eitaa logo
سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
955 دنبال‌کننده
19هزار عکس
5.2هزار ویدیو
113 فایل
ولادت: 1363/10/30 ـــ🌺ــ شهادت:1390/6/13 اینستاگرام https://www.instagram.com/shahid.mohammad.ghafari.parsa محل شهادت:سردشت،ارتفاعات جاسوسان محل دفن:گلزارشهدای شهرهمدان 🔻نظرات وپیشنهادات🔻 @shahedesaber 🔻خادم کانال🔻 @shahid_mohamad_ghafari
مشاهده در ایتا
دانلود
مادر شهید مدافع حرم حسين مشتاقی خطاب به داعش:🔰 چشمت شود، ما باز هم پسر داريم.. بچه هايم را باجان و برای جنگ ميفرستم✌️ و داعش 👹بداند به دست بچه های ايران و نابود خواهد شد 🌷 🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
خودش را مانند کرده بود....همه دوستش داشتند😍 روزی موی سرش را از ته زد. دوستانش گفتند‼️ "چرا خودت را مثل سربازها کرده ای؟" پاسخ داد "وقتی از یگانم میخواهم موی سرشان را کوتاه کنند، نمیتوانم قبل از اینکه چنین نباشم از آنها بخواهم که موی سرشان را کنند." "فرماندهٔ توپخانهٔ قرارگاه نجف" 🌷 🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
در یکی از هایی که به جبهه جنوب داشت خمپاره ای به سمتش می شود و روی زمین می خوابد. گویا نقطه اصابت خیلی نزدیک بود طوری که علی می کند دارد شهید می شود و تعریف می کرد و می گفت "تقی بسیار احساس داشتم اصلا نه به دنیا نه به زن و بچه فکر نمی کردم و خوشحال بودم که علایق مادی برای بازگرداندنش به دنیا نبود" تا اینکه کسی می کند و او می فهمد که هنوز در عالم ناسوت است و فقط چندتا را نوش جان کرده" 🌷 🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
عباس خيلي بود و ايمانش قوي بود. با لباس بيرون مي‌رفت و من مي‌گفتم الان خطرناك است و سپاهي‌ها را مي‌كشند. او هم در جواب لبخند مي‌زد و مي‌گفت آنها با من كار ندارند؛ مي‌دانند نتوانست با من كاري كند و آنقدر تير خوردم كه نمردم. با همان تيپ جبهه و لباس‌هاي به خانه مي‌آمد و وقتي مي‌ديد مادرم پرده خانه را عوض كرده مي‌گفت مامان شده‌اي! اصلاً در يك حال و ديگر بود و اين ظواهري دنيوي به چشمش نمي‌آمد.  📎فرمانده گردان میثم تمار لشگر ۲۷ محمدرسول الله 🌷 🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
بهروز می‌گفت :من میرم جناح ،😇 شما برید جناح چپ ،وقتی می‌کردیم، می‌دیدم جناح چپ سنگرهاش و جان‌پناهش بیشتر بود ،ما رو می‌فرستاد اونجا و خودش می‌رفت جناح راست رو می‌داد 👌می‌گفت، من اگر طوری بشم، خودم هستم. ولی اگر طوریتون بشه فردا جواب خانواده‌تون رو نمی‌تونم بدم😔 📎خالق تابلــوی معروف" به خرمشهر خوش آمدید...جمعیت ۳۶ میلیـون نفر " 🌷 🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
اكثر اوقات روزه مستحبي مي گرفت ودر مراسم دعاي و زيارت عاشورا شركت مي كرد. در ميدان هاي رزم با لباس هاي منظم در حالي كه فانسقه اش را محكم به كمر بسته و كلاهي پلنگي به سر داشت و همچنين كلتي به بسته بود ظاهر مي شد و به رزمندگان محكم بودن و منظم بودن را آموزش مي داد. هميشه در مأموريت هاي خطرناك از جمله درميدان هاي مين حضور فعال داشت، او تنها كسي بود كه در استراتژيك "گامو" كه تا پايان جنگ فتح نشد كرد و به مواضع خصم نفوذ كرد و از موانع آن عبور نموده و همراه دو عملياتي تا فاصله 10 متري دشمن رفته بود و حتي صحبت كردن نيروهاي دشمن را شنيده بود. علي بسطامي هميشه نقطه همراهانش در سخت ترين لحظه هاي رزم بود و اقتدار و هيبت و هاي او هميشه به مثابه ستون خيمه براي رفقا و همراهانش بود. 🌷 🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
دو ماه 🗓دیگه داشت خدمت پایانش# تموم بشه ، اومد اینجا مرخصی ، هفت،هشت روز موند.☺️ گفت : میخوام برم دیگه آخر منه . از ما خداحافظی👋 کرد تا جلو در حیاط رفت ، هی پشت سرش را نگاه کرد ،هی رفت پشت سرش را نگاه کرد 😢، گفتم دوستت را برای چی می خوای بابا ، گفتش می خوام برم تموم شازند را بگردم ، خیابون به خیابون 🛣، کوچه به کوچه ، بعد اومد اینجا دوباره کرد ،مادرش آمد آب بپاشه پشت سرش ، گفت آب نپاش ‼️، رفت دیگه هم .. تا به ما اطلاع دادن پسرشما تو سقز و بانه به رسیده .😔 🌷 🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
«بعد از پسرم فهمیدیم که او یک خیر به تمام معنا هم بود. همان اولین روزهای شهادتش مقابل در ایستاده بودم که دیدم یک آمد و با دیدن اعلامیه علی خیلی تأسف خورد.😞 بدون اینکه بداند پدر شهید هستم با حالت از من پرسید این جوان کی شهید شد⁉️ پرسیدم را از کجا میشناسی؟ پیرزن شروع کرد به گریه کردن😭 و گفت: زمستان دو سال پیش ما نداشتیم و از سرما به زحمت افتاده بودیم. نمیدانم شهید از کجا فهمیده بود بخاری نداریم که یک بخاری برایمان و به خانه مان آورد.» ✍ به روایت پدر شهید 🌷 🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
یکی از لودرهـا . . . که راننده تازه‌کاری روی آن کار می‌کرد ، در منطقه و حین عملیات خراب شده بود و راننده غرق در روغن و گِل و خاک ، داشت آن را تعمیر می کرد ... در حین سرکشی ... به همراه حاج مرتضی به لودر رسیدیم حاجی وضعیت او را که مشاهده کرد، برای کمک به طرف او رفت... به کمک هم لودر را خیلی زود تعمیر کردند راننده پس از تمام شدن کار ، و ضمنِ تشکر از حاجی ، گفت: « اگر فرمـانده منطقه اینجا بود ، به من کمک نمی‌کرد ، ولی شما لطف کردی و کمک کردی !» حاجی گفت : «از خدا بخواه تا فرمانده منطقه را آدم کنه!» و بعد به سمت خودروی خود رفت.... من که این اوضاع را دیدم ، خودم را کنارِ راننده لودر رساندم و آهسته گفتم : « بابا این بنده خدا حـاج مرتضـی ، فرمانده منطقه است، نباید اینجور میگفتی!» راننده به طرف حاجی دوید و گفت : «تا من را نبخشی ، نمیذارم بری.» حاجی پیشانی‌اش را بوسید و با لبخند گفت : « تو را می بخشم ، به شرطی که از خدا بخوای من را آدم کنه.» 📚 سیره شهدای‌دفاع‌مقدس(۲۴) ص۲۳۹ https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
عاشق كتاب و مطالعه بود ، با ارزش‌ ترین هدایا را برای دوستانش می خرید! همیشه میگفت : اگه جنگ نبود حتماً می‌ رفتم دانشگاه و تحصیلاتم را ادامه می دادم ... زمانی ڪه دوستانش ازدواج می‌كردند و یا بچه‌دار می‌شدند یك دوره تفسیرالمیزان كه در ۳۰ جلد بود برای آنها می‌خرید ! هنگامی كه آنها را ڪادو می‌كرد و روی هم می گذاشت ، خودش پشت ڪتاب ها دیده نمی شد ... حاج حسین ؛ كتاب را وسیله تهذیب می‌دانست و عقیده داشت كه نصیب هركس شود، به صرفه خواهـد بود ... ۱۰_سیدالشهداء 🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
فرستادنم اهواز،🏘 گشتی بزنم و چند جا رو ببینم. به دکتر گفتم:« تو هم می‌آیی؟»گفت: «آره. خیلی دوست💞 دارم اطراف اهواز رو ببینم..راه افتادیم. از که رفتیم بیرون، رهنمون به راننده🚙 گفت نگه دارد. پرسیدم: «چه کار می‌خواهی بکنی؟ گفت: . برمی‌گردم. شما می‌خواهید بروید مأموریت😊. من که نمی‌روم می‌روم تفریح. ماشین هم دولتی ⛔️است.. شد، ماشین گرفت برگشت.👌 🌷 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
🔷اسم اصلي ايشان در شناسنامه محمد غلام نژاد بود . يكسال قبل از اينكه به شهادت برسد فاميلي اش را تغيير داد ، جز من كسي از اين موضوع اطلاع نداشت. در واقع يك رازي بود بين من و شهيد ، از آنجائيكه علاقه و ارادت زیادی به شهيد سيد محمد منتظر قائم ،فرمانده سپاه يزد و شهيد واقعه طبس داشت. تصميم گرفت اين كار را انجام دهد. مي گفت : خيلي به اين فاميلي علاقه مندم . دوست دارم فاميلي ام را محمد منتظر قائم بذارم. 🔶احترام زيادي براي خانواده،مخصوصاً پدرش قائل بود. به ايشان گفتم : چطور مي خواهيد اين موضوع را به خانواده وپدرتان اطلاع دهيد؟ گفت: بالاخره يك روزي خودشان متوجه خواهند شد! بعد از شهادت روزي كه به پدر شهيد گفتند : محمد منتظر قائم شهيد شد، تعجب كرد ! 🌷 🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
🔹 وقتی شنیدم فرمانده پاسگاه شده از او خواستم برایم از ماموریت و کارهایش بگوید . موقعی که خواست خداحافظی کند گفت : 🔹«باباجون می دونی پَست ترین فرمانده کیه ؟»از این سوال فهمیدم که جای راحتی خدمت نمی کند . کنجکاو پرسیدم : «کیه ؟»سرش را پایین انداخت : «پست ترین فرمانده کسیِ که سربازش کشته بشه و خودش سالم برگرده عقب !» . 🔹سجاد قبل از این که فرمانده پاسگاه شود فرمانده نفس اش شده بود و این نشانه خوبی برای یک مومن بود . 🌷 شهادت : ارومیه ، پاسگاه مارمیشو ، درگیری با اشرار https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
#رسـم_خـوبان به من می گفت: مامان برام #دعا کن که سال تحویل امام رضا(ع) باشم، شکر خدا نصیبش شد😍 وقتی برگشت خیلی مهربونتر، باوقارتر و نورانی تر شده بود. هر چی نگاهش می کردم، #سیر نمی شدم؛ یک زیبایی خاصی داشت🍃 اصلاً به فکرم هم نمی رسید که این مسافری که تازه از زیارت آقا امام رضا (ع) آمده، #شهادتش را آقا امضا کرده و دوباره راهی سفرِ 😔 #شهیده_ترور_راضیه_کشاورز🌷 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
اولین بار که میخواست بره آینه قرآن گرفتم براش. قرآن رو بوسید و باز کرد، ترجمه آیه رو برام خوند، ولی بار آخری که میخواست بره وقتی قرآن رو باز کرد، آیه رو ترجمه نکرد، گفتم سعید چرا ترجمه نمیکنی؟!رو به من کرد و گفت : اگه ترجمه آیه رو بهتون بگم ناراحت نمیشین؟! گفتم: نه..!گفت: آیه شهادت اومده و من به آرزوم میرسم... 🌷 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
🌺🌱روح الله یک هفته قبل از شهادت با مادرش تماس گرفت که پنجشنبه به تبریز بر می‌گردد. به دوستانش هم گفته بود یکشنبه شب، به سمت تهران حرکت می کند تا دوشنبه در تهران باشد و پنجشنبه به تبریز بیاید. 🌺🌱 قضای روزگار هم این بود که یکشنبه شهید شود، پیکرش را دوشنبه به تهران منتقل کنند و پس از چند روز پیکر مطهر پنجشنبه به تبریز آورده می شود تا روح الله بدقول نباشد. 🌷 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
🌺🍃ارادت عجیبی به حضرت زهرا(س) داشت. می گفت دوست دارم خدا به من سه دختر بدهد و در اسم هر سه از نام فاطمه استفاده کنم. دخترمان را خیلی دوست داشت. بغلش میکرد، بو میکرد و همه اش می گفت که تو فاطمه من هستی. 🌺🍃تا جایی که می توانست اهل کمک به بقیه بود. خیلی وقتها از خودش و از ما میزدند تا به بقیه کمک کند. با اینکه خیلی صبور بود ولی با ناراحتی و مریضی فاطمه زینب بعضی وقت ها گریه میکرد. 🌺🍃یک مرتبه فاطمه زینب تب کرد از شب تا صبح خیلی مواظب بود که تبش بالا نرود. اگر حشره ای پای بچه را میگزید جای آن را بوس میکرد و میگفت: بابا ببخشید اینها نمی فهمند که تو فاطمه ی منی همیشه کف پای بچه را بوس میکرد و روی چشمانش میگذاشت. 🌷 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
‼️تقریبا تمام حقوق ماهانه خود را صرف دستگیری از فقرا و محرومان می‌کرد. محل امرار معاش شهید سیرت‌نیا،‌ شالی‌کاری سالانه‌اش بود اما از همین محل بسیاری از کسانی که به بیماری صعب‌العلاج مبتلا بودند و برای درمان ناگزیر به فروش زمین می‌شدند را دستگیری می‌کرد تا تنها منبع گذران زندگی‌شان را از دست ندهند. ‼️بعضا حتی به نام خود وام می‌گرفت، قرض می‌کرد و خرج درمان در بهترین بیمارستان تهران را برایش فراهم می‌کرد، در خانه استیجاری خود میزبان فرد در دوره نقاهت بود و در نهایت او را راهی گیلان می‌کرد. 🌷 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
🍀در خواستگاری از شغلش گفت و از سختی هایی که ممکن است به جهت شغلش داشته باشیم، و مهمترین چیزی که گفت این بود که دوست دارم همسر آینده من راضی و راز دار باشد، اگر گاهی نان شب نداشتیم بخوریم، کسی نباید بفهمد و اگر برایمان مائده آسمانی از آسمان آمد هم کسی نباید بداند و باید به آن چیزهایی که داریم راضی باشیم و همیشه شکر گذار... 🍀بعد از صحبتهایش فهمیدم که معرفتش خیلی بیشتر از آن چیزی هست که همیشه از خدا میخواستم. مهریه ام ۱۱۴ سکه و یک جلد قرآن کریم بود. روح الله خوش اخلاق و شوخ طبع بودند، دائم الوضو و دائم الذکر بودند، شبها قبل از خواب سوره واقعه می‌خواندند و صبح ها دعای عهد ایشان ترک نمیشد، به نماز اول وقت و جماعت و به نماز جمعه اهمیت زیادی می‌دادند، عاشق و مطیع امر رهبری بودند.   🍀یکی از چیزهایی که خیلی بدش می‌آمد غیبت کردن بود، روی چشم و هم چشمی و سنتهای غلط حساس بود، اگر مهمانی میرفتیم که چند نوع غذا داشتند، ناراحت میشد و می‌گفتند: با یک نوع غذا هم سیر می‌شدیم. وقتی چیزی می‌خرید توجه می‌کرد که فروشنده فرد مومن و حلال خور باشد، از فروشنده بی‌حجاب خرید نمی‌کرد، هر چند ارزانتر هم میفروخت، در مورد خمس خیلی دقت داشت، تاریخ خمسی مشخص داشت ؛ وقتی به کسی قرض میداد سعی میکرد کسی متوجه نشود، حتی من. 🍀زندگی نامه شهدا را میخواند و دوست داشت خودش و زندگیش را شبیه شهدا بکند، هر وقت شهیدی می آوردند، دوست داشت باهم و همراه محمد رسول در مراسمات شرکت کنیم، و به شوخی میگفتند: دفعه بعدی دیگه نوبت من هست که بروم. 🌷 https://eitaa.com/saberin_shahid_
«باید به خودمان بقبولانیم که در این زمان به دنیا آمده ایم و شیعه هم به دنیا آمده ایم که مؤثر در تحقق ظهور مولا(عج) باشیم و این همراه با تحمل مشکلات، مصائب، سختی ها، غربت ها و دوری هاست و جز با فدا شدن محقق نمی شود حقیقتاً.» ‼️بسیار پرکار و تلاشگر بود . تا دیر وقت کار می کرد و گاهی چندین روز به خانه نمی آمد. حتی با اصرار های او در محل کارش تصویب شد که جمعه ها هم سر کار بیاید. ‼️یک بار درحضور حاج قاسم سلیمانی شروع کرد به صحبت کردن برای بچه های گروه ، گفته بود : من اینطوری فهمیده ام که خداوند شهادت را به کسانی می دهد که پر کار هستند و شهدای ما غالبا همین طور بوده اند . ‼️حاج قاسم هم گفته بود : بله همین طور است . یک بار وقتی بعد از شهادتش به سر کارش رفتم دیدم روی کمدش این جمله از آقا را نصب کرده : در جمهوری اسلامی هرجا که قرار گرفته اید همان جا را مرکز دنیا بدانید و آگاه باشید که همه کارها به شما متوجه است. ✍ به روایت برادر شهید 🌷 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
🍁همیشه میگفت: هر چی میخواید از شهدا بگیرید. ازشون بخواید براتون دعــا ڪنن. من خودم خیلی چیزها از شهــدا گرفتم... 🌷 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
‼️بیشتر وقتها من و سّید اصغر، برای گشت امر به معروف و نهی از منکر میرفتیم. در کارش حساس و دقیق بود. یک بار با هم، با ماشین در شهر دور میزدیم. حرف میزدیم و میخندیدیم. ناگهان سّید اصغر با ناراحتی به راننده گفت:«بایست!». پرسیدم:«چیزی شده؟». ‼️گفت:«آن طرف رو نگاه کن، عده ای برای دفاع از ناموس و کشورشون توی جبهه میجنگن و شهید میشن، یک عده هم با بی‌حجابی به خون شهیدان، بی احترامی میکنن. میخوام برم تذکر بدم!» 🌷 ولادت : ۱۳۳۳/۱۱/۳ سمنان شهادت : ۱۳۶۴/۱۱۲۱ اروندرود ، ام‌الرصاص ، عملیات والفجر۸ https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
💠براي آموزش نظامي به مشهد رفت. هفته اي يك بار براي ديدن او به مشهد مي رفتيم.جنگ شروع شده بود. وقتي علي اكبر را ديدم، گفت: بابا جنگ شروع شده است. خدا كند از همين جا ما را به منطقه ببرند. گفتم:” بابا، تو چه ميگويي؟ ميخواهي به جنگ بروي؟ تو را ميکشند؟ بعد از مدتي كه آموزش او تمام شد. گفتند علي اكبر عصر از پنجراه عازم جبهه است. 💠تا اين مطلب را شنيدم شروع به گريه كردم و گفتم:” بيخود مي خواهد برود جبهه، او را مي كشند.” بالاخره عصر به ديدن او رفتم، ديدم كه تمام نيروها هر كدام تفنگي گل زده بر دوش دارند. علي اكبر را ديدم گفتم:”كجا مي روي؟” گفت: بابا، مي خواهم به منطقه بروم. 💠گفتم:” من در غياب تو چه كار كنم؟” گفت:” خدا ما را براي اين كار خلق كرده است. آيا درست است كه خواهران و برادران ما را بكشند، زن باردار را به درخت ببندند و شكمش را پاره كنند و ما با خيال راحت اينجا باشيم؟ شما دعا كنيد كه ما را به جبهه ببرند تا شهيد شويم. شما غصه هيچ چيز را نخوريد و بالاخره رفت. بعد از يكي، دو ماه آمد و مجدداً بعد از دو هفته ديدم كه دوباره آمادة رفتن به جبهه است. گفتم:” علي اكبر باز كجا ميروي؟!” گفت:” پدر اسم من پاسدار است بايد بروم.” ✍به روایت پدربزرگوارشهید 📎فرمانده گردان لشگر۵ نصر 🌷 ولادت : ۱۳۴۰/۲/۲ نیشابور ، خراسان‌رضوی شهادت : ۱۳۶۲/۱/۲۵ فکه ╔═. ♡♡♡.══════╗ @saberin_shahid_ghafari1 ╚══════. ♡♡♡.═╝
یکی از آرزو های آقا مهدی این بود که به دیدار امام بره... تو منطقه طرخی به عنوان دیدار با امام برگزار شد ؛ هر گردان سهمیه داشت از گردان ماهم اقا مهدی انتخاب شد...  بعد از شنیدن این خبر از خوشحالی شروع کرد به گریه رفت داخل چادرش بعدش امد گفت میخواهم به جای خودم ابو سراج رو بفرستم خیلی تعجب کردم ابوسراج یکی از مجاهدین عراقی بود که به ما کمک میکرد وکلی هم زخمت میکشید... گفت : آخه ما به هر حال مرخصی میریم خانواده مون رو میبینیم ولی این بنده خدا کسیو نداره اگه اون بره هم روحیه میگیره هم حال و هواش عوض میشه...  وقتی به ابو سراج گفتیم کلی خوشحال شد وگفت : این یکی از آرزوھای من بود ؛کلی از اقا مهدی تشکر کرد.. 📎قائم‌مقام گردان‌زرهی لشگر ۵ نصر 🌷 ولادت : ۱۳۴۶/۱/۳ نیشابور ، خراسان‌رضوی شهادت : ۱۳۶۶/۲/۳ بانه ، عملیات کربلای۱۰ ╔═. ♡♡♡.══════╗ @saberin_shahid_ghafari1 ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌼 هر گز از مبارزه دست برندارید و تا مظلوم در جهان هست، بجنگید خوشا آنانکه زندگی و مرگشان به خاطر الله است. 🌺شهدا را یاد کنید با ذکر یک صلوات 🌺 ╔═. ♡♡♡.══════╗ @saberin_shahid_ghafari1 ╚══════. ♡♡♡.═╝