eitaa logo
🌸 زندگی زیباست 🌸
552 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
2.8هزار ویدیو
19 فایل
°•﷽•° 📰 #مجله_ی_مجازی 🌸 زندگی زیباست 🌸 «همه چیز بَـــراے زندگۍ زیــ★ـݕـا» رسانه های دیگر ما: «خانه ی هنر و هنرمندان» http://eitaa.ir/rooberaah «ارج» http://eitaa.ir/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از رو به راه... 👣
ای چشم تو دل فریب و جادو در چشم تو خیره چشم آهو در چشم منی و غایب از چشم ز آن چشم همی‌ کنم به هر سو «سعدی» 🎨 هنرڪده ی «رو به راه» 🔹 https://eitaa.com/rooberaah ✿◉●•◦ ✿◉●•◦ ✿◉●•◦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خواب دیدی... 💎 ……………………………………… 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» 💐 @sad_dar_sad_ziba 🍃
برگشتـــی در کار نیست؛ قدر هر کس و هر چیز را در زمان خودش بدانید! 🍃 «زندگی زیباست» 🌿 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کم شد ز جمع خسته دلان، یار دیگری بر دار رفت پیکر سردار دیگری 🌷 سردار شهید مدافع حرم سید رضی موسوی ...🌷... / یاد یاران ………………………………… @sad_dar_sad_ziba ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ آمده ایم که لذت ببریم. 🪜 /دینی، اخلاقی ……………………………………… 💐 @sad_dar_sad_ziba
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش ۶۳: ــ جایت خالی بود، ابن خالد! مجلس را چنان سکوتی از حیرت فراگرفت که اگر زنبوری پرواز می‌کرد، صدای بال‌هایش را می‌شنیدی! باید قیافه ابن اکثم را می‌دیدی! رنگش پریده بود! باور نمی‌کرد که آن مسئله آن همه فروعات داشته باشد! هوش از سرش رفته بود! به لکنت افتاده بود! مأمون خندید و گفت: «چه شد جناب قاضی القضات؟» ابن اکثم سر به زیر انداخت. مأمون رو کرد به درباریان و گفت: «حالا فهمیدید که دانش اهل بیت خدایی است و صغیر و کبیر آن ها عالمانی غیر درس خوانده‌اند!» استادم که از حیرت و شگفتی سر تا پا می‌لرزید، صدا بلند کرد و گفت: «ممکن است بگویید تا ابن الرضا پاسخ هر یک از فروعاتی را بدهد که مطرح کرد؟» امام بدون آن که منتظر اشاره ی مأمون بماند، با فصاحت و بلاغت هرچه تمام تر کفاره ی هر یک از فروعات را گفت و همه بر او و خاندانش درود فرستادند. همان طور که فرعون، ساحران را برای مقابله با موسی جمع آورد تا به دست خود رسوا شود، بنی عباس هم به دست خود، جایگاه الهی امام را برای همگان به نمایش درآوردند و به لرزه درآمدند. دیگر بنی عباس با مأمون مخالفت نکردند. مأمون عروسی باشکوهی گرفت و دخترش ام فضل را به عقد امام درآورد. ــ شما هم دعوت بودید؟ ــ استادم عبدالملک اصمعی را دعوت کرده بودند. راضی اش کردم مرا با خود ببرد. متقاعد کردن دربانان و نگهبانان برای راه دادن من کار آسانی نبود. اما اصمعی با زبان چرب و نرمی که داشت، از پسش برآمد. این جشن در بزرگ‌ترین سرسرای کاخ‌های کرخ، همان که میان دریاچه‌ای است، برگزار شد. این سرسرا مشرف به باغی بزرگ با آب نماهایی از سنگ یشم و مرمر است. سیصد کنیز با لباس‌هایی رنگارنگ از دیبا پذیرایی می‌کردند. گفتند بیش از صد نوع غذا طبخ کرده بودند. بوی مشک و عنبر با عطر غذاها در هم آمیخته بود. انواعی از بخور معطر را در جام‌هایی از نقره دور مجلس می‌چرخاندند. انگار مأمون خواسته بود قدرت نمایی کند و بهشت را به یاد همه بیاورد! حواس من به امام بود که از نگاه کردن به کنیزان و زنان بزک کرده ی درباری پرهیز می‌کرد و در آن مجلس پر از تکبر و چاپلوسی و گناه و ریخت و پاش و اسراف، معذب بود. شاید در اندیشه ی فقرای بغداد یا زندانیان سیاهچال بود که سهمی از آن همه اطعمه و اشربه نداشتند. شنیدم که مأمون از بی‌توجهی امام به جاذبه‌های آن مجلس عصبانی بوده است. نوازنده‌ای به نام مخارق که از شاگردان ابراهیم موصلی بوده است، برای خوشایند مأمون به او می‌گوید: «گویی داماد نوجوان شما در این مجلس با عظمت و در این فضای دل انگیز، احساس غربت می‌کند! اجازه می‌فرمایید با موسیقی و آوازم و با همراهی مغنیه‌هایم او را به طرب آورم و شادمان کنم؟» مأمون از این پیشنهاد استقبال می‌کند و می‌گوید: «اگر چنین کنی، صله ی شاهانه‌ای خواهی گرفت!» مخارق را دیدم که کمانچه‌اش را کوک کرد و رفت مقابل امام نشست. با اشاره ی او، کنیزان مغنیه با دف و قاشقک، بالای سرش ایستادند. امام به تندی اشاره کرد که بروند. اما مخارق توجهی نکرد و مغنیه‌ها که گوش به فرمان او بودند، مجبور شدند بمانند. مخارق که ریش سفید و بلندی داشت، شروع به نواختن و آواز خواندن کرد و مغنیه‌ها همراهی‌اش کردند. موسیقی و آواز مخارق و حرکات موزون مغنیه‌ها و صدای دف و قاشقک هایشان چنان طرب انگیز بود که همه را به جنبش درآورد و به گردشان جمع کرد. مأمون ایستاده نگاه می‌کرد و می‌خندید. چیزی نمانده بود که زن و مرد به رقص درآیند و پایکوبی کنند. ناگهان امام سر بلند کرد و به مخارق نهیب زد: «ای مردک ریش دراز، از خدا بترس!» همان لحظه کمانچه از دست مخارق افتاد و دستش آویزان ماند. سکوت، حکم فرما شد. بیچاره از وحشت فراوان، سازش را رها کرد و خود را عقب کشید و برخاست و با مغنیه‌هایش دور شد. شنیدم تا زنده بود دیگر نتوانست ساز به دست بگیرد و بنوازد. ◀️ ادامه دارد ... ................................. 🌳 💠 «زندگی زیباست» http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「✨」 راه اگر سخت، اگر تلخ، ولی می‌دانم آخرش لذت نابی است اگر‌ صبر کنیم ☘ «زندگی زیباست» ☘ @sad_dar_sad_ziba
📖 مولا امیر المؤمنین علی (درود خدا بر او): «عَزَّ مَنْ قَنَع.َ» «آن‌ كس كه قناعت پيشه كند، عزيز خواهد بود.» [حکمت ۲] 🌌 / نهج البلاغه ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠 ☀️ 💠ঊঈ═┅─
🌸 🌱 صابر بودن، حاصل یقینی است که در دل توست! چنانچه به خودت و خواسته ات، ایمان نداری، صابر هم نخواهی شد. 🌸 «زندگی زیباست» 🌱 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「🍃🌸🍃」 خوشبختی نمی‌تواند مسافرت کردن باشد، داشتن باشد، به دست آوردن باشد، یا حتی پوشیدن. خوشبختی، یک تجربه ی معنوی از زندگی کردنِ هر دقیقه از زندگی، با عشق، لذت و قدردانی است. 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
سر بسته اند این همه سردارها به شوق/ یعنی برای پیشکشت، سر همیشه هست 🌷 سردار شهید مدافع حرم سید رضی موسوی ...🌷... / یاد یاران ………………………………… @sad_dar_sad_ziba ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اثر بمب های فسفر سفید آمریکایی بر سر و صورت کودکان غزه 🔸 استفاده از بمب فسفر سفید در سطح بین‌المللی در جنگ‌ها ممنوع است، اما اشغالگران بدون توجه به این مسئله، از آن علیه زنان و کودکان بی‌گناه غزه استفاده می‌کنند. ننگ بر سازمان ملل! مرگ بر صهیونیسم جهانخوار! لعنت بر حامیان و بی طرفان بی شرف! 🌴 @sad_dar_sad_ziba
2_144200951321087527.mp3
12.1M
🌿 🎶 «مرگ بر آمریکا» 🎙 حامد زمانی /موسیقی 🎼🌹 🎵 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
「✨」 اگر قصد انجام کاری دارید، همین حالا دست به کار شوید. معطل ایجاد شرایط خاصی نمانید. شرایط هیچ گاه بر وفق مراد نیست! «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba 🍃🍂 🍂🍃
🌙 بر هر چه به غیر عشق، پا بگذارید دست دل خویش در حنا بگذارید عاشق بشوید، مردم! عاشق بشوید یک نام خوش از خویش به جا بگذارید «جلیل صفربیگی» ☘ «زندگی زیباست» 💫 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ آریایی دور از وطن تاریخ، بدون دستکاری 🎥 ……………………………………… 🗞 «زندگی زیباست» 🌱 @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
「✨」 راه اگر سخت، اگر تلخ، ولی می‌دانم آخرش لذت نابی است، اگر ‌صبر کنیم 🍃 «زندگی زیباست» 🌿 @sad_dar_sad_ziba
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش ۶۴: باور کن اگر امام ساکت می‌ماند، نوبت به رقص و می‌گساری هم می‌رسید. می‌خواستند قبح گناه را قدم به قدم بشکنند و بگویند وقتی اهل بیت مخالفتی نمی‌کنند، بهتر است دیگران هم ساکت بمانند. به نظرم غیر از امام، کسی نمی‌توانست تحت تأثیر آن جشن باشکوه قرار نگیرد و بانگ برآورد. ابهت آن مجلس و حضور مقامات عالی رتبه و دانشمندان و چهره‌های برجسته و کنیزان زیبارو، چنان مرا گرفته بود که سعی می‌کردم دست از پا خطا نکنم و حرکتی نا به جا از من سر نزند. هرگز جرأت نمی‌کردم که مانند امام بتوانم در مقابل پادشاهِ نیمی از جهان، به اعتراض فریاد برآورم و جلو آن برنامه ی مزدورانه را بگیرم! کودکی نه ساله چنین کرد. جشن دامادی‌اش بود، اما او به وظیفه ی الهی‌اش می‌اندیشید. خدا در نظرش چنان بزرگ بود که چیزی را جز او نمی‌دید! مؤمن واقعی کسی است که بتواند در حساس‌ترین لحظه در برابر فرمانروایان سرکش بایستد و آنچه را حق است بر زبان بیاورد. کجا می‌شود امام را مقایسه کرد با قضات و دانشمندانی مزدور که در آن ضیافت افسانه‌ای، گوش به موسیقی سپرده بودند و از هر خوردنی و نوشیدنی که دور می‌چرخاندند، شکمشان را می‌انباشتند و نگاهشان به کنیزان و غلامان نوجوان بود! تنها اندیشه و آرزوی آنها این بود که نگاه مأمون لحظه‌ای متوجهشان شود تا بتوانند همراه با کرنش و تعظیم، مراتب خاکساری و بندگی را نثار خداوندگارشان کنند! ــ کاش بودم و قیافه مأمون را می‌دیدم که هرچه رشته بود، پنبه شد! کار انسان به کجا می‌کشد که این نشانه‌ها را می‌بیند و باز دست از لجاجت و گمراهی نمی‌کشد؟ ــ پدرش هارون هم همین طور بود. زمانی که موسی بن جعفر را در همین شهر زندانی کرده بود، برایش خبر آوردند که آن حضرت شب و روز را به عبادت می‌گذراند و با خدای خودش خلوت و سوز و گدازی دارد. دستور داد مغنیه‌ای زیبا رو و همه فن حریف را به سراغش بفرستند تا او را با رقص و آوازش سرگرم کند و از عبادت باز دارد. پس از چند روز که سراغ مغنیه را گرفت، به او گفتند که توبه کرده و مشغول عبادت شده است. هارون او را طلبید و گفت: «قرار بود زندانی را به دنیا متمایل سازی، نه آن که خودت ترک دنیا کنی!» زن گفت: «هر ناز و کرشمه‌ای که می‌دانستم به کار زدم، اما او به من توجهی نشان نداد و همچنان مشغول عبادت بود.» به او گفتم: «سرورم من سراپا در خدمت شما هستم چرا به من بی‌توجهید؟» گفت: «پس خوب نگاه کن که با بودن این‌ها چه نیازی به تو دارم! ناگهان خود را در باغی چون بهشت دیدم که ده‌ها کنیز که زیباتر از آن ها ندیده بودم، به دور زندانی می‌گشتند و خدمتگزاری می‌کردند. با دیدن این صحنه فهمیدم که او از اولیای الهی است و من عمرم را در گناه و بطالت گذرانده‌ام. بنابراین توبه کردم و مشغول عبادت شدم.» فکر می‌کنی هارون از شنیدن این ماجرا متنبه شد و امام را از زندان رها کرد؟ نه! او امام را می‌شناخت، اما نمی‌توانست دل از حکومت بکند. از هارون نقل می‌کنند که گفته است: «ملک عقیم است! حتی اگر فرزندم بخواهد آن را از من بگیرد، نابودش خواهم کرد!» به همان علت که نمرود و فرعون با ابراهیم و موسی سر ناسازگاری داشتند و به همان سبب که ابوجهل و ابولهب و ابوسفیان با پیامبر دشمنی می‌کردند. بنی امیه و بنی عباس و از جمله هارون و مأمون و معتصم نیز نمی‌توانند دل از جاذبه‌های دنیا ببرند و تسلیم حق شوند و حکومت را به اهلش واگذارند. فکر می‌کنی مأمون با دیدن ماجرای مخارق، چشم دلش باز شد و به راه آمد؟ نهیب امام را و فلج شدن دست مخارق را همه در آن لحظه شنیدند و دیدند. شنیدم روز بعد طبیبی که از شاگردان بختیشوع بوده است به دستور مأمون مخارق را معاینه کرده و گفته بود که او از هیجان فراوان دچار سکته‌ای خفیف شده و دستش از کار افتاده است. ــ می‌خواهند ننگ را با رنگ پاک کنند! ◀️ ادامه دارد ... ................................. 🌳 💠 «زندگی زیباست» http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
نیمه ی خالی نیمه ی پر 💎 ……………………………………… 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» 💐 @sad_dar_sad_ziba 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍀 تکرار کردن یک چیز خوب در ذهن، باعث باور کردنش می‌شود و وقتی انسان چیزی را به اندازه‌ی کافی باور کند، اتفاقات خوب آغاز می‌شوند. 🍃 «زندگی زیباست» 🌿 @sad_dar_sad_ziba
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش ۶۵: ــ البته مخارق سکته کرد، اما نه به سبب می گساری یا پرخوری یا هیجان موسیقی، بلکه با نهیب امام! مغالطه ی آن ها همین جاست! ابن سکیت ایستاد. ابن خالد هم برخاست. ــ من خسته ام و تو مشتاق! بهتر است باز هم به سراغم بیایی! برای امروز کافی است! تا از مدرسه بیرون آیند، ابن سکیت گفت: «مدتی امام مجبور شد در دربار بماند. روزی یکی از علاقه مندان به او گفته بود خوشحال است که ایشان در ناز و نعمت زندگی می‌کند! امام پاسخ داده بود که گول ظاهر را نخورد! امام گفته بود به خدا قسم که نان و نمک نیم کوب در مدینه و در کنار حرم جدش پیامبر برایش گواراتر از این زندگی پرزرق و برق در کنار مأمون است! مأمون خیلی زود فهمید که دل‌ها در این شهر متمایل به امام شده است. از آوردن ایشان به بغداد پشیمان شده بود. بنابراین هنگامی که امام تصمیم گرفت به حج برود، مخالفتی نکرد. امام با همسرش به حج رفت و از همان جا به مدینه بازگشت و مأمون اصراری نکرد که به بغداد بازگردد. از مدرسه بیرون آمدند. خدمتکار در را بست و قفل کرد. خدمتکار با فانوس و اسب ابن سکیت جلوتر راه افتاد. بازار هنوز شلوغ بود و صدها فانوس و مشعل روشن بودند. ــ روزی را که امام از بغداد رفت، به یاد دارم. خیلی غمگین بودم. امام از طرف دروازه ی کوفه از بغداد بیرون رفت. جمعیت زیادی او را مشایعت می‌کردند. یکی از همراهانش بعدها برایم گفت که وقتی از شهر خارج شدند، نزدیک غروب بود، امام وارد مسجدی شد و در صحن، کنار باغچه، زیر درخت سدری وضو گرفت. گفت آن درخت تکیده بود و هیچ میوه‌ای نداشت. مسافران و ساکنان آن محله، همه نماز مغرب را به امام اقتدا کردند. از شبستان که بیرون آمدند، دیدند آن درخت سدر شاداب شده و چنان میوه داده است که شاخه‌هایش سر فرود آورده‌اند. همه از میوه‌اش خوردند. شیرین و خوش طعم بوده است! از آن سال به بعد هرکس این ماجرا را می‌شنود، سری به آن مسجد می‌زند و برای تبرک از میوه ی آن درخت می‌خورد. شاید آن شب، گروهی در آن مسجد از خود پرسیده اند که آیا صحیح است در نماز به کودکی از فرزندان پیامبر اقتدا کنند که شیعیان معتقدند به امامت او هستند! به نظرم امام این کرامت را بروز داده است تا چشم آن گروه به حقیقت باز شود. به جایی رسیدند که باید از هم جدا می‌شدند. موقع خداحافظی، ابن سکیت به شوخی به ابن خالد گفت: «اگر مأموری جلویت را گرفت و پرسید با ابن سکیت و مدرسه‌اش چه کار داشتی؟ بگو برایش مشک برده بودی و فردا قرار است برایش مقداری ادویه ببری! اگر فردا آمدی، برایم فلفل و دارچین و سنگ نمک بیاور؛ به شرط آن که بهایش را بگیری!» ابن خالد هم به شوخی پرسید: «اگر گفتند چرا این‌ها را به غلامت ندادی ببرد، چه بگویم؟» ابن سکیت با کمک خدمتکار، سوار اسب شد و گفت: «بگو دوست داشتم از او بپرسم تفاوت میان صراط و سبیل و طریق چیست؟» آن دو رفتند. ابن خالد سرمست از آنچه شنیده بود، سوار اسبش شد و از بازار بیرون آمد. دجله آرام بود و زیر نور ماه، هزار هزار سکه ی نقره را بر سطح خود می‌لغزاند و با خود می‌برد. ◀️ ادامه دارد ... ................................. 🌳 💠 «زندگی زیباست» http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
「🍃🌸🍃」 وقتی می‌تونی با داشته هات خوش حال باشی، با مقایسه ی خودت با دیگران خرابش نکن! 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
📖 مولا امیر المؤمنین علی (درود خدا بر او): «اى فرزند آدم! زمانى كه مى‌بینی كه خدا انواع نعمت‌ها را به تو مى‌رساند در حالى كه تو معصيت كارى، از خدا بترس!» [حکمت ۲۵] 🌌 / نهج البلاغه ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠 ☀️ 💠ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 آری، بنشین! خسته ای و حق داری... 🎙 «هوشنگ ابتهاج» 🌿 «زندگی زیباست» 💫 @sad_dar_sad_ziba