند تا بدنها را به ضرب دست لگد میزدند زن ها را