eitaa logo
❀' سَبڪ‌ِشُھَכآ '❀
1.9هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
3.3هزار ویدیو
141 فایل
•|به‌نامِ‌‌او|• «به فکرِ مثلِ شهدا مُردن نباش به فکرِ مثلِ شهدا زندگی کردن باش.» شهید‌ابراهیم‌هادی کپی❗️حلالت رفیق ولی برای شهادتمون دعا کن😊 شروع‌ما←¹⁰مهر¹⁴۰¹🍃 شروط🌸↓ @sabke_shohadaa_short کانال‌محفل‌هامون🌱↓ @mahfe_l کانال‌خدمات🌿↓ @ww0403
مشاهده در ایتا
دانلود
من اهمیتی نمیدهم دربارهٔ ما چه میگویند، من میخواهم دل را راضی ڪنم🌸 شهید حاج 🌷 @mazhabijdn
🌹 سردار دلها؛ : برادران و خواهرانم! جهان اسلام پیوسته نیازمند رهبری است؛ رهبری متصل و منصوب شرعی و فقهی به معصوم. خوب میدانید منزّهترین عالِم دین که جهان را تکان داد و اسلام را احیا کرد، یعنی خمینی بزرگ و پاک ما، را تنها نسخه نجاتبخش این امت قرار داد؛ لذا چه شما که به عنوان شیعه به آن اعتقاد دینی دارید و چه شما که به عنوان سنّی اعتقاد عقلی دارید، بدانید [باید] به دور از هرگونه اختلاف، برای نجات اسلام خیمه ولایت را رها نکنید.
•~🌿🌸~• شهید آوینی : ما از نمی ترسیم که پروانه های نوریم و هرجا که نور است گرد آن حلقه می زنیم. ♥️ ♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷ ❪ @mazhabijdn🍂⃟💕
❀' سَبڪ‌ِشُھَכآ '❀
❣🇮🇷《به نام او که یادش آرامش دلهاست》💞🤲 اسم تو مصطفاست🥺 🇮🇷زندگینامه #شهید مصطفی صدرزاده🌷
. 🇮🇷《به نام او که یادش آرامش دلهاست》🤲 اسم تو مصطفاست🥺 🇮🇷زندگینامه مصطفی صدرزاده🌷 《قسمت دوم》 هوا نمور است، اما🕊..... 🇮🇷 اما گُل آفتاب با سماجت میان دو خط ابرویت جا کرده. می‌گفتی:" تو بچهٔ شمالِ بارون دیده کجا سمیه خانم و من و بچهٔ جنوب دیده کجا؟🌨🌕 قلیه ماهی و خورشت بامیه و ماهی هَشوُ و فلافل کجا، و فسنجون ترش و کاله کباب و ماهی شکم پر کجا‌؟ 🌭🍛🐟 ولی قدرت خدا رو ببین! تو با چه لذتی قلیه ماهی و هشو می‌خوری و من میرزاقاسمی و فسنجون ترش! این نشونهٔ این نیست که از روز اول ما رو به نام هم بریدن؟"❤️ 🇮🇷 درست می‌گفتی آقا مصطفی. راست و درست. قسمت و در این بود که ما مال هم باشیم. مایی که در ایمان به با هم یکی بودیم، هر چند یکی از ما شمالی بود و یکی جنوبی. من متولد مرداد ۱۳۶۵ در رشت و تو متولد شهریور ۱۳۶۵ در شوشتر.💚💚 تو یک ماه از من بودی و این آزارم می‌داد، طوری که همان جلسهٔ اول خواستگاری از پس چادری که جلوی دهنم گرفته بودم، به مامانم گفتم:" بگو که من یه ماه ."مادرت شنید و گفت:" اینکه چیز مهمی نیست!"😊 🇮🇷 راست می‌گفت، چیز مهمی نبود، چون تو روز به روز از من بزرگ تر شدی. آن‌قدر که دیگر در پوست خودت . پوست ترکاندی و شدی یک پارچه ماه، . حالا هم آمده‌ام اینجا در محضر خودت. پیش خود خودت تا زندگی هشت سال و نیمهٔ مان را دوره کنم.🥺🌺 می‌خواهم تا جایی که می‌شود بخشی از آن روزها و لحظه‌ها را در این ضبط کوچک جا بدهم.📼 همهٔ آنچه یادم می‌آید. این را به درخواست نویسنده‌ای انجام می‌دهم که باور دارد اگر تو را بنویسد، خیلی از تاریکی‌ها می‌شود.📃 🔸🔹🔸🔹 🇮🇷 چه کسی می‌توانست پیش بینی کند من که زادهٔ رشت و بزرگ شدهٔ ، من که چند سال هوای شرجی شمال را به سینه کشیده‌ام، به دلیل شغل پدر که سپاهی بود، مهاجرت کنیم به تهران.🦋 و از قضای روزگار، تو هم از جایی که هوای شرجی داشت، به همراه خانواده کوچ کنی به ، یکی از مناطق نزدیک بابلسر در استان مازندران. و بعدها هم بیایید نزدیک تهران، درست همان محله‌ای که ما هم بعد از چندی به آنجا آمدیم.☺️ 🇮🇷 دریای شمال و دریای جنوب هر دو دریایند و گرچه هر کدام رنگ و بو و عطر و صدای خود را دارند. اگر راهی باز شود، هر دو دریا همدیگر را در می‌کشند. 🌊🌊 همان طور که روح من و تو همدیگر را پیدا کردند و مثل گیاه دور هم پیچیدند.💞 ما خانوادهٔ هفت نفره بودیم: پدر و مادرم، سجاد برادر بزرگ ترم با یک سال سنی با من، سبحان برادر دومی ام، صحابه خواهرم و آقا محمد ته تغاری خانواده.☺️ 🇮🇷 رابطهٔ من با سجاد که به قول مامان شیر به شیر بودیم، یک جور دیگر بود. پدرم اجاره نشین بود و به قول خودش . 💜 مادرم هم عاشق... ┄═❁🍃🪴🍃❁═┄ «سبک شهدا»♥️•𝑱𝒐𝒊𝒏⤹