eitaa logo
❀' سَبڪ‌ِشُھَכآ '❀
1.9هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
3.3هزار ویدیو
141 فایل
•|به‌نامِ‌‌او|• «به فکرِ مثلِ شهدا مُردن نباش به فکرِ مثلِ شهدا زندگی کردن باش.» شهید‌ابراهیم‌هادی کپی❗️حلالت رفیق ولی برای شهادتمون دعا کن😊 شروع‌ما←¹⁰مهر¹⁴۰¹🍃 شروط🌸↓ @sabke_shohadaa_short کانال‌محفل‌هامون🌱↓ @mahfe_l کانال‌خدمات🌿↓ @ww0403
مشاهده در ایتا
دانلود
❀' سَبڪ‌ِشُھَכآ '❀
.           🇮🇷《به نام او که یادش آرامش دلهاست》🤲 اسم تو مصطفاست🥺           🇮🇷زندگینامه #شهید مصطفی
🇮🇷《به نام او که یادش آرامش دلهاست》🤲 اسم تو مصطفاست🥺           🇮🇷زندگینامه مصطفی صدرزاده🌷                        《قسمت هجدهم 》 گرمای اتاق...🕊 🇮🇷 دیوانه ام کرده بود. هوای اردیبهشتی شده‌ بود هوای چلهٔ تابستان. دیگر به هم محرم شده بودیم. حلقه را دستم کردی، حلقهٔ طلا با هفت نگین سفید. اتاق گرم و گرم تر شده بود. از موهایم آب می‌چکید. مادرت که آمد هدیه اش را بدهد گفتم:"تموم ." گفتی:"با این وضع که نمی تونه بیاد جلوی مهمونا مامان!" مادرت گفت:"نگران نباش، الآن می برمش آرایشگاه تا دوباره موهاش رو درست کنن. "💍👰‍♀🌺 مرا همراه مادرت بردی آرایشگاه. دم در پرسیدی:"خیلی طول می کشه؟ نکنه مثه اون بار...!" _همین جا بمون الآن بر می گردیم! _اما حالا باید برم ! _یعنی چه؟ حالا یک امشب را نرو مادر! _زشته باید برم! _چی چی رو زشته؟ _اینکه به خدا بگم زنم آرایشگاه بود نیومدم مسجد، زشته!💚💚 🇮🇷 و رفتی. خانم آرایشگر باز موهایم را درست کرد. کارم تمام شده بود که از مسجد آمدی و مرا بردی خانه. طبقهٔ اول را خانم ها پر کرده بودند. وقت شام مادرت گفت:"شما برین توی این اتاق با هم شام بخورین. " قبلاً یکی از دوستانم گفته بود:"سمیه، یه هدیه برای بخر و همون شب بده بهش. " _چرا؟ _چون کسی که اولین هدیه رو بده، برای همیشه تو خاطر طرف مقابل می مونه. با سجاد برایت یک ادوکلن گرفته بودیم. رنگش آبی آسمونی بود و یک جلد قرآن کوچک که در جلدی چرمی قرار داشت. هردو را کادو پیچ کرده و گذاشته بودم داخل کمد اتاق. 🎁📓 قبل از اینکه شام بخوریم، ادوکلن را آوردم. چشمانت برق زد:"به چه مناسبت؟" _همین جوری! _من باید برای شما هدیه می خریدم! کاغذ کادویش را باز کردی و گذاشتی در جیب کتت. شیشه ادکلن را جلوی نور چراغ نگه داشتی:"چه آبی زیبایی!" آن را هم گذاشتی در این یکی جیبت. 💡💞 🇮🇷 شاممان را که خوردیم، صدایمان زدند برویم و کیک را ببریم. رفتیم اتاقی دیگر. بود و دور تادورش رزهای رنگی. دستم را گرفتی. کیک را به کمک هم بریدیم سر و صدا و دست و خنده و شادی. زمان به سرعت گذشت. آن هایی که خانه شان نزدیک بود رفتند. فامیل های خیلی نزدیک، چه مرد و چه زن، در اتاقی جمع شدند و هدیه‌هایی را که گرفته بودیم حساب کتاب کردند.🍛🎂🤗 فامیل‌های شهرستانی... .... ┄═❁🍃🪴🍃❁═┄ «سبک شهدا»♥️•𝑱𝒐𝒊𝒏⤹