eitaa logo
🕊سبک بالان عاشق🕊
354 دنبال‌کننده
20هزار عکس
12.1هزار ویدیو
43 فایل
﷽ آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتند و پریدن ... ✅ ارتــبــاط ، انتقاد و پیشنهاد 👇 @shahadat07 با شهدا بودن سخت نیست با شهدا ماندن سخته
مشاهده در ایتا
دانلود
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ من و دوست و همرزم عزیزم شهید مصطفی صدرزاده ( سید ابراهیم )😍 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 يک خاطره زيبا از زبان رفیق عزیزم شهيد مصطفى صدرزاده😍👇👇👇 تو حلب شبها با موتور🏍 حسن غذا و وسائل مورد نياز به گروهش ميرسوند ما هر وقت ميخاستيم شبها🌌 به نيروها سر بزنيم با چراغ خاموش ميرفتيم🏍يک شب که با حسن ميرفتيم غذا به بچه هاش برسونيم چراغ موتورش روشن ميرفت😳چند بار گفتم چراغ موتور رو خاموش کن امکان داره قناس ها بزنند👀خنديد😊من عصبانى شدم با مشت تو پشتش زدم👊 و گفتم مارو ميزنند😠دوباره خنديد😊و گفت: مگر خاطرات شهيد کاوه رو نخوندى📖 که گفته شب روى خاک ريز راه ميرفت🚶و تير هاى رسام از بين پاهاش رد ميشد💥💥💥 نيروهاش ميگفتن فرمانده بيا پايين تير ميخورى😰در جواب ميگفت اون تيرى که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده😊حسن ميخنديد😊 و ميگفت نگران نباش اون تيرى که قسمت من باشه💥هنوز وقتش نشده😅و به چشم ديدم که چند بار چه اتفاقهایى براش افتاد☺️ ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ ‍ 🌺🍃🌸 🌸 📚گزیده‌ای از 📗«سروها ایستاده می‌‌مانند» 🌹شهید مدافع‌حرم حسن قاسمی دانا 🟣نوموخوااام شهید مصطفی صدرزاده نقل می‌کند: حسن قابلیّت‌هایی خاص داشت، برای همین همه‌جا همراهم می‌بُردمش و آن‌قدر صمیمی شده بودیم که همدیگر را داداش صدا می‌کردیم♥️ یک‌بار ماشین تدارکات تصادف کرد و مجبور شدیم با موتور به شهر برویم تا آذوقه و مهمات به قناسه‌ها برسانیم. من موتورسوار خوبی نبودم؛ ولی حسن موتور سوار قهّاری بود🚨🏍 روی ترک موتور تریــــل نشسته بودم و به‌ســــرعت توی خیابان‌ها پیش می‌رفتیم. چون خودش قنّاســــه‌ها را چیــــده بود، خیلی خــــوب مسیر را بلــــد بــــود🏅 در حالی که با سرعت می‌راند، سرش پایین بود و بلندبلند مدح امیرالمؤمنین علیه‌السلام را می‌خواند، مدحی سوزناک و رسا!🗣 با خودم فکر کردم که روی موتور باید حواسش شش‌دانگ به جلو باشد، با این وضعیتی که حسن پیش گرفته موتور می‌چرخد یا به یک نفر می‌زند و تصادف می‌کنیم🔥🤭 همچنان سرش پایین بود، طوری که دوسه متری خودش را می‌دید و مداحی می‌کرد💚 با دست به شانه‌اش زدم و فکرم را بلند به زبان آوردم: «داداش! سرت رو بیار بالا... الآن تصادف می‌کنیم»😒 اول به حرفم اعتنایی نکرد و مدحش را بلندتر از قبل خواند؛ دوباره محکم‌تر به شانه‌اش زدم و تکرار کردم: «سرت رو بالا بیار...بیار باالااا...»🤨 برای لحظه‌ای سربرگرداند و با لهجه مشهدی‌اش بهم گفت:«نوموخوااام»🤫 گفتم:«اِاِ. یعنی چی که نمی‌خوای؟»🤥 یک‌مرتبه دوروبرم را نگاه کردم و دیدم تو خیابان‌های حلب پُر است از زن‌های بدحجاب یا بی‌حجاب؛ زیر لب گفتم: «آهااان... این سرش رو نمی‌آره بالا تا چشمش به نامحرم نیفته.»😢  ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ 🕊┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄🕊
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ ‍ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• ✅شهـدا با معرفت‌اند! حسن قاسمی دانا کار همه رو راه مینداخت. از صبــــح تا شــــب برنامه‌ه­اش يک چيز بود، آن هم خــــدمت به . همــــه بچه‌ها می‌گفتند: «حســــن آخــــرِ است» همــــه را می‌خنداند. همه به یک طریقی عاشقــــش شــــده بودنــــد😇 يک روز که می‌خواستيم به دست بچه‌ها برسانيم با راه افتاديم. وسط راه حسن را گم کردم. يک لحظه خيلى ترسيدم. بعد از مدتی حسن برگشت. من تو اوج ناراحتى برگشتم به حسن گفتم خيلى بى‌معرفتى. خيلى ناراحت شد. گفتم من را تنها کردى. گفت نمی­‌دانستم که راه رو بلد نيستى😞 تا شب حرفى نزد، حتى شب شام هم نخورد. وقت آمد کنارم و گفت ديگه به من نگــــو. من تمام وجودم را براى همه شما می گذارم. هرچــــى می‌خواهى بگى بگو، ولى به من بى‌معرفت نگــــــــو!♥️ با این حرف حسن، من گِراى او را پيدا کردم. بعد از شهادتش هر وقت کارش داشتم بهش می‌شدم و می‌گفتم اگر من را ندهى، خيلى بى‌معرفتى. خيلى جاها به کمکم آمد. خيلى رو دوست دارم. با اينکه ٢٢روز بیشتر با هم نبوديم، اما انگار که ٢٢سال با هم بوديم. روحمان به هم نزديک شده بود. هميشه کنارم حسّش مى‌کنم✨🌸 💙شهید 🎙به روایت شهید ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ 🕊┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄🕊
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 💠یک روز ظهر وارد خانه شد، سلام کرد، خیلی خسته و گرفته بود، یک ساک دستش بود، آن روز از صبح به مراسم تشییع شهدای گمنام رفته بود، آرام و بی‌صدا به اتاقش رفت. 💠صدا کرد:  مادر، برایم چای می‌آوری؟ برایش چای ریختم و بردم. وارد اتاقش شدم، روی تخت دراز کشیده بود، من که رفتم بلند شد و نشست. 💠پرسیدم: چه خبر؟ در جواب من از داخل ساکش یک پرچم سه‌ رنگ با آرم «الله» بیرون آورد.  پرچم خاکی و پاره بود. اول آن را به سر و صورتش کشید و بعد به من گفت: «این را یک جایی بگذار که فراموش نکنی. هروقت من مُردم آن را روی جنازه‌ام بکش». 💠خیلی ناراحت شدم، گفتم:«خدا نکند که تو قبل از من بری». اجازه نداد حرفم را تمام کنم، خندید و گفت: «این پرچم روی تابوت یک شهید گمنام تبرک شده است» 💠وقتی من مُردم آن را روی جنازه من بکشید و اگر شد با من دفنش کنید تا خداوند به‌ خاطر آبروی شهید به من رحم کند و از گناهانم بگذرد و شهدا مرا شفاعت کنند». 💠نمی‌دانست که پرچم روی تابوت خودش هم یک روزی تکه تکه برای شفاعت دست همه پخش می‌شود.... ✍به روایت مادربزرگوارشهید 🕊🌺 ... ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 🎥روایت شهید مصطفی صدرزاده از روزی که شهید مدافع‌حرم حسن قاسمی دانا در میدان نبرد، ورق را برگرداند! ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ بچه‌ی مشهد ... فرزند دوم خانواده بود ، متولد شهریور ٦۳ شوخ و مهربان و ... در نانوایی پدرش کار می‌کرد دوستانش می‌گفتند: حدود چند ماه تلاش کرده بود تا مسئولان لشکر فاطمیون قبول کنند و اعزامش کنند ... همان روزهای اول ، او را مسئول تک تیراندازها کردند شهید صدرزاده (دوستش) می‌گفت: خیلی برای بچه هایش کار می‌کرد ، مثل مـادر بود برایشان ، صبح تا شب خدمت می‌کرد به بچه‌ها فروردین ۹۳ اعزام شد به سوریه (حلب) و ۲۲ روز بعد هم ... داوطلب شدند ساختمان۳ را که سقوط کرده بود، پاکسازی و آزاد کنند حسن و مصطفی (شهید صدرزاده) و ٦ نیروی داوطلب ... شدند ۸ نفر ... حسن گفت : ۸ نفریم ، اسم عملیات هم باشد امام‌رضا (؏) همه با فریاد یاعلی‌بن‌موسی‌الرضا (؏) ریختند داخل ساختمان و پاکسازی را شروع کردند دشمن با زبان عربی می‌پرسید شما که هستید؟ حسن فریاد می‌زد : نحن شیعه علی بن‌ابیطالب (؏) نحن ابناء فاطمه‌الزهراء (س) خیلی شجاعانه جنگید و ... وقتی رفت تا نارنجکها را بیندازد سمتِ دشمن ، تیر خورد ... فردایش هم در بیمارستان پر کشید ... 🕊🕊 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• 📜روایتی از زندگی 💠شهید مدافع‌حرم حسن قاسمی دانا 🔹شهید حسن قاسمی‌ دانا دوم شهریور۱۳۶۳ در محله طلّاب مشهد مقدس به دنیا آمد. دوران تحصیلی را در مشهد گذراند و پس از اخذ دیپلم در رشته حقوق دانشگاه بردسکن پذیرفته شد اما به آنجا نرفت و در کنار پدر در نانوایی‌شان مشغول به کار شد. 🔸حسن از روحیه نظامی‌گری برخوردار بود و به رزم علاقه داشت و این خصوصیت از او یک بسیجی فعالی ساخته بود که همیشه در رزمایش‌های عمومی، داوطلبانه حضور داشت. شهید قاسمی دانا به اهل بیت عصمت و طهارت ارادت ویژه‌ای داشت و این دوستی به گونه‌ای بود که دوماه محرم و صفر را عزاداری می‌کرد و لباس مشکی از تنش خارج نمی‌شد. همیشه به شهادت فکر می‌کرد؛ دلنوشته‌های زیادی از او برجای مانده که از خدا مرگ باعزّت و جان‌دادن برای ائمه علیهم‌السلام را خواهان بوده است. 🔹او نبوغ نظامی عجیبی داشت. تقریبا کار با همه سلاح های سبک و سنگین را بلد بود. می‌گفت: در بین ده‌هزار بسیجی مشهد فقط ده‌نفر می‌توانند صفر تا صد سلاح دوشکا را باز کنند و ببندند و من یکی از آن ده‌نفرم! 🔸با آغاز حملات وحشیانه تکفیری‌ها به حریم آل‌الله در سوریه و عراق، حسن قاسمی دانا تاب نیاورد و برای اعزام به سوریه ثبت‌نام کرد؛ برای اولین‌بار در فروردین سال۱۳۹۳ به مناطق عملیاتی سوریه اعزام شد؛ او خودش را "حسن قاسم‌پور" و یک افغانستانی مهاجر ساکن ایران معرفی کرد و همراه رزمندگان افغانی برای دفاع از حرم حضرت زینب سلام‌الله‌علیها به سوریه رفت. برای حسن از همان ابتدا افغانستانی و ایرانی فرقی نداشت و برایش دفاع از حریم اسلام جغرافیا بی‌معنی بود. 🔹در همان مدت کوتاهی که در سوریه بود، در عملیاتهای زیادی شرکت کرد و لیاقت‌های بی‌شماری را از خود نشان داد اما سرانجام ۱۹اردیبهشت۱۳۹۳ طی عملیات امام رضا علیه‌السلام که شامل پاکسازی خانه‌به‌خانه در منطقه حی‌ّالزهراء حلب سوریه بود، با اصابت گلوله تکفیری‌های داعشی در سن ۳۰سالگی به شهادت رسید. پیکر پاکش همزمان با سالروز شهادت حضرت زینب سلام‌الله‌علیها در مشهد مقدس تشییع شد و در گلزار شهدای خواجه‌ربیع به خاک سپرده شد. ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 🔴شاطری که مدافع حرم شد! ⬅️ شهید مدافع‌حرم حسن قاسمی دانا 🔸شهید حسن قاسمی دانا از بسیجیان فعال شهر مشهد مقدس و مربی رزم نیروهای بسیج بود. در اکثر رزمایش‌های بسیج داوطلبانه شرکت می‌کرد. دومین فرزند خانواده بود و سه‌برادر دیگر هم داشت. با اینکه در دانشگاه قبول شده بود اما به دانشگاه نرفت و در مغازه نانوایی پدرش مشغول به کار گشت. در روز‌های گرم ماه مبارک رمضان که به پخت نان مشغول بود، به مادرش که نگران سلامتی‌اش بود، می‌گفت: کار در این شرایط سخت، هم یک امتحان است و هم باعث آمرزش گناهان می‌شود. 🔸با اینکه نانوایی داشت و در سال۱۳۹۲ که تورمِ افسارگسیخته‌ای در کار نبود، ماهانه حدود یک‌میلیون و پانصدهزار تومان درآمد داشت و می‌توانست مثل خیلی از جوانان دیگر مشغول امور دنیوی شود اما جسارت تکفیری‌ها به حریم اسلام در سوریه غیرت حیدری‌اش را خدشه‌دار کرد و برای رفتن به سوریه ثبت‌نام نمود و ۲۲روز پس از نخستین اعزامش، ۱۹اردیبهشت۱۳۹۳ در حلب سوریه به شهادت رسید. ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
5.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 🎬 ڪل ڪل شیرین دو مدافع حرم # هـمیشہ باهـم شوخے میڪردن حتے لحظاتے قبل از شهـادت حسن رفیق شفیق ڪہ می گویند همین ها هستند رفاقت شـــــان از زمین شروع شد و تا بهشت ادامہ یافت . . . ✔️به‌مناسبت‌سالروزشهادت ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
12.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 | یاددیـدارشما لحظاتی دلمون راهی خانه عشق کنیم السلام علیک یا امام رئوف 🔹مدیحہ سرایی ذاڪر اهل بیت (علیهم السلام) حاج علـی ملائکه  ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ چهارشنبه های امام رضایی التماس دعا م ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝
8.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تا حالا این جملات را از آیت‌الله فاطمی‌نیا رضوان الله تعالی علیه شنیده بودین؟ هرکس ضدولایت حرف بزندخداونداورانمیبخشد ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گاهی دلم به سمت خدا می‌برد مرا یعنی به آستان رضا می‌برد مرا مثل کبوتری که به پرواز آمده‌ست تا کوی دوست، بال دعا می‌برد مرا 🌤 💚 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝