eitaa logo
🌸 زندگی زیباست 🌸
552 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
2.8هزار ویدیو
19 فایل
°•﷽•° 📰 #مجله_ی_مجازی 🌸 زندگی زیباست 🌸 «همه چیز بَـــراے زندگۍ زیــ★ـݕـا» رسانه های دیگر ما: «خانه ی هنر و هنرمندان» http://eitaa.ir/rooberaah «ارج» http://eitaa.ir/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
می‌گن: هر جا بری آسمون همین رنگه. ولی ما به خاطر آسمون نمی‌کنیم، با زمین مشکل داریم؛ زمین های خشک و برهوت، زمینی های ساکن، خشک و بی حرکت! 🍀 «زندگی زیباست» 🍀 @sad_dar_sad_ziba
🍀🌸🍀 اگر انتخاب خوبی داشته باشیم نتیجه اش این گونه می شود: ‏«تو اتفاقی وارد این زندگی‌ شدی و از آن روز به بعد چیزی شروع به تغییر کرد. بهتر نفس می‌کشیدم، از چیزهای کم‌تری متنفر بودم و هرچه را که شایسته‌اش بود آزادانه تحسین می‌کردم. حقایق زیبا را می دیدم و بی هیچ عقده و بی هیچ تلخی می پذیرفتم، به کار نی بستم و بزرگ می شدم؛ روز به روز قد می کشیدم و تو قربان صدقه ی قدوبالایم می رفتی... تا این که دیدم چه قدر از خود قبلی ام و از اطرافیانم بزرگتر شده ام! من روییده بودم، بالیده بودم و از داشتنت به خودم می بالیدم و این رشد و بالیدن ادامه دارد...» 💚 به همین زیبایی! ─┅═ঊঈ🍃🌳🍃ঊঈ═┅─ /خانوادگی ─┅═ঊঈ🦋🌹🦋ঊঈ═┅─ 💐[همه چیز برای زندگی زیبا] @sad_dar_sad_ziba 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌿🍁🌿 فریاد مرا گرچه سرانجام شنیدی ای دوست! به داد دل من دیر رسیدی از یاد ببر قصه‌ی ما را هم از امروز درباره‌ی ما هرچه شنیدی، نشنیدی آرام بگیر ای دل و کم گریه کن ای چشم انگار نفهمیدی و انگار ندیدی ای نی چه کشیدی مگر از خلق که هر دم ما آه کشیدیم، تو فریاد کشیدی گیرم که به دریا نرسیدی چه غم ای رود؟! خوش باش که یک چند در این راه دویدی «فاضل نظری» 🌺🌺🌺🌺🌺 فارسی   ┏━🦋━━•••━━━━┓ 🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋 ┗━━━━•••━━🦋━┛
ملکا. محسن چاوشی (1).mp3
10.77M
🌿 🎶 «ملکا» 🎙 محسن چاوشی /موسیقی 🎼🌹 🎵 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
👈 اقیانـوسی از دانســـــتنی ها 😍 همه ی چیز این جا آماده شده برای دنیای شما! ببینید... بشنوید... جالب ترین ها رو ذخیره کنید 🤗🤩 تازه رمانم داریم 😍 👇👇👇👇👇👇 ࣪ 𓏲·࿐https://eitaa.com/joinchat/1965490188C24af5117b6
🍃🌸 ڪاش می دانستیم که زنــدگــی آن قـدر هم‎ طولانی نیست که خــوب بـــودن را برای‎ فردا‎ بگذاريم. 🌱 «زندگی زیباست» 🌱 @sad_dar_sad_ziba
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ شبی امیر المؤمنین امام علی (درود خدا بر او)، از مسجد کوفه خارج شد و به سوی خانه می‌رفت و جناب کمیل نیز با آن حضرت همراه بود. در راه به درِ‌ خانه‌ای رسیدند که صدای تلاوت قرآن از آن‌جا به گوش می‌رسید و صاحب‌‌ آن خانه، بخشی از آیه ی ۹ سوره ی مبارکه ی «زمر» را با سوز و گداز مخصوصی می‌خواند: «أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَ قائِماً یَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ یَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ» «آیا کسی که شب را به اطاعت خدا به سجود و قیام پرداخته و از عذاب آخرت، ترسان و به رحمت الهی امیدوار باشد - با کسی که شب و روز به کفر و عصیان مشغول است یکسان خواهد بود؟» نوای دل‌نواز و آهنگ حزین آن شخصِ ناشناس، چنان بود که کمیل را سخت تحت تأثیر قرار داد و مجذوب خود ساخت به طوری که دلداده و فریفته آن شخص شد، اما چیزی نگفت و از این نشاط و جذبه باطنی خود، سخنی به میان نیاورد. حضرت امیرالمؤمنین، با علم خدادادی و بینش آسمانی، درک کرد که قلب کمیل دلباخته آن شخص شده است، سپس فرمود: «ای کمیل، نغمه و نوای مناجات این مرد، تو را فریب ندهد، چه او از دوزخیان است و من به همین زودی‌ها از حقیقت این موضوع برای تو پرده برمی‌دارم.» کمیل از این مکاشفه و آگاهی و این که حضرت امیرالمؤمنین آن قاری پرسوز و گداز را اهل دوزخ خواند، سخت شگفت زده شد. این داستان گذشت تا غائله ی خوارج پیش آمد. آنها که قرآن را به دقت و مطابق ضبط الفاظ و عبارات، بدون کم و زیاد‌ حفظ کرده بودند، در برابر امام خود ایستادند و مبارزه کردند و امام علی هم به اجبار با آنها جنگید. در همین وقایع بود که امام، در میدان، ایستاده و شمشیر خونین در دست داشت و قطره قطره خون از آن می‌چکید و سرهای آن تبهکاران، حلقه‌وار روی زمین قرار داده شده و کمیل روبه روی امام ایستاده بود. حضرت امیرالمؤمنین با سر شمشیر خود، به سری از آن سرها اشاره کرد و فرمودند: «أمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ». اشاره به این که کمیل، یادت هست شبی که با من بودی و صدای تلاوت قرآن از خانه‌ای بلند بود و صاحبخانه، این آیه را می‌خواند؟ اینک این همان شخص است که در آن وقت شب، با آن حال و شور، این آیه را قرائت می‌کرد و تو را مجذوب خود ساخته بود. 🌱 ༻‌🌹 @sad_dar_sad_ziba 🌹༺ ┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ .
بعضی‌ها «هر جا» می رن باعث شادی می‌شن و بعضی‌ها «هر وقت» می‌رن. تفاوت از زمین تا آسمون. 🍀 «زندگی زیباست» 🍀 @sad_dar_sad_ziba
🔹💠🔹 من برای خودم خط‌هایی دارم. دور بعضی چیزها، زیر بعضی چیزها و روی بعضی چیزها، 🔺 گاهی خط قرمز، 🔸 گاهی خط زرد و ❇️ گاهی خط سبز می‌کشم. 🔺 روی بعضی آدم‌ها را خط قرمز کشیده‌ام؛ آن‌ها که همیشه سهمی از حس خوبم را به تاراج می‌برند. حسودها، خودبین‌ها و مهم‌تر از همه آن‌ها که همیشه به من دروغ گفته‌اند. 🔸 زیر بعضی‌ها را خط زرد می‌کشم؛ آدم‌هایی که تکلیفت را با آن‌ها نمی‌دانی. مثل فصل‌ها رنگ عوض می‌کنند و اعتباری نیست نه به تحسین و نه به تکذیبشان. ❇️ دور بعضی‌ها را خط سبز می‌کشم؛ سبز سبز تا یادم بمانند و یادگار همیشگی ذهنم باشند. آدم‌هایی که شاید همه ی فرق و خاص‌بودنشان در نگاه و کلامشان باشد. آدم‌هایی حق جو، مؤدب و ساده دل. این آدم‌ها را باید قاب گرفت تا جلوی چشمت باشند، تا وجب‌به‌وجب نگاهت را شکرگزار بودنشان باشی. 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘ این گونه خوش بگذران! /دینی، اخلاقی ……………………………………… 💐 @sad_dar_sad_ziba
یه خونه ی نوساز زیبا بر اساس آرایش آسایش آرامش 🏡 «زندگی زیباست» 🏡 @sad_dar_sad_ziba
💚 حواسم هست تو دلت چی می‌گذره! 💎 ……………………………………… 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» 💐 @sad_dar_sad_ziba 🍃
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بـود» ⏪ بخش سوم: خواستم پاسخ بگویم که یک لحظه مسیر نگاهم از باریکه ی در به داخل خانه کشیده شد؛ حیاطی شبیه به آرزوهایم، با حوض بزرگ کاشی و گلدان های پرعشوه ی شمعدانی. سریع حواسم را قورت دادم و تشکر کردم. روحم برای دیدن داخل پر می کشید ولی عقلم، به حکم گوشزدهای پدر، مجوز ورود نمی داد. آن روز بعد از کمی صحبت بیرون در و فهمیدن اسم و نسبت آن دو با یکدیگر، راهی خانه شدم؛ همان خانه ی نقلی در طبقه ی چهارم آپارتمان نه چندان نوساز. عطر کوکو سیب زمینی مادر دل می برد برای ناخنک زدن اما دریغ از یک جو جرئت. ذهنم پی آن حیاط و صاحبانش می پرید و افکارم آرام نمی شد. شالی بر سر نهادم. لیوان سرامیکی چای را به نیشِ انگشتانم گرفتم و کنار پنجره ی پذیرایی ایستادم. سارا و برادرش چه قصه ای در زندگیشان داشتند؟ شهید حسام و نوعروس نحیفش، با آن زبان خارجی، شبیه به بقیه ی آدم ها نبودند. شهر با تمام زشتی اش از آن ارتفاع زیبا به نظر می‌رسید، کاش دنیا شبیه این پنجره، آرام بود! کلیپس موهایم شل شده بود و گردنم را قلقلک می داد. نسیم انتهای تابستان از کنار شال به دشت مشکی زلف هایم می خزید و من پاییز را با تمام وجود بو می کشیدم. جرعه ای چای نوشیدم. تکیه زده به قاب پنجره، در خنکای باد به سمت پدر چرخیدم. باز هم از فرط خستگی، روی زمین و مقابل تلویزیون روشن خوابش برده بود. گوینده ی خبر از جنگ و جنگ و جنگ می‌گفت. نگاهم مات موهای بابا بود. دیگر نشانی از سیاهی بین زلف هایش به چشم نمی‌آمد؛ تماماً جو گندمی شده بودند. از تماشای یک عمر خستگی اش سیر نمی شدم. اصلاً شیر هر چه پیرتر، جذبه اش دلرباتر. سرم را به سمت آشپزخانه چرخاندم. مادر مقابل اجاق گاز ایستاده بود. همیشه از آشپزخانه ی اوپن بدش می‌آمد. می‌گفت: «این جا سنگر زنه. باید در و پیکر داشته باشه تا هر وقت دلش گرفت، به بهانه ی پیاز خرد کردن، های های اشک بریزه و سرش که داغ شد تا جا افتادن غذا، کنج دیوار زیارت عاشورا بخونه.» اما حالا درست وسط آشپزخانه ای اوپن رزق شکممان را تدارک می دید. باز هم خواسته اش را در انبار دوست داشتن ها مخفی کرده بود تا مبادا مرد جنگی اش از خجالت گونه سرخ کند. کاش پول هایی که آشنا و غریبه بابتش نیش و کنایه می‌زدند وجود داشت تا حداقل آشپزخانه ای دلخواه مادر از آن در می‌آمد؛ پول هایی که یک عمر زخمش را خوردیم اما خودش را نه. این همه چین و چروک بر صورت و دستان فرمانده نتیجه ی جنگیدن با دشمن بود یا بی معرفتی دوست و فامیل؟ حتی اگر سرم هم می رفت، هیچ وقت با یک نظامی ازدواج نمی کردم. من شبیه مادر و دوستانش نبودم. توان شنیدن و دم نزدن نداشتم. به زور قدِ دیوار تحملم تا مچ پایم می رسید. آن شب سر سفره ی شام از ماجرای دیدارم با سارا گفتم. نام شهید حسام که آمد، آه از نهاد طاها بلند شد و پدر دستی بر محاسنش کشید. دوست و همکارشان بود. از خاطراتش گفتند؛ از مهربانی هایش و سر نترس و آرزوی شهادتی که داغ شد بر پیشانی دل سارا. بین حرف‌هایشان فهمیدم که آن تازه عروس و برادرش دانیال بزرگ شده ی ایران نیستند و آن لغات از زبان آلمانی می‌آمدند. طاها با هیجانی خنده دار از همکاری و رفاقتش با دانیال می گفت. ظاهراً در دیوانگی کم از یکدیگر نداشتند؛ دیوانگی ای که لبخند برادر را تا بناگوش کش می آورد و ابروهای پر جذبه ی فرمانده خانه را گره می زد. آن دو چه آتشی زیر سر داشتند، خدا عالم بود و پدر شاهد. ⏪ ادامه دارد... ................................. 🌳 💠 «زندگی زیباست» http://eitaa.ir/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹🔹💠🔹🔹 ⛰ است، سخت گیری نیست! 🌃 / اجتماعی 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🔹💠🔹 این که مدت ها به کسی بیندیشیم و بدگویی او را بکنیم، نشان می دهد که خودمان را در یک قفس، زندانی کرده ایم تا مدت ها درگیر یک فکر بی جا باشیم که زندگی خود و اطرافیانمان را ویران کنیم! 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿🍁🌿 «بنشین شبی به خلوت خود در حضور خویش» 🌹 غزلی از «افشین علا» در پیشگاه امام خامنه ای (سایه اش پایدار) 🌺🌺🌺🌺🌺 فارسی   ┏━🦋━━•••━━━━┓ 🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋 ┗━━━━•••━━🦋━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ساز ایرانی نوای ایرانی هنر ایرانی 🌸 تقدیم به شما! 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
📖 «وَ إِنَّ أَفْضَلَ قُرَّةِ عَيْنِ الْوُلاَةِ اسْتِقَامَةُ الْعَدْلِ فِي الْبِلاَدِ و َظُهُورُ مَوَدَّةِ الرَّعِيَّةِ» «(بدان) برترين چيزى که موجب روشنايى چشم زمامداران مى شود در بلاد و آشکار شدن علاقه و محبّت مردم به آنهاست.» [نامه ی ۵٣] 🌌 / نهج البلاغه ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠 ☀️ 💠ঊঈ═┅─
🔹🔹🔻🔹🔹 🔺 اگر به همه ی اخطارها به اندازه ی خالی بودن باتری گوشی اهمیت می‌دادیم، قطعاً زندگیمان از این بهتر بود! 👌🏼 💢 @sad_dar_sad_ziba
🌿 سی سال بود می‌گفتم: خدایا! چنین کن و چنان ده! چون به قدمِ اولِ معرفت رسیدم گفتم: الهی! تو مرا باش، هرچه خواهی کن! 📚 «تذکرة الاولیا» عطار نیشابوری 🤲🏼 @sad_dar_sad_ziba 🔹🔹💠🔹🔹
🕊჻ᭂ࿐ آرمان خواهی انســان صبر 🗓 به فراخور سالگشت شهادت سید شهیدان اهل قلم شهید سید مرتضی آوینی و روز هنر انقلاب اسلامی ...🌷... /یاد یاران ………………………………… @sad_dar_sad_ziba ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 برای توجیه قتل پیامبر اسلام چه تهمتی به او زدند؟ گفتند: «پیامبر میان افراد خانواده ی ما و میان افراد جامعه ی ما اختلاف می اندازد!» ………………………………… 🔺 جاهل نباشیم وگرنه از قافله ی حق جا می مانیم! / ولایت و انتظار 🌸 @sad_dar_sad_ziba 🕌 ۩๑▬▬▬✨✨▬▬●
🔹💠🔹 دقیقاً اون زمانی که تو داری ماشینت رو می‌فروشی تا یه دونه بهترش رو بخری، خریدار ماشین قبلیت داره برای به دست آوردن چیزی که واسه تو کم بوده ذوق می‌کنه. می خوام بگم تلاشت رو بکن ولی لابه لای این دویدن ها از چیزایی که داری لذت ببر. 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
غربزدگان گرامی! جداً برایتان آرزو می‌کنم که در قبله ی آمالتان، ، میان این زباله‌ها بودید و از استشمام بوی دل‌انگیزشان لذت می‌بردید و سپس زیر ضربات باتوم پلیس پاریس، از خوشی می‌مردید. بسیار متأسفم که از این سعادت بازمانده اید؛ امیدوارم هرچه زودتر به آرزویتان برسید. ┄┅┅┅┅♦️┅┅┅┅┄ /غرب و شرق شناسی مصداقی 🏁 ╭─┅═💠🌏💠═┅─ ‌ ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═💠🌎💠═┅─