💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
#فراری_از_وصیتنامه_شهید📩
#راوی_همسر_شهید
برای من به صورت جداگانه نوشته بودند با این مضمون که🔻
سفارش کرده که به فکر خوشی ها باشم و بدی ها رو فراموش کنم و سختی ها را پشت سر بگذار.
آروم باش مثل زینب که سختی ها را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشت. مثل کوه پشت سرمی گذاشت و خم به ابرو نمی آورد،تو هم مثل او باش
قافله سالار زندگی مان تو هستی مراقب بچه هایمان باش
تقوا و معنویت را در عمق وجود فرزندانمان قرار بده
به مناسبت سالروز #تولد..🌸🎉🌸🎉🌸
#شهید #محمد_آژند
🔹تاریخ تولد : ٢٧ تیر ۱٣۵٩
🔹تاریخ شهادت : ٢۱ دی ۱٣٩۴
🔹مزار شهید: بهشت رضوان کهنز
🌺شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ
#سلام_صبحتون_بخیر
#روزتون_متبرک_ب_نگاه_شهدا
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
#عاشقانه_شهدا
عاشق خدا بود...
کسی نبود كه در قبال انجام كاری توقع قدردانی و تشکر داشته باشه.
یاد گرفته بودم که...
به جای تشكر بهش میگفتم.
"الهی شهید شی و همنشین سیدالشهدا(ع)..."
تو جوابم میگفت.؛
"دعات قبول.
ولی آخه من خود خدا رو میخوام.."
همسرم ارادت خاصی به اهل بیت (ع) داشت.
اینو به خوبی میتونستم.
از اولین و آخرین شرطش واسه ازدواج درک كنم.
بهم گفت میخواد دوماد حضرت زهرا(س)بشه.
خیلی شوخطبع بود.
بعضاً اصرار میکردم كه."صادقم...❤
یكم جدی باش..."
ولی اون میگفت.
"زندگی مگه غیر از شوخیه...؟"
زندگی واسش تنها یه بازی بود.
تنها حرف جدی ما مربوط میشد به شهادتش.
همون جلسه خواستگاری.
كارشو برام توضیح داد و گفت.
ممكنه چندین ماه تو مأموریت باشه.
وقتی هم اتفاقات سوریه شروع شد.
بیتابیش شروع شد.
تموم این مدت تلاش میکرد رضایتمو واسه این سفر بگیره.
پا به پاش تو جریان كاراش بودم و...
به نحوی قضیه سوریه رفتنش واسم عادی شده بود.
ولی این اواخر...
هر لحظه بودن با صادق واسم ارزشمند بود
چون مطمئن بودم كه همسرم به خواسته قلبیش میرسه.
صادقم داوطلبانه پیگیر كاراش بود.
اوج احساسات و وابستگیهای دیوانهوارمون به هم..
واسه هر دومون عذابآور بود
وقتی فهمیدم واسه رفتن در تلاشه.
حالم دگرگون شد.
گریه كردم.
از علت ناراحتی و اشکام سؤال كرد و...
این پلی شد واسه صادقم تا برام از رفتن و وصیتایش بگه.
از اون به بعد واسه مون عادی شده بود.
صادق از نبودناش میگفت و من از دلتنگیهای بعد رفتنش.
گریه میکردم و خودش آرومم میکرد...قبل رفتنش
مدت سه سالی كه با هم زیر یه سقف بودیم.
كلی واسش مراسم عزا گرفته بودم
مراسمی كه جز خدا و من و صادق
هیچ شركت كنندهای نداشت
سال آخر زندگیمون مدام دلهره رفتنشو داشتم...
#راوی_همسر_شهید ✍
#شهید_صادق_عدالتاکبری ❤️
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
🦋🦋🦋