زمانی که فرزندم بهانه گیری می کند چه واکنشی نشان دهم ؟
به یاد داشته باشید که شما فرد بالغی هستید و باید صبور باشید .
مهم نیست لجبازی در فرزند شما چقدر طول می کشد، هرگز به تقاضا های غیرمنطقی فرزندتان تن در ندهید .
معمولا وقتی در مکان های عمومی هستید وسوسه می شوید تسلیم خواسته فرزندتان شوید تا زودتر او را آرام کنید .
اما این خطا ترین روش برای آرام سازی کودکان و نوجوانان است .
زیرا به فرزندتان می آموزید که در جمع عمومی زودتر تسلیم می شوید و باید خواسته های غیر منطقی اش را با بدترین روش در جمع مطرح کند .
@nooredideh
ا🌿🌸🌿 🕊🦋 @golljin 🦋🕊
ا🌿🌸
ا🌿🌸 اَلـٰلَّهُمَ عَجِّــل لِلوَلِــیِّڪَاَلْفَــرَجْ
﷽
« زندگی نامه مختصر امام جواد علیه السلام »
تنها فرزند امام رضا و نهمین امام شیعیان در دهم رجب سال ۱۹۵ هجری در مدینه چشم به جهان گشودند.
نام ایشان «محمد» ، کنیه «ابوجعفر».
مشهورترین القاب «تقی» و «جواد» اس ت.
دلیل ملقب شدن آن حضرت به جواد (ع) بخاطر کثرت بخشش و احسان ایشان است.
ایشان نخستین امام از سه امام شیعیان بودند که در ۸ سالی به امامت رسیدهاند.
مدت امامت ایشان ۱۷ سال بود.
در سن ۲۵ بوسیله زهر مسموم و به شهادت رسیدند.
پیکر پاک این امام بزرگوار در جوار امام موسی بن جعفر (ع) در کاظمین به خاک سپرده شد.
┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🕊🦋🕊 @golljin 🕊🦋🕊
┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
21.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📢نماهنگ "جشن فرشته ها" منتشر شد
🎊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚عمری ست گداییم، ولی غصه نداریم
💚سقف سرمان سایهی دیوار جواد است
🌸ولادت امام محمد تقی(علیه السلام) نهمین ستاره آسمان امامت و ولایت را به تمام شیعیان را تبریڪ میگوییم.
955_20604609266977.mp3
3.64M
🎧آنچه خواهید شنید؛👇
❣نماز؛ آینه شخصیت شماست؛
هرقدر درنماز،تمرکز و آرامش بیشتری داشته باشید
خارج ازنماز هم،همانقدر آرام وشاديد.
💗نماز،قلب رو از تعلق رها میکنه.
#نماز_سکوی_پرواز3
#استاد_شجاعی
@Parvaanehaayevesaal❄️
7.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نشر_دهید
🎥 رجزخوانی دختر شهید مدافعحرمی که به تازگی در سوریه شهید شد؛ برای اسرائیل
👊 بدون که دهه هشتادیها حریفتن
🔴 #بیداری_ملت 👇
@bidariymelat
💦⛈💦⛈💦⛈
#قسمت_سی و یکم
♥️عشق پایدار♥️
فاطمه وخاله که در کمتراز,دقیقه به اوضاع واحوال ما پی بردندوفهمیدند که چه خبراست وچه کسی خواستگاری کرده و...فلطمه که خیلی با من جورد وبه غیر از دخترخاله بودن رفیقهای صمیمی هم بودیم, انگاری دلش برام سوخته بود امد داخل اتاق ومیخواست بیاد کنارم وبه نوعی دلداریم بدهد که ناگاه خاله دستش راکشید وگفت:کنار این دختره ی پررو نرو...میترسم تورا هم از راه به در کند وبا نگاهی خصمانه به صورتم خیره شد
چون نمیدانستم به چه گناهی,مجازات میشم ,صدا زدم گفتم:چیه خاله ,حالا من شدم دختره ی پررو؟؟!!به خاطراینکه خواستگاربرام اومده وسر پسرت بی کلاه مونده پررو شدم؟؟بگو که قصد داشتی منو برا جلالت لقمه بگیری وحالا یکی دیگه ,بهتر ودهن پرکن تر از پسر یک لاقبا وبداخلاقت پا پیش,گذاشته سوختی ومن شدم پررو وراه به درکن اره؟؟
خاله با خشم فریاد زد:پسر من با اون ادم کش ها قابل قیاس نیست.
گفتم:یا حضرت عباس ,ازکی خواستگاری مساوی با ادمکشی شده؟؟پس یه مشت ادمکش دورم راگرفتن وخبرندارم...
ناگاه دست خاله بالا رفت تا به صورتم بزند,دستش راتوهواگرفتم وگفتم:دیگه نشد,مامانم نیستی که بزارم کتکم بزنی,تااینجا هم احترام خالگی وبزرگتر یودنت را نگه داشتم..
با این حرف من انگار عقده دل خاله باز شدو چشماش رابست ودهانش رابازکرد:دختره ی کله خوار,مادربیچارت تنگ قبرستانه ,کدوم مادر تو اگه قدم داشتی مادرت را زیر خاک گور نمیکردی...
خدای من ,این چی میگفت؟؟مادر من که زنده است؟؟
خاله بی توجه به حال من بی رحمانه گفت وگفت...
ازعشق یوسف میرزا,از مرگ عبدالله از دربه دری ,عزیز وبتول,از مرگ مادرجوانمرگم ازرفتن ماه بی بی واز دربه دری پدر وبرادرم,داستانهای قذیمی را که سالیان سال در دل مدفون کرده بود را اشکار کرد و وقتی همچی راتمام وکمال گفت از اتاق بیرون زد,صدای گریه ی مادرم یاهمون خاله صغری رامیشنیدم ,حال خودم بدتراز او بود,پناه بردم به قران ,همون قرانی که حالا میفهمیدم یادگار پدرم اقاعزیز بود.
سرم راگذاشتم روی قران اشک ریختم....گریه کردم....ضجه زدم و....دیگه چیزی نفهمیدم .......
ادامه دارد.....
#براساس واقعیت
▪کُپی برداری بدون ذکر نام نویسنده حَرام اَست
🌿🍁🍂🍁🌿
نویسنده #طاهره_سادات_حسینی
💦⛈💦⛈💦⛈
#قسمت_سی_و دوم
♥️عشق پایدار♥️
نمیدونستم چه مدت گذشته,چشام رابازکردم ,خودم را درحالی که ازتب میسوختم در رختخواب دیدم,مادرم کنار بسترم با دستمالی خیس بر سروصورت داغم میکشید تادید چشام رابازکردم,مثل قبلنا مرا به آغوش کشید وهردوبی صدا گریه کردیم,مادرم سرورویم راغرق بوسه کردولی
ازم میخواست تا حلالش کنم,درکش میکردم,پدر وخواهرومادر از دست داده بود واین بین من باعث زنده شدن خاطرات تلخ شده بودم.
گفتم:مادر دیگه حرفش رانزن...من ناخواسته باعث زنده شدن کابوسهاتون شدم
تا نام مادراز دهانم خارج شد,اشک شوق از دیدگان خاله صغری روان شد,باورنمیکرد به این راحتی گذشته باشم..
چشمم به قرانی افتادکه پدر در اخرین سفرش به ماه بی بی سپرد تا به دست دخترکش برساند.دست درازکردم بردارمش ,دیدم جلدش دراثر اشکهای اون شب ,ازقران جداشده.مادرم تا نگاهم رادید گفت:قربون دختر قشنگم بشم,ناراحت نشو ,درست میشه,میدیم کتاب فروشیها درستش میکنن.....
واینگونه بود من از واقعیت وجودی خودم اگاه شدم وزندچیم رنگی دیگر گرفت,رنگی از غربت وبی کسی گرچه پدرخوانده ومادرخوانده ام مثل قبل بودند اما من مریم قبل ندم ,از بازی روزگار متعجب بودم ,یک زمان مادرم را درمقابل یوسف میرزا قرار میدهد وچرخ روزگار میچرخد ومیچرخد وسپس پسر یوسف میرزا درمقابل دختر بتول قرارمیگرد ,انگار باید باشد تا من به واقعیت زندگی ام پی,ببرم حال که فهمیدم که هستم وچه هستم باید جوری دنبال پدرم باشم,اما چگونه؟؟با چه سرنخ ونشانه ای؟با کدام یار ویاوری؟...
ادامه دارد
#براساس واقعیت
▪کُپی برداری بدون ذکر نام نویسنده حَرام اَست▪
🍂🌿🍁🍂🌿
نویسنده #طاهره_سادات_حسینی