🔷 جامعهی سعادتمند، جامعهی امیدوار
✅ پروژهی تولیدِ جامعهی خوب، آرمان بازسازی جامعهی سعادتمند، و یا نظریهی ایجاد مدینهی فاضله پروژهی دشواری است. این دشواری تنها به ضعفِ "ارادهی معطوف به خوب بودن" در نزد کنشگران و یا به طبیعت پیچیدهی اخلاق و فضیلتمند بر نمیگردد. اساساً ایدهی جامعهی خوب به یک حالت تحققیافته اشاره ندارد؛ بلکه به یک آرمان ارزشمند و حسِ امیدواری در قبال اهداف و مقاصد اجتماعی مربوط میشود. از این نظر، به صورت طبیعی، پروژهی تولید یک جامعهی خوب، به تحقق یک جامعهی امیدوار تبدیل میشود و جامعهی خوب را باید جامعهای امیدوار تعریف کرد. البته روشن است که امید همواره به شرایطی مقیّد است و یک جامعهی امیدوار ناگزیر است به رویارویی با پیشآمدهای احتمالی و تنگناهای پیشبینی نشده.
✅ حاکمانی که هدف خود را "بهتر شدن" جامعه تعریف میکنند و شعارشان ساختنِ یک جامعهی فضیلتمند است، باید توجّه داشته باشند که اصلیترین مسئولیّت آنها مقابله با «خوب نبودنِ» جامعه است. خوب نبودن یعنی نا امید بودن، یعنی هیچ نوری را در آینده ندیدن؛ یعنی احساسِ سرگیجهی ناشی از دورِ خود چرخیدن. آرمانگرایی به معنای گریز از واقعیّت و پناه بردن به تفکر خیالپردازانه نیست؛ آرمان گرایی به معنای درگیر شدن با واقعیّت است. جامعهی خوب، جامعهای نیست که با مشکل روبرو نشود، بلکه جامعهای است که مشکلات و سختیها را به مثابه رویدادهایی طبیعی در نظر میگیرد که هر ملّت در حال گذاری باید آنها را پشت سر بگذارد. امیدواری سبب میشود که چالشهای اجتماعی، اقتصادی، فقر، جنگ و ستیزه، محدودیّت و محرومیّت، و کاستیها به تجربههای نامطلوبی بَدَل شوند که اگر چه آزاردهندهاند، ولی باید تحمل شوند؛ چون در آینده چیزی در انتظار این جامعه نشسته است که ارزش شکیبایی و ایستادن در برابر این همه سختی را دارد.
✅ "امید" به شرایط محیطی مشروط است و به حالت کلّی جامعه و رفتار حاکمان. نمیشود به مردم گفت امیدوار باشید و آنها بگویند چشم. امیدواری زائیدهی فضیلتهای صداقت، احترام، اصالت و بزرگمنشیِ موجود در رفتار حاکمان یک ملت است. این فضیلتها کمترین ابزار برای دستیابی به یک جامعهی امیدوارند.
مهراب صادقنیا
۱۳۹۹/۹/۲۹
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 جوانان و یک "هیچ بزرگ".
✅ شاید ظاهر زندگی جوانان امروز برای بزرگسالان تا اندازهای جذّاب و بلکه رشکبرانگیز باشد؛ ولی وقتی پای درد و دل آنها بنشینید و یا قدری بیشتر در احوال آنها نظر کنید، میبینید که بیشتر آنها اعتقاد دارند که نسل پيشين لذّت بيشتری از تجربهی جوانی خود داشتهاند. به نظر من حق با آنهاست. ممکن است آنها خیلی چیزها داشته باشند که بزرگترهایشان نداشتهاند؛ ولی بیاعتمادی به آینده و ریسکی که در زندگی جوانان امروز وجود دارد، هر شیرینی را از دهنشان میاندازد.
✅ ابهام و بیاعتمادی به آینده همهی فعاليتهای جوانان را با ريسک و خطر همراه کرده است. آنها نمیدانند که چه باید بکنند تا در آینده آنی باشند که دوست دارند. برای نمونه، آنها میدانند بدون تحصيلات عاليه در مشاغل حرفهای استخدام نمیشوند؛ به همین دلیل دست و پا میزنند که با هر دردسری شده است درسی بخوانند و مدرکی بگیرند. البته آنها این را هم میدانند که تحصيلات دانشگاهی، اشتغال آنها را تضمین نمیکند و ممکن است نتیجهی این همه تلاش، یک "هیچ بزرگ" باشد.
✅ این را هم اضافه کنید که جوانانِ امروز بیش از همهی گروههای دیگر در معرض تهدید و احساسِ ناامنی هستند. از یک سوی، آنها به دلیل سروکار داشتن با رسانهها و اخبار، بيش از نسلهای پیشینِ خود و نیز دیگر گروههای اجتماعی شاهد تبعیض، تجاوز، ستیزه و درگیری، خشونت، و ناهنجاری هستند؛ و به همین دلیل، احساس ترس و ناامنی در بين آنان بيشتر از دیگران است. و از سوی دیگر، آنچه زندگی و سلامت جسم و روح جوانان امروز را تهدید میکند، بسیار بیشتر از چیزهایی است که جوانان نسل قبل و یا دیگر گروههای همین نسل را تهدید میکند.
✅ جوانان سرمایهی ارزشمند هر جامعهای هستند. جامعهای که این سرمایه را با ندانمکاری از دست بدهد، چگونه میتواند به آیندهی خود امیدوار باشد؟
مهراب صادقنیا
۱۳۹۹/۱۰/۲
@sadeghniamehrab
🔷 طلبهها، آدابالمتعلّمین و گفتگوهای سیاسی.
✅ چند دقیقه مانده بود به اذان صبح که رسیدیم نجفآباد. قرار بودن که تابستان را آنجا بمانم و از اول مهر بروم قم و آنجا طلبگی را شروع کنم. سید علی و محمدرضا یک سال پیش، طلبه شده بودند و آنجا درس میخواندند. ساک و چمدانهایمان را از داخل جعبهی اتوبوسِ ایرانپیما برداشتیم و تا مدرسهی علمیه مرحوم ریاضی پیاده رفتیم. درِ مدرسه بسته بود. باید قدری منتظر میماندیم تا اذان بگویند و طلبهها برای نماز صبح بیدار شوند و در را برای ما باز کنند. همانجا دم در و روی زمین نشیتیم.
✅ ته دلم آشوب بود. راستش را بخواهید هیچ درکی از تصمیم خود نداشتم. خیلیها مخالف من بودند. از معلمهای دبیرستان گرفته تا فرمانده سپاهِ شهرمان تلاش میکردند من را منصرف کنند. البته هر کدام دلیلِ خودشان را داشتند. مادرم تا یک ساعت قبل از حرکت هم به دلم شَک میانداخت که پسر تو باید دکتر و مهندس شوی کجا میخواهی بروی. پدرم هم مثل همیشه که همهچیز را به شوخی میگرفت؛ فکر میکرد یکی دو هفتهی دیگر دست از پا درازتر عطای طلبگی را به لقایاش میبخشم و برمیگردم صفیآباد. محمدرضا جوری نگاهم میکرد که پسر این چه کاریه با خودت میکنی. تهِ دلش با من نبود، چیزی نمیگفت، ولی معلوم بود که دوست نداشت من طبله شوم. یکسال بعد که طلبگی را رها کرد و رفت، متوجّه شدم که مخالفتاش برای این بوده است که دوست نداشته رفیق نیمهراه من باشد. بالاخره کمی بعد از اذان، خادم مدرسه آمد و در را باز کرد و ما وارد مدرسه شدیم.
✅ اولیّن بار بود که واردِ یک مدرسهی علمیّه میشدم. همهچیز برایام جذّاب بود و دوست داشتم وسط حیاط بمانم و با کنجکاوی همه جا را نگاه کنم. با این حال، یکراست رفتیم حجرهی شانزده. یکی دو نفر دیگر از دوستانِ همشهری آنجا بودند. برای این که بیدارشان نکنیم، یواشکی لباسهایمان را عوض کردیم و رفتیم مسجد که نماز بخوانیم. فضای غریبی بود. همه چیز برای من رنگ و بوی معنویّت و خدا داشت. هنوز هم عطر آن مسجد و حسّ و حالاش با من است و گاهی ناخودآگاه در سرم میپیچد. نماز که تمام شد نمیدانستم قاعدهی زندگی طلبهها چیست و من چه کاری باید انجام دهم. خسته بودم و خوابم میآمد، ولی نمیدانستم در زندگی طلبهها، خواب بعد از نماز صبح چه حکمی دارد! شانس با من یار بود که سید علی با لبخندی گفت میتوانیم کمی بخوابیم.
✅ همه چیز حال و هوای معنوی خاصّی داشت. هر کلاس درسی، هر جلسهی دوستانهای، هر دید و بازدید سادهای با حدیث و یا موعظهی اخلاقی شروع میشد. هالهای از قداست فضای مدرسه را گرفته بود و من از انتخاب خودم خوشحال بودم. خودم را در آغوش خدا میدیدم. طلبههای به خودشان میگفتند سربازان امام زمان" و یا "شاگردان امام صادق (ع)". فقط خدا میداند این عنوانها چه حسّ خوبی به من میداد و تا چه اندازه خودم را برای خودم خواستنی میکرد.
✅ چند روزی گذشت و من با زندگی طلبهها آشناتر شدم. تقریباً یک یا دو هفته بعد، تب و تاب انتخابات ریاستجمهوری چهارم داغ شد. کم کم گفتگوها و مشاجرههای انتخاباتی بیشتر و بیشتر شد و جای درس و بحثهای طلبگی را گرفت. آن فضای اخلاقی و معنوی جای خود را به کِشمکِشهای سیاسی و صدور شبنامه بر علیه یکدیگر داد. طلبههایی که پیشتر خیلی مؤدبانه با هم حرف میزدند و از سرِ فروتنی، با پلکهای افتاده به هم نگاه میکردند، حالا چشم در چشم هم میشدند و بلند بلند با هم دعوا میکردند. انگار یادشان رفته بود سربازان امام زمان(عج) و شاگردان امام صادق(ع) اند. وسط آن هم دعوای سیاسی مانده بودم چه کنم! ازغلامرضا که هم سناش از من بیشتر بود و هم تجربهی حوزویاش، پرسیدم که این همه درگیری سیاسی در فضای طلبگی طبیعی است؟ نگاه معناداری به من کرد و گفت: " نه! نگران نباش. قم که بروی اوضاع بهتر میشود. آنجا طلبهها فقط به فکر درس و بحثاند."
✅ نیمههای شهریور 1364 و تقریباً دو هفته بعد از پایان کارزار انتخابات، ساک و چمدانهایمان را بستیم و با سید علی و محمدرضا آمدیم قم. ولی گویا غلامرضا اشتباه گفته بود و اینجا هم اوضاع همان بود. گفتگو در بارهی مسائل سیاسی چندان مؤدبانه نبود. خیلی زود فهمیدم که دنیای طلبهها دنیای گفتگو و مباحثه، اختلاف نظر همراه با رعایتِ اخلاق و ادب و تحمّل است، البته تا وقتی پای مسائل سیاسی در میان نباشد! برخی طلبهها اهل "منیةالمرید" اند؛ اهل "آداب المتعلمین"؛ البته تا وقتی پای موضوعات سیاسی در میان نباشد.
مهراب صادقنیا
۱۳۹۹/۱۰/۳
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔷 کربلای چهار
✅ ... دمدمای غروبِ یکی از روزهای آبانماه ۱۳۶۵ بود. علی به مدرسهی ما ( مدرسه علمیّهی حقانی) آمد. گفت آمدهام با هم شام بخوریم و بعد بروم ایستگاه راه آهن. مدرسهی ما نزدیک ایستگاه بود، به همین دلیل تعجب نکردم. فقط عجیب این بود که هیچ ساک و یا چمدانی همراهش نبود. وقتی داخل حجره نشستیم از او پرسیدم: "دست خالی میخواهی کجا بروی؟!" گفت میخواهد برود دزفول و بعد جبهه. بعد ادامه داد: "این روزها طلبههای مدرسهی امام باقر (علی آنجا درس میخواند و حجره داشت) هر کس را که قصد دارد به جبهه برود با سلام و صلوات بدرقه میکنند و برایش مراسم خداحافظی میگیرند؛ من نمیخواهم کسی برای من از این کارها بکند. به همین دلیل نخواستم کسی رفتنِ من را متوّجه بشود." از من خواست تا به حجرهاش بروم و بیآنکه کسی متوجّه شود ساکش را بیاورم. لباسم را عوض کردم و با سرعت به طرف مدرسه امام باقر رفتم. پیاده تقریباً بیست دقیقه راه بود. مستقیم رفتم حجرهی ۲۶ و ساک سادهی علی را از پَستو برادشته و آمدم. وقتی برگشتم علی نمازش را خوانده و کنار میز مطالعهی من دراز کشیده بود. بیآنکه بیدارش کنم، من هم نماز خواندم و دو سیبزمینی خلال کرده و در ماهیتابهی رویی و روی گاز پیکنیک سرخ کردم و بعد یک تخممرغ هم وسطشان سکشتم. یعد علی را بیدار کردم. سفرهای پهن کردم و با هم شام خوردیم. علی کمی گرفته بود و بیحوصله. بلیط نداشت و باید زودتر میرفت ایستگاه تا شاید بتواند هرجوری هست سوار قطار شود و برود. ...
✅ چهارم دیماه، یاد و خاطرهی شهدای عملیّات کربلای چهار را گرامی میدارم. بویژه دوستان و همرزمان شهیدم:
#علی_عیدی_شرف_آبادی
#عزتاله_عبداللهی
#محمدرضا_برمکی
#عبدالعلی_عیدی_فرّاشی
#امیر_شاهوارپور
#عبدالمحمد_قاسمی
#حسین_قربانپور
مهراب صادقنیا
۱۳۹۹/۱۰/۳
@sadeghniamehrab
🔷 امکان امیدواری
✅ ارنست بلوخ( ۱۹۷۷_ ۱۸۸۹)، فیلسوف فقید آلمانی میگوید: " اندوهناکترین زیان، فقدان امنیّت نیست؛ بلکه از دست دادنِ توان خیال آن است که چیزها (وضعیّتهای نامطلوب) میتوانند تغییر کنند." امید، جانِ جاریِ یک جامعه است. زمانی که یک ملّت امیدهای مشخص خود را از دست بدهد، و نتواند آیندهی خود را واقعبینانه بسازد، به هر ایدئولوژیای تن میدهد تا خود را امیدوار بسازد؛ غافل از این که باد کاشته و طوفان درو میکند و به جای دستیابی به بهشتِ مطلوب، جهانِ خود و دیگران را به یک جهنم تبدیل میکند.
✅ امکانِ آرزومندی، یعنی ظرفیّتی که به دنبالِ آن شهروندن یک جامعه در کلیّتِ خود، قابلیّتهای اجتماعی، سیاسی، و فرهنگیای را میبینند که به آنان این امکان را میدهد تا از وضعیّتی که آن را نامطلوب میدانند، رها شوند و به شرایط مطلوبی برسند. این امکان برای هر جامعهای از هر چیزی مهمتر است؛ حتّی از امنیت. زیرا هیچ کشاورزِ عاقلی، به بهانهی حفظ امنیّت، بر سرِ مزرعهای که امید روئیدن هیچ گیاهی در آن نیست، مترسک نمیکارد. پاسپان برای حفظ چیزهایی است که ارزش نگهداشتن داشته باشند. جامعهای که خود را فاقد امکان امیدواری بداند، امنیت را هم لازم نمیداند.
✅ هیچ چیزی به اندازهی از بین رفت امید اجتماعی و امکان آرزومندی، امنیّت یک جامعه را تهدید نمیکند. ملّتی که احساس کند بر اساس فرآیندهای طبیعی، شانسی برای تغییر وضعیّتِ نامطلوب خود ندارد و آینده رام دستانِ او نیست، خود را به جهنّم ناامنی و ستیزه میاندازد. آن وقت است که با هیچ نیروی نظامیای امنیّت نخواهد آمد.
✅ امکان امیدواری با توصیه و ریشسفیدی به دست نمیآید. این امکان زائیدهی تجربهی تعامل یک ملّت با ساختارهای فرهنگی، سیاسی، و اجتماعی خویش است. اگر این تجربه آن ملّت را به این نتیجه برساند که با همین ساختارها میتواند چالشهای فردا و فرداهای خود را پشت سر بگذارد، بیشک برای خود شانس و امکان امیدواری قایل خواهد بود. ملّتها دنبال بهانهای هستند تا در سرزمین بخت خویش درختِ امید بکارند.
مهراب صادقنیا
۱۳۹۹/۱۰/۷
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔷 چیزی را برای روز مبادا نگه دارید!
✅ مخالفان واکسن داخلی و خارجیِ کرونا مقابل وزارت بهداشت ايران تجمع کردند. شعار آنها این بود: واکسن داخلی و خارجیِ کرونا "نه"؛ ما خودمان واکسن "امامکاظم" داریم.
✅ من هیچ تخصصی در زمینهی طب اسلامی و داروی موسوم به امام کاظم ندارم؛ ولی به عکس نگاه کنید. بیشتر نمادهای ارزشی این ملّت در دست این جماعت هستند. از تصویر سردار محبوبمان گرفته تا لباس روحانیّت و نمادهای مذهبی. گویا این عادت ماست که فکر میکنیم برای به دست آوردن هر چیزی و به کرسی نشاندن هر رأیی، از خواستههای سیاسی گرفته تا رأي و ورزش و اقتصاد و واکسن کرونا، باید هر چه داریم را حرّاج کنیم. حتّی اگر از واکسن امام کاظم هم کاری ساخته است، نباید واکسن کرونا را نفی و انکار کرد؛ آن هم در روزهایی که با تلاش نظام بهداشت و درمان کشورمان این واکسن تولید شده و آزمایش انسانی خود را پشت سر میگذارد. آقایان، چوب حرّاج به همه چیز نزنید، به روز مبادا هم فکر کنید.
مهراب صادقنیا
۱۳۹۹/۱۰/۱۱
@sadeghniamehrab
🔷 او با میانهگرایی میانهای نداشت.
✅ ... اوّل سال تحصیلی حوزه و آغاز طلبگی ما بود. همهی استادها برای آشنایی با طلبهها در جلسهی نخست اسم و فامیلشان را میپرسیدند و با یک لبخند میگفتند بفرمایید بنشینید. در این میان، یک نفر بود که تا خودش را معرفی میکرد، استادها جوری دیگر نگاهش میکردند و با احترام میپرسیدند "با حاجآقا نسبتی دارید؟" و او پاسخ میداد " بله، پدرم هستند." کنجکاو شدم که این "حاجآقا"یی که پدر همکلاسی ماست کیست و چرا این همه مورد احترام است. راستش را بخواهید تا قبل از آنکه وارد حوزهی علمیّه شوم اسم آیتالله مصباح یزدی را هم نشنیده بودم. آن روزها ایشان شخصیّتی سیاسی نبودند و به طور طبیعی تلویزیون هم کمتر اسمشان را میآورد.
✅ کم کم با مجتبی رفیق شدم. بسیار باهوش، افتادهحال، درسخوان، و اهل مراعات بود. دوستی ما قدری عمیق شد. یک بار که مجتبی به جبهه آمده بود، به همراه برخی دیگر از دوستان و همرزمانشان به منزل پدری ما در دزفول -صفیآباد- هم آمدند. سال ۱۳۶۷ من و مجتبی با یک دوست دیگر در مؤسسهی در راه حق ثبتنام و در مصاحبهی علمی شرکت کردیم. رئیس آن مؤسسه شخص آیتالله مصباح بود، ولی پسرشان عین ما و بدون امتیاز خاصّی ثبت نام کردند و مصاحبه شدند. آن سال، بنا به دلایلی، من نتوانستم در دورههای مؤسسهی در راه حق شرکت کنم ولی رابطهی من و مجتبی تا مدتی دورادور ادامه داشت.
✅ آن سالها رفاقت ما سبب شده بود بیشتر در بارهی پدرشان پرسوجو کنم. حرفهای ضد و نقیض زیادی میشنیدم. گاهی ستایش و گاهی نقد. امّا اقتدارِ علمی و شخصیّت کاریزماتیک ایشان را موافقان و مخالفانشان باور داشتند و میستودند. چند باری که توفیق، رفیقم بود و با ایشان دیدار میکردم، جَذبههای اخلاقی و خوشروئی همراه با صلابت ایشان را نیز از نزدیک دیده بودم. بیشک این همه شاگردانی که وفادارانه اندیشههای استاد خود را تبلیغ و ترویج میکنند، از همین ویژگیها اثر پذیرفتهاند. شاید خیلی از ما نتوانیم با برخی از واکنشهای سیاسی و اجتماعی، آیتالله مصباح یزدی کنار بیاییم؛ ولی هرگز نمیتوانیم صداقت و صراحت او را در موضعگیریهایش انکار کنیم. او هیچ وقت با مجامله، لاپوشانی، یکی به نعل و یکی به میخ زدن، و التقاط میانهای نداشت. او هیچ وقت میانهگیر نبود.
✅ رحلت تأسفبار این استاد برجسته را به همهی شاگردان، علاقهمندان، و البته دوست قدیمام دکتر مجتبی مصباح یزدی و سایر اعضای بیت آن بزرگوار تسلیت میگویم. خدایش رحمت کند.
مهراب صادقنیا
۱۳۹۹/۱۰/۱۳
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔷 مرگ و تحولات علمی و فرهنگی.
✅ بسیاری از تحولات اجتماعی و فرهنگی نتیجهی مرگ افرادی است که عمیقاً خواهان حفظ وضعیّت موجود بودند. برای نمونه، رشد و دگرگونیهای اجتماعی در اموری از قبیل جنسیت و تساوی اساسی حقوقی نژادها و جنسیّتها در ایالات متحده، وقتی رخ داد که نسل قبلی با تعصّبات و عقایدشان مردند. در بین سالهای 1927 تا 1998 درصدِ آمریکائیهای سفیدپوستی که به سؤال «آیا فکر میکنید باید قانونی بر علیه ازدواج بین سفیدپوستان و سیاهپوستان وجود داشته باشد؟» جواب آری داده بودند، به میزان دو سوم نسبت به چند دهه قبل کاهش یافت. یعنی از 39 درصد به 13 درصد رسید. توماس کوهن (1922- 1996) معتقد است که تقریبا 40 درصد این کاهش آماری را میتوان با مرگ نسلهای قبلی در دورهی زمانی یادشده توجیه کرد. یعنی مرگ آنها سبب شده است این دگرگونی فرهنگی ایجاد شود.
✅ او در کتاب ساختار انقلابهای علمی این دیدگاه را طرح میکند که بسیاری از نظریههای علمی با مرگِ صاحبانشان امکان ارزیابی، نقد و کنار گذاشتهشدن پیدا میکنند. از نگاه او مرگ صاحبان نظریههای مسلّط علمی سبب میشود تا دیدگاه آنان با تردیدها و تشکیکهای عمیقی روبرو شده و خدشهپذیر نشان داده شوند. او در این کتاب یادآور میشود که طرحها و نظریههای علمی به دلیل حقیقی بودنشان پذیرفته نمیشوند، بلکه وقتی از آنها استقبال میشود که حامیان طرحهای قبلی و تئوریهای مسلّط پیشین، میمیرند. مرگ صاحبانِ نظریههای مسلّط این کارکرد اجتماعی را دارد که نظریههای جدید شانس پذیرفته شدن را خواهند یافت. از این نظر یکی از مهمترین کارکردهای مرگ را باید تحول فرهنگی و انقلاب علمی دانست.
✅ وقتی نسلی از صاحبان اندیشه با باورهای غالبشان از بین میروند، این فرصت پیش میآید که نسل نو با باورهای متفاوتِ خود ساختار اجتماع را آنگونه که میپسندد پایه ریزی کند و ساده و کمهزینهتر به نقد اندیشههای درگذشتهگان بپردازد.
مهراب صادقنیا
۱۳۹۹/۱۰/۱۴
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔷 عبدالکریم سروش و تابآوری روشنفکری دینی.
✅ سخنرانی اخیر دکتر عبدالکریم سروش در بارهی دین و قدرت برای بسیاری از علاقهمندان ایشان تعجبآور بود. او در این سخنرانی به بازنمایی نقش قدرت در گفتمان دین و نیز سیرهی پیامبر پرداخته است. تعابیر گزندهای که او در این سخنرانی از آنها استفاده کرده است، انتقاداتی را برانگیخته و گروهی از ارادتمندان و شاگردانشان را به زحمت توجیه و تأویل انداخته است تا جایی که برخی چون فاضل میبدی با یادآوری این نکته که "دوستانی دارید که نمیخواهیم از شما فاصله بگیرند" خواسته است که در سخنرانیهای بعدی، کلمات دلنشینتری جایگزین این تعابیر خشن شود.
✅ سخنان سروش من را به یاد یک گفتگو با جناب استاد ملکیان انداخت. سالها پیش، ایشان در توصیف روشِ عبدالکریم سروش میگفت که (نقل به محتوا) او صورتی تاریخی از دین را به مثابه دین فرض کرده و برای حفظ آن تلاش میکند و دارد آن را برای نسلهای جدید بَزَک میکند. در حقیقت او تلاش دارد تا آن صورت تاریخی همچنان برای نسلهای جدید پرکِشش باقی بماند. بعدها وقتی که ماهیّت دینشناسی سروش را با دیگران و از جمله، خودِ جناب استاد ملکیان مقایسه میکردم، تا اندازهای با توصیف استاد ملکیان از آنچه سروش دنبال میکند، همدل شدم.
✅ در مقابلِ سروش دو جریان عمده قرار دارند. جریانِ نخست، پرسشهای عصر جدید در بارهی دین را نمیشنود و یا نمیخواهد بشنود، و یا میشنود و آنها را شُبهه توصیف میکند و معتقد است همان صورت تاریخی از دین با همان تفاسیر سنتی برای روزگار جدید، کارکرد دارد و این ما هستیم که باید سبک زندگیِ خود را با آن صورت تطبیق دهیم. (ماجرای طب اسلامی و واکسنِ امام کاظم و نمونههایی از این دست). و جریان دوم،گروه دیگری هستند که معتقدند اساساَ دین امری فرهنگی است و اصرار به نگهداشتنِ صورت تاریخی از آن، حتّی اگر مدینةالنبي باشد، امری ناشدنی و نادرست است. سروش جایی میانهی این دو ایستاده است. گروه نخست او را به شُبههپراکنی و شُل کردن ایمان دینداران توصیف میکنند و گروه دوّم به سنتگرایی و مفهوم "ناساز" روشنفکر دینی. طبیعی است موّجّهسازی ایمان برای برای نسلهای جدید کارِ دشواری است.
✅ من از سخنان سروش در باب دین و قدرت شگفتزده نشدم؛ همانگونه که از سخنان او در باب رؤیاهای رسولانه؛ سروش را باید آنگونه فهمید که استاد ملکیان میگفت. با این حال، باید پذیرفت که تابآوری آن صورت تاریخی از دین اندازهای دارد. آن طلا تا اندازهای چکشخور است. گاه اینگونه پاره میشود و بیتاب. همهی کسانی که برای دفاع از آن صورت تاریخی به روش دکتر سروش دل بسته بودند باید منتظر این روزها میبودند. روزهایی که توجیه جواب نمیدهد. روزهایی که "روشنفکری دینی" تاب از کف میدهد، روزهایی که بَزکها به دل نمینشیند.
مهراب صادقنیا
۱۳۹۹/۱۰/۱۵
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔷 مدارا کردن با مخالفان آنگونه که آکوئیناس میگوید.
✅ آزادی مذهبی، اگر چه اساسیترین دغدغهی انسان روزگار مدرن است، ولی از دیرباز این پرسش که "آیا شعائر و مناسک مذهبی کافران (مخالفان دینی و ناباورمندان) باید تحمّل شود؟" یک پرسشِ جدّی بوده است. جوابِ مسلّط اندیشمندانی که در روزگار مدرن زندگی میکنند، به این سؤال تا اندازهای روشن است؛ ولی گذشتهی حکومتهای مذهبی و غیر مذهبی چیز دیگری را نشان میدهد. واقعیّت آن است که کمتر اتّهامی در تاریخ بشر به اندازهی اتّهامِ ارتداد، حوادثی چون جنگ، ستیزه، قتل، مجازات، اعدام، و آشوب به همراه داشته است.
✅ با این که، کلیسا در تاریخ شکلگیری خود، خشونتهای زیادی را بر علیه مخالفان و متهمان به ارتداد اعمال کرده است؛ توماس آکوئیناس، نامدارترین الاهیدان مسیحی در قرون وسطی، در کتاب جامع الاهیات مینویسد که حکومت باید با کافران و دیگریدینان با مدارا رفتار کند و مخالفان خود را تحمل کند.
✅ استدلال آکوئیناس از پاسخ او شنیدنیتر است. او میگوید حکومت بشری از حکومت الهی سرچشمه و مشروعیّت میگیرد و حاکمان این جهان نیز باید در شیوهی حکومتداری از خدا تقلید کنند. از نظر او خدا در نظام طبیعی و آفرینش به شرور اجازهی حضور داده است و آنها را در حکومت خود پذیرفته است. خدا ارادهی مخالفان خود را محدود نکرده است و آنها را به زور به پذیرش آنچه میگوید وادار نکردهاست. به همین دلیل، پیروی و تقلید از خدا اقتضا میکند که حکومتها نیز اندیشههای مخالف و دیگرباوران را تحمل کرده و با آنها مدارا کنند. آکوئیناس در همان کتاب، برای مدارا با اندیشهها و مناسک کافران استدلال دیگری هم دارد. او میگوید " تلاش برای نابودی همهی شرور، ممکن است به نابودی برخی از خیرها بیانجامد."
(Aquinas,2006.II-II,Q,10,A,11)
مهراب صادقنیا
با سپاس از جناب دکتر بهروز صدقی
۱۳۹۹/۱۰/۱۷
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔷 کرامت سازی و ایمانسوزی
✅ احتمالاً سخنان حاج شیخ کاظم صدیقی، امام جمعهی محترم تهران، را در بارهی مرحوم آیتالله مصباح یزدی شنیدهاید. او در یک برنامهی زندهی تلویزیونی به نقل از کسی که پیکر مرحوم آیتالله را غسل داده است، میگوید ایشان وسط غسل دادن چشم خود را باز کردند و ... بعد هم نتیجه میگیرند " از اولیای مسلّم خدا بود."
✅ سخنان جناب آقای صدیقی نیازی به پاسخ ندارند. همان "عجبی" که مجری برنامه میگفت کافی است. آن کلمه و شاید کلماتی تندتر از آن را احتمالاً بیشتر بینندگان نیز گفتهاند. چیزی که باید چاره کرد آسیبی است که این دست کرامتسازیها به ایمان مردم وارد میکند.
✅ بیگمان آیتالله مصباح یزدی نیازی به این قدسیسازیها ندارند. ایشان یک فیلسوفِ عقلگرا بودند که از طریق کتابها، سخنرانیها، و فعالیّتهای فرهنگی، اجتماعی، و علمیشان برای همه شناخته شدهاند. طبیعی است که آن جناب نیز مانند هر متفکری دیگر، موافقان و مخالفانی دارد؛ امّا قطعاً آن بزرگوار به سخنان جناب شیخ کاظم صدیقی نیازی ندارند. این سخنان هیچ چیزی به شخصیّت ایشان نمیافزاید؛ ولی تا دلتان بخواهد ایمان مردم و بویژه جوانان را خراش میدهد و آنها را به باورهایی که مسلّم میانگارند بدگمان میکند.
✅ آقای صدیقی گاه و بیگاه از چشم برزخی و کرامات بزرگانی چون آیتالله بهاءالدینی هم سخن میگویند. بد نیست خاطرهی این کمترین را در این زمینه بشنوید. یادم هست، یک بار بعد از نماز مغرب و عشا، کنار سجادهی ایشان نشستم و با احترام و ترس گفتم آقایی که خود را شاگرد شما میدانند و الان در فلان شهر امام جمعه هستند، من را پیش شما فرستادهاند که نصیحت کرده و ذکری به من بدهید. آیتالله بهاءالدینی پُک محکمی به سیگارشان زدند و گفتند من نصیحتی ندارم ذکر هم هر چه خواستی بگو. من ادامه دادم که ایشان میگویند شما چشم برزخی دارید. باطن ماها را میبینید؛ نکند ... آیت الله بهاءالدینی با عصبانیت حرفم را قطع کرد و گفت "ایشان و شما غلط میکنید."
✅ حالا که شماری از شاگردان حضرت آیتالله مصباح یزدی در دفاع از ایشان بر دکتر عبدالکریم سروش و دیگر منتقدان تاختند و سخنان آنها را ناسنجیده و سست خواندند، کاش کسانی هم به دفاع از آن مرحوم و البته سیره و سلوک علمی ایشان، به شیخ کاظم صدیقی و سخنانشان خُرده بگیرند. گزند این سخنان بیشتر نباشد، کمتر نیست.
مهراب صادقنیا
۱۳۹۹/۱۰/۱۹
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔷 عذرخواهی و بیش از عذرخواهی.
✅ به هر حال، جناب حجتالاسلام و المسلمین شیخ کاظم صدیقی بابت سخنانی که در بابت کرامتهای آیتالله مصباح یزدی(ره) گفته بود، عذر خواست. گُلی به جمالشان. این عذرخواهی به هر دلیل که باشد، یک رفتار پسندیده است و شایستهی ستایش و پذیرش. امّا این حکایت را هم بشنوید:
📌 دوست معتبرالقولی از آقایان سید محمد و سید جواد شبیری زنجانی، آقازادههای آیةالله شبیری زنجانی_خدا نگهدارشان باد_ نقل میکردد که " یک سال در رَمی جمرات پیر زنی ایرانی را دیدیم که از جمعیت وحشت کرده بود و نمیتوانست رَمی کند. ما دو برادر کمکش کردیم تا رَمی خود را انجام داد و بر شیطان سنگ زد. شب آن روز، در بعثه جلسهای برگزار بود و آقای صدیقی سخنران آن مجلس بودند. ما هم در آن جلسه حاضر بودیم. به ناگاه درکمال تعجب، خطیب محترم گفتند که امروز امام زمان(عج) و یکی از یارانش در لباس دو سید جوان به یک پیر زن ایرانی در رمی جمرات کمک کردند. ... ما دو برادر نگاهی به هم کردیم با بانگ برآوردیم که آقا، آن دو سید ما بودیم و ..."
✅ این خاطره را گفتم که بگویم، خیلیها برای خیلی از کرامتگوییها باید پوزش بخواهند. امیدوارم جناب ایشان و همهی کسانی که سخن گفتن از دین را روز به روز، بیشتر به زُلف سخنان غلو آمیز گره میزنند، افزون بر عذرخواهی، تصمیم بگیرند که از این پس بهجای قدسیسازی این و آن و سخنانی که به کمک عقل و نقل، امکانِ اعتبارسنجی ندارند، قدری بیشتر سَخته بگویند و سنجیده خطابه بخوانند. شوربختانه این ادبیّات رفته رفته به زبانِ مسلط جامعهی ما تبدیل شده است. این سالها برای هر کس که بتوانند از این کرامتها میسازند میبافند؛ فرقی هم نمیکند یک سیاستمدار باشد یا یک عالِم مذهبی و یا یک شخصیّت نظامی و هنری. گویی سخنگویان، ما را ملّتی یافتهاند که تنها زبان اسطوره میفهمیم. آنها فرض گرفتهاند ما آدمهای معمولی و از جنسِ خودمان را دوست نداریم؛ به همین دلیل، وقتی میخواهند کسی را برای ما عزیز کنند، دست به دامانِ ادبیات اسطوره میشوند و او را از ما جدا میکنند.
مهراب صادقنیا
۱۳۹۹/۱۰/۲۴
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔷 اگر دین آن است که تو میگویی....
✅ در احوال یکی از مراجع و علمای پیشین دزفول میگویند که روزی یک مرد از کوچنشینانی که پائیز و زمستان برای قشلاق به این شهر میآیند، با همسر و فرزند خردسالش نزد ایشان رفت و گفت: من و زنم یکی دو سال است که ازدواج کردهایم و این پسر هم نتیجهی همان ازدواج است. همان موقع، عقد ما را یکی از اهالی ایل خواند و ما به هم حلال شدیم؛ ولی به دلیل صحرانشینی نتوانستهایم ازدواجمان را رسمی کرده و جایی ثبت کنیم. حالا آمدهایم شهر و میخواهیم که شما دوباره ما را به هم محرم سازید تا بلکه بتوانیم ازدواجمان را رسمی کنیم. میگویند که آن عالم محترم نگاهی به آن مرد انداخت و به بچهی در آغوش مادرش اشاره کرد و با تلخی گفت چرا الان آمدهای؟ بعد از چند سال؟ من از کجا بدانم شما دروغ نمیگوئید و این بچه نامشروع و حرامزاده نیست؟! مرد کوچ نشین که قدری دلخور شده بود و نمیدانست چه پاسخی به آن عالم بدهد، سرش را پائین انداخت و سکوت کرد. نا گاه کودکی خُردسال وارد اطاق شد و بر زانوی حاجآقا نشست. آن مرد نگاه به کودک انداخت و به آن عالم گفت: این بچه فرزند شماست؟! عالم در جواب گفت بله. سپس آن مرد ادامه داد: " حاجآقا! بچهی من به این ترگل و وَرگلی حرامزاده است و بچهی خودت با این سیاه سوختگی حلالزاده؟!!! اگر بچهی حلالزاده این هست من از خیرش میگذرم؛ همان بهتر که نداشته باشم.
✅ این روزها برخیها تمام تلاش خود را میکنند تا به وسیلهی دین، وضع موجود را موجّه نشان دهند. آنها همهی تصمیمهای خود را به قرآن و سنّت نسبت میدهند و از نتایج و پیآمدهای نادرست آن میگریزند. بیم آن میرود که بر این مردم چنان رَوَد که چون آن مرد کوچنشین بگویند اگر دین این است که شما میگویید ما نخواستیم! اجازه بدهید بیدینی پیشه کنیم.
مهراب صادقنیا
۱۳۹۹/۱۰/۲۷
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔷 پناهیان، تراکم ایدئولوژیک و رقیق شدگی اخلاق!
✅ چند شب پیش سخنران محبوب صدا و سیما و برخی هیئتهای تهران در یک برنامهی زنده که گویا از نجف اشرف پخش میشد، گفتند که هدفِ بعثت پیامبر (ص) رشد سیاسی جامعه بود و نه اخلاق و معنویّت. ایشان برای تأیید سخن خود ادامه دادند که مردم شبهجزیره به هنگام بعثت دین و اخلاق داشتتد؛ چیزی که آنها نداشتند فهم سیاسی بود و پیامبر برای ترمیمِ آن به رسالت مبعوث شدند. البته از نظر ایشان آن حدیث مشهور نبوی که "انّی بُعِثتُ لاُتّممَ مکارمالاخلاق" جعلی است و نادرست، یا بهتر است بگویم باید جعلی باشد و نادرست.
✅ البته برای بار دوّم است که ایشان این ادّعا را مطرح میکنند. بار نخست در حسینهی امام خمینی (ره) و در مقابل بزرگان نظام و انبوهِ جمعیّتِ این ایدهی خود را مطرح کردند. گویا دفعهی پیش هم کسی از ایشان نپرسیده بود که پیامبر (ص) برای رشد سیاسی مردم آمده است تا چه اتفاقی بیافتد؟ قرار است مردم از نظر سیاسی رشد کنند که چه بشود؟ حکومت خوبی ایجاد کنند؟ رشد سیاسی اگر در خدمت تعالی اخلاق و فضایل انسانی نباشد و زمینهی تحقق عدالت را فراهم نیاورد چه ارزشی دارد؟ مگر نه این است که علیابن ابیطالب(ع) در ذیقار در جواب اصرار ابن عباس بر پذیرش خلافت مسلمانان گفت حکومت به اندازهی لنگ کفش کهنه هم ارزش ندارد، اگر نتواند عدالت را اقامه کند؟
✅ نظریهی ایجاد تقابل میان اخلاق و سیاست و ترجیح دوّمی، نوعی فرار به جلوست. امثال ایشان که سالهاست علیرغم داشتن رسانههای مختلف، از منبر و روزنامه و تلویزیون و حوزههای علمیّه نتوانستهاند در بهبود اخلاق و معنویّت جامعه توفیقی کسب کنند، حالا برای فرار از مسئولیّت پاسخگویی، ناتوانی خود را پشت این ادّعا پنهان میکنند که قرار ما از اوّل رشد سیاسی جامعه بوده است و نه فضایل اخلاقی آن. وضعیّت تأسفبار اخلاق در جامعه، زائیدهی همین اندیشه و منطق است. منطقی که نتیجهی آن تراکم ایدئولوژی و رقیق شدن اخلاق در جامعه است. نتیجهی آن این است که در حوزهی سیاست با ما باش و هر چه خواهی کن!
مهراب صادقنیا
۱۳۹۹/۱۰/۲۹
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔷 در دشواری زن بودن
✅ ایرانیها همزمان با سالروز میلاد حضرت زهرا (س) از زنان و مادرانِ خود تقدیر میکنند و مقام آنها را گرامی میدارند؛ ولی کمتر به دردِ زن بودن توجّه دارند.
✅ زن بودن در جامعهی ما که نسبت به زنان بلاتکلیف است، کار دشواری است. زنان جامعهی ما همواره در فضای ارزش های متناقض زندگی میکنند؛ از یک سو زن باید تحصیلات عالی داشته باشد، در حوزهی عمومی فعالیت کند، و شاغل باشد، قوی باشد، درآمد داشته باشد و از سوی دیگر باید زنِ خانه باشد، مادر باشد، و به جای نشستن پشت فرمان خودرو باید ماشین رختشویی را پُر و خالی کند. جامعه مدام آنها را به زیباتر شدن، باربی شدن، عمل کردن، استفاده از لوازم زیبایی میکشاند و از سوی دیگر همین رفتارهای آنها را مسخره میکند و آنها را موجوداتی سطحی و دست و پاچلفتی معرفی میکند.
✅ زن بودن در جامعهی بلاتکلیف ایران یعنی تجربهی هموارهی انواع خشونتهای پنهان و آشکار. قانون این جامعه این است که زن باید "خوب" باشد. ولی دختر خوب بودن کاری عمیقاً دشوار است؛ بسیار دشوارتر از پسرِ خوب بودن. آنها در خیابانهای پر از بوق، تکّهپرانی، خیرهچشمی، دستدرازی، و آزارهای مختلف باید قوی باشند، ایستادگی کنند، پاکدامنی خود را ثابت کنند و در نهایت، خوب باشند.
✅ جامعهای که حال زنهایش خوب نیست، حالِ خودش هم خوب نیست.
مهراب صادقنیا
۱۳۹۹/۱۱/۱۵
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔷 جامعهی بیچِرا!
✅ امام علی (ع) علم را اصل همهی خوبیها میدانند و کلید آن را پرسش. هایدگر، فیلسوف آلمانی، پرسیدن را "تقوای فکر" مینامد؛ زیرا که اندیشه را از افتادن در وادی ناراستیها باز میدارد. پرسش تیری است بر اندام عادتها و باورهای نیآزمودهای که ناخواسته و نادانسته، در گذر زمان در ذهن و زندگی ما خانه گزیدهاند. با پرسیدن میتوان جزمیّتهای ساختگی را شکست و گام در راه حقیقت گذاشت. با آن میتوان، به قول هوسرل، "جهانِ داده شده" را به چالش کشید و "امر من" را بازسازی کرد و اینگونه به اصالت زیستن بازگشت.
✅ انسانِ پرسشگر در بندِ وضع موجود نیست، حتّی اگر ریشهای چند هزارساله داشته باشد. جامعهای که کنشگراناش پرسیدن بلد نباشند دیگران جهان آن را خواهند ساخت؛ حتّی اگر به ظاهر شهروندانش برگهی رأیی هم به صندوق بریزند. برای جامعهی ناپرسشگر دموکراسیِ روزگار جدید چیزی جز یک نمایش برای توجیه وضع موجود نیست.
✅ "چرا؟" مفهوم مقدسی است. اسباب پرهیزکاری و جلوگیری از خطاست؛ کلید رهایی از غل و زنجیرهایی است که به پای یک ملّت بسته شده است. "چرا؟" نشانهی مسئولیّتپذیری شهروندان است. جامعهی بیچِرا فیلسوفاش ساقی مواد مخدّر است و عارفاش به بهانهی استغنا، ناسامانیها و بیهنجاری پیراموناش را " بادِ بینیازی خدا" معنا میکند و خموشی پیشه میسازد.
مهراب صادقنیا
۱۳۹۹/۱۱/۲۳
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔷 از حرمت آهنگ ساعت مچی تا حلال بودن ترانههای بهنام بانی.
✅ در ماشین نشستهام و مشغول شنیدن رادیو آوا. ترانهها یکی از دیگر شادترند؛ آنقدر که من با همهی تساهلی که نسبت به موسیقی دارم کم میآورم و به جایز بودنشان شک میکنم. صدای رادیو را پائین میکشم مبادا پشت چراغ، قرمز ماشینهای کناری خیال بد بکنند. یاد سالهای دور میافتم. زمانی که یک ساعت کاسیو دستم بود و زنگ بیدارباشش یک دینگ دَنگ ریتمدار بود. به زحمت میتوان به آن صدا اسم آهنگ گذاشت. با این حال، یک روز سرِ کلاس فقهمان صدایش درآمد. با دستپاچگی خاموشش کردم. استاد هاشمی نگاه غضبآلودی به من کردند و گفتند: «حرام است آقا! چرا رعایت نمیکنید؟» همین حرف کافی بود تا از خیر آن ساعت بگذرم و آن را به کسی بدهم که به اندازهی من از استاد حساب نمیبرد. آن زمان برای ما آهنگ بیدارباش ساعت کاسیو حرام بود ولی حالا رادیو دارد بهنام بانی و کسری زاهدی پخش میکند. به یقین حکم موسیقی در این مدّت تغییر نکرده است ولی گویا برخی از فقیهان از نظرات فقهی پیشین خود عقب نشستهاند و یا پای مصلحتی مهمتر از حکم موسیقی درمیان است. این عقب نشستنها در برخی دیگر از فتوا نیز به چشم میآید. یادتان هست آن اوائل یکی از مراجع محترم تقلید رایتل را به دلیل امکان برقراری تماس تصویری حرام کردند؟ الآن به گمانم بسیاری از اعضای محترم دفتر آن بزرگوار، هم رایتل دارند و هم گوشی هوشمندی که بتوانند با کمک آن و از طریق واتساپ و ایمو و ... با دوستان و خویشان خود تماس تصویری بگیرند.
✅ فقه شیعه قابلیت تطبیقپذیری بالایی دارد به همین دلیل میتواند در مواقع مختلف، دینداران را از سرگردانی در مقام عمل، نجات داده و احکام راهگشایی ارائه کند. با این حال، این کوتاه آمدنها چیز دیگری است. میتوان اسمش را گذاشت «تحمیل مصلحت بر فتوی» به این معنا که گفته شود «فتوی این است ولی مصلحت اقتضا میکند جوری دیگر رفتار شود.». از آنجا که این کوتاه آمدنها برنامهریزیشده و بر اساس یک نقشهی راه نیست و به میزان فشار جامعه در موارد خاص بستگی دارد، میتوان انتظار داشت که فقهِ شاکلهمند و نظاممند شیعی، در آیندهای دور یا نزدیک، قدری بیقواره شود. برای سازگاری دین با نوآوریها و تغییراتِ زندگی در دنیای مدرن، بهتر است به ظرفیّتهای درونی فقه توجّه شود و تغییر فتواها صرفاً از سرِ مصلحت و مستند به اجبار شرایط زیستی و محیطی نباشد. وجودِ فقهیان نواندیش که با اقتضاءات زندگی در دنیای مدرن آشنا هستند و فقه را قدری روشمندانهتر از برخی نسلهای پیشین دنبال میکنند، میتواند این انفعال را چاره کند.
مهراب صادقنیا
۱۳۹۹/۱۲/۲
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔷 الاهیات میتواند الاهیات بماند؛ اگر ...
✅ در مقالهای از «اِرنا الیور» میخواندم که در برخی از کشورها مانند آفریقای جنوبی به دلیل کسادی بازارِ دانشجو، رشتههای الاهیات تعطیل شدهاند. در ایران نیز گویا وضع دستِ کمی ندارد. برخی از دانشگاههای غیردولتی را میشناسم که به بهانهی غیرجذّاب بودن الاهیات تلاش دارند تا آن را از نظام آموزشی خود حذف کنند و رشتههای دیگری را جایگزین کنند. احوال دانشگاههای دولتی نیز تا اندازهای همین است. به هر حال، برای دانشجویی که عمر و پول خود را هزینه میکند، پرسش از سودمندی آنچه میخواند باید طبیعی باشد. او دوست دارد بتواند با دیگر رشتههای علمی در تعامل باشد و با کمک آنها بتواند جهان اطرافش را معنادارتر کند. چندی پیش، یکی از دانشجویان ما که از رسالهاش دفاع کرده و اکنون برای خودش دکتر شده است، میگفت که از خواندن الاهیات پیشیمان است و میخواهد دوباره از اول و مقطع کارشناسی حقوق بخواند.
✅ برخی از جامعهشناسانِ دین مانند تیلور این پدیده را نشانهی سکولاریزاسیون میدانند و معتقدند جهان جدید دین و الاهیات را از حوزهی عمومی به کنار میگذارد. از نگاه او اگر چه روزگاری توماس آکوئیناس الاهیات را ملکهی علوم میدانست، ولی وقت آن رسیده است که این ملکه تاج خود را تحویل علوم دیگر دهد و به گوشهی کلیسا پناه ببرد.
✅ با این حال، نمیتواند با تیلور همدلی کرد. شواهد تجربی چیز دیگری را حکایت میکنند. هنوز هم در جهان مسیحیّت، کتاب مقدس بیشتر از هر کتاب دیگری چاپ میشود، بیشتر از هر کتاب دیگری خریده میشود، مردم بیشترین اعتماد را به سازمانهای مذهبی دارند، کلیسا بیشترین نقش را در تأسیس نهادهای خیریّه دارد. در جهان اسلام نیز اوضاع چنین است و بلکه دینیتر. در میان مسلمانان دین هنوز هم به مثابه یک سرمایهی اجتماعی نیرومند، فعالیّت اجتماعی خود را حفظ کرده و تحولات زیادی را دامن میزند. اینها نشان میدهند که یک فارغالتحصیل الاهیات میتواند روابط خود را با جامعهی علمی حفظ کرده و برای پاسخ به چالشهای فرهنگی و اجتماعی نقشآفرین باشد. الاهیات میتواند به مثابه یک رشتهی علمی در دانشگاهها تدریس شود. آنچه در این میان مهم است، توجّه به خصلت پویایی و انعطاف الاهیات است. دانشگاهها به جای تلاش برای حفظ هویّت موروثی الاهیات باید بکوشند تا آن را با فهم و تفسیر جدید جامعه از ایمان و معنویت هماهنگ کنند. الاهیات میتوان به معنای واقعی الاهیات بماند و در دانشگاهها تدریس شود، اگر به پرسشهای نوشونده و روزافزون جهان پیرامونش توجّه کند.
مهراب صادقنیا
۱۳۹۹/۱۲/۶
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔷 امنیّت، حل مشکلات اجتماعی، و رسیدگی به فقرا؛ تنها توصیههای آیتالله العظمی سیستانی به فرماندار نجف.
✅ در حال و هوای دیدار پاپ فرانسیس، رهبر کاتولیکها، با آیتالله العظمی سیستانی، مرجع تقلید شیعیان، مصاحبهی عدنان الزرفیه، فرماندار پیشین نجف میتواند شنیدنیتر باشد. توصیههایی که نشان میدهد چرا فرانسیس ۸۳ ساله به دیدار این مرجع مشتاق بود.
📌 فرماندار: سال 2005 که خدمت آیتالله سیستانی رسیدم، اولیّن درخواستش از من این بود که تمام خانهها را بازرسی و سلاحهایهای غیرمجاز را جمعآوری کنم. و دومیّن خواستهاش هم این بود که اولین خانه برای بازرسی خانهی سیستانی باشد. من به ایتالله سیستانی عرض کردم که که نمیتوانم وارد خانهی شما بشوم! درست نیست که با مأموران به خانهی شما وارد شویم و آنجا را بازرسی کنیم! ولی ایشان فرمودند که نه! اوّل باید خانهی من را بازرسی کنید، سپس باقی خانهها را! و من هم مأمور فرستادم و خانهی ایشان را بازرسی کردند.
🔸 مجری: چطور ممکن است؟!!
📌 فرماندار: به خدا قسم میخورم.
🔸 مجری: بگذارید حرفم را بزنم؛ الآن حتی کارمندان دولتی هم نمیگذارند ماشین آنها بازرسی شود!
📌 فرماندار: بخدا قسم؛ بخدا قسم؛ بخدا فسم! سه بار قسم خوردم. آیتالله سیستانی مرا مجبور کرد که خانهاش را بازرسی کنم و فرمودند که اولّین خانه باید خانهی من باشد. من هم مأمور فرستادم و خانهی ایشان بازرسی شد. بعد از بازرسی هم فرمودند حالا به سراغ باقی خانهها بروید. دیگر کسی نباید برای نگهداری سلاح عذری داشته باشد. و حسب قانون نگهداری سلاح ممنوع است.
🔸 مجری: این را مستقیم از خود ایشان شنیدی؟
📌 فرماندار: بله مستقیم خودم آنجا بودم و از هیچ واسطهای نقل نمیکنم.
📌 مجری: خب؛ ادامه بدهید.
استاندار: در تمام مدت استانداری من؛ از سال 2005 تا 2015 ایشان هیچگاه توصیهای دینی به من نکرد! حتّی خودم هم تعجّب کردم. نه توصیه به امر به معروف و نهی از منکر، نه این که بعضی اماکن باید بسته بشوند؛ بهخدا قسم تمام توصیههای ایشان یا برای حفظ امنیت بود، یا خدمات اجتماعی، یا رسیدگی به فقرا. و کاری به امور دیگر نداشت.
🔸 مجری: فقط همینها؟!
📌 فرماندار: فقط همینها! من از سال 2005 تا 2015 فقط همینها را از ایشان میشنیدم.
مهراب صادقنیا
۱۳۹۹/۱۲/۱۷
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔷 یک دیدار و سه نکته
✅ خبرِ دیدار رهبر کاتولیکهای جهان با آیتالله العظمی سیستانی، مرجع تقلید شیعیان از هفتهها پیش، شاهبیتِ اخبار سراسرِ جهان بود. در ایران نیز، اگر چه صدا و سیما توجّه چندانی به آن نداشت؛ ولی فضای مجازی نشان داد که کاربران بیشماری به این دیدار حساس هستند و آن را مهم میدانند. با این همه سه نکته شایستهی توجّه است:
🔸 یکم: دیدار پاپ فرانسیس، رهبر کاتولیکهای جهان با آیتالله العظمی سیستانی، مرجع تقلید شعیان رخدادی بزرگ و تاریخی است که نباید در گرد و غبار حاشیهها گم شود. اگر چه گروههایی که به نام دین خشونتهای فاجعهباری را به جوامع تحمیل میکنند، گوششان کمتر به خوانشهای مسالمتآمیز رهبران ادیان بدهکار است؛ ولی باز هم میتوان امیدوار بود که دیدارهایی از این دست، تا اندازهای، به کاهش ستیزههای مذهبی کمک کند و یا دستکم، دامن دین را از اتّهام خشم و خشونت پیراسته دارد.
🔸 دوم: به عنوان یک شیعه که تا اندازهای با تاریخ و الهیات مسیحی نیز آشناست، از اشتیاق پاپ به دیدار با یک مرجع تقلید شیعی بسیار خوشحالم و آن را مایهی سرافرازی میدانم. این اشتیاق نشان داد که نقش مرجعیّت و نیز پاسداران و جوانانِ شیعهای که در این راه فداکاری بسیار نموده و جان خود را از دست دادهاند، از چشم جهانیان پنهان نمانده است.
🔸 سوم: از روزها پیش از این دیدار تا کنون برخیها آن را بهانه کرده و دوگانهی حوزهی علمیّهی قم و حوزهی علمیّهی نجف را برساخته و پررنگ کردهاند و در حمایتی از یکی و ترجیح آن بر دیگری چیزهایی نوشتهاند. در همین راستا، برخی به هواداری حوزهی ایران و قم دیدار پاپ را کم اهمیّت و یک امر معمولی دانسته و برخی دیگر، آن را نشانهای بر اعتبار حوزهی نجف در برابر قم شمردهاند. این تحلیلهای غیرسودمند، نشانهی نا آشنایی و یا بیتوجّهی به ماهیّت مرجعیّت شیعی و حوزههای علمیّه است. دامنهی اعتبار حکم مرجعیّت با مرزهای جغرافیایی محدود نمیشود. مراجع قم و نجف مراجع همهی شیعیان در همه جای جهان هستند.
مهراب صادقنیا
۱۳۹۹/۱۲/۱۷
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔷 یک امسال، حاکمان را نصیحت کنید!
✅ این روزها به مناسبتِ سال نو، دوستان اهل اندیشه، مردم را به خانهتکانی زبان و قلب و جانِ خویش دعوت میکنند و از آنها میخواهند، خصلتهای ناپسند را پشت درِ سال گذشته رها کنند و یک "منِ" تازه را وارد سال جدید کنند. خدا خیرشان بدهد و دستشان درد نکند!
✅ با این همه، تأکید زیاد بر موعظهی کنشگران خُرد و نصیحت کردن آنها میتواند یک مغالطهی آزاردهنده باشد. کاش میشد، همهی صاحبان اندیشه و کسانی که میتوانند در حوزهی عمومی حرفی بزنند، تمام منبریها، تمام سخنرانها، تمام آموزگاران اخلاق، تمام امامهای جمعه و جماعت، و نویسندگان برای مدّتی هم که شده به موعظهی حاکمان، مسئولان، و مدیران روی بیاورند! سالهاست این مردم نصیحت میشوند. کاش سال ۱۴۰۰ تمرینی باشد بر نصیحت صاحبان امر و حکم و امضا! مگر نه این است که "مردم به حاکمان خود شبیهترند تا به پدرانِ خود"؟! پس بیائید یک امسال را به نصیحت حاکمان بگذرانید!
✅ اینجانب به سهم خود و در این یادداشت کوتاه، حاکمان را میهمان سفرهی امام علی علیهالسلام میکنم و از آنها دعوت میکنم خود را مخاطب نصیحتهایی بدانند که آن امام به مالک نوشت:
📌 باید آنها که نسبت به رعیّت عیبجوترند از تو دورتر باشند؛ زیرا مردم عیوبی دارند که والى در پوشاندن آنها از همه سزاوارتر است.
📌 در صدد مباش که عیب پنهانى آنها را به دست آورى؛ بلکه وظیفهی تو آن است که آنچه برایت ظاهر گشته اصلاح کنى و آنچه از تو مخفی ست، خدا درباره ی آن حکم می کند. بنابر این تا آنجا که توانائى دارى عیوب مردم را پنهان ساز! تا خداوند عیوبى راکه دوست دارى براى مردم فاش نشود، مستور دارد.
📌 عقدهها و ناراحتیهای کسانی را که کینهای دارند بگشا و اسباب دشمنى و عداوت را قطع کن!
📌از آنچه برایت روشن نیست تغافل نما!
📌 به تصدیق سخن چینان تعجیل مکن! زیرا آنان گر چه در لباس ناصحین جلوه گر شوند، خیانت می کنند.
📌باید محبوبترین کارها نزد تو امورى باشند، که به حق و عدالت موافقتر و با رضایت توده مردم هماهنگ تر است!
📌 نیازمندیهای مردم را در همان زمان که از آنها آگاه میشوی برطرف کن و در حل مشکل آنها تأخیر مکن!
📌هرگز به خشمي كه از آن امكان رهايي هست، مشتاب و مگوي كه مرا بر شما امير ساختهاند و بايد فرمان من اطاعت شود! زيرا، چنين پنداري سبب فساد دل و سستي دين و نزديك شدن دگرگوني در نعمتهاست.
📌بايد كه محبوبترين كارها در نزد تو، كارهايي باشد كه با ميانهروي سازگارتر است و با عدالت دم سازتر و خشنودي رعيت را در پي دارد!
📌بايد كه بهترین مايهی شادماني واليان برپاي داشتن عدالت در بلاد باشد و پديد آمدن دوستي در ميان افراد رعيت.
مهراب صادقنیا
١٤٠٠/١/١
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔷 در پاسداشت ارزشهای میانسالی
✅ هميشه فكر ميكردم پنجاه سال را كه رد کنم، همين كه تارهای سپیدی در لابلای موهای سیاهم پیدا بشود، ديگر نمیخندم، به مهمانی و كوه و جنگل و بازی و ... رغبتی ندارم؛ امّا حالا که از پنجاه گذر کردهام میفهمم که همهی آن فکرها بیهوده بود. هر روز كه سپيدی موهایم را نگاه میکنم، رنگها، آدمها، تفاوتها، جوری دیگر بودنها، و صداها برایام جذابتر میشوند. گوشم شنواتر شده است و صدای اطرافیانم و دردِ دلهایشان را بهتر میشنوم. به درد و غم آنها حساستر شدهام. از کنارِ رنج دیگران بیتفاوت عبور نمیکنم. فهمیدهام هیچ اندیشه و اعتقادی آنقدر ارزش ندارد که به بهانهی دفاع از آن آرامشِ دیگران را بگیرم و آنها را برنجانم و یا دردشان را نادیده بگیرم. یاد گرفتهام که مدارا نیمی از عقلانیّت، بلکه تمام آن است و حالا بجای آنکه تلاش کنم دیگران را به میلِ خودم تغییر دهم، باید با آنها کنار بیایم و بپذیرم که لازم نیست و بلکه بد است که همه چون من بیاندیشند و چون من باشند.
✅ در پنجاه سالگی کتابها را بیشتر دوست دارم. به اعجازِ خواندن باورمندتر شدهام و عجیبتر این است که حس میکنم چیزهای بیشتری از لابلای کتابها میفهمم و این حس من را به خواندن مشتاقتر میکند. دوستانم خواستنیتر شدهاند. به آنها وابستهتر شدهام، و دلم میخواهد، سخاوتمندانهتر کلمات عاشقانه را تقدیمشان کنم. حوصلهی قهر کردن ندارم، به این نتیجه رسیدهام که سکوت و لبخند اینجور وقتها بهتر جواب میدهد.
✅ در این سن ناتوانیهای جسمیام را از همه پنهان میکنم. یاد گرفتهام که درد یک راز است و نباید فاش شود. درد مال من است و هیچ کس را نباید در ان سهیم کنم. در پنجاه سالگی شاید به اندازه بیست سالگی با صدای بلند نخندم اما خندهام عمیقتر و جاندارتر است. از سفر کردن، مهمانی رفتن و مهمانی دادن، دیدن دیگران، و همکلامی با آنها بیشتر لذت میبرم. احساس اينکه در نيمهی دوم زندگي هستم، باعث میشود تلاش کنم تا آرزوهای به چنگ نیامدهی جواني را بدست آورم. ميدانم براي جبران هيچ چيزی، زمان ندارم، پس میکوشم هر كارى را درست انجام دهم. هر چیزی را که برای روز مبادا نگه داشته بودم، بیرون میآورم روز مبادا همین امروز است.
✅ پنجاه سالگی گذر از ندانستن به دانستن است، با تجربه شدن و پخته شدن. در این سن یاد گرفتهام زمان، درمان خیلی از دردهاست. یاد گرفتهام به خودم و دیگران زمان بدهم. من هم وقتی جوان بودم جورِ دیگری بودم؛ حالا از خیلی چیزها که کردهام خوشم نمیآید. تاوان هر خطایی نابود کردن و سوزاندن خطاکار نیست. زمان خیلی از چیزها را تغییر میدهد؛ گاهی با زور نمیشود کسی را عوض کرد، فقط باید اجازه داد زمان کار خودش را بکند. یاد گرفتهام که خیلیها میتوانند آیندهی بهتری داشته باشند؛ البته اگر دیگران زمان را از آنها دریغ نکنند. تغییر آدمها بخش جداییناپذیر زندگی آنهاست؛ پس نباید به بهانهی چیزی در گذشته، آیندهی آنها را تباه کرد.
✅ درست است که جامعهی ما ارزشهای جوانی را بیشتر دوست دار؛ ولی نيمهی دوم زندگی نیمهی شیرینتری است، خدا از آسمان به زمین میآید و شب به شب، آهسته دستی به شانهی آدمها میزند و میگوید بیا با هم حرف بزنیم.
مهراب صادقنیا
در سالروز توّلد
۱۴۰۰/۱/۴
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔷 مواظب باشید سر نرود.
📌 در بازخوانی انتظار منفی
✅ خانم مری جوویور در کتاب درآمدی به مسیحیت، برخی از گروههای مسیحی که در انتظار بازگشت عیسی مسیح و برقرار ملکوت الهی هستند را "انزواطلبهای روانی" لقب میدهد. از نگاه او انزواطلبهای روانی کسانی هستند که اگر چه با جسمِ خویش در جهان طبیعی زندگی میکنند و از آن برخوردارند؛ ولی روح خود را به این جهان متعلّق نمیدانند و تمام فکر و ذکرشان به یک آیندهی طلایی معطوف است که کتاب مقدس آن را وعده داده است. به بیان دیگر، امروزشان را به پای فردایی که کتاب مقدس به آنها وعده داده است هزینه میکنند. آنها وضع موجود را مطلوب نمیدانند و ممکن است از آن ناراضی باشند؛ ولی تحقق وضعیّتِ آرمانی را به بازگشت منجیِ موعود مشروط میدانند و نه احساس مسئولیّت و تلاشِ خود. انزواطلبهای روانی روحشان از شرایط ناپسند جهانی که در آن زندگی میکنند آزرده و رنجور است ولی بهجای آنکه خود را مسئول تغییر وضعیّت آزاردهنده بدانند، زیر چترِ انتظار پناه میگیرند و ظلم، بیعدالتی، تبعیض، و ناامنی را با رؤیای برقرار ملکوت تحمل میکنند. نتیجه این که، از این گروهها نمیتوان انتظار مسئولیتپذیری، انقلاب، و تلاش برای تغییر وضع موجود و رویارویی با زمینههای پیدایش آن را داشت. به همین دلیل است که برخی از دینپژوهان معتقدند که این گونهی از موعودباوری یک آفت بزرگ اجتماعی است که امکان پویایی و تغییر مثبت اجتماعی را از بین میبرد و نیز ابزاری است برای حاکمان که به وسیلهی آن جامعه را از اندیشه در بارهی نامناسب بودنِ وضع موجود دور کنند و شهروندانی رام و سر به راه داشته باشند. شوآرتز در مدخل هزارهگرایی از دائرةالمعارف دین (میرچا الیاده) به نقل شماری از دینپژوهان این گونه از هزارهگرایی را اینگونه معرفی میکند: "یک بیماری واگیردار که باید قرنطینه شود" و یا " جوش چرکینی که باید به آن نیشتر زد" و یا " غذای در حال جوشیدن که باید مراقب بود سر نرود."
مهراب صادقنیا
۱۴۰۰/۱/٧
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔷 پناهیان، زلف مهدویّت و انتخابات
✅ تجربهی ادیان نشان میدهد که بعد از مسئلهی توحید و صفات خدا، هیچ چیز به اندازهی موعودیّت سبب ایجاد فرقههای مذهبی تازه نشده است. ادونتیستها، مورمونها، شاهدان یهوه، شیخیه، بهائیه، مهدی سودانی، و احمدالحسنِ یمانی و دهها فرقه و گروه دینی مسیحی و اسلامی دیگر از دلِ همین باورداشت پدید آمدهاند.
✅ در دهههای آغازین قرن نوزدهم میلادی، وقتی کلیسا خود را با پیدایش فرقههای موعودباور در چالش دید، آنان را به شنهای روانی تشبیه کرد که باید محصور شوند و کوشید که با مدیریّت الاهیاتِ آخرتشناسانه، زمینههای رشد این جریانها را محدود کند؛ اتفاقی که به نسبت موفقیّتآمیز بود. با این حال، در جهانِ مسلمانان و بویژه شیعیان تلاشی در این زمینه نشده است. هنوز هم کمتر کسی با زبان علم کلام و عقل از آموزه سخن میگوید به همین دلیل هر از چندی شاهد ظهور مدّعیانی در این زمینه هستیم. کافیست سری به زندانها بزنید تا ببینید چند مدّعی(در پیوند با) امام زمان زندانی هستند. (ماجرای کشته شدن امام جمعهی کازرون که یادتان هست؟)
✅ شاید مشکلِ اصلی در این زمینه بازیهای برخی سیاسیّون، منبریها، و مدّاحان باشد. واقعیّت آن است که این آموزه از مجامع علمی و حتّی کلامی و حوزوی خارج شده و دستمایهی اهدافی غیر دینی شده است. همین چند روز پیش شیخ علیرضا پناهیان، منبری رسمی برخی هیئتها و صدا و سیما، زلف مهدویّت را با انتخابات ریاست جمهوری آینده گره زد و چنین القاء کرد که قبولی مردم در این انتخابات ظهور را پیش میاندازد! چندان معلوم نیست که منظوری او از قبولی چیست، از "کَذَبَ الْوَقَّاتُونَ إِنَّا أَهْلُ بَیْتٍ لَا نُوَقِّت" هم میگذریم، از نتیجههای یأسآور اینگونه وعدهها هم حرفی نمیزنیم، ولی شیخ داستان ما باید از بیاعتمادیای که این سخنان پدید میآورند بیمناک باشد. او و همفکرانش در این دههها آنقدر در مفهومِ ظهور دمیدهاند که وعدههایی از این دست امیدی به وجود جامعه نمیدهد؛ ولی همان کمشمار آدمهایی که هنوز حوصلهی شنیدن حرفهای پناهیان را دارند، بعد انتخابات از او پاسخ خواهند خواست که الوعده وفا!
مهراب صادقنیا
۱۴۰۰/۱/۱۱
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔷 مردان نامرئی، مردان بیاخلاق
✅ قرنهاست که یک پرسش اساسی ذهن پژوهشگران را به خود مشغول کرده است: «چه چیزی نظم اخلاقی ایجاد میکند؟ آیا ما خودمان هستیم که خودمان را محدود میکنیم یا دیگران؟ آیا ما خوب هستیم، زیرا ذاتاً خوب هستیم یا خوب هستیم، چون زیرنظر هستیم؟
✅ افلاطون در کتاب جمهوریت و در مناظرهای که گلاوکن و سقراط در مورد طبیعت عدالت و اخلاق انسانی دارند، تلاش میکند به این پرسش پاسخ دهد. در آنجا گلاوکن معتقد است که رفتار عادلانهی انسانها صرفاً، نتیجهی تمایل آنها برای اجتناب از مجازاتهای رسمی و غیررسمی است. او آزمایش فرضی زیر را دلیل سخن خود میداند و میگوید فرض کنید انسانها دارای انگشتری باشند که هر وقت دلشان بخواهد آنها را نامرئیکند. در این صورت آنها به افرادی هوسباز، غیراخلاقی، و بیبند و بار تبدیل میشوند. گر به کسانی که آنان را اخلاقمدار میدانیم قدرتی عطا میشد که بتوانند از دید مردم و ارزیابی آنها پنهان شوند، آنگاه آنها به افرادی شرور و بیاخلاق تبدیل میشدند. از نگاه او، هیچ فردی به قدر کافی از اراده آهنین برخوردار نیست که بتواند بدون آنکه دیدهشود به اصول اخلاقی پایبند باشد. در این نمونهی ذهنی، پیام گلاوکن این است که آزادی انسان از محاسبه، ارزیابی، نقد، و انتقاد، و مجازاتهای رسمی و غیررسمی باعث میشود که او رفتارهای جامعهستیز و غیرهنجاری داشته باشد. در واقع، اگر افراد کل جامعه نتوانند به نحوی بر یکدیگر نظارت داشته باشند، پیامد آن این است که خود را در یک وضعیت ظالمانه و مملو از ویژگیهای جامعهستیز خواهیم یافت. تنها چیزی که ما را از هرج و مرج دور میکند، دیدهشدن ما و در نتیجه پاسخگویی ما در برابر حسن شهرتمان است.
✅ مهم نیست که ما کاملاً با گلاوکن موافق باشیم یا نه؛ مهم این است که نمیتوانیم نقش نظارت جامعه را در کنترل اخلاقی شهروندان و مسئولان خود نپذیریم. اگر کسی بتواند خود را از چشم دیگران پنهان کند و از محاسبه و نقد آنان بگریزد، بعید است بتواند همچنان اخلاقی زندگی کند.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۰/۱/۱۷
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab