.
بقیه نوشتند: بابا #آب داد
و او نوشت: بابایم #جان داد...!
.
.
مردمان در من و حیرانی من حیرانند
من در آنکس که تو را بیند و حیران نشود، حیرانم
.
.
#یا_حسین پادشاهان همه مبهوت جمالت گویند:
این چه شاهیست مگر؟ این همه لشگر دارد!
سنگر عشق🌺
http://eitaa.com/joinchat/1940389899Ccfe69b9c58
5.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_مستند
✅ مقام حضرت عباس (علیهالسلام) در اروپا
در سال 1620 میلادی برخی از مؤمنین مقداری از خاک مزار حضرت عباس(علیهالسلام) را برای #تبرک و طلب شفا به #آلبانی بردند
مردم پس از مشاهدۀ آثار این خاک، تصمیم گرفتند که باقی ماندۀ آن را در بالای کوه "تیموری" که در 200 کیلومتری " #تیرانا " پایتخت این کشور قرار دارد، دفن کنند
با گذشت زمان بنایی در محل دفن خاک ساخته شد و نام این محل به کوهِ " #عباس_علی " تغییر یافت؛
مردم آلبانی، معتقدند که #حضرت_عباس (علیهالسلام) با #اسب بر روی یکی از کوهها رفته است و دلیل عقیدۀ آنان رد پای اسب و عمود پرچم به جا مانده بر روی #سنگی در آن محل است
اهالی آلبانی از ادیان و اقشار مختلف، از آن زمان، پنج روز از سال را (20 تا 25 آگوست) در این مکان #مراسم میگیرند
از ارتفاع 2417 متری بالا می روند، ذبح میکنند، غذا میپزند و به نام حضرت عباس(علیهالسلام) در میان #فقرا توزیع میکنند.
در سال 2013 "استیوان پاپ دیمتروف" هنرمند #بلغارستانی مجسمهای از تمثال حضرت عباس(ع) سوار بر اسب ساخت که دو #کودک در آغوش دارد و میخواهد به آنان #آب بنوشاند.
این تمثال بالای کوه تیموری نصب شده است.
🌴سنگر عشق🌴
چقدر خوبه ڪه بعضے آدماے خوب، بدون اینڪه خودت بفهمے. 🍁 توے زندگیت ظاهر میشن و. 🍁 زندگیت
goo.gl/Ltvcqq
#نحوه_شهادت شهید میرزا "مهدی صابری"
گرفتن «تل قرین» که اهمیت فوق العادهای در از بین بردن کمربند حائل رژیم صهیونیستی در بلندیهای جولان داشت با غیرت حیدری بچه های "فاطمیون" میسر شد و این پیروزی آسان بدست نیامد
جنگ بچهها خاکریز به خاکریز نبود، بلکه تن به تن با تکفیریها گلاویز شده و بچههای خط شکن به فرماندهی شهید "مهدی صابری" سینه به سینه تکفیریها زد و خورد میکردند
تکفیریها که پاتک شدیدی را برای پس گرفتن تل قرین شروع کرده بودند از آسمان و زمین آتش سنگینی میریختند و بچه های "فاطمیون" از بس با دوشکا و سلاحهای سنگین 23 شلیک کرده بودند که این سلاحها هم از کار افتاده بود
سختی و شدت جنگ، توان بچه های " #فاطمیون" را بریده بود و بدتر از همه نداشتن مهمات و از کارافتادگی سلاحها، دشمن را امیدوار کرده بود
تنها اسلحهای که با آن نفرات دشمن را به درک میفرستادند کلاش بود که با پایان یافتن آخرین گلولههای بچه های "فاطمیون" عملا آن را هم از دست داده بودند اما آن طرف مجهز بود به آخرین سلاحهای مدرن هدیه #اسرائیل
در این میان شهید "مهدی صابری" هم فرماندهی میکرد و هم به جهت اینکه آشنایی کاملی به مهارتهای پزشکی و پرستاری داشت به مداوای مجروحین میپرداخت و یکجا بند نمیشد»
همه بخاطر تمام شدن مهماتمان در اوج ناامیدی بودند، که ناگهان دیدند، که شهید #فاتح_معاون_سردار_شهید_توسلی یک چفیه پر از نارنجک برایشان آورد
هدیهای بود از طرف « #ابوحامد(توسلی)» و در آن شرایط سخت خدا میداند که این هدیه چه اندازه شور و شعف در دل "میرزامهدی" و بچههای خط شکن ایجاد کرد
از آنجا که بچه های "فاطمیون" نسبت به تکفیریها در موضع بالاتری قرار داشتند و آنها هم در چندمتری آنها در پایین تپه در حال بالا آمدن بودند (گویا فهمیده بودند مهمات نیروها به پایان رسیده و کار بچها تمام است) بچه ها معطل نکردند و شروع کردند به انداختن نارنجکها
با هر نارنجکی که "بچه ها" پرتاپ میکردن؛ جمعی از آنها راهی دوزخ میشدند، اما انگار تعدادشان کم نمیشد، بیش از صد نفر از تروریست ها را بچه های "فاطمیون" به هلاکت رسونده بودن؛ اما مثل مور و ملخ زیاد میشدند و بالا میآمدند آنها اهمیت تپه را میدانستند و نمیخواستند شکست را قبول کنند
در همین حین از جناح دیگری دشمن قصد نفوذ و قیچی بچهها را داشت که شهید "مهدی صابری" این شیرمرد با تیزهوشی فهمید و در حالی که بقیه افراد از او بی خبر بودند به همراه یکی دیگر از نیروها غریبانه در مقابل وحشیهای تکفیری صف آرایی میکرد و جنگ نفر به نفر شروع میشود
شهید "میرزا مهدی" "علی اکبر" گونه جنگ شدیدی را آغاز میکند دشمن که عقبنشینی کرده و تنها راه چاره را انداختن خمپاره میداند که در این بین ترکش خمپاره مهدی را زخمی میکند؛ بچه های "فاطمیون" در صحنه نبرد بودند که دیدند "میرزا مهدی" خودش را با تن مجروح به آنها رساند
تا نگاه فرمانده به "میرزا مهدی" می افتد؛ می بیند لبهایش از شدت #تشنگی خشک شده و دریغ از یک قطره #آب برای آرام شدن او؛ میگوید: "مهدی جان" شما دیگر برگرد عقب بچهها هستند و شما هم زخمی شدهاید، خون زیادی از شما رفته و توان شما را گرفته است
مهدی با حالتی مظلومانه می گوید: "نـــــه" برگشتن من در این شرایط سخت، "عین نامردی" است، فرمانده اش که میبیند زیر بار نمیرود نگاهش را برگرداند، که یک دفعه دید یکی از بچهها فریاد کشید "مهدی، مهدی" را زدند
تا نگاه "فرمانده" مجددا به مهدی افتاد دید؛ مهدی با صورت به زمین خورد سه گلوله همزمان سینه و پهلو و گردن مهدی را درید و خون فواره زد
#ایام_فاطمیه بود و سالگرد شهادت "حضرت زهرا(س)" که مهدی مهمان مادر شد، شهید "میرزامهدی" در فاطمیه زهرایی شد؛جوان برومندی که عاشق حضرت علی اکبر علیه السلام بود و با لب تشنه به "علی اکبر لیلا" پیوست و به آرزوی دیرینش رسید.
🌴سنگر عشق🌴
چقدر خوبه ڪه بعضے آدماے خوب، بدون اینڪه خودت بفهمے. 🍁 توے زندگیت ظاهر میشن و. 🍁 زندگیت
#نحوه_شهادت شهید میرزا "مهدی صابری"
گرفتن «تل قرین» که اهمیت فوق العادهای در از بین بردن کمربند حائل رژیم صهیونیستی در بلندیهای جولان داشت با غیرت حیدری بچه های "فاطمیون" میسر شد و این پیروزی آسان بدست نیامد
جنگ بچهها خاکریز به خاکریز نبود، بلکه تن به تن با تکفیریها گلاویز شده و بچههای خط شکن به فرماندهی شهید "مهدی صابری" سینه به سینه تکفیریها زد و خورد میکردند
تکفیریها که پاتک شدیدی را برای پس گرفتن تل قرین شروع کرده بودند از آسمان و زمین آتش سنگینی میریختند و بچه های "فاطمیون" از بس با دوشکا و سلاحهای سنگین 23 شلیک کرده بودند که این سلاحها هم از کار افتاده بود
سختی و شدت جنگ، توان بچه های " #فاطمیون" را بریده بود و بدتر از همه نداشتن مهمات و از کارافتادگی سلاحها، دشمن را امیدوار کرده بود
تنها اسلحهای که با آن نفرات دشمن را به درک میفرستادند کلاش بود که با پایان یافتن آخرین گلولههای بچه های "فاطمیون" عملا آن را هم از دست داده بودند اما آن طرف مجهز بود به آخرین سلاحهای مدرن هدیه #اسرائیل
در این میان شهید "مهدی صابری" هم فرماندهی میکرد و هم به جهت اینکه آشنایی کاملی به مهارتهای پزشکی و پرستاری داشت به مداوای مجروحین میپرداخت و یکجا بند نمیشد»
همه بخاطر تمام شدن مهماتمان در اوج ناامیدی بودند، که ناگهان دیدند، که شهید #فاتح_معاون_سردار_شهید_توسلی یک چفیه پر از نارنجک برایشان آورد
هدیهای بود از طرف « #ابوحامد(توسلی)» و در آن شرایط سخت خدا میداند که این هدیه چه اندازه شور و شعف در دل "میرزامهدی" و بچههای خط شکن ایجاد کرد
از آنجا که بچه های "فاطمیون" نسبت به تکفیریها در موضع بالاتری قرار داشتند و آنها هم در چندمتری آنها در پایین تپه در حال بالا آمدن بودند (گویا فهمیده بودند مهمات نیروها به پایان رسیده و کار بچها تمام است) بچه ها معطل نکردند و شروع کردند به انداختن نارنجکها
با هر نارنجکی که "بچه ها" پرتاپ میکردن؛ جمعی از آنها راهی دوزخ میشدند، اما انگار تعدادشان کم نمیشد، بیش از صد نفر از تروریست ها را بچه های "فاطمیون" به هلاکت رسونده بودن؛ اما مثل مور و ملخ زیاد میشدند و بالا میآمدند آنها اهمیت تپه را میدانستند و نمیخواستند شکست را قبول کنند
در همین حین از جناح دیگری دشمن قصد نفوذ و قیچی بچهها را داشت که شهید "مهدی صابری" این شیرمرد با تیزهوشی فهمید و در حالی که بقیه افراد از او بی خبر بودند به همراه یکی دیگر از نیروها غریبانه در مقابل وحشیهای تکفیری صف آرایی میکرد و جنگ نفر به نفر شروع میشود
شهید "میرزا مهدی" "علی اکبر" گونه جنگ شدیدی را آغاز میکند دشمن که عقبنشینی کرده و تنها راه چاره را انداختن خمپاره میداند که در این بین ترکش خمپاره مهدی را زخمی میکند؛ بچه های "فاطمیون" در صحنه نبرد بودند که دیدند "میرزا مهدی" خودش را با تن مجروح به آنها رساند
تا نگاه فرمانده به "میرزا مهدی" می افتد؛ می بیند لبهایش از شدت #تشنگی خشک شده و دریغ از یک قطره #آب برای آرام شدن او؛ میگوید: "مهدی جان" شما دیگر برگرد عقب بچهها هستند و شما هم زخمی شدهاید، خون زیادی از شما رفته و توان شما را گرفته است
مهدی با حالتی مظلومانه می گوید: "نـــــه" برگشتن من در این شرایط سخت، "عین نامردی" است، فرمانده اش که میبیند زیر بار نمیرود نگاهش را برگرداند، که یک دفعه دید یکی از بچهها فریاد کشید "مهدی، مهدی" را زدند
تا نگاه "فرمانده" مجددا به مهدی افتاد دید؛ مهدی با صورت به زمین خورد سه گلوله همزمان سینه و پهلو و گردن مهدی را درید و خون فواره زد
#ایام_فاطمیه بود و سالگرد شهادت "حضرت زهرا(س)" که مهدی مهمان مادر شد، شهید "میرزامهدی" در فاطمیه زهرایی شد؛جوان برومندی که عاشق حضرت علی اکبر علیه السلام بود و با لب تشنه به "علی اکبر لیلا" پیوست و به آرزوی دیرینش رسید.
چهره ها تکیده در #غبار با #زخم جانسوز #عطش روی #لب و #طعم گرم التهاب که تحفه ی #آفتاب است برای کالبدهای بی #رمق، تنها نقش صامت این لحظات جانگداز ، #اشباح سیاهی هستند که لحظه به لحظه نزدیک می شوند تا آخرین #تیر_خلاص را بر #پاکترین موجودات خدا نشانه روند ، آنها قصد #جانها را کرده اند ، نه نای #نالیدن مانده و نه رمقی برای #نجات پیدا کردن، این لحظات واپسین تنها رقص #قلم بر صفحه ی کاغذ است که با اشاره ی #انگشتانی بی جان مجال #خودنمایی می یابد و می نویسد برای آینده ای که در حوالی #نزدیکی است :
امروز روز #پنجم است که در #محاصره هستیم .
#آب را #جیره بندی کرده ایم .
#نان را #جیره بندی کرده ایم .
#عطش همه را #هلاک کرده است .
همه را جز #شهدا که حالا کنار هم در انتهای کانال خوابیده اند .
دیگر #شهدا تشنه نیستند .
فدای #لب تشنه ات پسر #فاطمه
🌹ش🌹ه🌹ی🌹د🌹
من می گویم
تو بگو عاقبت شما
🌴 ختم به #خیر و #شهادت
🌷 #شهید_عزیزم
🌷 #رفیق_تنهایی_هایم
#امروزم را به نام تو #متبرک می کنم
#شهید_والامقام
#یحیی_صالحی
#صبحتون _شهدایی🌷
🌴🥀🌴#بسم_رب_شهدا
هر وقت از #جستجو برمی گشتیم
#قمقمه من #خالی بود
اما قمقمه #مجیدپازوکی پر بود،
لب به آب نمی زد!!!
انگار دنبال یک #جای #خاص بود!
نزدیک ظهر روی یک تپه کوچک
توی #فکه نشسته بودیم،
حالت #مجید خیلی عجیب بود،
با تعجب به اطراف نگاه می کرد،
یکدفعه بلند شد و گفت:
#پیدا کردم، این همان #بلدوزره !
🌴🕯🌴
بعد هم سریع به آن سمت رفتیم،
در کنار بلدوزر یک #خاکریز کوچک بود،
کمی آنطرف تر یک #سیم_خاردار قرار داشت،
مجید به آن سمت رفت،
انگار #اینجا را کاملا #میشناخت !
#خاک_ها را کمی کنار زد،
#پیکر #دو #شهیدگمنام
در کنار سیم خاردار نمایان شد،
#مجید قمقمه #آب را برداشت
و روی #صورت #شهدا می ریخت،
آب_ها را می ریخت و #گریه می کرد،
🌴🥀🌴
می گفت : #بچه_ها #ببخشید
اون شب بهتون آب #ندادم ،
به #خدا #نداشتم ..... 😭😭😭😭😭😭😭
#یازهرا
#سلام #خدا بر #شهیدان #لب #تشنه #حسین در #تمام #زمان_ها و #مکان_ها
#شهیدگمنام #شهیدمجیدپازوکی #شهیدتفحص #تخریبچی #فرمانده_گروه_تفحص_لشکر27_محمدرسول_الله
اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک
🌴🕯🌴🕯🌴
🏴امشب شب شهادت مادر ادب بی بی ام البنین هست ،این شعر را تقدیم می کنیم به شما عزیزان ، ما رو هم دعا کنین
▪️بدون #ماه قدم می زنم سحرها را
گرفته اند از این آسمان #قمر ها را
▪️چقدر#خاک سرش ریخته است، معلوم است
رسانده است به خانم کسی خبرها را
▪️نگاه کن سر پیری چه بی عصا مانده
گرفته اند از این #قد_کمان پسرها را
▪️چه مشکل است که از چهار تا پسرهایش
بیاورند برایش فقط سپرها را
▪️نشسته است سر راه و #روضه می خواند
که در بیاورد #آه آه رهگذرها را
▪️ندیده است اگر چه ولی خبر دارد
سر عمود عوض کرده شکل سرها را
▪️کنار #آب دو تا دست بر روی یک دست
رسانده است به ما خانم این خبرها را
▪️بشیر آمد و گفتی که از حسین بگو
ز#عون دم زد و گفتی که از #حسین بگو
▪️ستاره بودی و یکدفعه آفتاب شدی
برای خانه مولا که انتخاب شدی
▪️به خانه ولی الله اعظم آمدی و
دلیل عزت قوم #بنی_کلاب شدی
▪️به جای اینکه شَوی مُدعیه همسری اش
کنیز حلقه به گوش #ابوتراب شدی
▪️تنور خانه #حیدر دوباره گرم شد و
برای چرخش دستار انتخاب شدی
▪️چهار تا پسر آوردی برای #علی
که جای #فاطمه ام البنین شدی
▪️دلت همیشه چنین شوهری دعا می کرد
تو مثل #حضرت_صدیقه مستجاب شدی
▪️اگر چه ضرب غلافی به بازویت نگرفت
میان #کوچه به #دیوار زانویت نگرفت
▪️تو را به قصد جسارت کسی اسیر نکرد
به #چادر عربیه تو #خار گیر نکرد
▪️تو را که فرق عــلی دیده ای و خون حسن
به غیر کرب و بلا هیچ چیز پیر نکرد
▪️به احترام همان تکه بوریا دیگر
زمین خانه تو نیت حصیر نکرد
▪️از آن زمان که شنیدی خزان گلها را
هوای کوی تو باغ دلپذیر نکرد
▪️چه خوب شد که نبودی #کربلا بینی
که دست دشمن دون رحم بر صغیر نکرد
▪️به نعل تازه گرفتند تا بدنها را
به ضرب دست لگد میزدند زن ها را