#رمان_پسر_بسیجے_בختر_قرتے♥️
#پارت_بیستم
_آره دیگه همین که الان وارد کلاس شد
اسمش امیرعلی فراهانیه ترم آخر ولی
گویا این واحد رو گفتن دوباره باید بخونه
از این بچه درس خوناست طوری که شنیدم
برای تخصص بورسیه شده روسیه ولی
به خاطر مشکل این واحد مجبور شده
این ترم رو هم بمونه
•مریم با خنده گفت:
_ اوه چه باحال بچه درسخون که
که کارش در اومده است
•شقایق با تعجب پرسید :
_وا چرا کارش در اومده ؟!
_ آخه دریا خانم خوشش از این
تریپ آدما نمیاد و قطعا این ترم برای
آقای فراهانی جهنم میشه
اره دریا؟ این بنده خدا که خیلی آدمه
محترمیه طوری که از ترم بالای ها شنیدیم
سرش به کار خودشه و کاری با کسی نداره
_ اره جون خودش بابا این فیلم دانشگاهشه
باید بیرون دیدش ببینم بازم همینطوری حاج آقاست
_بابا تو خیلی بد بینی به نظر منم که خیلی
آقای محترمیه اگه من به جاش بودم تو اون
حرفا رو هم بهم میزدی چند تا چیز بارت
میکردم ولی بنده ی خدا حتی نگاهتم نکرد
•اینبار شقایق تعجب کرد و گفت :
_چرا حرف بارش کرده مگه همدیگه رو میشناسن؟
_نه بابا بیچاره اتفاقی خورد به دریا
گوشیش افتاد دریا هم قشنگ شستش
پهنش کرد رو طناب تا خشک بشه
با این حرف مریم هر سه تا خندیدیم که
همه توجها رو جلب کردیم از جمله آقای برادر
که با ابروی بالارفته سمت ما برگشت
تا مارو دید یه پوزخند زد و روش رو برگردوند
منو میگی از حرص قرمز شدم زیر لب گفتم:
#رمان_پسر_بسیجے_בختر_قرتے♥️
#پارت_بیستم
_آره دیگه همین که الان وارد کلاس شد
اسمش امیرعلی فراهانیه ترم آخر ولی
گویا این واحد رو گفتن دوباره باید بخونه
از این بچه درس خوناست طوری که شنیدم
برای تخصص بورسیه شده روسیه ولی
به خاطر مشکل این واحد مجبور شده
این ترم رو هم بمونه
•مریم با خنده گفت:
_ اوه چه باحال بچه درسخون که
که کارش در اومده است
•شقایق با تعجب پرسید :
_وا چرا کارش در اومده ؟!
_ آخه دریا خانم خوشش از این
تریپ آدما نمیاد و قطعا این ترم برای
آقای فراهانی جهنم میشه
اره دریا؟ این بنده خدا که خیلی آدمه
محترمیه طوری که از ترم بالای ها شنیدیم
سرش به کار خودشه و کاری با کسی نداره
_ اره جون خودش بابا این فیلم دانشگاهشه
باید بیرون دیدش ببینم بازم همینطوری حاج آقاست
_بابا تو خیلی بد بینی به نظر منم که خیلی
آقای محترمیه اگه من به جاش بودم تو اون
حرفا رو هم بهم میزدی چند تا چیز بارت
میکردم ولی بنده ی خدا حتی نگاهتم نکرد
•اینبار شقایق تعجب کرد و گفت :
_چرا حرف بارش کرده مگه همدیگه رو میشناسن؟
_نه بابا بیچاره اتفاقی خورد به دریا
گوشیش افتاد دریا هم قشنگ شستش
پهنش کرد رو طناب تا خشک بشه
با این حرف مریم هر سه تا خندیدیم که
همه توجها رو جلب کردیم از جمله آقای برادر
که با ابروی بالارفته سمت ما برگشت
تا مارو دید یه پوزخند زد و روش رو برگردوند
منو میگی از حرص قرمز شدم زیر لب گفتم: