eitaa logo
﷽سـبکــ زنـدگـےمهـدوے
202 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
3.3هزار ویدیو
50 فایل
﷽ ●|بِـ‌ســم‌ࢪـب‌الـ‌مـــــ℘ــد؎|● ●امـــام مهــــ𔘓ـدے(عــج): ●هـر یــــــک از شمـا بایـد کارے کـنـد کـه بـا آن به محـــ𔘓ـبت ما نـزدیــــــک شــود. «بحـارالـانوار/ ج/ص۱۷۶» ●خادم: @Yazahra_NP ●ناشناس: https://daigo.ir/secret/7390823665
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸﷽🌸 ⚡️حکایات و حکمتها ⭕️تاجری که خانه‌اش را در اختیار زائران قرار می‌داد ✍️ايّامى كه در حوزه با بركت قم مشغول تحصيل بودم و گاهى هم براى تبليغ معارف حقه در مجالس مذهبى سخنرانى مى ‌كردم به وسيله يكى از دوستانم جهت تبليغ دين در خانه تاجرى مؤمن و متّقى در شهر قم دعوت شدم. واسطه دعوت كه از سادات محترم قم بود، آن تاجر مؤمن متقى صاحب مجلس را اين گونه برايم توصيف كرد: زمانى كه در شهر قم مسافرخانه به اندازه مسافر نبود و شهر از هر جهت در محدوديت قرار داشت و جمعيت چندانى در آن سكونت نداشت، اين تاجر در مركز شهر در محلّى كه به پايانه‌ هاى مسافربرى كه نوعاً ماشين ‌هاى مسافرتى و مسافران از آن عبور مى ‌كردند نزديك بود، خانه ‌اى وسيع، داراى اتاق ‌هاى متعدد كه بيش از نياز خود و خانواده اش بود، بنا كرد، شايد اقوام و دوستان در دل خود به او ايراد مى ‌گرفتند كه اين خانه وسيع و اتاق ‌هاى متعددى كه مورد نياز نيست چرا بنا مى‌ شود؟ ولى او در بنا كردن اين خانه نيّت بسيار پاك و با منفعتى داشت. وقتى خانه ساخته شد، از ابتداى زمستان تا انتهاى آن در سرماى بسيار خشك كويرى قم كه طاقت ‌فرسا بود، نزديك نيمه شب از خانه بيرون مى ‌آمد و به گشت و گذار مى‌ پرداخت، اگر غريبى را مى‌ ديد يا مسافرى را تنها يا همراه زن و فرزندش مشاهده مى‌ كرد كه به علت خرابى اتومبيل يا پيدا نكردن مسافرخانه يا به علت ديگر سرگردان مانده، او را به خانه مى ‌آورد و با رويى گشاده، اتاقى گرم همراه با وسائل پذيرايى از ميوه و خوراك در اختيارش مى ‌گذاشت تا آن شب را از خطر سرما در امان بماند و فرداى آن شب به شهر و ديارش بازگردد و براى او ثابت شود كه اهل ايمان و اهل تقوا با عنايت و لطف خدا از مهر و محبتى گسترده نسبت به همگان برخوردارند و از هيچ كمكى نسبت به همنوعان و برادران ايمانى و خانواده هاى اسلامى دريغ ندارند. هزينه كردن مهر و محبّت تا جايى مورد توجه اسلام و پيشوايان با كرامت آن است كه فرمان رسيده نه فقط زنده ها بلكه از مردگان خود هم ياد كنيد و براى آنان كار خير انجام دهيد و حداقل هفته اى يك بار كنار مزارشان حاضر شويد كه سبب خوشحالى و شادمانى آنان مى شود و باعث دعاگويى آنان به شما مى گردد زيرا اين مهر ورزى شما و سؤال از حال زندگان و كار خير براى مردگان براى شما نزد خدا داراى پاداش بزرگ و سبب حل مشكلات خواهد بود. 📚برگرفته از کتاب فرهنگ مهرورزى نوشته استاد حسین انصاریان _زمان _؏َـجِّـلْ _لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج سبک زندگی مهدوی❣ https://eitaa.com/joinchat/2725445840Cdf257dae3d
🌼﷽🌼 ⚡️حکایات و حکمتها ⭕️ذو القرنين در شهرى عجيب‏ 📚رسم ذو القرنين اين بود كه وقتى به منطقه ‌اى مى‌ رسيد، بيرون آن منطقه اردو مى‌ زد. بعد، به يكى از افراد خود كه انسان باادب و باوقارى بود مأموريت مى‌ داد كه از حاكم آن شهر يا سرزمين خبر بگيرد و از او دعوت كند به او به گفتگو بنشيند. در جلساتش با حاكمان شهرها هم دو كلمه بيشتر نمى ‌گفت و مى‌ فرمود: ما براى شما خوشبختى و سعادت آرزومنديم. ازاين رو، براى شما دين حقى آورده‌ ايم كه حلال و حرام را برايتان روشن مى‌ سازد. اگر اين دين را قبول كنيد، كارى به كار شما نداريم و به جاى ديگرى مى ‌رويم، اما اگر قبول نكنيد، مجبور به جنگ و درگيرى هستيم. آن وقت، شما را كنار مى ‌گذاريم و فرد ديگرى به جايتان مى ‌گذاريم كه حق را به مردم بياموزد. او به اين روش رفتار مى‌ كرد تا به منطقه تازه اى رسيد. مطابق عادت، به مأمور خود گفت: به بزرگ اين شهر بگو در اردوى ما با من ملاقات كند! مأمور آمد و از مردم شهر سؤال كرد: بزرگ شما كيست؟ مردم هم او را نزد پيرمرد محاسن سفيد و عمر از 100 سال گذشته اى بردند. پرسيد: حاكم اين منطقه شما هستيد؟ گفت: بله. گفت: ذو القرنين در بيرون شهر اردو زده و با شما كارى دارد! گفت: به او بگو ما با شما كارى نداريم، شما با ما كار داريد و ادب اقتضا مى كند شما نزد ما بياييد! مأمور در برابر اين سخن مقاومتى نكرد و شرح ماوقع را به ذو القرنين اظهار داشت. ذو القرنين مردى بزرگوار و خداپرست بود و تكبرى نداشت، گفت: عيبى ندارد، ما نزد او مى رويم! وقتى ذو القرنين وارد شهر شد، ديد مغازه ها پر از جنس اند، اما هيچ كس داخل آن ها نيست و بازار خيلى خلوت است. پرسيد: مردم كجا هستند؟ گفتند: براى ناهار رفته اند! بعد، نگاهش به خانه هاى مردم افتاد و ديد جلوى هر خانه اى چندين قبر است و تمام خانه ها از داخل حياطها به هم راه دارند. مساله ديگرى كه توجهش را جلب كرد اين بود كه ديد پيرمرد محاسن سفيد در اين شهر خيلى زياد است. لذا خيلى تعجب كرد. وقتى ذو القرنين نزد حاكم آن شهر رسيد، حاكم از دليل حضور او سوال كرد، اما ذو القرنين گفت: ابتدا به چند سؤال من جواب بدهيد، بعد من قصد خود را از اين سفر مى گويم! گفت: بپرس. ذو القرنين پرسيد: چرا همه خانه هاى شما به هم راه دارد؟ گفت: ما انسان هستيم. گاه مى شود كه مصيبت و رنجى يا كار مهمى پيش مى آيد كه به سرعت بايد به داد هم برسيم. در آن صورت، در اين خانه را به خانه همسايه باز مى كنيم و سريع به مشكل پيش آمده رسيدگى مى كنيم. به عبارت ديگر، ما پشتيبان و يار يكديگر هستيم. قرآن كريم در اين باره مى فرمايد: «و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض». مردم مؤمن يار يكديگر هستند. كسانى كه دشمن مؤمنين هستند و آبروى آنان را مى برند، ولى در عين حال، نماز مى خوانند روزه مى گيرند از نظر خداوند مؤمن نيستند. علامت مردم مؤمن اين است كه يار و كمك كار يكديگر و پشتوانه يكديگر هستند. البته، ناگفته نماند گاهى حجت بر برخى افراد تمام است، ولى آن ها به هيچ وجه زيربار نمى روند؛ مثلا، گاهى به بعضى افراد گفته مى شود كه فلان كار حرام است، رفت وآمد به فلان محل حرام است، اما خيلى راحت جواب مى دهند: حرام است كه حرام است! اين افراد را ديگر نمى شود يارى كرد. مؤمن يار مؤمن است، اما يار كسى كه مخالف خدا و مخالف احكام خدا باشد نيست، هرچند نماز بخواند و روزه بگيرد و اهل هيئت و حسينيه باشد. دليل آن را نيز قرآن بيان داشته است. 📚برگرفته از کتاب عقل محرم راز ملكوت نوشته استاد انصاریان @sabk_zendegi_mahdavi
🌼﷽🌼 ⚡️حکایات و حکمتها ⭕️تاجری که خانه‌اش را در اختیار زائران قرار می‌داد ✍️ايّامى كه در حوزه با بركت قم مشغول تحصيل بودم و گاهى هم براى تبليغ معارف حقه در مجالس مذهبى سخنرانى مى ‌كردم به وسيله يكى از دوستانم جهت تبليغ دين در خانه تاجرى مؤمن و متّقى در شهر قم دعوت شدم. واسطه دعوت كه از سادات محترم قم بود، آن تاجر مؤمن متقى صاحب مجلس را اين گونه برايم توصيف كرد: زمانى كه در شهر قم مسافرخانه به اندازه مسافر نبود و شهر از هر جهت در محدوديت قرار داشت و جمعيت چندانى در آن سكونت نداشت، اين تاجر در مركز شهر در محلّى كه به پايانه‌ هاى مسافربرى كه نوعاً ماشين ‌هاى مسافرتى و مسافران از آن عبور مى ‌كردند نزديك بود، خانه ‌اى وسيع، داراى اتاق ‌هاى متعدد كه بيش از نياز خود و خانواده اش بود، بنا كرد، شايد اقوام و دوستان در دل خود به او ايراد مى ‌گرفتند كه اين خانه وسيع و اتاق ‌هاى متعددى كه مورد نياز نيست چرا بنا مى‌ شود؟ ولى او در بنا كردن اين خانه نيّت بسيار پاك و با منفعتى داشت. وقتى خانه ساخته شد، از ابتداى زمستان تا انتهاى آن در سرماى بسيار خشك كويرى قم كه طاقت ‌فرسا بود، نزديك نيمه شب از خانه بيرون مى ‌آمد و به گشت و گذار مى‌ پرداخت، اگر غريبى را مى‌ ديد يا مسافرى را تنها يا همراه زن و فرزندش مشاهده مى‌ كرد كه به علت خرابى اتومبيل يا پيدا نكردن مسافرخانه يا به علت ديگر سرگردان مانده، او را به خانه مى ‌آورد و با رويى گشاده، اتاقى گرم همراه با وسائل پذيرايى از ميوه و خوراك در اختيارش مى ‌گذاشت تا آن شب را از خطر سرما در امان بماند و فرداى آن شب به شهر و ديارش بازگردد و براى او ثابت شود كه اهل ايمان و اهل تقوا با عنايت و لطف خدا از مهر و محبتى گسترده نسبت به همگان برخوردارند و از هيچ كمكى نسبت به همنوعان و برادران ايمانى و خانواده هاى اسلامى دريغ ندارند. هزينه كردن مهر و محبّت تا جايى مورد توجه اسلام و پيشوايان با كرامت آن است كه فرمان رسيده نه فقط زنده ها بلكه از مردگان خود هم ياد كنيد و براى آنان كار خير انجام دهيد و حداقل هفته اى يك بار كنار مزارشان حاضر شويد كه سبب خوشحالى و شادمانى آنان مى شود و باعث دعاگويى آنان به شما مى گردد زيرا اين مهر ورزى شما و سؤال از حال زندگان و كار خير براى مردگان براى شما نزد خدا داراى پاداش بزرگ و سبب حل مشكلات خواهد بود. 📚برگرفته از کتاب فرهنگ مهرورزى نوشته استاد حسین انصاریان @sabk_zendegi_mahdavi
✨﷽✨ ⚡️حکایات و حکمتها ⭕️در و دیوار هم با نماز شبش هم‌صدا می‌شدند ✍️از جمله کسانى که با عشق و علاقه و با بصیرت و معرفت ، همراه و همراز کاروان نور در زمان خود شد و آثارى برجسته و معنوى از خود به یادگار گذاشت ، مرحوم آخوند ملا محمد کاشى (رحمه الله) است . شخصیت هایى بزرگ ، و مردانى سترک ، هم چون آیت اللّه شهید مدرس ، حاج شیخ مرتضى طالقانى ، حاج آقا رحیم ارباب ، آیت اللّه سید جمال الدین گلپایگانى ، آیت اللّه العظمى حاج آقا حسین بروجردى(رحمهم الله) ، از دست پروردهاى مرحوم آخوند کاشى بودند . سیّدى کریم النفس و عالمى فرزانه براى این بنده در شهر اصفهان از قول استادش حاج آقا رحیم ارباب قطعاتى ناب از حیات آخوند کاشى را نقل کرد که مرحوم ارباب به خاطر رفت و آمد زیادش با آخوند ، شاهد قسمتى از آن قطعات بود . آخوند که بیش از هفتاد سال غوطه‌ور در علم و معرفت ، تدریس و تعلیم ، حال و مناجات و زهد و تقوا بود تمام مدّت زندگى را در حجره اى متوسط در مدرسه صدر اصفهان گذراند .او داراى روحى آزاد و سرشار از مناعت طبع و قناعت نفس بود . در تنگدستى و گاهى تهیدستى بسر مى برد . معاش روز مره اش به سختى تامین مى شد ، ولى از نظر معنى و معنویت دریایى پرجوش و خروش بود . نَفَس و دمى عیسوى داشت که توانست آن چنان بزرگانى را تحویل جامعه دهد . پول و ثروت نداشت و دستش از مال و مکنت خالى بود ، ولى شعاع فیوضات و برکات وجودش عجیب و غریب مى نمود .او در طول عمر نورانیش تحت تاثیر هوا و هوس و شکم و شهوت قرار نگرفت . امکان ازدواج برایش فراهم نیامد ، ولى هجوم طوفان آمال و آرزو و تندباد شهوات ، در برابر اراده الهى و اخلاق انسانى او شکست خورد . غذایش هفته اى یک بار آبگوشت ، و دیگر روزها نان خالى ، نان و پنیر ، نان و آب و یا نان و سبزى بود . در کارهاى شخصى از کسى کمک نمى گرفت ، و اجازه کمک هم به کسى نمى داد . در برابر حوادث خم به ابرو نیاورد ، و از علم و عمل و زهد و تقوا تا لحظه آخر حیات دست برنداشت .از نعمت هاى الهى تا جایى که سر سفره اش قرار مى گرفت به طور مطلوب و شایسته استفاده مى کرد ، تا جایى که در پاک کردن سبزى خوردن وسواس به خرج مى داد ، که مبادا پَر سبز قابل استفاده اى از نظر دور بماند . مى گفت : این پَر سبز ، هزاران فرسخ راه پر پیچ طبیعت را طى کرده تا به انسان برسد . و از انسان به وسیله عبادت ، به حقّ نائل گردد !! طلبه تازه واردى به وقت سحر براى نماز شب برخاست ، گویى از تمام در و دیوار مدرسه صداى :سبوح قدوس رب الملائکه و الروح .به گوشش خورد . از هوش رفت . صبح به محضر آخوند داستان آن ساعت خوش را عرضه داشت ، در حالى که نمى دانست آن ذکر نورانى که از در و دیوار به گوش مى رسید ، هماهنگى عناصر با ذکر و ورد سحر آخوند بود . آخوند کاشى به او فرمود : تسبیح موجودات جاى تعجّب ندارد ، عجب از گوش تو است که این صداى ملکوتى را از در و دیوار شنیدى ! 📚برگرفته از کتاب داستانهای عبرت آموز نوشته استاد حسین انصاریان ✨🍃 @sabk_zendegi_mahdavi
✨﷽✨ ⚡️حکایات و حکمتها ⭕️حضور امام حسين(ع) در لحظه جان دادن زمانى كه در شهر مقدس قم مشغول تحصيل علوم اسلامى و معارف اهل‌بيت: بودم، گاهى براى دیدار با والدین به تهران مى آمدم. در اين میان با يكى از دوستان شهيد، مجاهد فى سبيل اللّه، نواب صفوى آشنا شدم و به وسيله او به گروهى پيوستم كه تعدادى از آنان، از اولياى خدا و بندگان خاص حق بودند. پيوستن به آن گروه براى بنده كه در سنين جوانى بودم، بركات معنوى فراوانی داشت و در تربيت و رشد معنوى و حالاتم بسيار مؤثر بود. آن گروه، انسان‌هایی با كمال، مؤمن، دانا، عاشق اهل‌بيت: بوده و در گريه و سوز و گداز براى مصائب آل‌محمّد:كم نظير بودند. يكى از آنان انسان باكرامت و بزرگوارى به نام حاج غلام على قندى بود. روزى مرا به خانه اش دعوت كرد، اتاقى را به من نشان داد و گفت: «اين اتاق را مدت ها در اختيار "نظام رشتى" كه از منبرى هاى والاقدر و داراى سوز و حال كم نظير بود، قرار داده بودم. نظام كه پس از فوت همسرش با تنها دخترش مى زيست، در اين اتاق زندگى مى كرد. او وقتى منبر مى رفت و براى مردم ذكر مصيبت مى نمود، هیچ‌کس مثل خودش گريه نمى كرد و ناله نمى زد. روز آخر عمرش در همين جا وضو گرفت، دخترش را صدا زد و گفت: دخترم كنار من بنشين و دست در دست من بگذار، هنگامى كه دستت را فشردم به سرعت مرا بلند كن، زيرا ارباب باوفايم حضرت امام حسين(ع) به بالينم مى آيد و من مى خواهم نسبت به آن بزرگوار اظهار ادب كنم! دختر مى گويد: كنار پدر نشستم و دست در دستش گذاشتم، چون دستم را فشرد به سرعت او را از ميان رختخواب بلند كردم، مشاهده كردم که مودّبانه می‌گفت: "السلام عليك يا ابا عبداللّه!" و سپس با حالتى خوش جان داد و از دنيا رفت.» 📚برگرفته از کتاب آئین اشک و عزا در سوگ سیدالشهدا(ع) نوشته استاد حسین انصاریان ✨🍃 @sabk_zendegi_mahdavi
✨﷽✨ ⚡️حکایات و حکمتها ⭕️حکایتی از ابوالفتوح رازی ✍️حکایتی از جمال‌الدین حسین بن علی بن محمّد([1])، مشهور به ابوالفتوح رازی، از مفسران و علمای بزرگ شیعه در سدۀ ششم هجری قمری است. ایشان از عبداللّه بن احمد مؤذن روایتی به این شرح نقل می‌کند که بعد از طواف کعبه، مردی را دیدم که دست‌هایش را به پرده کعبه آویخته بود و می‌گفت: خدایا از تو می‌خواهم که مرا موحّد و مسلمان از این دنیا به سرای آخرت ببری! تمام دعای او در کنار خانه خدا همین یک جمله بود. هنگامی که دعا و مناجاتش تمام شد، نزد او رفتم و پرسیدم: چرا دعای دیگری را از خداوند طلب نمی‌کنی؟ مرد جواب داد: اگر تو داستان من را می‌دانستی، مرا از دعای دیگر معذور می‌داشتی. گفتم: مگر چه اتفاقی افتاده است که این‌گونه دعا می‌کنی؟! مرد گفت: من دو برادر داشتم و برادر بزرگ‌ترم حدود چهل سال مؤذن مسجد جامع شهر بود. او لحظات واپسین مرگش گفت: برایم قرآنی بیاورید. ما هم گمان‌کردیم وی می‌خواهد به قرآن متوسّل شده و طلب شفاعت کند، اما برادرم در کمال ناباوری رو به اطرافیان خود گفت: من این قرآن و صاحبش را به هیچ‌وجه قبول ندارم و این‌گونه منکر حقّانیت قرآن شد و با کفر و شرک به خداوند متعال از دنیا رفت. به این خاطر من نگران عاقبت خود هستم و همواره این دعا را در خلوت خود با خدا زمزمه می‌کنم.([2]) ---------------------------------------------------------- ▫️پی نوشت [1]. جمال‌الدین حسین بن علی بن محمّد، مشهور به ابوالفتوح رازی از مفسران و علمای بزرگ شیعه در سده ششم هجری قمری بوده و احتمالاً بین سال‌های ۴۸۰ تا ۵۲۵ هجری می‌زیسته است. او اهل ری و با زمخشری معاصر بوده است. ابن شهرآشوب و ابن بابویه نیز از شاگردان او هستند. تفسیر «روض الجنان و روح الجنان» معروف به تفسیر ابوالفتوح اثر این دانشمند فرهیخته شیعی است. ابوالفتوح بنا بر وصیّت خودش، در صحن امامزاده حمزه در جوار حضرت عبدالعظیم به خاک سپرده شد. [2]. تفسیر روض الجنان و روح البیان: 2 / 218. 📚برگرفته از کتاب اسلام دین آسان نوشته استاد انصاریان ✨🍃 @sabk_zendegi_mahdavi
✨﷽✨ ⚡️حکایات و حکمتها ⭕️عالم یهودی و اعتراف به درستی راه علی(ع) ✍️در باغ فردوس واقع در خیابان مولوی که در گذشته قبرستان بوده است، قبری وجود دارد، متعلق به شخصی به نام حاج بابا قزوینی یزدی[1] که در حدود دویست سال قبل می‌زیست و مرجع تقلید یهودی‌های آن زمان بود. روزی تصمیم گرفت عقلش را به کار بیاندازد و به تفکر پیرامون عقاید ادیان الهی بپردازد، تورات را پیش از این خوانده بود. به مطالعه انجیل و اَوِستای زردتشت پرداخت و بعد شروع به خواندن قرآن کرد. بعد از مطالعه قرآن، کلاه دین یهودی را از سرش برداشت، ریش جهودیش را کوتاه‌تر کرد، پالتوی آستین‌بلند جهودی خود را از تن درآورد و به تمام یهودی‌ها اعلام کرد، از این پس یهودی نیستم و اسلام را به عنوان دین خود انتخاب کردم. سپس کتاب با‌ارزش «محضر الشهود فی ردّ الیهود» را نوشت و در آن اعتراف کرد: راه، تنها راه علی(ع) است، راه‌های دیگر همه انحرافی هستند. من همان راهی را می‌روم که علی رفت! تفکر و تعقل او، راه سعادت را به او نشان داد.[2] ----------------------------------------------------------------- ▫️پی نوشت [1] . حاج بابا ابن محمد اسماعيل قزويني یزدی فرزند محمد اسماعیل جدید الاسلام است. خانواده او از بزرگان علمای یهودی در شهر یزد بوده اند. وی در اواخر قرن دوازدهم و اوائل سیزدهم هجری دراثر تحقیق در ادیان الهی و با ارشاد پدر به اسلام هدایت ومشرف شد. پدروی پس از اسلام آوردن خود، تلاش زیادی نمود تا یهودیان دیگر را نیز با حق آشنا کند. [2] . ر.ک : کتاب محضر الشهود فی رد الیهود با خط نسخ مؤلف و از نسخ خطی است. 📚برگرفته از کتاب حسنات و سیئات نوشته استاد انصاریان ✨🍃 @sabk_zendegi_mahdavi
✨﷽✨ ⚡️حکایات و حکمتها ⭕️نگاه انداختن به خانه همسایه ✍️از حضرت امام حسن عسكرى(عليه السلام) مروى است كه: مردى به رسول خدا( صلى الله عليه و آله) گفت: فلانى به خانه همسايه نگاه مى‌ كند و از ديدن نامحرم مضايقه ندارد، آن حضرت خشمناك شده فرمود: بياوريد او را، كسى گفت: يا رسول اللّه! او از شيعه شماست و اعتقاد به نبوت شما و ولايت على دارد و از دشمنان شما بيزارى مى‌ جويد. فرمود: مگو آن شيعه ماست، پس به تحقيق دروغ مى‌ گويد، آگاه باش! شيعه ما كسى است كه ما را در اعمال ما متابعت كند و آنچه ذكر كردى از اعمال ما نيست‌. 📚برگرفته از کتاب عرفان اسلامی ج13 ✨🍃 @sabk_zendegi_mahdavi
﷽ ⚡️حکایات و حکمتها ⭕️گوشه ‏اى از عبادت امام حسن عليه السلام‏ ✍️امام صادق عليه السلام مى‌فرمايد: امام حسن عليه السلام در زمان خود از همه اهل زمان عبادت و زهدش بيشتر بود. هرگاه ياد مرگ و قبر و بعث و نشور و گذشتن بر صراط مى‌كرد، گريه مى‌كرد و چون عرض اعمال را بر حضرت حق توجه مى‌نمود، نعره مى‌كشيد و مدهوش مى‌گشت و چون به نماز مى‌ايستاد، بندهاى بدنش مى‌لرزيد؛ براى اين‌كه خود را در برابر حضرت ذوالجلال مى‌ديد و چون ياد بهشت و دوزخ مى‌كرد، مضطرب مى‌شد، مانند اضطراب كسى كه دچار گزش مار و عقرب شده، در آن حال از خداوند طلب بهشت مى‌كرد و به حضرت او از عذاب جهنم پناه مى‌برد 🌐 پایگاه عرفان @sabk_zendegi_mahdavi
﷽ ⚡️حکایات و حکمتها ⭕️ترك ياد خدا از امام صادق عليه السلام است كه فرمود: خداوند به موسى وحى كرد: به زيادى مال خوشحال مباش و يادم را در هيچ حال از دست مده، به حق كه زيادى مال گناهان را از يادت مى‌برد و تو را غفلت مى‌دهد و ترك ياد من براى تو، سخت دلى مى‌آورد. 📚عرفانی اسلامی ج13 @sabk_zendegi_mahdavi
﷽ ⚡️حکایات و حکمتها ⭕️از على آموز اخلاص عمل‏ ✍️على عليه السلام اعبد مردم و سيد عابدين و مصباح متهجدين بود، نمازش از همه كس بيشتر و روزه‌اش فزون‌تر بود، تمام بندگان الهى از آن جناب نماز شب و ملازمت در اقامت نوافل را آموختند و شمع يقين را در راه دين از مشعل او افروختند. پيشانى نورانى‌اش از كثرت سجود پينه كرده بود و محافظت آن بزرگوار بر اداى نوافل به حدى بود كه نوشته‌اند: 🔴در ليلة الهرير در جنگ صفين در بين دو لشكر نطعى برايش گسترده بودند و بر آن نماز مى‌كرد و تير از راست و چپ او مى‌گذشت و بر زمين مى‌آمد و ابداً آن حضرت را تزلزلى نبود و وحشتى در ساحت وجود مقدسش راه نداشت؛ به هنگام شب آن چنان در عبادت و گريه غرق بود كه گاهى غش مى‌كرد. 📚 عرفان اسلامی ج 13 @sabk_zendegi_mahdavi
⚡️حکایات و حکمتها ⭕️اهل ذكر ✍️براى خداوند ملائكه‌اى است غير از نويسندگان عمل كه در سطح زمين در گردش‌اند، چون قومى را بيابند كه در حال ذكر خدايند، فرياد مى‌كنند: براى يافتن آرزوى خود بشتابيد، پس به نزد اهل ذكر آيند و آنان را تا آسمان دنيا محاصره كنند، پس خداوند به آنان مى‌فرمايد: چه گونه و در چه حالت بندگانم را ترك كرديد؟ جواب مى‌دهند: در حالى كه حمد و مجد تو را به جا مى‌آوردند و تو را تسبيح مى‌گفتند، خداوند مى‌فرمايد: آيا مرا ديدند؟ (رؤيت به قلب)، عرضه مى‌دارند: نه، مى‌فرمايد: اگر مى‌ديدند؟ عرض مى‌كنند: تسبيح و تحميد و تمجيد آنان فوق العاده شديد مى‌شد، به ملائكه مى‌فرمايد: از چه پناه مى‌بردند؟ عرض مى‌كنند: از آتش، خطاب مى‌رسد: آتش را ديده بودند؟ عرض مى‌كنند: نه، مى‌فرمايد: اگر مى‌ديدند؟ عرضه مى‌دارند: هر آينه با شدت هرچه تمام‌تر از آن فرارى و متنفّر مى‌شدند، سپس مى‌فرمايد: چه مى‌خواستند؟ عرض مى‌كنند: بهشت، مى‌فرمايد: بهشت را ديده‌اند؟ عرض مى‌كنند: نه، مى‌فرمايد: اگر مى‌ديدند؟ مى‌گويند: به شدّت به آن حرص مى‌ورزيدند، خطاب مى‌رسد: من شما را شاهد مى‌گيرم كه همه آنها را آمرزيدم، ملائكه مى‌گويند: فلان كس اهل مجلس آنها نبود، بلكه به خاطر حاجتى نزد آنها آمده بود آيا او هم آمرزيده شده؟ خطاب مى‌رسد: 🔴 اهل ذكر به آن درجه هستند كه همنشين آنها هم از سعادت آنان فيض مى‌برد و از شقاوت دور است. 🌐پایگاه عرفان @sabk_zendegi_mahdavi
﷽ ⚡️حکایات و حکمتها ⭕️حکایتی از خانه ‏اى دو در ✍️ از حضرت شيخ الانبيا وجود مقدس نوح مرويست كه مى‌فرمود: دنيا در نظر من، همانند خانه‌اى دو در است كه از يكى داخل شدم و از ديگرى بيرون روم، اين است حال كسى كه گفته‌ اند: نزديك به دو هزار سال و كسرى طول عمر داشته، وقتى نظر چنين بيدارى به دنيا چنين باشد، واى به حال كسى كه با عمرى بسيار كم، دل به دنيا بسته باشد، آن چنان دلبستنى كه انگار، جز دنيا جايى نيست و گويا يك در براى دنيا، جز در ورود نبوده و براى اين منزل در خروجى نهاده نشده!! 📚عرفان اسلامی ج13 / استاد حسین انصاریان @sabk_zendegi_mahdavi
﷽ ⚡️حکایات و حکمت ها ⭕️محاسبه ‍ ✍از حکیمی پرسیدند: چرا هیچ از عیب مردم سخن نمیگویی ؟ حکیم گفت:هنوز از محاسبه عیب های خــودم فارغ نشدم تا به عیب های دیگران بپردازم˝ 🔴خوشا به حال آن کس که عیب خودش، اورا از پرداختن به عیب دیگران، باز می دارد. 📚نهج البلاغه خطبه ١٧۶ @sabk_zendegi_mahdavi
﷽ ⚡️حکایات و حکمت ها ⭕️سه مصیبت ✍امام زين العابدين (ع) : بيچاره فرزند آدم! هر روز سه مصيبت به او مى رسد و حتى از یکی از آنها پند نمى گيرد كه اگر پند میگرفت، سختي هاو كار دنيا بر او آسان مى شد. مصيبت اول: هر روز از عمر او كم میشود در صورتى كه اگر از مال او چيزى كم گردد اندوهگين مى شود؛ درحالیکه مال جايگزين دارد، اما عمر از دست رفته جبران نمى شود. مصيبت دوم: روزيش را به طور كامل دريافت میكند، كه اگر از راه حلال باشد بايد حساب پس دهد واگرحرام باشد كيفر میبيند. مصيبت سوم: از اينها بزرگتر است» پرسیدند: "آن چيست؟" فرمود: 🔴«هيچ روزى را به شب نمى رساند مگر اين كه يك منزل به آخرت نزديك شده است، اما نمى داند به سوى بهشت يا به سوى آتش؟ 📚الاختصاص صفحه۳۴۲ @sabk_zendegi_mahdavi
﷽ ⚡️حکایات و حکمت ها ⭕️ گفت و گوی دو جنین در رحم مادر ... ‼️ ✍️اولی: تو به زندگی بعد زایمان اعتقاد داری؟ دومی: آره حتماً؛ یه جایی هست که می تونیم راه بریم شاید با دهن چیزی بخوریم اولی: امکان نداره. ما با جفت تغذیه می شیم. طنابشم اِنقد کوتاهه که به بیرون نمی رسه. اصلاً اگه دنیای دیگه هم هست چرا کسی تاحالا از اونجا نیومده بهمون نشونه بده؟ دومی: شاید مادرمونم ببینیم اولی: مگه تو به مامان اعتقاد داری؟ اگه هست پس چرا نمی بینیمش؟ دومی: به نظرم مامان همه جا هست. دور تا دورمونه. اولی: من مامانو نمی بینم پس وجود نداره. دومی: اگه ساکت ساکت باشی صداشو می شنوی و اگه خوب دقت کنی حضورشو حس می کنی ... این مکالمه چقدر آشناس ...‼️ 🔴تا حالا بودن خدا را اين طوري و به همين سادگي حس نكرده بودم🌱 @sabk_zendegi_mahdavi
🌿͜͡🤍͜͡﷽ ⚡️حکایات و حکمتها ✍️مردی گوسفندی ذبح و آن را کباب کرد؛ به برادرش گفت برو و دوستان و نزدیکان را بگو که بیایند تا با هم این گوسفند را بخوریم. 🔸برادرش رفت و در بین دهکده صدا کرد: آی مردم کمک کنید، خانه ما آتش گرفته است. 🔹تعداد اندکی برای نجات دادن آنها آمدند، وقتی به خانه رسیدند با کباب گوسفند و نوشیدنی‌های رنگارنگ پذیرایی شدند. 🔸برادرش آمد و دید که کسانی دیگر آمده و گوسفند کباب شده را خورده‌اند. 🔹از برادرش پرسید:‌ چرا دوستان و نزدیکان را صدا نکردی؟ 🔸برادرش گفت: اینها دوستان ما و شما هستند. 🔹کسانی که شما آنها را دوست و خویشاوند می‌پنداشتید، حتی حاضر نشدند یک سطل آب روی خانه شما که آتش گرفته بود، بیاندازند. 🔸خیلی‌ها هنگام کباب و گوسفند دوستان آدم هستند، وقتی خانه آتش گرفت، حتی یک سطل آب هم روی خاکسترتان نخواهند ریخت. 🔺قدر دوستان واقعیمان را بدانیم ... 🌿¦⇠ 🤍¦⇠ 🌿¦⇠ ╭𝐉𝐨𝐢𝐧➴ ╰➛🌿͜͡🤍͜͡@sabk_zendegi_mahdavi
🌿͜͡🤍͜͡﷽ 〽️حکایت عرفانی 🍃🌸دیدن حوران بهشتی در هنگام مرگ 👈نقل است که سهل بن عبدالله مروزی همه روز به درس عبدالله می آمد . روزی بیرون آمد و گفت : دیگر به درس تو نخواهم آمد که کنیزکان تو بر بام آمدند و مرا به خود خواندند و گفتند : سهل من ، سهل من ! چرا ایشان را ادب نکنی ؟ عبدالله با اصحاب خود گفت : حاضر باشید تا نماز بر سهل بکنید. در حال سهل فوت کرد . بر وی نماز کردند . پس گفتند : یا شیخ ! تو را چون معلوم شد ؟ گفت : آن حوران خلد بودند که او را می خواندند و من هیچ کنیزک ندارم. 🌿¦⇠ 🤍¦⇠ 🌿¦⇠ ➣͜͡🤍͜͡@sabk_zendegi_mahdavi
🌿͜͡🤍͜͡﷽ ⚡️حکایات و حکمتها ✍️عارفی به شاگردانش گفت: بر سر دنیا کلاه بگذارید (دنیا را فریب دهید) 🔹پرسیدند: چگونه؟ 🔸فرمود: نان دنیا را بخورید ولی برای آخرت کار کنید. 🌿¦⇠ 🤍¦⇠ ⚡️¦⇠ ➣͜͡🤍͜͡@sabk_zendegi_mahdavi
🌿͜͡🤍͜͡﷽ ⚡️حکایات و حکمتها ⭕️ ﺩﻝ ﺑﺴﭙﺎﺭ 🔹ﺑﻪ ﺁﺗﺸﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﯽﺳﻮﺯﺍﻧﺪ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﺭﺍ، 🔸ﺩﺭﯾﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻏﺮﻕ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ ﻣﻮﺳﯽ ﺭﺍ، 🔹ﻧﻬﻨﮕﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﯽﺧﻮﺭﺩ ﯾﻮﻧﺲ ﺭﺍ، 🔸ﮐﻮﺩﮐﯽ ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﻮج‌های ﻧﯿﻞ ﻣﯽﺳﭙﺎﺭﺩ ﺗﺎ ﺑﺮﺳﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﻧﺶ! 🔹و ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻧﺶ ﺑﻪ ﭼﺎﻩ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺯﻧﺪ و ﺳﺮ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﻋﺰﯾﺰ ﻣﺼﺮ ﺩﺭﻣﯽﺁﻭﺭﺩ! ❇️ ﺁﯾﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﻧﯿﺎﻣﻮﺧﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﻗﺼﺪ ﺿﺮﺭ ﺭﺳﺎﻧﺪﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻭ ﺧﺪﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ، ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ. ✅ ﭘﺲ ﺑﻪ ﺗﺪﺑﯿﺮﺵ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ و ﺑﻪ ﺣﮑﻤﺘﺶ ﺩﻝ ﺑﺴﭙﺎﺭ، ﺑﻪ ﺍﻭ ﺗﻮﮐﻞ ﮐﻦ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺍﻭ ﻗﺪﻡ ﺑﺮﺩﺍﺭ. ﻓﻘﻂ ﺩﻟﺖ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺻﺎﻑ ﮐﻦ ... 🌿¦⇠ 🤍¦⇠ 🌿¦⇠ ➣͜͡🤍͜͡@sabk_zendegi_mahdavi
🌿͜͡🤍͜͡﷽ ⚡️حکایات و حکمتها ⭕️بردبار باش! ✍️کیف‌ها توی کیف‌فروشی‌ها اگر خوش‌فرم و خوش‌قواره‌اند به خاطر این است که پر از کاغذ باطله‌اند. 🔸اگر آن کاغذ باطله‌ها را بیرون بریزی از فرم و قیافه می‌افتند و کاغذها هم دیگر زباله‌اند و باید دور ریخته شوند. 🔹خشم و عصبانیت چیزی شبیه همان کاغذ باطله است. 🔸اگر فرو ببری شکل و شخصیت پیدا می‌کنی و اگر بیرون بریزی از شکل و شخصیت و معنویت می‌افتی. 🔹پس خشمت را فرو ببر تا شخصیتت حفظ شود ... 🌿¦⇠ 🤍¦⇠ 🌿¦⇠ ➣͜͡🤍͜͡@sabk_zendegi_mahdavi
⚡️حکایات و حکمتها ⭕️هر راست نباید گفت، هر راست نشاید گفت ✍️پادشاهی قصد کشتن اسیری کرد. اسیر در آن حالت ناامیدی شاه را دشنام داد. 🔸شاه به یکی از وزرای خود گفت: او چه می‌گوید؟ وزیر گفت: به جان شما دعا می‌کند. شاه اسیر را بخشید. 🔹وزیر دیگری که در محضر شاه بود و با آن وزیر اول مخالفت داشت، گفت: ای پادشاه آن اسیر به شما دشنام داد. 🔸پادشاه گفت: تو راست می‌گویی اما دروغ آن وزیر که جان انسانی را نجات می‌دهد بهتر از راست توست که باعث مرگ انسانی می‌شود.
⚡️حکایات و حکمت ها ✍خواجه ربیع و عبادت شیخ بهایی در جواب نامه ی شاه عباس اول که از حال خواجه ربیع جویا شده بود چنین نوشت: به عرض می رساند که خواجه ربیع - علیه الرحمه - از اصحاب امیر مؤمنان عال است و بسیار مقرب آن حضرت بود. وقتی با لشکر اسلام به جهاد کفار آمده بود این جا فوت شده است و از حضرت رضا نقل شده است که فرمود: ما را از آمدن به خراسان فایده ی دیگر نرسید جز زیارت خواجه ربیع . از «کامل» ابن اثیر نقل شده است: خواجه اسبی بسیار اصیل داشت که قیمت آن بیست هزار درهم بود. وقتی خواجه مشغول نماز بود آن اسب را دزدیدند. او نمازش را قطع نکرد و از بردن اسب نیز ناراحت نشد. عده ای آمدند خواجه را بر این پیش آمد تسلی دهند، او گفت: من خودم دیدم اسب را باز می کند. پرسیدند: پس چه شد که جلوی او را نگرفتی؟ جواب داد: من مشغول عملی بودم که آن عمل را از اسب بیشتر دوست داشتم (منظورش نماز بود که در نظر خواجه بیشتر از اسب بیست هزار درهمی ارزش داشت).(2) آنهایی که خدمت خواجه بودند دزد را نفرین کردند، گفت: نفرینش نکنید، من آن اسب را بر او حلال کردم. وقتی خواجه از دنیا رفت دخترکی در همسایگی او بود، به پدرش گفت: این ستونی که در خانه ی همسایهی ما بود چه شد؟ پدرش به او گفت: آن ستون مرد صالحی بود که در همسایگی ما زندگی میکرد که از اول شب تا صبح به عبادت می ایستاد. تو شبها که در تاریکی به بام می آمدی او را در حال قیام میدیدی و خیال می کردی ستونی است. خواجه میان خانه ی خود قبری کننده بود و هر وقت در قلب خویش احساس قساوت میکرد داخل قبر میشد و آنقدر که مایل بود در آن جا توقف می کرد، آن گاه عرض میکرد: (رب ارجعونی لعلی أعمل صالحا فیما ترکت )"(3) و مکرر می گفت: پروردگارا! مرا به دنیا برگردان تا اعمال صالحی که از دست داده ام، به جا آورم و پس از چندین مرتبه می گفت: ای ربیع! تو را برگرداندیم، متوجه باش و عمل کن.(4) 2- لطیفه: مردی به امام جماعتی گفت: امروز در مسجد مشغول نماز بودم که دیدم دزدی می خواهد کفش هایم را ببرد، من نماز را قطع کردم و نگذاشتم دزد کفش هایم را ببرد؛ آیا باید نمازم را دوباره بخوانم؟ امام گفت: کفش های تو چه قدر ارزش داشت؟ مرد گفت: دو تومان. أمام گفت: بنابراین لازم نیست نمازت را دوباره بخوانی؛ چون نماز تو دو ریال هم نمی ارزید! 3- مؤمنون / 100-99. 4- پند تاریخ 5/ 230 - 231؛ به نقل از: تحفة الأحباب /97
﷽ ⚡️حکایات و حکمتها ✍️نجاری بود که پادشاه قصد ازدواج با همسرش را کرده بود، برای این کار ابتدا باید نجار را از سر راهش برمی‌داشت؛ بالاخره پادشاه بهانه‌ای از نجار گرفت و حکم اعدام او را صادر کرد و گفت: نجار را فردا اعدام کنید. 🔹نجار آن شب نتوانست بخوابد ... 🔸همسر نجار گفت: مانند هر شب بخواب، پروردگارت يگانه است و درهای گشايش بسيار. 🔸کلام همسرش آرامشی بر دلش ايجاد کرد و چشمانش سنگين شد و خوابيد ... 🔹صبح صدای پای سربازان را شنيد ... چهره‌اش دگرگون شد و با نااميدی، پشيمانی و افسوس به همسرش نگاه کرد که دريغا باورت کردم ... 🔹با دست لرزان در را باز کرد و دستانش را جلو برد تا سربازان زنجير کنند ... 🔸دو سرباز با تعجب گفتند: پادشاه مرده و از تو می‌خواهيم تابوتی برايش بسازی ... 🔹چهره نجار برقی زد و نگاهی از روی عذرخواهی به همسرش انداخت ... 🔸همسرش لبخندی زد و گفت: مانند هر شب آرام بخواب، زيرا پروردگار يکتا هست و درهای گشايش بسيارند. فکر زياد انسان را خسته می‌کند ... در حالیکه خداوند تبارک و تعالی مالک و تدبيرکننده کارهاست. 🔹در هر شرایطی، امیدت را به خدا از دست نده و منتظر رحمت بی‌کرانش باش ...
‌Γ﷽ • . ســـــــلام ونــ🤍ــــــور ســپاس از همــراهی شــما خـــوبان . نظرات، انتقادات و پیشنهادات شما خوبان را،شنواییم ان شاءالله ↳https://abzarek.ir/service-p/msg/1466557 ↰ ࿐჻❥⸙🦋⸙❥჻࿐ . جــــهـت دسترسـیِ ســریع به مـطالب کـانــال لطفـــا زیر را دنبال نمایید: . ◽ ❥ ◽ ❥ ◽ ❥ ◽ ❥ ◽ ❥ ◽ ❥ ❥استاد ◽ ❥ ◽ ❥ ◽ ❥ ◽ ❥ ◽ ❥ ◽ ❥ ◽ ❥ ◽ ❥ ◽ ❥ ◽ ❥ ◽ ❥ ◽ ❥ ◽ ❥ ◽ ❥ ◽ ❥ ◽ ❥ ◽ ❥ ◽ ❥ 🤍َاللّهُـــمَ صَــلَّ عّــلی مــُحمّد وَآلِ مُــحمّدوعــجّل فــرجهُم وفــرجــنابـهِم ࿐჻❥⸙🦋⸙❥჻࿐