eitaa logo
🌸 زندگی زیباست 🌸
553 دنبال‌کننده
5هزار عکس
3هزار ویدیو
20 فایل
°•﷽•° 📰 #مجله_ی_مجازی 🌸 زندگی زیباست 🌸 «همه چیز بَـــراے زندگۍ زیــ★ـݕـا» رسانه های دیگر ما: «خانه ی هنر و هنرمندان» http://eitaa.com/rooberaah «ارج» http://eitaa.com/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻 فساد 🔺 گرفتاری 💎 ……………………………………… «همه چیز برای زندگی زیبا» 💐 @sad_dar_sad_ziba 💐
🤲🏼 اِلهى کَیْفَ اُخَیّبُ و َاَنْتَ اَمَلى! خدايا من چه گونه نااميد شوم و در حالی كه تو آرزوى منى! 💫 🌿 @sad_dar_sad_ziba 🌿
EhsanKhajeAmir-Mesle_HichKas.mp3
7.16M
🎶 🎙 «احسان خواجه امیری» /موسیقی 🎼🌹 🎵 _____________ 🗞 «صد در صد» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
شادترین کوچه ی ایران رو بشناسید! 🌈 «کوچه ی شهید خسرو قدیانی» در «محله ی شهید دستغیب تهران» ، امروزه یکی از کوچه‌های شناخته شده ی تهران است. 🏘 🌈 @sad_dar_sad_ziba
فرزندانتان را نکنید! مدام نپرسید: «چی کار کردی؟ کجابودی؟ و...» اگر فرزندان به شما بی اعتماد شوند مخفی کار می‌شوند و مسائل و مشکلاتشان را به شما نمی گویند. ─┅═ঊঈ🍃🌳🍃ঊঈ═┅─ /خانوادگی ─┅═ঊঈ🦋🌹🦋ঊঈ═┅─ ↙دوستان خود را به این جا دعوت کنید! @sad_dar_sad_ziba 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸 زندگی زیباست 🌸
🌿🌿🌿 📒 «راهبی که فراری اش را فروخت» ⏪ بخش ۱۸: فصل ششم : « دانش دگرگونی فردی » «در ز
🌿🌿🌿 📒 «راهبی که فِراری اش را فروخت» ⏪ بخش ۱۹: /ادامه ی فصل ۶: «دانش دگرگونی فردی » جولیان در برابر اصرار من، آرام و صبور بود. قوری چای را که کنار او روی میز گذاشته بودم، دید. شروع کرد به ریختن چای در فنجان من، تا جایی که فنجان پر شد، ولی او همچنان به ریختن چای ادامه داد! چای از لبه‌های فنجان به پایین ریخت روی نعلبکی و سپس روی باارزش همسرم. اولش در سکوت نگاه می‌کردم، اما دیگر طاقتم طاق شد. با بی حوصلگی فریاد زدم: «چه کار می‌کنی جولیان؟ فنجانم سرریز شده. هر قدر هم که تلاش کنی، این فنجان دیگر جا ندارد!» با مکثی طولانی، به من نگاه کرد و گفت: «جان، برایت سوء تفاهم ایجاد نشود. واقعاً همیشه به تو احترام گذاشته‌ام و می‌گذارم. با وجود این، درست مثل این فنجان، مملو از ایده های خودت هستی. تا زمانی که فنجانت را خالی نکردی، چه طور ممکن است ایده ی دیگری به آن وارد شود؟» با حقیقتی که در حرف‌هایش بود، روبه رو شدم. راست می‌گفت. سال‌های زیادی را در دنیای معمولی وکالت سپری کرده بودم و کارهایی تکراری را هر روز با آدم‌های تکراری انجام داده بودم، آدم‌هایی که هر روز افکارشان مشابه روز قبل است و این کار فنجان مرا تا لبه پر کرده بود. همسرم، جنی همیشه می‌گفت باید با آدم‌های جدید معاشرت کنیم و چیزهای جدید کشف کنیم: «جان! ای کاش کمی بیشتر ماجراجو بودی.» آخرین باری را که کتابی غیر از موضوع قانون مطالعه کرده بودم، به خاطر نمی‌آورم. حرفه‌ام زندگی‌ام بود. متوجه شدم که دنیای بی حاصلی که به آن خو گرفته بودم، خلاقیتم را کمرنگ و دیدم را محدود کرده بود. اقرار کردم: «بسیار خب، منظورت را فهمیدم. شاید همه ی سال‌هایی که وکیل دادگستری بودم، از من آدمی شکاک و بی رحم ساخته است. از دیروز، از لحظه‌ای که تو را در دفترم دیدم، چیزی در اعماق وجودم می‌گوید که تغییر تو واقعی بوده و در آن، برای من درسی هست. شاید فقط نمی‌خواهم باورش کنم.» _« جان، امشب اولین شب از زندگی جدیدت است. حقیقتاً از تو می‌خواهم درباره ی دانش و راهبردی که در اختیارت خواهم گذاشت، عمیقاً فکر کنی و آن‌ها را با ایمان و یقین، برای مدت یک ماه به کار ببندی. با اعتمادی عمیق به تأثیرگذاری این روش‌ها، آن‌ها را بپذیر. علتی دارد که این روش‌ها برای هزاران سال باقی مانده اند، در واقع روی انسان‌ها جواب می‌دهند.» _«یک ماه، طولانی به نظر می‌رسد.» _«۶۷۲ ساعت کار درونی روی خود برای استفاده ی بیشتر از لحظات بیداری تا آخر عمرت، معامله ی خوبی است، این طور فکر نمی‌کنی؟ سرمایه گذاری روی خود بهترین سرمایه‌ای است که به دست خواهی آورد. نه تنها زندگی‌ات را بهتر می‌کند، بلکه زندگی اطرافیانت را نیز بهبود می‌بخشد.» _«چه گونه این کار را انجام دهم؟» _«فقط زمانی امکان پذیر است که بتوانی در استاد شوی، تا بتوانی دیگران را هم واقعاً دوست بداری، و قلبت را بگشایی تا بتوانی قلب دیگران را لمس کنی. وقتی که احساس هدفمند بودن و سرزندگی کردی، در وضعیت بهتری قرار می‌گیری و می‌توانی انسان بهتری باشی.» با جدیت پرسیدم: «در این ۶۷۲ ساعت که می‌شود یک ماه، چه اتفاقی خواهد افتاد؟» _«تغییراتی در نحوه ی کار کردن ذهن، بدن و روحت تجربه می‌کنی که حیرت زده‌ات می‌کنند. بیشتر از آن چیزی که در همه ی زندگی‌ات داشته‌ای، انرژی، شوق و هماهنگی درونی احساس می‌کنی. مردم عملاً می گویند که جوان‌تر و شادتر شده‌ای. احساسی همیشگی از خوب بودن و تعادل سریعاً به زندگی‌ات راه پیدا می‌کند.» _«وای خدای من!» _«همه ی آن چیزی که امشب می‌شنوی، نه تنها از جنبه ی شخصیتی، بلکه از نظر حرفه‌ای و هم برای بهتر کردن زندگی‌ات طراحی شده است. نه تنها به دنیای درونی‌ات ارزش می‌بخشد، بلکه دنیای بیرونی‌ات را هم بهتر می‌کند و کارایی تو را در همه ی کارهایت، می‌افزاید. حقیقتاً این دانش، تأثیرگذارترین نیرویی است که تا کنون با آن مواجه شده‌ام. روشن و کاربردی است و از همه مهمتر این‌که به همه جواب می‌دهد. اما قبل از این که این دانش را در اختیارت بگذارم، باید قولی به من بدهی.» ⏪ ادامه دارد... ……………………………………… 🌱 @sad_dar_sad_ziba
🌸 است عاقبت اضطراب ها! 🌸 @sad_dar_sad_ziba
نوشته ی پشت یک اتوبوس در اروپا: «چاقو 🔪 اسماعیل را نکشت؛ آتش 🔥 ابراهیم را نسوزاند؛ نهنگ 🐳 یونس را نخورد؛ دریا 🌊 موسی را نبلعید.» 📎 با خدا باش تا نگهبانت باشد. در دریای ناآرام دنیا، بودن از بودن مهمتر است. ┄•●❥ @sad_dar_sad_ziba
🌳 به سان باش که در تهاجمِ پاییز و زمستان هر اندازه هم که برگ‌هایش را از دست بدهد 🍂 باز هم، روحِ زندگی را برای بهار نگه می‌ دارد. 🌳 @sad_dar_sad_ziba
🌸 زندگی زیباست 🌸
🌿🌿🌿 📒 «راهبی که فِراری اش را فروخت» ⏪ بخش ۱۹: /ادامه ی فصل ۶: «دانش دگرگونی فردی »
🌿🌿🌿 📒 «راهبی که فِراری اش را فروخت» ⏪ بخش ۲۰: /ادامه ی فصل ۶: «دانش دگرگونی فردی » می دانستم شروطی وجود دارد. مادر دوست داشتنی‌ام همیشه می‌گفت: «هیچ چیز مجانی نیست.» _ «به محض این‌ که قدرت راهبردها و مهارت‌هایی را که خردمندان به من نشان داده‌اند، دیدی و نتایج چشمگیر آن‌ها را در زندگی‌ات مشاهده کردی، مأموریتت، انتقال این دانش به کسانی است که از آن بهره مند خواهند شد. همه ی آنچه از تو می‌خواهم همین است. با انجام چنین کاری، در انجام عهدی که بستم، مرا یاری خواهی داد.» بی هیچ تردیدی پذیرفتم. جولیان شروع کرد به تعلیم. تکنیک‌هایی که جولیان یاد گرفته بود و بر آن‌ها تسلط داشت، متفاوت بودند، اما در دل آن ها هفت فضیلت اساسی وجود داشت، هفت اصل پایه که شامل کلید هدایت فردی، مسئولیت پذیری و آگاهی معنوی بودند. جولیان گفت که بعد از گذشت چند ماه، یوگی رامان اولین کسی بود که این هفت فضیلت را در اختیارش گذاشت. در شبی صاف، درحالی که بقیه به خواب عمیقی فرو رفته بودند، یوگی رامان به آرامی، درِ کلبه جولیان را می زند و با لحن آرام و مهربان و هدایتگرش می‌گوید: «جولیان، روزهای زیادی است که از نزدیک تو را نگاه می‌کنم. اعتقاد دارم مرد محترمی هستی که عمیقاً می‌خواهی زندگی‌ات را سرشار از خوبی کنی. از زمانی که آمدی، قلبت را بر روی سنت‌های ما گشودی و آن‌ها را به گونه‌ای پذیرفتی که انگار متعلق به خودت هستند. چند عادت روزانه ی ما را فراگرفتی و اثرات سودمند زیادی از آن‌ها دیدی. به روش‌های ما احترام گذاشته‌ای. مردم ما زندگی ساده و آرامی دارند و سن آن‌ها بسیار زیاد است ، اما روش‌های ما فقط برای عده ی بسیار کمی شناخته شده‌اند. دنیا باید فلسفه و روش زندگی آگاهانه ی ما را بشناسد. امشب، سه ماه از اقامت تو در سیوانا می‌گذرد. کارهایی را که باید از درون، روی خود انجام دهی، در اختیارت قرار می‌دهم. نه تنها برای این‌که از آن‌ها استفاده کنی، بلکه برای استفاده ی همه ی کسانی که آن سوی دنیا زندگی می‌کنند. مانند آن روزهایی که با پسرم، وقتی که کوچک بود می‌نشستم، در کنارت می‌نشینم. متأسفانه او چند سال پیش از دنیا رفت. وقتش رسیده بود و من هرگز شکایتی نکردم. از بودن در کنار او لذت بردم و خاطراتم را با او گرامی می‌دارم. اکنون تو را مانند پسر خود می‌بینم و شکرگزارم که تمام چیزهایی که طی همه ی این سال ها، در سکوت و تعمق آموخته‌ام، در تو زنده خواهد ماند.» به جولیان نگاه کردم. متوجه شدم چشمانش بسته است، انگار که به سرزمین جادویی‌اش برگشته و برکت دانش بر او باریدن گرفته است. یوگی رامان گفت هفت فضیلت برای زندگی لبریز از آرامش درونی، شادی و سرمایه ی موهبت معنوی، در داستانی مرموز نهفته است. این داستان عصاره ی همه ی آن فضیلت‌ هاست. از من خواست که چشمانم را مانند الان که روی زمین اتاق نشیمن تو هستم، ببندم. سپس از من خواست تا تصویر صحنه‌ای را که برایت می گویم، با چشم ذهنم مجسم کنم: «وسط باغی باشکوه، دلپذیر و سرسبز نشسته‌ای. این باغ پر از دیدنی‌ترین گل‌هایی است که تا کنون دیده‌ای. محیط فوق العاده آرام و ساکت است. از لذت‌های نفسانی این باغ لذت ببر و احساس کن که برای لذت بردن از این بهشت طبیعی تا آخر دنیا زمان داری. همین طور که اطراف خود را نگاه می‌کنی، در وسط این باغ جادویی، یک فانوس دریایی قرمز خیلی بلند با ارتفاع شش طبقه می‌بینی. ناگهان سکوت باغ با صدای جیرجیر باز شدن در پایین فانوس دریایی مختل می‌شود. یک کشتی گیر سوموی ژاپنی با حدود دو متر قد و دویست کیلوگرم وزن، تلوتلو خوران از آن خارج می‌شود و در وسط باغ پرسه می زند.» جولیان خندید: «داستان هیجان انگیزتر می‌شود. کشتی گیر سوموی ژاپنی تقریباً برهنه است. یک کابل سیمی صورتی دارد که با آن عورت خود را پوشانده است.» ⏪ ادامه دارد... ……………………………………… 🌱 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍🏼 «خانم ثریا مطهرنیا» 🏡 روستایی به بزرگی جهان دلی به وسعت دریا 🌊 🌃 /اجتماعی ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
خویش باش! در چهار فصل زندگی انسان، پاییز کمین کرده است! 🌸🍀🍁❄️🌸🍀🍁❄️ 💐 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥 همه‌ی ما حسودیم! چه کنیم؟ 💧 🎤 «حجت الاسلام پناهیان» /دینی، اخلاقی ……………………………………… «همه چیز برای زندگی زیبا» 💐 @sad_dar_sad_ziba 💐
نباش، می شی! 💎 ……………………………………… «همه چیز برای زندگی زیبا» 💐 @sad_dar_sad_ziba💐
🌾🌾🌾🌾🌾 ما نمی‌توانیم غم های جهان را درمان کنیم، اما می‌ توانیم شاد زیستن را انتخاب کنیم. 🌸 @sad_dar_sad_ziba🌸
🌸 زندگی زیباست 🌸
🌿🌿🌿 📒 «راهبی که فِراری اش را فروخت» ⏪ بخش ۲۰: /ادامه ی فصل ۶: «دانش دگرگونی فردی »
🌿🌿🌿 📒 «راهبی که فِراری اش را فروخت» ⏪ بخش ۲۱: /ادامه ی فصل ۶: «دانش دگرگونی معنوی » به محض این‌که این کشتی گیر سومو شروع به گشتن در باغ می‌کند، زمان سنج طلایی براقی را پیدا می‌کند که کسی خیلی سال پیش، آن را جا گذاشته است. زمان سنج را بر می‌دارد و ناگهان بر زمین می افتد و صدای گرومپ بلندی می‌دهد. کشتی گیر سومو بیهوش می‌شود و همان جا ساکت و بی حرکت می افتد. اما درست موقعی که فکر می‌کنی نفس آخر را می‌کشد، بیدار می‌شود؛ شاید با رایحه ی بعضی از رزهای زرد که نزدیک آن جا روییده بودند، به هیجان آمده است. انرژی می‌گیرد و سریع می‌جهد و روی پاهایش می‌ایستد و از روی حس ششم، به سمت چپش نگاه می‌کند و از آنچه می‌بیند مبهوت می‌شود. از لابه لای بوته‌ها در حاشیه ی باغ، جاده‌ای نفس گیر و طولانی پوشیده از میلیون‌ها الماس درخشنده را می بیند. از جایی صدایی به کشتی گیر می‌گوید باید جاده را بگیری و بروی. از شانس خوبش، این کار را می‌کند و این جاده او را به سمت شادی ابدی و سعادتی جاودان هدایت می‌کند. جولیان پس از شنیدن داستان عجیب او، در حالی که در قله‌های هیمالیا در کنار راهبی نشسته بود که به نور آگاهی ناب دست یافته بود، مأیوس می‌شود. داستان او خیلی ساده بود. جولیان فکر می‌کرد قرار است داستانی تکان دهنده بشنود، دانشی که او را به هیجان آورد تا دست به کار شود یا شاید حتی چیزی که اشک او را درآورد. در عوض، همه ی آن چیزی که شنید، داستان احمقانه ی یک کشتی گیر سومو بود و یک فانوس دریایی. یوگی رامان متوجه نگرانی او می‌شود و می‌گوید: «هرگز قدرت سادگی را نادیده نگیر. این داستان ممکن است آن کلام پیچیده که انتظارش را داشتی، نباشد، اما دنیایی از احساسات در پیامش و خلوص نابی در مقصودش نهفته است. از روزی که به این جا آمدی، مدتی طولانی و دشوار به این موضوع فکر کردم که چه گونه دانشمان را در اختیارت قرار دهم. ابتدا در نظر داشتم طی چند ماه، برایت چند سخنرانی بکنم، ولی متوجه شدم که این نگرش سنتی با طبیعت جادویی دانشی که در حال دریافت آن هستی، جور درنمی آید. سپس فکر کردم از چند تا از خواهران و برادرانمان بخواهم روزانه، ساعات اندکی را به تعلیم فلسفه‌مان به تو بگذرانند. در هر حال، برای آنچه می‌خواهیم به تو بگوییم، این هم روش مؤثری نبود. بعد از تأمل فراوان، بالاخره به چیزی رسیدم که به نظرم بسیار خلاقانه و در عین حال مؤثر است و آیین کامل سیوانا به همراه هفت فضیلتش را توضیح می‌دهد و این همین حکایت مرموزی بود که برایت گفتم.» خردمند اضافه می‌کند: «در ابتدا ممکن است به نظرت سطحی و شاید حتی بچگانه بیاید، ولی به تو اطمینان می‌دهم که هر عنصر این داستان در برگیرنده ی اصلی جاودان برای زندگی شاد و معنایی عمیق است. باغ، فانوس دریایی، کشتی گیر سومو، کابل سیمی صورتی، زمان سنج، گل‌های رز و جاده ی نفس گیر و طولانی الماس‌ها، سمبل‌های هفت فضیلت جاودان برای زندگی آگاهانه هستند. همچنین به تو اطمینان می‌دهم اگر این داستان کوتاه و حقایق پایه‌ای آن را به خاطر داشته باشی، همه ی آنچه را نیاز داری بدانی تا زندگی‌ات را به بالاترین سطح ممکن برسانی، همیشه به همراه خواهی داشت. بدین طریق همه ی اطلاعات و راهبردهای مورد نیاز برای تأثیرگذاری عمیق بر کیفیت زندگی خود و همه ی کسانی که با تو در ارتباط‌اند، در اختیارت خواهند بود. وقتی این دانش را هر روز به کار گیری، از نظر روانی، احساسی، جسمی و معنوی تغییر خواهی کرد. لطفاً این داستان را در اعماق ذهنت بنویس و آن را در قلبت نگه دار. اگر آن را بدون تردید بپذیری، تغییری چشمگیر در تو به وجود خواهد آمد.» جولیان گفت: «جان، خوشبختانه واقعاً آن را پذیرفتم. کارل یونگ می‌گوید فقط وقتی به قلبت نگاه می‌کنی، دیدت واضح می‌شود. کسی که به بیرون از قلبش می‌نگرد، در خواب است کسی که به درون قلبش می‌نگرد، بیدار می‌شود.در آن شب به خصوص، به اعماق قلبم نگریستم و رازهای کهن گسترش ذهن، توجه به بدن، و پرورش روح در من بیدار شدند. الان نوبت من است که آن‌ها را در اختیارت قرار دهم.» پایان فصل ششم ⏺ ⏪ ادامه دارد... ……………………………………… 🌱 @sad_dar_sad_ziba
🌿 مهربانم! …………………………………… 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» 💐 @sad_dar_sad_ziba
تو را دوست دارم و این دوست داشتن حقیقتی است که مرا به زندگی دلبسته می کند. 🌹 همه چیز برای زندگی زیبا 🌹 @sad_dar_sad_ziba
عامل کودکان، تنها وابسته به وضعیت اجتماعی و اقتصادی خوب و یا شهرت مدرسه نیست. یکی از عوامل مهم در پیشرفت تحصیلی، میزان تشویق کودک به آموختن از سوی والدین و آنها در فرایند تحصیل است. ─┅═ঊঈ🍃🌳🍃ঊঈ═┅─ /خانوادگی ─┅═ঊঈ🦋🌹🦋ঊঈ═┅─ ↙ دوستان خود را دعوت کنید! 💐[همه چیز برای زندگی زیبا] @sad_dar_sad_ziba 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌨نخستین برف پاییزی بارش رحمت خدا /استان مرکزی 📸 عکاس: بهنام یوسفی /نمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷 @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🍁 ، محروم شد از لطف رب! 💎 ……………………………………… «همه چیز برای زندگی زیبا» 💐 @sad_dar_sad_ziba💐
🌸 زندگی زیباست 🌸
🍁 #بی_ادب ، محروم شد از لطف رب! 💎 #دُرّ_گران ……………………………………… «همه چیز برای زندگی زیبا» 💐 @sad_d
🌿🌿🌿 این گفته ی مردم از قدیم است پایان دو دست و پا وخیم است دستی که دراز، سوی دشمن پایی که دراز از گلیم است 🌿🌿🌿 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» 🍃 @sad_dar_sad_ziba
صبح، تنها بهانه ی نمناک باغچه است برای عطر پاشیدن و نازیدن... ...و تو تنها بهانه ی زیبای منی برای خندیدن! 🌹 💐 همه چیز برای زندگی زیبا 🍃 @sad_dar_sad_ziba 🍃
🌸 زندگی زیباست 🌸
🌿🌿🌿 📒 «راهبی که فِراری اش را فروخت» ⏪ بخش ۲۱: /ادامه ی فصل ۶: «دانش دگرگونی معنوی »
🌿🌿🌿 📒 «راهبی که فِراری اش را فروخت» ⏪ بخش ۲۲: آغاز فصل ۷: «باغ خارق العاده » [اکثر آدم‌ها از نظر جسمی، عقلی یا اخلاقی در دایره‌ای محدودتر و کوچک‌تر از آنچه می‌توانند باشند، زندگی می‌کنند. همه ی ما گنجینه‌ای از زندگی در دست داریم که می‌توانیم از آن برای چیزهایی استفاده کنیم که حتی خوابشان را هم نمی بینیم.] جولیان گفت: «در داستان، باغ سمبل ذهن است. اگر مراقب ذهنت باشی، اگر آن را پرورش دهی و درست مثل یک باغ پربار و غنی به آن توجه کنی، بیش از انتظارت شکوفا خواهد شد. اما اگر آن را به حال خود رها کنی تا علف‌های هرز در آن ریشه کنند، آرامش ابدی ذهن و هماهنگی عمیق درونی، همیشه از تو گریزان خواهد بود.» «جان! از تو سؤال آسانی می‌کنم. اگر به حیاط پشتی خانه‌ات بروم، به همان باغی که همیشه برایم تعریفش را می‌کردی و مقداری ضایعات سمی روی اطلسی‌های زیبایت بریزم، وحشت زده نمی‌شوی؟» _ «البته که می‌شوم.» _ «در واقع، بهترین باغبانان مانند سربازان سربلند از باغشان محافظت می‌کنند تا مطمئن شوند هیچ آلودگی‌ای به باغشان راه پیدا نخواهد کرد. حال، نگاه کن به ضایعات سمی‌ای که مردم عادت کرده‌اند، هر روز، وارد باغ پربار ذهنشان کنند: نگرانی‌ها و اضطراب‌ها، ناراحت شدن به خاطر گذشته، غم آینده را خوردن و همه ی آن ترس‌های خودساخته‌ای که در دنیای درونی‌تان، ویرانه‌ای ایجاد می‌کند. نگرانی ذهن را خالی از قدرت می‌کند و دیر یا زود، به روح آسیب می‌رساند. برای این که از زندگی‌ات بهره ی تمام ببری، باید جلوی دروازه ی باغت، مانند نگهبان بایستی و فقط به اطلاعات خوب اجازه ی ورود بدهی. مطمئناً از عهده ی افکار منفی برنمی آیی، حتی یک فکر. شادترین، پویاترین و راضی‌ترین انسان‌های دنیا از لحاظ ظاهری، هیچ فرقی با من و تو ندارند. همه ی ما از گوشت و استخوان هستیم. همه از مبداء کائنات آمده‌ایم. کسانی که بیش از صِرفِ وجود داشتن، کاری انجام می‌دهند، کسانی که دنباله روی شعله‌های قدرت نهانی انسانیت هستند و حقیقتاً از رقص جادویی زندگی لذت می‌برند، کارهایی می‌کنند که با مردم عادی تفاوت دارد. در بین همه ی کارهایی که انجام می‌دهند، از همه مهمتر این است که الگوی مثبتی را از جهان و هرچه در او هست، می‌پذیرند.» جولیان اضافه کرد: «خردمندان به من یاد دادند که در یک روز معمولی، یک شخص معمولی حدود شصت هزار فکر در ذهن خود دارد و از همه جالب‌تر این که ۹۵ درصد آن افکار، مشابه افکار روز قبل هستند!» پرسیدم: «جدی می گویی؟» _ «بله، کاملاً. این ظلمی است که از افکار تحلیل رفته به خود می‌کنیم. کسانی که هر روز فکرهای مشابه در سر دارند و اکثر آن افکار هم منفی است، عادت بدِ ذهنی پیدا کرده‌اند. به جای تمرکز بر چیزهای خوبی که در زندگیشان وجود دارد و فکر کردن به راه‌هایی که همه چیز را بهتر کند، اسیر گذشته‌شان شده‌اند. بعضی از آن‌ها نگران روابط شکست خورده یا مشکلات مالیشان هستند؛ بعضی دیگر از عالی نبودن دوران کودکی خود برآشفته می‌شوند؛ هنوز بعضی‌ها برای موضوع‌های بی اهمیت، ماتم می‌گیرند: رفتاری که فروشنده ی مغازه با آن‌ها داشته؛ نظر یا بدگویی فلان همکار که از سر خصومت بوده است. کسانی که ذهنشان را این گونه اداره می‌کنند، در واقع، به نگرانی مجوز می‌دهند تا آن‌ها را از نیروی زندگی جدا کند. آن‌ها قدرت عظیم پنهانی ذهنشان را مسدود می‌کنند، قدرتی که برایشان جادو می‌کند و هر آنچه را از زندگی لازم دارند، از نظر احساسی، فیزیکی و حتی معنوی، برایشان به ارمغان می‌آورد. این آدم‌ها هرگز نمی‌فهمند که مدیریت ذهن، جوهر مدیریت زندگی است.» جولیان با یقین ادامه داد: «شیوه ی فکر کردن ما از عادت‌هایمان ناشی می‌شود، به همین سادگی و سرراستی. اکثر آدم‌ها صرفاً متوجه نیروی عظیم ذهنشان نیستند. آموخته‌ام، حتی کسانی که در بهترین شرایط فکر می‌کنند، فقط از یک صدم درصد ذخیره ی ذهنی‌شان استفاده می‌کنند. در سیوانا، خردمندان با برنامه ی منظم هر روزه، جسارت این را داشتند که قسمت‌های دست نخورده قدرت نهانی ذهنشان را کشف کنند. نتایج آن حیرت انگیز بود. یوگی رامان از طریق تمریناتی باقاعده و منظم، ذهنش را شرطی کرده بود و می‌توانست به خواست خودش، ضربان قلبش را آهسته کند. ⏪ ادامه دارد... ……………………………………… 🌱 @sad_dar_sad_ziba
💎 غنی باش و بی نیاز! 💎 ……………………………………… «همه چیز برای زندگی زیبا» 💐 @sad_dar_sad_ziba 💐
🌿🌿🌿 از خانه بیرون می‌زنم، اما کجا امشب؟ شاید تو می‌خواهی مرا در کوچه‌ها امشب پشت ستون سایه‌ها روی درخت شب‌ می‌جویم، اما نیستی در هیچ جا امشب‌ می‌دانم آری نیستی، اما نمی‌دانم بیهوده می‌گردم به دنبالت چرا امشب؟ هر شب تو را بی جستجو می‌یافتم، اما نگذاشت بی خوابی به دست آرم تو را امشب ها… سایه‌ای دیدم شبیهت نیست، اما حیف‌! ای کاش می‌دیدم به چشمانم خطا امشب هر شب صدای پای تو می‌آمد از هر چیز حتی ز برگی هم نمی‌آید صدا امشب امشب ز پشت ابر‌ها بیرون نیامد ماه بشکن قرق را ماه من بیرون بیا امشب گشتم تمام کوچه‌ها را یک نفس هم نیست شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب طاقت نمی‌آرم تو که می‌دانی از دیشب باید چه رنجی برده باشم بی تو تا امشب ای ماجرای شعر و شب‌های جنون من آخر چه گونه سرکنم بی ماجرا امشب؟ «محمدعلی بهمنی» 🌺🌺🌺🌺🌺 فارسی   ┏━🦋━━•••━━━━┓ eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┗━━━━•••━━🦋━┛ 
✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ذکرِ تو از زبانِ من، فکرِ تو از خیالِ من/ چون بِرود؟ که رفته‌ای در رگ و در مفاصلم ‌ 💫 @sad_dar_sad_ziba💫
🌷 ۲۴ آبان؛ سالروز شهادت کسی که امام خمینی (ره) پيشانيش را بوسید. 🍀 «شهید ادواردو (مهدی) آنیلی» فرزند «جيانی آنيلی» ، سناتور و میلیاردر ایتالیایی، صاحب کارخانه ماشین سازی فیات، فراری، اوبکو، لامبورگینی، لانچیا، آلفارمو، چندین کارخانه صنعتی، بانک‌های خصوصی، شرکت‌های طراحی مد و لباس، روزنامه‌های لاستامپا، کوریره دلاسرا و باشگاه فوتبال یوونتوس، در ۶ ژوئن ۱۹۵۴ در نیویورک به دنیا آمد.  🔹 او تحصیلات مقدماتی را در ایتالیا و سپس در کالج آتلانتیک انگلستان گذراند. پس از آن در رشته ی ادیان و فلسفه ی شرق از دانشگاه پرینستون آمریکا با درجه ی دکترا فارغ التحصیل شد.  🔹 اجداد ادواردو با راه‎اندازی کارخانه ی فیات در ایتالیا این صنعت عظیم را در آن‎جا بنا گذاشتند که امروزه بستگانش سهامدار عمده ی شرکت فیات، صاحب بانک‌‎ها و بیمه‎ها، باشگاه یوونتوس و... هستند. پدر ادواردو کاتولیک و مادرش یک پرنسس یهودی است.  🔹 گفته می‌شود هدف اصلی يهوديان در وصلت با خانواده ی آنيلی تلاش برای تصاحب اموال میلیاردی اين خانواده بود به همين دليل بعدها خواهر ادواردو نيز به عقد يک خبرنگار یهودی به نام «الکان» در می‌آید، که اين ازدواج با وجود چهار فرزند به طلاق می‌انجامد و ازدواج مجدد خواهر ادواردو با يک مسیحی صورت می‌گیرد و از این‎جا به بعد، یک نوع رقابت بین یهودیت و مسیحیت در مورد فرزندان خواهر ادواردو به‎وجود می‎آید.  🔹 بی اهمیتی ثروت آنيلی برای ادواردو و تمايلش به اسلام، موجب می‌شود که پدرش حاضر نشود میراث خانواده را به او بسپارد؛ لذا جيانی ‌آنيلی پسر برادرش که يک مسیحی بود را به‎عنوان جانشین ادواردو تعيين می‌کند. اما چیزی نمی‌گذرد که خبر مرگ پسرعموی ادواردو بر اثر سرطان ناشناخته‎ای می‌پیچد. اين مرگ نيز از مرگ‌های مشکوک خانواده آنيلی بود؛ چرا که اگر وی به عنوان وارث اموال آنيلی زنده می‌ماند، مدیریت اين ثروت عظيم به یک مسیحی تعلق می‌گرفت و این خلاف خواسته‌ ی يهوديان بود. 🍀 ادواردو شرح مسلمان شدنش را چنین می‌گوید: «زماني که در دانشگاه نيويورک درس مي‌خواندم، یک روز در کتابخانه قدم می‌زدم و کتاب‌ها را نگاه می‌کردم چشمم افتاد به قرآن و کنجکاو شدم که ببینم در قرآن چه چیزی آمده است. آن‌را برداشتم و شروع کردم به ورق زدن و آیاتش را به انگلیسی خواندم، احساس کردم این کلمات، کلمات نورانی است و نمی‌تواند گفته ی بشر باشد، اين بود که بسيار تحت تاثیر قرار گرفتم و اين شد که آن را امانت گرفتم و بیشتر مطالعه کردم و احساس کردم که آن را می‌فهمم و قبول دارم.»  🌱 اولین آشنایی ادواردو آنيلی با تشیّع و انقلاب اسلامی ایران از طریق یکی از مصاحبه‌های ؛دکتر محمدحسن قدیری ابیانه»، رایزن مطبوعاتی سفارت ایران در ایتالیا (در سال‌های ۵۸ تا۶۱) بوده که از طريق تلويزيون ايتاليا پخش شده که ادواردو پس از شنيدن اين مصاحبه برای دیدار با وی به سفارت ايران در ايتاليا مراجعه کرده و همين ارتباط ها نهایتا باعث گرویدن آنيلی به تشیّع شد. ادوادو چند بار به ایران سفر کرده و زیارت حرم امام رضا(ع) مشرف شده بود. در یکی از این سفرها در هفتم فروردین ۱۳۶۰ در نماز جمعه به امامت آیت‌الله خامنه‌ای شرکت می‌کند. 🔹 در همین سفر ادواردو با بنيان‌گذار جمهوری اسلامي ايران دیدار کرده و حضرت امام پیشانی ادواردو را می‌بوسد. 🔹 ادواردو نگران سوء‌قصد از سوی صهیونیست‌ها بود و به آقای قدیری گفته بود كه آن‌ها او را به خاطر اسلام آوردنش خواهند كشت و قتل او را به خودكشی، حادثه ی غیرمترقبه یا بیماری نسبت خواهند داد و حتی او را به زور در یک درمانگاه روانی خصوصی ویژه ی میلیاردرها در نزدیكی مرز سوئیس به طور كاملاً مخفی بستری كرده بودند و بالاخره همان‌طور كه خود ادواردو حدس می‌زد، در ۱۵ نوامبر سال ۲۰۰۰ (۲۴ آبان ۱۳۷۹) در یک واقعه ی مرموزانه در سن ۴۶ سالگی توسط ایادی صهیونیست جهانی، غریبانه به شهادت رسید. 📽 مستندی در این باره تهیه شده است که دیدن آن تا حدودی پرده از نقشه ی خبیثانه ی صهیونیسم جهانی بر می دارد! روحش شاد و راهش پررهرو 🌹 صلوات ...🌷... /یاد یاران ………………………………… @sad_dar_sad_ziba ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─