eitaa logo
🕊سبک بالان عاشق🕊
564 دنبال‌کننده
27.4هزار عکس
16.4هزار ویدیو
61 فایل
﷽ آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتند و پریدن ... ✅ ارتــبــاط ، انتقاد و پیشنهاد 👇 @shahadat07 با شهدا بودن سخت نیست با شهدا ماندن سخته
مشاهده در ایتا
دانلود
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 🌹شهید والامقام موسس توپخانه سپاه عاشورا سردار حسن شفیع زاده : ۲۸ سال ۱۳۳۶ /تبریز : ۸ ۱۳۶۶/منطقه عملیاتی کربلای ۱۰ شمالغرب(منطقه عمومی ماووت) . . برادران مسئول! عدالت را فدای مصلحت نکنید، پرحوصله باشید و در برآوردن حاجات و نیازهای مردم بکوشید، در قلب خود مهربانی و لطف به مردم را بیدار کنید و گرنه در مقابل خدا و شهدا مسئولید. 🌷سردار شهید شفیع زاده🌷 . 💠سردار شهید حسن شفیع زاده: دلم میخواهد که درآخرین لحظه های زندگیم، بدنم وجسمم آغشته به خون درراه توباشد نه درراه دیگر. 🔅🔅🔅🔅 همیشه سه چهار نفر از دوستان بودند که آدم سرنماز، قبل از نماز در یک حالت خاصی با آنها خلوت می کرد، یکی و یکی هم و یکی دو نفر دیگر از دوستان بود و من واقعا احساس می کنم آنها زنده هستند و جواب آدم را می دهند. (به روایت دوستان شهید) ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ ‍ ‍ 🌹مهدی پایین عکس حمید و دوستان شهیدش که به دیوار زده بود،روی کاغذ اسم هاشان را هم اریبی نوشته بود بعد؛چند تا نقطه چین و اسم خودش، ،دلش خون شد😔 هیچ وقت از حرف نمیزد،از شهادت خودش برای صفیه هیچ وقت نمی گفت،میدانست او ناراحت میشود،اما انگار این روزها دلش کنده شده بود،جای دیگری بود...🌹🌹 . من به کار خودم سرگرم میشدم،روبه روی این عکس ها می نشست،زانوهاش را بغل میگرفت و خیره میشد به آنها و با خودش زمزمه میکرد،تا من می رفتم بیرون، سرریز میشد😭؛اما جلوی من خودش را نگه میداشت😔،میدانست من تحمل این حرف ها و کارها را ندارم... بیست و پنجم اسفند،دوستم دعوتم کرد خانه شان،چند نفر دیگر از بچه ها هم  آمده بودند،احساس میکردم سرحال نیستند،اما کسی  چیزی نگفت،من زیاد پاپی نشدم؛ هم آمده بود،ساعت دوازده نصفه شب،فاطمه زنگ زد، گفت:"مریم،خواهر مهدی؛اینجاست،داشتیم با هم حرف می زدیم،یاد تو افتادیم،گفتیم یه زنگ بزنیم حالت رو بپرسیم"دلم شور افتاد...، :"چیزی شده؟" گفت:"نه بابا،همینجوری یادت کردیم" ✅حالا همه به هم تلفنی خبر داده بودند و میدانستند مهدی شهید شده😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭 ( ) ، مهدی را پرسید،صبح زنگ زده بودم به ستاد کسی که گوشی را برداشت نتوانست حرف بزند،گفت:"گوشی دستتون" یکی دیگر جوابم را داد و گفت:" خوب هستند و عملیات تموم شده،رفته ند منطقه رو تحویل بِدَن و برگردند" خیالم راحت بود همین روزها سر و کله اش پیدا میشود،کسی جرئت نمیکرد چیزی به من بگوید،این کار را گذاشته بودند به عهده ی شهیدباقری که او آدم جا افتاده ای است،بلد است چطور بگوید،بنده ی خدا او هم نتوانسته بود....😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ ‍ 🍃بند دلم پاره شد و عکس های سنجاق شده به آن می رقصند و از مقابل چشمانم رد می شوند. عکس با پدرش، همان روزها که تنها فرزند خانواده بود و به قول ، مادرِ بابا بود. آنقدر محبت این دختر در دل پدر ریشه زده بود که مرهم های پدر برای مادرش بود. 🍃صدای ترک های را می شنوم و این بار عکس و پدر به من لبخند می زند. پرنسس بابا بود و عاشق پدر؛ اینکه را همه می دانند. زهرا هم با دستهای کوچکش برای آرزوی پدر دعا می کرد. اشک هایم سرازیر میشوند و چشمان تارشده از ، به عکس و آقا مهدی روشن می شود همان لحظه وداع، محمد جواد در خواب بود، پدر با یک بوسه و یک نوازش که هنوز گرمایش بر تن پسر مانده، از او دل کند. 🍃اشک هایم از هم سبقت گرفته اند اما عکس ، قصه جدیدی است. نذر کرده بود این بار خودش همسرش را راهی دفاع از حرم کند. رفت پیش فرمانده و خواهش کرد که همسرش بازهم راهی شود. نشست و تمام لحظه های باقی مانده از حضور همسرش را نظاره کرد و بخاطرش سپرد. عکس هایی که شریک زندگی اش آماده می کرد برای ، وصیت نامه ای که برای روز های نبودنش می نوشت. در ظاهر می خندید اما خدا می داند که در دلش چه می گذشت. اشک هایش این بار به دادش رسیدند. 🍃بدرقه کرد و به یک چشم بر هم زدنی خود را در دید، در بالای سر پدر بچه هایش. فاطمه پنج ساله به چهره بابا نگاه می کرد و گریه می کرد. زهرای سه ساله چقدر شبیه شده بود و سر بابا را نوازش می کرد. و اگر محمد جواد لب می گشود و بابا می گفت چه میشد. نسیمی می وزد و این بار آخرین عکس را می بینم. دل داغدار فاطمه و زهرا با سنگ سرد مرهم می یابد. همسر شهید درد و دل می کند با شهیدش از روزی که محمد جواد تب کرده بود و در خواب فقط سراغ را می گرفت.... ✨ آقا مهدی، به حرمت نازدانه هایت دعایمان کن🤲 🌸به مناسبت سالروزشهادت 📅تاریخ تولد : ٢٨ شهریور ۱٣۵٨ 📅تاریخ شهادت : ٢۱ آذر ۱٣٩۶ 🕊محل شهادت : دیرالزور_سوریه ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ فاتحان خیبر در دوران دفاع مقدس، « جزایر مجنون » عرصه تجلی حماسه های سترگی شد که حماسه سازان آن نام و نشان در گمنامی و بی نشانی داشتند. سردارانی که خطرهای وصال به معشوق را مجنون وار به جان خریدند تا فرمان امام و مرادشان مبنی بر « فتح جزایر مجنون » تحقق یابد . علمداران لشگر ۳۱ عاشورا ، آقا و از جمله آن طلایه داران بودند . «عملیات خیبر » در جمع عاشورائیان عنوان ماموریت شهادت یافته بود و این سروقامتان در شعاع پرتو عظمت والای سردارشهید به دنبال اجرای ماموریت خویش بودند. را نه آنجا که آنها را به عنوان معاونان خودمعرفی کرد ، شناختند ونه آنجا که در زیر باران آتش دشمن در پی پیکر های مطهر شهدا بودند ونه آنجا که درصحنه های بی امان رزم ، در کنار نیروهایشان میجنگیدند. آنان را هنگامی شناختند که بعداز شهادتشان گفت: «کمرم شکست...... » ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 🌹شهید والامقام موسس توپخانه سپاه عاشورا سردار حسن شفیع زاده : ۲۸ سال ۱۳۳۶ /تبریز : ۸ ۱۳۶۶/منطقه عملیاتی کربلای ۱۰ شمالغرب(منطقه عمومی ماووت) . . برادران مسئول! عدالت را فدای مصلحت نکنید، پرحوصله باشید و در برآوردن حاجات و نیازهای مردم بکوشید، در قلب خود مهربانی و لطف به مردم را بیدار کنید و گرنه در مقابل خدا و شهدا مسئولید. 🌷سردار شهید شفیع زاده🌷 . 💠سردار شهید حسن شفیع زاده: دلم میخواهد که درآخرین لحظه های زندگیم، بدنم وجسمم آغشته به خون درراه توباشد نه درراه دیگر. 🔅🔅🔅🔅 همیشه سه چهار نفر از دوستان بودند که آدم سرنماز، قبل از نماز در یک حالت خاصی با آنها خلوت می کرد، یکی و یکی هم و یکی دو نفر دیگر از دوستان بود و من واقعا احساس می کنم آنها زنده هستند و جواب آدم را می دهند. (به روایت دوستان شهید) ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ 🦋🦋🦋