6.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نمایش های همگانی
برای تاراج آبرو، عزت و غیرت ایرانی
#ایران_پهلوی
#آینه_ی_عبرت
تاریخ، بدون دستکاری 🎥
………………………………………
🗞 #مجله_ی_مجازی «صد در صد»
🌱 @sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
9.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💚 آرامش داشته باش!
💚 با خودت آشتی باش!
#نردبان
/دینی، اخلاقی
………………………………………
💐 @sad_dar_sad_ziba
🍃
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪ بخش ۶۱ : - مگه مسیحی ها فقط یه جورن؟ - نه، نیستن. همین دیگه! من نمی
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 کتاب «الهـــه ی عشـــق»
اثری از : سید عباس جوهری (صدرا)
داستان جوانی است به نام «مجتبی» که مادرش به بیماری بی درمانی مبتلاست و پدرش«حاج عبدالله» مردی است مومن و درستکار.
مجتبی که به تازگی به «شهروز» تغییر نام داده دل بسته ی دختر خاله اش «الهه» است. خانواده ی الهه که خانواده ای پولدار و با سبک زندگی متفاوتی هستند، مدت دوسال است که در آلمان زندگی میکنند و چندی است برای دیدار بستگان به ایران آمده اند.
مجتبی در صدد است که علاقه اش به الهه را ابراز نماید که در این راه دچار حوادث تلخ و شیرین گوناگون می شود.
📓 این داستان گیرا و جذاب را باهم در همین کانال، بخش به بخش خواهیم خواند.
🍀 با ما همـــراه باشـــید و دوســتان خود را به این جــا دعوت کــنید.
🌹 سپاس از همراهی شما!
………………………………………
🌳 #بوستان_داستان
💠 زندگی زیبا
http://splus.ir/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
⛅️
دیری است که از روی دل آرای تو دوریم
محتاج بیان نیست که مشتاق حضوریم
#بوی_پیراهن_یوسف
/ ولایت و انتظار 🌸
@sad_dar_sad_ziba
🕌 ۩๑▬▬▬✨✨▬▬●
9.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 رحم کن تا به تو رحم شود!
#نردبان
/دینی، اخلاقی
………………………………………
💐 @sad_dar_sad_ziba
🍃
🍂🍂🍂🍂
این اثر ۴ میلیارد و ۲۰۰ میلیون تومان در حراج تهران فروخته شد!!
به نام هنر
به کام زالـوها
#جاهلیت_نویـن
#تلنگر 👌🏼
💢 @sad_dar_sad_ziba
❗️
🌸 زندگی زیباست 🌸
🍂🍂🍂🍂 این اثر ۴ میلیارد و ۲۰۰ میلیون تومان در حراج تهران فروخته شد!! به نام هنر به کام زالـوها #جاه
10.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 برشی از فیلم #آقازاده
درباره ی حراج تهران
☘ خانه ی هنر
🔹
🔹@rooberaah
💢 مشکلات دنیا از آن جا ناشی می شود که
نادان ها به خود یقین داشته باشند و
خردمندان سرشار از تردید!
#بیداری ⏰
💠|↬ @sad_dar_sad_ziba
⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
روباهی از شتری پرسيد:
عمق اين رودخانه چه قدر است؟
شتر جواب داد:
تا زانو.
ولی وقتی روباه توی رودخانه پريد، آب از سرش هم گذشت!
روباه همان طور که در آب دست و پا می زد و غرق می شد به شتر گفت:
تو که گفتی تا زانو!
شتر جواب داد:
بله، تا زانوی من، نه زانوی تو!
📎 تجربیات یک فرد الزاماً برای دیگری مناسب نيست!
🌱 #داستانک
༻🌹 @sad_dar_sad_ziba 🌹༺
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ .
عیب کسان منگر و احسان خویش
دیده فروبر به گریبان خویش
💎 #دُرّ_گران
………………………………………
💐 «همه چیز برای زندگی زیبا»
💐 @sad_dar_sad_ziba
🍃
🍃🌸🍃_ _ _🍃🌸🍃
...و خداوند سر را آفرید
تا روی گردن باشد
نه در زندگی دیگران!
#همدلانه ☕
☁️🌨☁️
🌨💚🌨
☁️🌨☁️
༻☕ @sad_dar_sad_ziba ☕༺
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 کتاب «الهـــه ی عشـــق» اثری از : سید عباس جوهری (صدرا) داستان جوانی است به نام «مجت
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
📚 «الهه ی عشق»
⏪بخش یکم:
تقدیم به او و عشـــق؛
هم او که به قول عشق،عشق به او عشق به همه ی عشق ها است.
🌄 طلیعه:
چون عشق، اشارت فرماید، قدم به راه نهید و آن هنگام که با شما سخن گوید یقین کنید کلامش را، گرچه آوای او چینیِ رؤیای شما را در هم کوبد و فروریزد، آن چنان که باد شمال، صلابت باغ را.
عـــشـــــق،
چون ساقه های بافه ی ذرّت، خویشتن به وجود شما احاطه کند سخت.
به خرمنگاه بکوبدتان که برهنه شوید.
غربال کند تا که از پوسته وارهید. به آسیاب کشد تا پاکی و زلالی و سپیدی، خمیری سازد نرم.
پس به قداستِ آتش خویش سپاردتان، باشد که نان متبرّکی شوید ضیافت پر شکوه خداوند را.
🍂🍂🍂🌱🍂🍂🍂
نگاهش هنوز به ناخن های بلندش بود و در حالی که داشت با آن وسیله ی عجیب و غریب،زیر ناخنش را تمیز میکرد.
رو کردم به او و گفتم:
«فقط تو رو می خوام الهه؛ فقط تو رو، میفهمی یا نه؟
تو تنها الهه ی منی! تو تمام عشق منی؛فهمیدی یا نه؟»
آخه بابا چند بار باید بگم، یا چه جوری باید بگم،یا اقلاً بگو با چه زبونی بگم؟
یا چه زبونی رو میفهمی؟!
یا نه... اصلاً بگو چه زبونی رو دوست داری؟
ترکی خوبه؟ میدونم ریشخند میزنی! عربی خوبه؟ میدونم پوزخند میزنی! کردی خوبه؟ میدونم میگی نه، بی کلاسه!
انگلیسی چه طوره، خوبه؟
میدونم می گی آره، خیلی با کلاسه!
باشه هرچی تو بگی؛ فقطِ فقط «I love you» حالا دیگه چی می گی؟ قبول میکنی یا نه؟
ابرویی بالا انداخت و بالأخره یک نیم نگاهی هم به ما کرد و لبهایش تکان خورد. دل تو دلم نبود، داشتم سکته میکردم. دوست داشتم این لحظات شیرین هیچ موقع تمام نمی شد.
احساس میکردم قلبم دارد در گوشم می زند. تمام وجودم، تمام عشقم را در گوش هایم جمع کردم و منتظر شنیدن پاسخ او شدم. گفت:
« سخنرانیتون تموم شد؟! اگر حرفاتون تموم شد، میخواستم بگم که من هم...»
با صدای زنگ ساعتِ بابام از خواب پریدم. تُف به هرچی ساعت و خروس سحر خونه... تُف!
دوست داشتم تمام این خانه را آوار می کردم تو سر این ساعتِ بی پدر مادر که دیگر آن قدر بی موقع، وَق وَق نکند. آخر من نمی دانم ساعت چهار صبح چه وقت بیدار شدن است.
کدام آدم عاقلی این موقعِ شب بیدار میشود که بابای ما هم باید بیدار بشود. این بیدار شدنهای نصف شبش شده بلای جون ما. آخه بگو مسلمون میخوای نصف شب از خواب راحتت بزنی و بیدار بشی،خوب بشو ... به جهنّم. چرا دیگه مزاحم بقیه می شی. لااقل دست از سر این ساعت قدیمیِ لعنتی بردار و به جای این همه خاصّه خرجیِ در راه خدا یک ساعت جدید بخر که دیگه صدای وَق وَقش تا دَه تا اتاق آن وَرتر نرود و بقیه را بیدار نکند. اما فایده این حرفا چه بود؟ هیچ...
آن قدر از این حرفا زده ام و جواب نشنیده ام که دیگر خسته شده ام؛ واقعاً هم خسته شدم.
آخه در این دوره زمونه که مردم تا صبح بیدار هستند و جاده های ترقی را طی میکنند، چه وقت این نصف شب بیدار شدنها است. بگذریم....
⏪ ادامه دارد....
...................................
🌳 #بوستان_داستان
💠 زندگی زیبا
http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄