⚫️ #مقتل_خوانی ⚫️
روایت دوم: ورود کاروان امام به کربلا
راوی می گوید: امام همچنان به راه خود ادامه داد تا به ۲ فرسخی کوفه رسید؛ در این هنگام به حربن یزید ریاحی که هزار سوار همراه او بود ، برخورد.
اباعبدلله علیه السلام به حر فرمود: با مایی یا علیه ما هستی؟
حر عرض کرد: علیه تو یا اباعبدالله.
حر مانع از بازگشت امام به مدینه شد و گفت : ای فرزند رسول خدا اجازه بازگشت نداری ، ولی راهی را در پیش بگیر که نه وارد کوفه شوی و نه به مدینه بازگردی تا من برای ابن زیاد عذر بیاورم که تو راهت را کج کردی.
امام حسین علیه السلام به سمت چپ حرکت کرد تا به سرزمین « غدیب هجانات» رسید.
راوی می گوید: نامه ای از عبیدالله به حر رسید و او را به خاطر رفتار نرمش با امام سرزنش کرد.
حر با سپاهش جلوی حرکت امام را گرفت.
امام فرمودند: مگر به ما نگفتی از راهی که می رفتیم خارج شویم؟
حر گفت: آری ولی نامه ای از امیر عبیدالله به دستم رسید ، که در آن به من امر کرده تا بر شما سخت گیری کنم.
راوی می گوید : امام حسین از هر راهی که می رفت یا جلویش را می گرفتند یا مسیرش را تغییر می دادند تا این که روز دوم محرم به کربلا رسید...
منبع: مقتل #لهوف
⚫️ @sad_dar_sad_ziba ⚫️
...فَتَلقّی آدَمَ مِنْ رَبِّه کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیه
پس آموخت آدم از پروردگارش کلماتی را و به سوی او توبه نمود...
📜 سوره ی بقره، آیه ۳۷
پینوشت:
ای کلمه ی رسیدنِ به خدا، حُسِیـــــــن...❤️
#آیه_های_نور
⚫️ @sad_dar_sad_ziba ⚫️
#ریحانه🌸
🏴 زنانِ کربلا:
بی بی زینب کبری «سلامالله علیها» در بازار کوفه، در حال اسارت، آن خطبهی شگفت آور را ایراد کرد؛ لفظ مثل پولاد محکم، معنا مثل آب روان تا اعماق جانها مینشیند.
در آنچنان وضعیتی زینب کبری «سلامالله علیها» مثل خود امیرالمؤمنین «علیهالسلام» حرف زد؛ تکان داد دلها را، جانها را و تاریخ را.
حضرت آیتالله خامنهای؛ ۹۲/۰۸/۲۹
#و_زن_را_ریحانه_نامید
⚫️ @sad_dad_sad_ziba ⚫️
⚫️#مقتل_خوانی⚫️
روایت سوم: حضرت رقیه سلام الله علیها
یكي از مصيبت هايي كه در شام براي اهل بيت عليهم السلام رخ داد، شهادت حضرت رقيّه خاتون عليها السلام بود.
زنان خاندان نبوّت شهادت پدران را از كودكان پنهان مي داشتند و مي گفتند: پدرانتان به سفر رفته اند.
رقیه خاتون شبي با حالت پريشاني از خواب بيدار شد و گفت: پدرم حسين عليه السلام كجاست؟ اكنون او را ديدم!
زنان و كودكان از شنيدن اين سخن گريان شدند و شيون از ايشان برخاست.
يزيد از خواب بيدار شد و گفت: چه خبر است؟ جريان را به او خبر دادند.
آن لعين دستور داد سر پدر را براي او ببرند...
دستمالي روي سر انداختند و آن طبق را جلو آن دختر نهادند. پرده از آن بر گرفت و گفت: اين سر كيست؟
گفتند: سر پدر توست. سر را از ميان طشت برداشت و به سينه گرفت و مي گفت:
«پدر جان، كي تو را با خونت خضاب كرد! اي پدر كه رگهاي گردنت را بريد! اي پدر، كي مرا در كودكي يتيم كرد! پدر جان، بعد از تو به كه اميد وار باشيم؟ پدرجان، اين دختر يتيم را كي نگهداري و بزرگ كند!».
و از اين سخنان با او گفت، تا اينكه لب بر دهان شريف پدر نهاد و سخت بگريست تا غش كرد و از هوش رفت. چون او را حركت دادند از دنيا رفته بود.
منبع: #مقتل نفس المهوم
⚫️ @sad_dar_sad_ziba ⚫️
#کتابستان
دَمعُ السجوم
یعنی اشکی که می ریزد
یا
اشکِ روان
یا
بارانِ اشک...
و نَفَس المهوم
یعنی
نَفَس کسی که غم دارد و دلش دارد از غصه می ترکد...
ما بهش میگیم #آه ...
و #کتاب_آه بازخوانده ی نفس المهومی ست که شیخ عباس قمی تالیف و میرزا حسن شعرانی تحت کتابی به اسم دمع السجوم ترجمه اش کرده، به ویرایش #یاسین_حجازی که همه فکر و ذکرش این بوده که صفحات برای خواننده راحت و بی وقفه ورق بخورند و یک بار برای همیشه معلوم شود «اتفاق» چگونه افتاد.
#انتشارات جام طهور
#روزی_۳۴_صفحه_کتاب_بخوانیم
⚫️ @sad_dar_sad_ziba ⚫️
⚫ #مقتل_خوانی ⚫️
روایت چهارم: حر بن یزید ریاحی
هنگامی که حر بن یزید ریاحی سخنان و استغاثه امام حسین علیه السلام را شنید به طرف عمربن سعد آمد و گفت: آیا با این مرد جنگ خواهی کرد؟
گفت: آری جنگی که در آن سر ها و دست ها از بدن جدا گردد.
راوی می گوید : حر با شنیدن این سخنان و در حالی که بند بند بدنش به لرزه در آمده بود ، در کنار یارانش ایستاد.
مهاجربن اوس با دیدن بدن لرزان حر گفت : به خدا سوگند! وضع تو مشکوک است.
حر گفت: به خدا سوگند ! من در انتخاب بهشت و آتش جهنم آزاد هستم اما به خدا قسم چیزی را بر بهشت ترجیح نمی دهم . اگر چه تکه تکه شده و سوزانده شوم.
سپس اسبش را به سوی امام حسین راند و از شرم و حیا سر خود را پایین انداخته بود...
سپس به امام عرض کرد : فدایت شوم! من همان کسی هستم که به دنبال شما آمدم و مانع از بازگشت شما به مدینه شدم و بر شما سخت گیری کردم.
اینک به سوی خدا توبه می کنم. آیا به نظر شما توبه من پذیرفته می شود؟
حضرت فرمودند: آری خداوند توبه تو را می پذیرد.
حر از امام اذن جنگ گرفت.
آشکارا جنگید تا این که تعداد زیادی از لشکر دشمن را به درک فرستاد و در نهایت خود نیز به شهادت رسید.
پیکر پاکش را نزد اباعبدالله بردند. آن حضرت در حالی که با دستان خویش خاک و غبار از چهره حر پاک می کرد، فرمود: « همان گونه که مادرت تو را حر و آزاده نام نهاد، تو آزاده ای؛ تو آزاده ای در دنیا و آخرت».
منبع: #مقاتل لهوف و مقرم
⚫️ @sad_dar_sad_ziba ⚫️