#رمان_پسر_بسیجے_בختر_قرتے♥️
#پارت_نوزدهم
_ دریا آروم باش مگه بیچاره چکار کرد که اینطوری عصبی شدی
_ مگه ندیدی گوشیم رد داغون کرد
_ باشه خوب اتفاقی بود ، عمدی که نبود
_ اههه مریم ولم کن کلا ازش خوشم نیومد خواستم حالش رو بگیرم
چشماش از تعجب باز شد :
_ مگه میشناسیش که خوشت ازش نمیاد ؟
_ نه نمیشناسم ولی خوشم از این مردایی که یقه میبندن و زل میزنن به زمین برا ریا بعد هرکاری دلشون بخواد میکنن نمیاد حالا هم کم حرف بزن بریم کلاس که فکر کنم تموم شد
سری با تاسف برام تکون داد و همراهم شد
در کمال ناباوری کلاس هنوز تشکیل نشده بود و منو مریم نفسی از سر آسودگی کشیدیم هنوز سر صندلی جا نگرفته بودیم که اط ورود همون پسر بسیجی به کلاس چشم های هر دومون از تعجب باز موند .
با همون تعجب به مریم گفتم :
_ ای وای اینم تو کلاس ماست ؟
شقایق یکی از همکلاسی هامون که کنار دستمون نشسته بود و نیمچه دوستی با منو مریم به هم زده بود نذاشت مریم حرف بزنه سریع گفت :
_ آقای فراهانی رو میگی ؟
_ فراهانی ؟
#رمان_پسر_بسیجے_בختر_قرتے♥️
#پارت_نوزدهم
_ دریا آروم باش مگه بیچاره چکار کرد که اینطوری عصبی شدی
_ مگه ندیدی گوشیم رد داغون کرد
_ باشه خوب اتفاقی بود ، عمدی که نبود
_ اههه مریم ولم کن کلا ازش خوشم نیومد خواستم حالش رو بگیرم
چشماش از تعجب باز شد :
_ مگه میشناسیش که خوشت ازش نمیاد ؟
_ نه نمیشناسم ولی خوشم از این مردایی که یقه میبندن و زل میزنن به زمین برا ریا بعد هرکاری دلشون بخواد میکنن نمیاد حالا هم کم حرف بزن بریم کلاس که فکر کنم تموم شد
سری با تاسف برام تکون داد و همراهم شد
در کمال ناباوری کلاس هنوز تشکیل نشده بود و منو مریم نفسی از سر آسودگی کشیدیم هنوز سر صندلی جا نگرفته بودیم که اط ورود همون پسر بسیجی به کلاس چشم های هر دومون از تعجب باز موند .
با همون تعجب به مریم گفتم :
_ ای وای اینم تو کلاس ماست ؟
شقایق یکی از همکلاسی هامون که کنار دستمون نشسته بود و نیمچه دوستی با منو مریم به هم زده بود نذاشت مریم حرف بزنه سریع گفت :
_ آقای فراهانی رو میگی ؟
_ فراهانی ؟