eitaa logo
صبرا قشم ( نشر خوبی‌ها)
174 دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
6.6هزار ویدیو
103 فایل
این کانال با هدف تعامل و هم افزایی بانوان فعال و توانمند قشم، در عرصه فرهنگی و مذهبی و محوریت جهاد تبیین با نگاهی نو و متفاوت جهت صحنه گردانی ایجاد شده است. (صبرا=صحنه گردانان بردبار روایت امید) و وابسته به مدرسه علمیه ریحانه الرسول(س) قشم است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸مکاشفه‌ی شهید قبل از عملیات؛ مکاشفه‌ی مادر؛ وقت شهادتِ احسان 🌼 |قبل از عملیاتِ آزادسازی خرمشهر؛ دیدم احسان رفت پشتِ یه خاکریز... وقتی برگشت،‌ دیدم چهره‌اش برافروخته و نورانی شده. قَسَمش دادم و پرسیدم: احسان چی شده؟ ایشون هم منو قسم داد و گفت: میگم! اما تا زنده‌ام به کسی نگو... قول که دادم،گفت: امام زمان(عج)‌ رو ملاقات کردم؛ آقا بهم فرمود: روز عملیات ساعت هفت پیش مایی؛ نگران نباش تو فقط بیا؛ تو مال ما هستی!... 🌼 |توی عملیات احسان حالتِ گداخته‌ای داشت. مثل خورشید نور بالا می‌زد؛ معلوم بود که غسل شهادت هم کرده... دوستانش می‌گفتند: احسان سر اون ساعتی که حضرت بهش خبر داده بود شهید میشه،‌ رو به آسمون کرد و با بغض گفت: مگه نه اینکه شما این ساعت رو به من وعده داده بودید؟... جالبه که احسان صبحِ دوم خرداد، در همان ساعتی که امام‌زمان عج بهش قول داده بود؛ به شهادت رسید. 🌼 |مادرِ احسان میگه: همون روز و همون ساعتی که احسان شهید شده بود؛ توی حیاط بودم، که یک‌دفعه دیدم خدمت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها ایستاده‌ام. حضرت بهم فرمودند: احسانت رو به ما میدی؟ گفتم: ما هر چه داریم از شما داریم، احسانم هم برای شما... 👤خاطراتی از زندگی طلبه‌ی شهید احسان حدائق 📚راوی: آقای مجید ایزدی [نویسنده و پژوهشگر شهدا] ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔸بُرش‌هایی از زندگی معلم شهید یوسف براهنی‌فر 🌼 | فرح می‌خواست بیاد کاشمر. قرار بود همگی توی میدون شهر جلوی او و مردم رژه بریم. یوسف گفت: من نمیام... بهش گفتیم: برات دردسر میشه و ممکنه از آموزش و پرورش اخراج بشی. گفت: مهم نیست... آخر هم نیومد و فرداش بردنش ژاندارمری و چند روز بازداشت بود. حتی اذیتش کرده بودند، اما می‌گفت: من تا پای اعدام هم باشه، مقاومت می‌کنم... 🌼 | یه عده جوون داشتند داد و بیداد می‌کردند. یوسف رفت و با محبت باهاشون حرف زد و پای دردُدلشون نشست. نه تنها داد و بیدادشون قطع شد، بلکه به کلی رفتارشون عوض شد؛ حتی بعضیاشون اهل رفتن به جبهه شدند... 🌼 | موتور سپاه دستش بود و علاوه بر مراقبت زیاد از اون، پول تعمیراتش رو هم از جیب خودش می‌داد. حتی هزینه تعمیر موتور اقشار کم‌ درآمد رو هم خودش می‌داد. یوسف معروف بود به حلّالِ مشکلاتِ مردم... 🌼 | هر از گاهی دانش‌آموزاش رو می‌برد سر مزار شهدا. یه بار گلزار بودم که با بچه‌ها اومد. یهو یه قبر خالی دید و رفت توش خوابید. بچه‌ها با تعجب گفتند: آقا چیکار می‌کنی؟ گفت: نترسين! دير يا زود همه‌مون میایم اینجا. اینجا قبره! جايی که فردای قيامت، بايد از درونش برخيزيم و جوابگوی اعمالمون باشيم... خلاصه اون روز از توی قبر حرفایی شنیدنی به بچه‌ها زد... 📚 منبع: خبرگزاری دفاع‌مقدس " بنیاد حفظ آثار و ارزش‌های دفاع‌مقدس" ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب: