#رمان_پسر_بسیجے_בختر_قرتے♥️
#پارت_چهلویک
با صدای گیتی به خودم اومدم:
چیه بابا؟تمومشدم خوشگل ندیدی اینطوری زل زدی به من؟
اوه چه خودشم تحویل میگیره تو فکر بودم بابا
مامان:دریا جان بهتره به جای زبون درازی صبحانت رو تموم کنی مگه دانشگاه نمیری شما ؟
با دست به پیشونیم زدم:
وااای اصللللا یادم رفت چقدر گیجم من
گیتی: حالا بگو ببینم با این گیجی چطور میخوای دکتر بشی ؟بیچاره مریضا
از حرص جیغی کشیدم و قندی طرفش پرتاب کردم:
دلشونم بخواد من به این نازی
عزیز:گیتی ول کن بچهم رو دیرش میشه
گیتا:وا مامان از کی تا حالا این خرس گنده بچه اس
بعدشم خودش قش قش خندید
با عجله به اتاقم رفتم تا آماده بشم
دستم سمت مانتوی صورتی جیغم که حسابی هم کوتاه بود رفت اما یاد عهد دیشبم افتادم :
پوووف نه دریا قرار شد رعایت کنی تو میتونی
مانتوی مشکی که تا روی زانوم بود به همراه شلوار طوسی رنگ و مقنعه همرنگ شلوارم پوشیدم موهای همیشه افشانم رو محکم بالا بستم و مقنعه رو جوری تنظیم کردم که مقدار کمی از موهام بیرون باشه آرایش جیغ همیشگی رو بیخیال شدم و به جاش یه مداد داخل چشام کشیدم با یه رژ مات
هووووممم بدم نشدم انگاری خانمتر شدم بزن بریم پیش به سوی امیر علی بیچاره