نماز سکوی پرواز 08.mp3
4.13M
#نماز 8
🎧آنچه خواهید شنید؛👇
❣نماز، اصلی ترین پایه از پایه های دینداریه!
👌مراقب این ستون باش؛
که اگر تخریب شه...
بقیه ستون ها هم، تخریب میشن.
❀' سَبڪِشُھَכآ '❀
. 🇮🇷《به نام او که یادش آرامش دلهاست》🤲 اسم تو مصطفاست🥺 🇮🇷زندگینامه #شهید مصطفی
.
🇮🇷《به نام او که یادش آرامش دلهاست》🤲
اسم تو مصطفاست🥺
🇮🇷زندگینامه #شهید مصطفی صدرزاده🌷
《قسمت هشتم 》
از مشهد که آمدیم🕊....
🇮🇷ایام #فاطمیه شروع شده بود. از قم استادی را به خانهمان دعوت کردیم که #مُبلّغ خارج از کشور بود. در این ایام، گاه تا هشتصد نفر را در پايگاه غذا میدادیم.🏴🥺
رئیس پایگاه بودن در سن و سالی که داشتم کار کوچکی نبود، اما چون #عاشق کارم بودم، هم به درس و حوزه میرسیدم هم به #پایگاه.💚
🇮🇷روزی یکی از بچههای پایگاه گفت:"خبر داری چی شده؟"
_ نه چی شده؟
_ یه نفر از پایگاه برادران، نیمه شب جمعی از پسرا رو میبره توی یکی از کوچههای حاشیۀ منطقه #تيراندازی میکنن، بعدم میبردشون #غسالخونه! 😳
خبر را که شنیدم افتادم دنبال جمع کردن #اطلاعات. چه کسی، کجا و چرا؟ همه را روی کاغذ آوردم. وقتش بود تا #مسئول این کار گوشمالی داده شود. گزارش را که رد کردم، شنیدم برادران پایگاه دربهدر دنبال کسی هستند که گزارش کرده.📝😊
🇮🇷آن روزها #حوزهٔ_برادران طبقهٔ بالای #حوزهٔ_خواهران بود. چند نفری آمدند به پرس و جو تا بفهمند چه کسی این کار را کرده. چه کسی بوده که علیه #مصطفی_صدرزاده گزارش داده.⁉️
اما هم راهش را بلد بودیم! هم راه مخفی کاری و ندادن اطلاعات را! بعدها که ازدواج کردیم در #چشمانم نگاه کردی و پرسیدی :" تو میدونی خبر #شلیک شبانه رو کی داده بود؟"❓
🇮🇷نگاهت کردم و گفتم:" ناراحت نمیشی بگم؟"
_ نه به جان تو!
_ من بودم!
دهانت از تعجب باز ماند:"نه!"😲
_ بله!
به سرفه افتادی:" #ببخش من رو، اون روزا کلی به کسی که ما رو لو داده بود، فحش دادم!"😔
_ یادت رفته چی کار کرده بودین؟ سه شب پشت سر هم سر و #صدا راه انداخته بودین، اونم چه جور! ضمن اینکه شنیدم بعد از اونم بچهها رو برده بودی #بهشت_رضوان روی سنگ مرده شور خونه خوابونده بودی.💥⚡️
🇮🇷خندیدی، از همان #خندههای_نمکین معصومانه:" چقدر بد و بیراه نثارت کردم عزیز، بی اونکه بدونم کی هستی! یقهٔ مسئول #اطلاعات رو چسبیده بودم تا بگه چه کسی گزارش داده. وقتی گفت یه خواهر، تعجب کردم!"😳
ما عاشق #آرمان و هدفمان بودیم آقا مصطفی! ما بچههای #دههٔ_شصت. طوری که مادرم میگفت:" سمیه، رختخوابت رو هم ببر همون جا بنداز تا شبا زحمت اومدن به خونه رو نکشی."🛏😊
🇮🇷سبحان میگفت:" نمیدونی این آقا مصطفی مربی ما چقدر خوبه!"
سجاد میگفت:" اگه خوب نبود جای تعجب داشت، کسی #دوست من باشه و خوب نباشه؟!"
سجاد و سبحان برادرهای گلم بودند. آنقدر که با سبحان #رفیق بودم با کس دیگری نبودم. ما فقط یک سال با هم #تفاوت_سنی داشتیم. برای همین حرف او برایم حجت بود. ❤️
🇮🇷چند روز قبل از #ایام_فاطمیه، دری از چوب برای ماکت سفارش داده بودیم. آماده شده بود، اما #بزرگ در آمده بود.🚪 نیسانی گرفتیم تا در را ببرند دم مسجد. بلند کردن در برای ما دخترها غیر ممکن بود. دوستم گفت:" #سمیه، اون برادر رو میبینی؟ 🌷
اسمش مصطفی صدرزاده س....
#ادامه_دارد....
┄═❁🍃🪴🍃❁═┄
«سبک شهدا»♥️•𝑱𝒐𝒊𝒏⤹
نام کتاب: " کمی بیشتر بمان "
💥
درباره کتاب:
این کتاب مشتمل بر زندگینامه داستانی شهید مدافع حرم «اکبر شهریاری» است. شهید اکبر شهریاری در سال 1363 در محله کیانشهر تهران به دنیا آمد. او از همان دوران نوجوانی با توجه به علاقهای که به بسیج داشت فعالیت خود را در پایگاه مقاومت شروع کرد. تمام دعاهایش ختم به آرزوی شهادت میشد. اکبر، قاری و مداح هیئت پایگاه بود و صوت زیبای قرآنش آغازگر محافل بسیجیان بود. در آن مدت....
سُئِلَ (علیه السلام) عَنْ قَوْلِ الرَّسُولِ (صلی الله علیه وآله) "غَيِّرُوا الشَّيْبَ وَ لَا تَشَبَّهُوا بِالْيَهُودِ"؟
فَقَالَ (علیه السلام): إِنَّمَا قَالَ ذَلِكَ وَ الدِّينُ قُلٌّ، فَأَمَّا الْآنَ وَ قَدِ اتَّسَعَ نِطَاقُهُ وَ ضَرَبَ بِجِرَانِهِ؛ فَامْرُؤٌ وَ مَا اخْتَارَ.
ترجمه: امام(عليه السلام) درباره اين گفتار پيامبر(صلى الله عليه وآله) سؤال شد که فرموده است: «موهاى سفيد خود را تغيير دهيد (و آن را رنگ و خضاب کنيد) و خود را شبيه يهود نسازيد».
امام(عليه السلام) در پاسخ فرمود: است) هر کسى مختار است (که رنگ و خضاب بکند يا نه).
شرح حکمت ۱۷ نهجالبلاغه 😍🍃
❀' سَبڪِشُھَכآ '❀
-
آقاجانم
هیچ هوایی به کارم نمیآید
مگر هوای شما..
السلامعلیڪیاخلیفةاللهفےارضھ..✋🏻-
#امام_زمانم❤️🩹
#صبحتونمهدویـ✋