eitaa logo
🌸 زندگی زیباست 🌸
552 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
2.8هزار ویدیو
19 فایل
°•﷽•° 📰 #مجله_ی_مجازی 🌸 زندگی زیباست 🌸 «همه چیز بَـــراے زندگۍ زیــ★ـݕـا» رسانه های دیگر ما: «خانه ی هنر و هنرمندان» http://eitaa.ir/rooberaah «ارج» http://eitaa.ir/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
/گیلان /نمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷 @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
💠 از خدای خویش چیزی جز مخواه! 💠 @sad_dar_sad_ziba
🌿🌿🌿 📒 «راهبی که فراری اش را فروخت» ⏪ بخش ۱۸: فصل ششم : « دانش دگرگونی فردی » «در زندگی کردن هنرمندم. اثر هنری‌ام زندگی‌ام است.» ...جولیان طبق قولی که داده بود، عصر روز بعد، حدود ساعت هفت و پانزده دقیقه، به خانه‌ام آمد. چهار ضربه پشت سر هم بر در جلویی خانه شنیدم. درِ جلویی خانه شبیه به دماغه ی ماهی روغن با کرکره‌های صورتی افتضاح بود و به نظر همسرم، عقل هیچ معماری به طراحی خانه ی ما نمی‌رسید. جولیان کاملاً نسبت به روز قبل متفاوت شده بود. هنوز سلامتی‌اش تلألؤ داشت و احساس آرامشی عجیب از او تراوش می کرد. چیزی که پوشیده بود، کمی معذبم می‌کرد. چالاکی آشکار بدنش را با لباسی بلند و قرمز رنگ زینت داده بود که بالای آن، یک شال آبی گلدوزی شده و پرزرق و برق بود. با این‌که یکی از شب‌های گرم ماه جولای بود، ولی سرش را با شال پوشانده بود. جولیان با اشتیاق فراوان گفت: «سلام رفیق! حالت چه طور است؟» _«سلام!» _«دلخور نشو، انتظار داشتی چه بپوشم؟» اولش به آرامی، هر دو شروع کردیم به خندیدن. طولی نکشید که لبخندمان به قهقهه تبدیل شد. جولیان شوخ طبعی شیطنت آمیزش را که سال‌ها قبل سرگرمم می‌کرد، اصلاً از دست نداده بود. در اتاق نشیمن شلوغ ولی راحتم که نشستیم، نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و درباره ی گردنبندش سؤال نکنم، گردنبند چوبی پرزرق و برقی از دانه‌های تسبیح که برای عبادت، از گردنش آویزان بود. _«این‌ها چه هستند؟ واقعاً زیبایند.» انگشت شست و اشاره‌اش را به دانه‌های تسبیح مالید و گفت: «درباره ی این‌ها بعداً می گویم. امشب چیزهای زیادی برای صحبت کردن داریم.» _«بیا شروع کنیم. امروز تقریباً نتوانستم کاری انجام دهم. به خاطر ملاقات امروزمان بسیار هیجان زده بودم.» جولیان فوراً چیزهای زیادی برایم گفت درباره ی تغییرات فردی و آرامشی که این تغییرات در بر داشت؛ درباره ی تکنیک‌های کهنی گفت که آموخته بود، تکنیک‌هایی برای کنترل ذهن و حذف کردن عادت نگرانی که خیلی چیزها را در جامعه پیچیده ی ما خراب کرده است؛ از دانشی گفت که یوگی رامان و راهبان دیگر، برای زندگی هدفمند و باارزش در اختیارش گذاشته بودند؛ از بعضی روش‌ها برای رها ساختن چشمه ی جوانی و انرژی گفت که عمیقاً درون همه ی ما آرمیده است. با این‌که به وضوح، با یقین صحبت می‌کرد، ولی کم کم حالت ناباوری به من دست داده بود. آیا قربانی شیطنتش بودم؟ چرا که این وکیل تحصیل کرده ی هاروارد قبلاً در شرکت، به خاطر شوخی‌هایش معروف بود. این داستانش هم دست کمی از داستانی خیالی نداشت. فکرش را بکن: یکی از معروف‌ترین وکلای دادگستری این کشور تسلیم شده، تمامی متعلقات دنیای اش را فروخته و برای سیروسلوک معنوی، عازم سفری به هندوستان شده و در مقام پیغمبری عاقل از هیمالیا بازگشته است. این داستان نمی‌تواند حقیقت داشته باشد. با این‌که ترسیده بودم، لبخندی زدم و گفتم: «جولیان بس کن، سر به سر من نگذار. تمامی این داستان یکی دیگر از شوخی‌هایت است. شرط می‌بندم این لباس را از مغازه ی روبروی محل کارم اجاره کردی.» انگار که انتظار ناباوری مرا داشته باشد، سریع پاسخ داد: «در دادگاه چه گونه پرونده‌ای را اثبات می‌کنی؟» _«شواهد قانع کننده ارائه می‌دهم.» _«بسیار خب. به شواهدی نگاه کن که به تو ارائه دادم. به صورت صاف و بی چین و چروکم، به جسمم نگاه کن. نمی‌توانی انبوهی از انرژی را که در من وجود دارد، حس کنی؟ به آرامشم نگاه کن. مطمئناً می‌توانی ببینی که تغییر کرده‌ام.» راست می‌گفت. انگار واقعاً چیزی در چنته داشت. این مرد کسی بود که همین چند سال پیش، ده‌ها سال پیرتر به نظر می‌رسید. _«پیش جراح پلاستیک که نرفتی، هان؟» خندید: «نه، آن‌ها فقط بیرون آدم را عوض می‌کنند. من می‌خواستم از درون شفا پیدا کنم. به خاطر روش زندگی نامتعادل و آشفته‌ام، رنج و فلاکت زیادی را متحمل شدم. چیزی که از آن رنج می‌بردم، بیش از یک حمله ی قلبی بود. انگار هسته ی درونی‌ام از هم گسیخته بود.» _«اما داستان تو خیلی ... مرموز و غیرعادی است.» ⏪ ادامه دارد... ……………………………………… 🌱 @sad_dar_sad_ziba
🔻 فساد 🔺 گرفتاری 💎 ……………………………………… «همه چیز برای زندگی زیبا» 💐 @sad_dar_sad_ziba 💐
🤲🏼 اِلهى کَیْفَ اُخَیّبُ و َاَنْتَ اَمَلى! خدايا من چه گونه نااميد شوم و در حالی كه تو آرزوى منى! 💫 🌿 @sad_dar_sad_ziba 🌿
EhsanKhajeAmir-Mesle_HichKas.mp3
7.16M
🎶 🎙 «احسان خواجه امیری» /موسیقی 🎼🌹 🎵 _____________ 🗞 «صد در صد» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
شادترین کوچه ی ایران رو بشناسید! 🌈 «کوچه ی شهید خسرو قدیانی» در «محله ی شهید دستغیب تهران» ، امروزه یکی از کوچه‌های شناخته شده ی تهران است. 🏘 🌈 @sad_dar_sad_ziba
فرزندانتان را نکنید! مدام نپرسید: «چی کار کردی؟ کجابودی؟ و...» اگر فرزندان به شما بی اعتماد شوند مخفی کار می‌شوند و مسائل و مشکلاتشان را به شما نمی گویند. ─┅═ঊঈ🍃🌳🍃ঊঈ═┅─ /خانوادگی ─┅═ঊঈ🦋🌹🦋ঊঈ═┅─ ↙دوستان خود را به این جا دعوت کنید! @sad_dar_sad_ziba 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌿🌿🌿 📒 «راهبی که فِراری اش را فروخت» ⏪ بخش ۱۹: /ادامه ی فصل ۶: «دانش دگرگونی فردی » جولیان در برابر اصرار من، آرام و صبور بود. قوری چای را که کنار او روی میز گذاشته بودم، دید. شروع کرد به ریختن چای در فنجان من، تا جایی که فنجان پر شد، ولی او همچنان به ریختن چای ادامه داد! چای از لبه‌های فنجان به پایین ریخت روی نعلبکی و سپس روی باارزش همسرم. اولش در سکوت نگاه می‌کردم، اما دیگر طاقتم طاق شد. با بی حوصلگی فریاد زدم: «چه کار می‌کنی جولیان؟ فنجانم سرریز شده. هر قدر هم که تلاش کنی، این فنجان دیگر جا ندارد!» با مکثی طولانی، به من نگاه کرد و گفت: «جان، برایت سوء تفاهم ایجاد نشود. واقعاً همیشه به تو احترام گذاشته‌ام و می‌گذارم. با وجود این، درست مثل این فنجان، مملو از ایده های خودت هستی. تا زمانی که فنجانت را خالی نکردی، چه طور ممکن است ایده ی دیگری به آن وارد شود؟» با حقیقتی که در حرف‌هایش بود، روبه رو شدم. راست می‌گفت. سال‌های زیادی را در دنیای معمولی وکالت سپری کرده بودم و کارهایی تکراری را هر روز با آدم‌های تکراری انجام داده بودم، آدم‌هایی که هر روز افکارشان مشابه روز قبل است و این کار فنجان مرا تا لبه پر کرده بود. همسرم، جنی همیشه می‌گفت باید با آدم‌های جدید معاشرت کنیم و چیزهای جدید کشف کنیم: «جان! ای کاش کمی بیشتر ماجراجو بودی.» آخرین باری را که کتابی غیر از موضوع قانون مطالعه کرده بودم، به خاطر نمی‌آورم. حرفه‌ام زندگی‌ام بود. متوجه شدم که دنیای بی حاصلی که به آن خو گرفته بودم، خلاقیتم را کمرنگ و دیدم را محدود کرده بود. اقرار کردم: «بسیار خب، منظورت را فهمیدم. شاید همه ی سال‌هایی که وکیل دادگستری بودم، از من آدمی شکاک و بی رحم ساخته است. از دیروز، از لحظه‌ای که تو را در دفترم دیدم، چیزی در اعماق وجودم می‌گوید که تغییر تو واقعی بوده و در آن، برای من درسی هست. شاید فقط نمی‌خواهم باورش کنم.» _« جان، امشب اولین شب از زندگی جدیدت است. حقیقتاً از تو می‌خواهم درباره ی دانش و راهبردی که در اختیارت خواهم گذاشت، عمیقاً فکر کنی و آن‌ها را با ایمان و یقین، برای مدت یک ماه به کار ببندی. با اعتمادی عمیق به تأثیرگذاری این روش‌ها، آن‌ها را بپذیر. علتی دارد که این روش‌ها برای هزاران سال باقی مانده اند، در واقع روی انسان‌ها جواب می‌دهند.» _«یک ماه، طولانی به نظر می‌رسد.» _«۶۷۲ ساعت کار درونی روی خود برای استفاده ی بیشتر از لحظات بیداری تا آخر عمرت، معامله ی خوبی است، این طور فکر نمی‌کنی؟ سرمایه گذاری روی خود بهترین سرمایه‌ای است که به دست خواهی آورد. نه تنها زندگی‌ات را بهتر می‌کند، بلکه زندگی اطرافیانت را نیز بهبود می‌بخشد.» _«چه گونه این کار را انجام دهم؟» _«فقط زمانی امکان پذیر است که بتوانی در استاد شوی، تا بتوانی دیگران را هم واقعاً دوست بداری، و قلبت را بگشایی تا بتوانی قلب دیگران را لمس کنی. وقتی که احساس هدفمند بودن و سرزندگی کردی، در وضعیت بهتری قرار می‌گیری و می‌توانی انسان بهتری باشی.» با جدیت پرسیدم: «در این ۶۷۲ ساعت که می‌شود یک ماه، چه اتفاقی خواهد افتاد؟» _«تغییراتی در نحوه ی کار کردن ذهن، بدن و روحت تجربه می‌کنی که حیرت زده‌ات می‌کنند. بیشتر از آن چیزی که در همه ی زندگی‌ات داشته‌ای، انرژی، شوق و هماهنگی درونی احساس می‌کنی. مردم عملاً می گویند که جوان‌تر و شادتر شده‌ای. احساسی همیشگی از خوب بودن و تعادل سریعاً به زندگی‌ات راه پیدا می‌کند.» _«وای خدای من!» _«همه ی آن چیزی که امشب می‌شنوی، نه تنها از جنبه ی شخصیتی، بلکه از نظر حرفه‌ای و هم برای بهتر کردن زندگی‌ات طراحی شده است. نه تنها به دنیای درونی‌ات ارزش می‌بخشد، بلکه دنیای بیرونی‌ات را هم بهتر می‌کند و کارایی تو را در همه ی کارهایت، می‌افزاید. حقیقتاً این دانش، تأثیرگذارترین نیرویی است که تا کنون با آن مواجه شده‌ام. روشن و کاربردی است و از همه مهمتر این‌که به همه جواب می‌دهد. اما قبل از این که این دانش را در اختیارت بگذارم، باید قولی به من بدهی.» ⏪ ادامه دارد... ……………………………………… 🌱 @sad_dar_sad_ziba
🌸 است عاقبت اضطراب ها! 🌸 @sad_dar_sad_ziba
نوشته ی پشت یک اتوبوس در اروپا: «چاقو 🔪 اسماعیل را نکشت؛ آتش 🔥 ابراهیم را نسوزاند؛ نهنگ 🐳 یونس را نخورد؛ دریا 🌊 موسی را نبلعید.» 📎 با خدا باش تا نگهبانت باشد. در دریای ناآرام دنیا، بودن از بودن مهمتر است. ┄•●❥ @sad_dar_sad_ziba
🌳 به سان باش که در تهاجمِ پاییز و زمستان هر اندازه هم که برگ‌هایش را از دست بدهد 🍂 باز هم، روحِ زندگی را برای بهار نگه می‌ دارد. 🌳 @sad_dar_sad_ziba
🌿🌿🌿 📒 «راهبی که فِراری اش را فروخت» ⏪ بخش ۲۰: /ادامه ی فصل ۶: «دانش دگرگونی فردی » می دانستم شروطی وجود دارد. مادر دوست داشتنی‌ام همیشه می‌گفت: «هیچ چیز مجانی نیست.» _ «به محض این‌ که قدرت راهبردها و مهارت‌هایی را که خردمندان به من نشان داده‌اند، دیدی و نتایج چشمگیر آن‌ها را در زندگی‌ات مشاهده کردی، مأموریتت، انتقال این دانش به کسانی است که از آن بهره مند خواهند شد. همه ی آنچه از تو می‌خواهم همین است. با انجام چنین کاری، در انجام عهدی که بستم، مرا یاری خواهی داد.» بی هیچ تردیدی پذیرفتم. جولیان شروع کرد به تعلیم. تکنیک‌هایی که جولیان یاد گرفته بود و بر آن‌ها تسلط داشت، متفاوت بودند، اما در دل آن ها هفت فضیلت اساسی وجود داشت، هفت اصل پایه که شامل کلید هدایت فردی، مسئولیت پذیری و آگاهی معنوی بودند. جولیان گفت که بعد از گذشت چند ماه، یوگی رامان اولین کسی بود که این هفت فضیلت را در اختیارش گذاشت. در شبی صاف، درحالی که بقیه به خواب عمیقی فرو رفته بودند، یوگی رامان به آرامی، درِ کلبه جولیان را می زند و با لحن آرام و مهربان و هدایتگرش می‌گوید: «جولیان، روزهای زیادی است که از نزدیک تو را نگاه می‌کنم. اعتقاد دارم مرد محترمی هستی که عمیقاً می‌خواهی زندگی‌ات را سرشار از خوبی کنی. از زمانی که آمدی، قلبت را بر روی سنت‌های ما گشودی و آن‌ها را به گونه‌ای پذیرفتی که انگار متعلق به خودت هستند. چند عادت روزانه ی ما را فراگرفتی و اثرات سودمند زیادی از آن‌ها دیدی. به روش‌های ما احترام گذاشته‌ای. مردم ما زندگی ساده و آرامی دارند و سن آن‌ها بسیار زیاد است ، اما روش‌های ما فقط برای عده ی بسیار کمی شناخته شده‌اند. دنیا باید فلسفه و روش زندگی آگاهانه ی ما را بشناسد. امشب، سه ماه از اقامت تو در سیوانا می‌گذرد. کارهایی را که باید از درون، روی خود انجام دهی، در اختیارت قرار می‌دهم. نه تنها برای این‌که از آن‌ها استفاده کنی، بلکه برای استفاده ی همه ی کسانی که آن سوی دنیا زندگی می‌کنند. مانند آن روزهایی که با پسرم، وقتی که کوچک بود می‌نشستم، در کنارت می‌نشینم. متأسفانه او چند سال پیش از دنیا رفت. وقتش رسیده بود و من هرگز شکایتی نکردم. از بودن در کنار او لذت بردم و خاطراتم را با او گرامی می‌دارم. اکنون تو را مانند پسر خود می‌بینم و شکرگزارم که تمام چیزهایی که طی همه ی این سال ها، در سکوت و تعمق آموخته‌ام، در تو زنده خواهد ماند.» به جولیان نگاه کردم. متوجه شدم چشمانش بسته است، انگار که به سرزمین جادویی‌اش برگشته و برکت دانش بر او باریدن گرفته است. یوگی رامان گفت هفت فضیلت برای زندگی لبریز از آرامش درونی، شادی و سرمایه ی موهبت معنوی، در داستانی مرموز نهفته است. این داستان عصاره ی همه ی آن فضیلت‌ هاست. از من خواست که چشمانم را مانند الان که روی زمین اتاق نشیمن تو هستم، ببندم. سپس از من خواست تا تصویر صحنه‌ای را که برایت می گویم، با چشم ذهنم مجسم کنم: «وسط باغی باشکوه، دلپذیر و سرسبز نشسته‌ای. این باغ پر از دیدنی‌ترین گل‌هایی است که تا کنون دیده‌ای. محیط فوق العاده آرام و ساکت است. از لذت‌های نفسانی این باغ لذت ببر و احساس کن که برای لذت بردن از این بهشت طبیعی تا آخر دنیا زمان داری. همین طور که اطراف خود را نگاه می‌کنی، در وسط این باغ جادویی، یک فانوس دریایی قرمز خیلی بلند با ارتفاع شش طبقه می‌بینی. ناگهان سکوت باغ با صدای جیرجیر باز شدن در پایین فانوس دریایی مختل می‌شود. یک کشتی گیر سوموی ژاپنی با حدود دو متر قد و دویست کیلوگرم وزن، تلوتلو خوران از آن خارج می‌شود و در وسط باغ پرسه می زند.» جولیان خندید: «داستان هیجان انگیزتر می‌شود. کشتی گیر سوموی ژاپنی تقریباً برهنه است. یک کابل سیمی صورتی دارد که با آن عورت خود را پوشانده است.» ⏪ ادامه دارد... ……………………………………… 🌱 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍🏼 «خانم ثریا مطهرنیا» 🏡 روستایی به بزرگی جهان دلی به وسعت دریا 🌊 🌃 /اجتماعی ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
خویش باش! در چهار فصل زندگی انسان، پاییز کمین کرده است! 🌸🍀🍁❄️🌸🍀🍁❄️ 💐 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥 همه‌ی ما حسودیم! چه کنیم؟ 💧 🎤 «حجت الاسلام پناهیان» /دینی، اخلاقی ……………………………………… «همه چیز برای زندگی زیبا» 💐 @sad_dar_sad_ziba 💐
نباش، می شی! 💎 ……………………………………… «همه چیز برای زندگی زیبا» 💐 @sad_dar_sad_ziba💐
🌾🌾🌾🌾🌾 ما نمی‌توانیم غم های جهان را درمان کنیم، اما می‌ توانیم شاد زیستن را انتخاب کنیم. 🌸 @sad_dar_sad_ziba🌸
🌿🌿🌿 📒 «راهبی که فِراری اش را فروخت» ⏪ بخش ۲۱: /ادامه ی فصل ۶: «دانش دگرگونی معنوی » به محض این‌که این کشتی گیر سومو شروع به گشتن در باغ می‌کند، زمان سنج طلایی براقی را پیدا می‌کند که کسی خیلی سال پیش، آن را جا گذاشته است. زمان سنج را بر می‌دارد و ناگهان بر زمین می افتد و صدای گرومپ بلندی می‌دهد. کشتی گیر سومو بیهوش می‌شود و همان جا ساکت و بی حرکت می افتد. اما درست موقعی که فکر می‌کنی نفس آخر را می‌کشد، بیدار می‌شود؛ شاید با رایحه ی بعضی از رزهای زرد که نزدیک آن جا روییده بودند، به هیجان آمده است. انرژی می‌گیرد و سریع می‌جهد و روی پاهایش می‌ایستد و از روی حس ششم، به سمت چپش نگاه می‌کند و از آنچه می‌بیند مبهوت می‌شود. از لابه لای بوته‌ها در حاشیه ی باغ، جاده‌ای نفس گیر و طولانی پوشیده از میلیون‌ها الماس درخشنده را می بیند. از جایی صدایی به کشتی گیر می‌گوید باید جاده را بگیری و بروی. از شانس خوبش، این کار را می‌کند و این جاده او را به سمت شادی ابدی و سعادتی جاودان هدایت می‌کند. جولیان پس از شنیدن داستان عجیب او، در حالی که در قله‌های هیمالیا در کنار راهبی نشسته بود که به نور آگاهی ناب دست یافته بود، مأیوس می‌شود. داستان او خیلی ساده بود. جولیان فکر می‌کرد قرار است داستانی تکان دهنده بشنود، دانشی که او را به هیجان آورد تا دست به کار شود یا شاید حتی چیزی که اشک او را درآورد. در عوض، همه ی آن چیزی که شنید، داستان احمقانه ی یک کشتی گیر سومو بود و یک فانوس دریایی. یوگی رامان متوجه نگرانی او می‌شود و می‌گوید: «هرگز قدرت سادگی را نادیده نگیر. این داستان ممکن است آن کلام پیچیده که انتظارش را داشتی، نباشد، اما دنیایی از احساسات در پیامش و خلوص نابی در مقصودش نهفته است. از روزی که به این جا آمدی، مدتی طولانی و دشوار به این موضوع فکر کردم که چه گونه دانشمان را در اختیارت قرار دهم. ابتدا در نظر داشتم طی چند ماه، برایت چند سخنرانی بکنم، ولی متوجه شدم که این نگرش سنتی با طبیعت جادویی دانشی که در حال دریافت آن هستی، جور درنمی آید. سپس فکر کردم از چند تا از خواهران و برادرانمان بخواهم روزانه، ساعات اندکی را به تعلیم فلسفه‌مان به تو بگذرانند. در هر حال، برای آنچه می‌خواهیم به تو بگوییم، این هم روش مؤثری نبود. بعد از تأمل فراوان، بالاخره به چیزی رسیدم که به نظرم بسیار خلاقانه و در عین حال مؤثر است و آیین کامل سیوانا به همراه هفت فضیلتش را توضیح می‌دهد و این همین حکایت مرموزی بود که برایت گفتم.» خردمند اضافه می‌کند: «در ابتدا ممکن است به نظرت سطحی و شاید حتی بچگانه بیاید، ولی به تو اطمینان می‌دهم که هر عنصر این داستان در برگیرنده ی اصلی جاودان برای زندگی شاد و معنایی عمیق است. باغ، فانوس دریایی، کشتی گیر سومو، کابل سیمی صورتی، زمان سنج، گل‌های رز و جاده ی نفس گیر و طولانی الماس‌ها، سمبل‌های هفت فضیلت جاودان برای زندگی آگاهانه هستند. همچنین به تو اطمینان می‌دهم اگر این داستان کوتاه و حقایق پایه‌ای آن را به خاطر داشته باشی، همه ی آنچه را نیاز داری بدانی تا زندگی‌ات را به بالاترین سطح ممکن برسانی، همیشه به همراه خواهی داشت. بدین طریق همه ی اطلاعات و راهبردهای مورد نیاز برای تأثیرگذاری عمیق بر کیفیت زندگی خود و همه ی کسانی که با تو در ارتباط‌اند، در اختیارت خواهند بود. وقتی این دانش را هر روز به کار گیری، از نظر روانی، احساسی، جسمی و معنوی تغییر خواهی کرد. لطفاً این داستان را در اعماق ذهنت بنویس و آن را در قلبت نگه دار. اگر آن را بدون تردید بپذیری، تغییری چشمگیر در تو به وجود خواهد آمد.» جولیان گفت: «جان، خوشبختانه واقعاً آن را پذیرفتم. کارل یونگ می‌گوید فقط وقتی به قلبت نگاه می‌کنی، دیدت واضح می‌شود. کسی که به بیرون از قلبش می‌نگرد، در خواب است کسی که به درون قلبش می‌نگرد، بیدار می‌شود.در آن شب به خصوص، به اعماق قلبم نگریستم و رازهای کهن گسترش ذهن، توجه به بدن، و پرورش روح در من بیدار شدند. الان نوبت من است که آن‌ها را در اختیارت قرار دهم.» پایان فصل ششم ⏺ ⏪ ادامه دارد... ……………………………………… 🌱 @sad_dar_sad_ziba
🌿 مهربانم! …………………………………… 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» 💐 @sad_dar_sad_ziba
تو را دوست دارم و این دوست داشتن حقیقتی است که مرا به زندگی دلبسته می کند. 🌹 همه چیز برای زندگی زیبا 🌹 @sad_dar_sad_ziba
عامل کودکان، تنها وابسته به وضعیت اجتماعی و اقتصادی خوب و یا شهرت مدرسه نیست. یکی از عوامل مهم در پیشرفت تحصیلی، میزان تشویق کودک به آموختن از سوی والدین و آنها در فرایند تحصیل است. ─┅═ঊঈ🍃🌳🍃ঊঈ═┅─ /خانوادگی ─┅═ঊঈ🦋🌹🦋ঊঈ═┅─ ↙ دوستان خود را دعوت کنید! 💐[همه چیز برای زندگی زیبا] @sad_dar_sad_ziba 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌨نخستین برف پاییزی بارش رحمت خدا /استان مرکزی 📸 عکاس: بهنام یوسفی /نمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷 @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄