🔷 مسئلهای به نام معیشت طلبهها
✅ این سالها مسئلهی معیشت طلبهها به یک دغدغهی مهم برای مسئولان حوزهها تبدیل شده است. رئیس حوزههای علمیّه شهریّهی طلبهها را کمتر از دو میلیون و حقالتدریس اساتید حوزه را کمتر از چهار میلیون در ماه اعلام کرده و گفتهاند این دریافتی فرسنگها با تأمین نیازهای اولیّهی زندگی فاصله دارد. برای درک بهتر این شرایط بد نیست نگاهی به معیشت روحانیان مسیحی بیاندازیم:
📌 انتخاب شغلِ کِشیش بعد از تحصیل رایگان در آکادمیهای کلیسایی ممکن است. اگر کسی متقاضی شغل کشیشی باشد بعد از این که با درخواست او موافقت شد، لازم است برای مدّتی معیّن در این کالجها درس بخواند. در این مدّت او از خوابگاه و تحصیل رایگان برخوردار است، ولی بابت تحصیل هیچ دستمزدی دریافت نمیکند. پس از اتمام تحصیل او میتواند تصمیم بگیرد به زندگی طبیعی برگردد و یا به شغل کشیشی وارد شود. البته در این میان شرط سنی ۱۷ تا ۵۵ سال باید در نظر گرفته شود.
📌 بر اساس تحقیقی که دانشگاه جرج تاون در سال ۲۰۱۷ انجام داده است، کشیشان مسیحی در قبال شرح وظایفی چون " تبلیغ، موعظه، شنیدن اعتراف، برپایی مناسک کلیسایی، حضور در کنار بیماران و برگزاری آئینهای گورستانی" به صورت میانگین 45593 دلار در سال درآمد مشمول مالیات دارند. البته کشیشان مرد در مرحلهی اسقفی میتوانند انتظار درآمدی برابر با 75355 دلار را در سال داشته باشند. این درآمد بویژه برای اسقفان با توجّه به شرایط ویژهی زندگی مجردی در نزد کاتولیکها شایستهی توجّه است.
📌 یک نظرسنجی که در کلیسای انجیلی لوتری در سال ۲۰۱۳ در آمریکا انجام شد، میانگین حقوق روحانیان لوتری بین 45666 تا 79433 دلار در سال است. البته در منصبهای کلیسایی چیزی به نام اضافهکار وجود ندارد و یک کشیش که ادارهی پنج کلیسا را بر عهده دارد، از نظر دستمزد هیچ تفاوتی با کشیش دیگری که تنها یک کلیسا را اداره میکند را ندارد.
📌 ای جی بوید، الاهیدان مسیحی، در وبلاگ خود شرایط دستمزد کشیشان را خوب توصیف میکند و مینویسد که کشیشها از استاندردهای بالاتری نسبت به دیگر شهروندان برخوردارند و میتوانند در آپارتمانهای زیباتری زندگی کنند و از استرس کمتری برای تأمین نیازمندیهای اولیّه زندگی برخوردار باشند و سادهتر و بیشتر از زندگی لذت ببرند.
📌 این دستمزدها به تمامی از طرف کلیسا پرداخت میشوند. کلیسا هیچ سهمی از بودجهی عمومی کشور ندارد و تنها با تکیه بر موقوفات، نذرها، کمکهای دلبخواهانهی مردمی، و درآمدهایی از قبیل انتشارات، مدرسهها، کالجها، و دانشگاههای غیر انتفاعی خود، کشیشهای و کارمندان خود را تأمین میکند. البته هیچ دولتی نمیتواند کلیسا را از آنچه به او تعلق دارد محروم کند.
✅ به عنوان یک طلبهی کوچک، معتقدم حوزههای علمیّه اگر موقوفات خود را از دولت پس بگیرند، هیچ نیازی به استفاده از بودجههای عمومی ندارند. با این کار هم میتوان طلبهها را از چالش تأمین ضرورتهای اولیّهی زندگی رها کرد و هم برنامههای علمی و فرهنگی حوزههای علمیّه را به خوبی مدیریّت کرد. استفاده از بودجههای دولتی برای حوزههای علمیّه بیش از آنکه مفید و گرهگشا باشد، مسئلهساز و چالشبرانگیز است.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۰/۱۰/۱۴
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔷 مشکل با لباس فسفری طلبهها حل نمیشود.
✅ چند سال پیش که دخترم دبیرستان درس میخواند و من عضو انجمن اولیاء و مربیان مدرسه بودم، مدیر مدرسه همیشه نگران بیتوجّهی دانشآموزان به برنامههای مذهبی بود. تقریباً در همهی جلسههای انجمن این نگرانی را آشکار میکرد و میگفت که دانشآموزان و خانوادههای آنان از این برنامهها استقبال نمیکنند. ما هم تلاش میکردیم برای افزایشِ کِششِ برنامههای مذهبی کاری بکنیم ولی چندان موفق نبودیم. همان موقع هم میدانستم که مسئله ریشهدارتر از تغییر محتوا و یا روش برگزاری مراسمهاست؛ آنقدر که با شوخیهای مجری و رنگ فسفری و شاد لباس روحانیِ دعوت شده و یا با جایزه و این حرفها نمیتوانیم دانشآموزان و خانوادههایشان را به این برنامهها علاقهمند کنیم.
✅چند روز پیش خواهرم میگفت مدیرِ مدرسهای که دخترش در آنجا درس میخواند، گِله کرده است که چرا خانوادهها از برنامههای مذهبی مدرسه حمایت نمیکنند. او گفته است هر روزی که مدرسه برنامهی مذهبی دارد، بیشتر دانشآموزان به بهانههای مختلف، به مدرسه نمیآیند. و وقتی این مسئله را با خانوادهها در میان گذاشته است، آنان با اعتراض گفتهاند که مایل نیستند دخترانشان در هیچ برنامهی مذهبیای در مدرسه شرکت کنند.
✅ یکی از دانشجویان دوره دکتری من که در مسائل تربیتی پرکار است و در این زمینه در دبیرستانها فعالیّتِ چشمگیری دارد، میگفت که شمارِ قابل توجّهی از خانواده دوست ندارند در مدرسه برنامههای مذهبی اجرا شود. آنها به ما میگویند نمیخواهند بچههایشان در بارهی دین چیزی بدانند و با مسائل مذهبی آشنا شوند.
✅ قصد ندارم مسئله را تعمیم داده و بگویم وضعیّت در همهی مدرسهها چنین است. اگر چه شواهدی در دست است که نشان میدهد این موضوع میتواند فراگیر باشد؛ ولی حتّی همین نمونهها هم آزاردهنده و نوعی شکست در سیاستهای فرهنگی به شمار میآید. اشتباه بزرگتر این است که گمان بریم با تزریق شادیهای ساختگی به برنامههای دینی و پوشیدن لباسهای رنگارنگ مجریان روحانی برنامههای تلویزیونی میتوانیم مشکلِ گریز جوانان و نوجوانان از برنامههای مذهبی را حل کنیم. مسئله عمیقتر از این حرفهاست و احتمالا به بیرون از مدرسهها و اعتماد جامعه به نهاد دین بر میگردد.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۰/۱۱/۱
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔷 کلیشهی امام
✅ ... هر روز صبح که از خواب بیدار میشدم، اولین کارم این بود که بروم دم در و ببینم آیا عکس امام را با کلیشه به "دروازهی" خانهی ما نقاشی کردهاند یا نه...
✅ دمدمای پیروزی انقلاب، گروهی از بچههای محل که نمیدانستیم کی هستند، شبها راه میافتادند و عکس امام خمینی را با کلیشه(شابلون) به در و دیوارِ خانههای مردم میکشیدند. در آن عالم بچگی من دوست داشتم که یکی از این شابلونها روی دروازه خانهی ما هم بخورد. نمیدانم چرا، ولی یک جورهایی حس میکردم اگر این اتفاق بیافتد معنایش این است که پدرِ کارگر من هم به چشم آمده است. البته من و برادرم هر دو انقلابی بودیم و پای ثابت راهپیماییهای کمجمعیّت محله. با این حال، از عکس امام خبری نمیشد و من هر روز ناامید برمیگشتم داخل. گاهی فکر میکردم لابد چون دروازهی خانهی ما رنگ و لعابی ندارد نقاشانِ شب، خوش ندارند عکسِ امام خمینی را آنجا بکشند.
✅ یک روز که مثل روزهای قبل رفته بودم دم در، همسایهی روبرو را دیدم که با سطلی از نفت و یک برس مشغول پاک کردن عکسِ امام از دروازهی منزلشان بود. ظاهرا دیشب عکس امام را به درِ منزل آنها کشیده بودند. در حالی که من داشتم به حالشان غبطه میخوردم و میگفتم خوش به سعادتشان، آنها از این بابت عصبانی بودند و غر و لَند میکردند. پدر خانواده همینجور که به عکس امام نفت میسابید تا پاکش کند، با صدای بلند، جوری که من بشنوم، گفت "این بچههای رحمان (پدرم) چی از جان ما میخواهند؟ خیال میکنند این انقلاب پیروز بشود چیزی گیرشان میآید. عکس خمینی را روی درِ خانهی خودتان بزنید، چهکار ما دارید؟" خیلی بغض کردم. خیال میکرد من و برادرم همانهایی هستیم که شابلون عکس امام را به درِ خانهی آنها کشیدهایم.
✅ انقلاب پیروز شد و کسی به دروازهی رنگ و رفتهی خانهی ما توجّهی نکرد. عکس امام را به دروازهی منزل ما کلیشه نکردند. ... شب بیست و دوم بهمن همان سال، ملا مصطفی زالیزاده، معلم قرآن آن روزهای ما که بعد در عملیات طریقالقدس شهید شد، آن دروازهی رنگ و رو رفته را زد. وقتی دم در رفتم یک بسته شکلات به من داد و گفت: "به مشهدی رحمان بگو، این شکلاتها برای پیروزی انقلاب هست. به امید روزی که بیام و پول نفت را اینجوری تقسیم کنم."
مهراب صادقنیا
۱۴۰۰/۱۱/۱۵
@sadeghniamehrab
🔷 کالا شدن آبرو و خشونتهای ناموسی
✅ این روزها وجدان عمومی جامعهی ایران از جنایتِ آزاردهندهی یک جوان اهوازی عمیقاً ناراحت است. جوانی که به بهانهی حفظ آبرو سر همسر خود را از بدنش جدا کرد و به همسایهها نشان داد تا به خیالِ خود، خود را از طعنهی آنها برهاند.
✅ آبرو برای ما ایرانیها مسلطترین طرحوارهی ذهنی_اجتماعی است. البته بسیاری از ما به درستی نمیدانیم که آبرو یعنی چه؛ ولی به اجمال، آن را "تفسیر و تصویر خود در نظر دیگران میدانیم". همنشینی این کلمه با کلماتی چون "باختن"، "خریدن"، "کسب کردن"، "گرو گذاشتن"، "بر باد دادن"، "ریختن"، و "حراج کردن" نشان میدهد که این مفهوم در فرهنگ ما ایرانیها یک کالای ارزشمند است که در بازارِ جامعه داد و ستد میشود. این توصیف از آبرو از یک سو جامعهی ایران را به مثابه یک جامعهی سوداگر معرفی میکند و از سویی دیگر، به قول آروندیل، آن را یک مفهوم تعاملی و رابطهای نشان میدهد. به این معنا که برای ما ایرانیها، آبرو با پیوند و گسست از جامعه همراه است، آدم آبرودار پیوند عمیقتری با جامعه دارد و آدم بیآبرو به وسیلهی جامعه گسسته و طرد میشود.
✅ با این حال، این کالای ارزشمند گاهی به یک زندان تبدیل میشود. زندانی که به گفتهی گافمن خودِ فرد زندانبان آن است و از این زندانیبودن خشنود. البته از آنجا که فرد مسئولیّت پاسداری از آبروی خانواده، گروه، قوم، و جامعهی خود نیز هست، گاهی این مفهوم پیچیدهتر و این زندان تو در تو و مخوفتر میشود. به این معنا که فرد وظیفه دارد ضمن مراقبت از آبروی خود، آبروی خانواده و گروه و جامعه را نیز حفظ کند و این امر محدودیّتهای رفتاری بیشتری را بر او تحمیل میکند.
✅ خشونت و قتلهای ناموسی یک واکنش عاطفی به این طرحوارهی غالب و احساسِ از آبرو هستند. جوانی که این روزها همه از او به عنوان یک جانی یاد میکنیم، سر همسر خود را که از قضا دختر عموی او نیز هست، از بدنش جدا کرده، و بی آنکه نشانی از ترس، ناراحتی، و حتّی خشم در چهره داشته باشد، سر بریده را در شهر میچرخاند زندانی برساختی از آبروست که به کالا تبدیل شده است. او خود را قهرمان بازاری میداند که کالای آبرو در آن معامله میشود. خانوادهی دختری که کشته شده است میگویند " طعنههای اطرافیان او(داماد) را غیرتی کرد." همان طعنههایی که پیشتر پدر رومینا را چنان غیرتی کرده بود که داس به جان دخترش افتاد، همان طعنههایی که ممکن است هر پدر، برادر، و همسر دیگری را غیرتی کند و به این اینجا بکشاند که با خون و خشونت از کالای آبرو مراقبت کند.
✅ آبرو برای ما ایرانیها و شاید همهی مردم دنیا مهم است، سنت دینی ما هم آن را مهم میداند و گاه با کعبه(خانهی خدا) مقایسه میکند. این اهمیّت به آن معناست که کسی نباید با هیچ بهانهای آبروی دیگران را بریزد و وجههی دیگران را خراش دهد. اما در همین حال، هیچ کس نباید با طعنه و سرزنش و یا تهدید به ریختن آبرو، دیگران را به کاری وادار کند که نباید و یا نمیخواهند. کالاشدگی آبرو ممکن است خیلیها را شرخر کند و تیغزن. ممکن است افراد جامعه را به زندانبانهای سنگدلی تبدیل کند که هر نوع خشونتی را به زندانیان خود روا میدارند. کالا شدن آبرو، گاهی خشونت و جنایت را عملی قهرمانانه جا میزند. مسئلهی "شستن ننگ با خون" نتیجهی کالاشدگی آبرو در جامعه است.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۰/ ۱۱/ ۱۹
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔷 خودتحریمیِ از علوم انسانی
✅ آنچه در این یادداشت مینویسم نه "شکست نفسی" است و نه چیزی که بشود "فروتنی" نامید. این یادداشت، حکایت یک دردِ وجودی است که از ذهن یک انسان بر میخیزد و تا عمق نهاد علمِ این کشور تیر میکشد.
✅ من در یکی از معتبرترین دانشگاههای کشور درس خوانده و دکتری جامعهشناسی فرهنگی گرفتهام. بیش از سی و هفت سال است که طلبهام و دروس حوزوی را تا سطوح عالی خوانده و تدریس میکنم. با این حال، وقتی میبینم هیچ دردی را از مردم سرزمینم نمیتوانم درمان کنم و هیچ باری را از دوشِ آنان نمیتوانم بردارم؛ عمیقا احساس پوچی میکنم. سرگیجه میگیرم که جای من و امثال من، در میان این همه گرفتاری و رنج کجاست؟ چرا از ماها کاری بر نمیآید؟ وقتی تازه طلبه شده بودم، یک شب بعد از نماز عشا، آیتالله بهاءالدینی را گفتم به منِ طلبهی نوپا پندی بیاموزید، گفت: راه سختی را انتخاب کردهای، میترسم روزی بیاید که به این نتیجه برسی آهنگری از طلبگی برای این مردم مفیدتر است." این روزها عمیقا به این فکر میکنم که من و درسی که در حوزه و دانشگاه خواندهام دوای کدام درد است و چه سودی برای این مردم دارد.
✅ اشتباه نکنید، این حرف، خودزنی نیست؛ من دارم به یک چالش اجتماعی اشاره میکنم. واقعا در این کشور، جای اندیشمندان علوم انسانی کجاست؟ چرا برای تحصیل و تربیتِ آنها این همه هزینه میشود ولی آخرِ کار، یا گوشی به حرفشان بدهکار نیست و یا به سکوت دعوت میشوند؟ مگر نه این است که ما با سرمایهی همین مردم درس خواندهایم تا مشکلاتشان را حل کنیم و زندگی را برایشان آسانتر و خواستنیتر کنیم، پس چرا حالا هیچ گره ای با دستان ما باز نمیشود؟ اساساً چرا در کشور ما این علوم به هیچ گرفت میشوند؟!
✅ در این کشورِ "مهندس زده"، گمان میشود که غرب ما را در علوم طبیعی، در پزشکی، در صنعت، و یا در امور فنی و مهندسی تحریم کرده است؛ غافل از این که هم غرب و هم خودما، خود را از علوم انسانی تحریم کردهایم. ما در خودتحریمی از علوم انسانی به سر میبریم. این جامعه خود را از دانش اندیشمندان علوم انسانی محروم کرده است. واقعیّت آن است که جامعهای که در آن به مدیریت، اقتصاد، جامعهشناسی، حقوق، فلسفه، مطالعات فرهنگی، روانشناسی و ... اهمیّت داده نشود و اندیشمندان علوم انسانیاش یا ساکت باشند و یا "ساکت شده باشند"، علوم طبیعی و مهندسی هم به بیراهه میروند.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۰/۱۱/۲۱
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹️خروج از نهاد دین در تجربه هانری دِروش.(در اشاره به ریزش طلبهها)
✅ چندی پیش جناب دکتر فیاض، دانشیار دانشگاه تهران، از یک رنسانس در قم سخن گفت و نیز از پیدایش نسلی از طلبهها که به تعبیر او "ارتداد" دارند. افزون بر ایشان، چندی پیش یکی از مسئولان عالیرتبهی قم از چالش ریزش طلبهها و خروج از کسوت طلبگی سخن گفت. بیآنکه بخواهم در بارهی سخنان این دو داوری بکنم(البته تا اندازهای با هر دو دیدگاه موافقم) بهتر دیدم که از تجربهی "هانری دروش" در توضیح چرایی خروجش از موقعیّت کشیشی یاد کنم.
✅ هانری دِروش، زادهی ۱۹۱۴، جامعهشناس فرانسوی زندگیِ اجتماعیاش را با کلیسا آغاز کرد و در نهایت کشیش شد. با این همه، به دلیل کشمکشهای وجودی و ناخشنودی از زندگی کلیسایی، با دنیای کشیشان وداع کرد و لباس آنان را از تن به در آورد. تجربهی او از این ورود و خروج میتواند شنیدنی و درسآموز باشد.
✅ دِروش در خاطرات خود سه عامل را در جداییاش از کلیسا مؤثر میداند:
📌نخست: او میگوید تشریفات غذایی کلیسا با تربیت او سازگار نبود. او یک بچهکارگر بود که عادت داشت روزی یک وعده غذا بخورد، در حالی که در کلیسا اوضاع قدری بهتر بود و کشیشان روزی سه وعده غذای کامل میخوردند. این سبک زندگی باب میل او نبود.
📌دوم: او میگوید نسبتی میان تعالیم کلیسا و زندگی مردم نمیدیدم. موعظههای پرطمطراق روحانیان با زندگی روزانهی مردم و مشکلات آنان بیربط بود. با آن تعالیم هیچ دردی از مردم درمان نمیشد.
📌 سوم نیز تردید در محتوای تعالیمی بود که کلیسا به او میآموخت. او میگوید روزی در یکی از مراسمهای ماهانهی کلیسا، در خطابههای شِبهعلمی در بارهی اثباتِ عقلانی خدا شرکت داشتم. میانههای آن خطابه از خود پرسیدم که آیا من هم باید روزی اینگونه خدا را اثبات کنم؟
دروش میگوید: باید چارهای برای خروج از این مهلکه مییافتم. به همین دلیل به سراغ مقام مسئول طلاب جوان در کلیسا رفتم و به او گفتم که میخواهم بروم. گفت: کجا؟ پاسخ دادم به کویر!
✅ دِروش خود را وامدار مردم میدانست. کشیش شدنش هم نوعی ادای دِین به مردم بود. وقتی دید با زندگی کلیسایی و تعالیمی که آنجا میآموزد، نمیتواند دردی از جامعه را درمان کند، با لباس کشیشی وداع کرد. او در این باره میگوید: درس خواندن من تنها به این دلیل ممکن شد که یک انجمن مذهبی خیریه، خرج تحصیلاتم را بر عهده گرفته بود. انجمنی که درآمدش، کمکهای مالی اعضایی بود که اغلب به طبقات متوسط پائین تعلق داشتند. انجمنهای دهقانی که مخارج تحصیل بسیاری از بچههای روستا را تأمین میکردند. در نتیجه در طول زندگیام خود را وامدار و مدیون مردم احساس میکردم.
✅ تجربهی دِروش در مخالفت با رویّههای کلیسایی و در نهایت کنار گذاشتن مقام کشیشی تجربهی جذّابی است. او وقتی دید کلیسا چشم خود را بر رنج مردمی که هزینهاش را میدهند میبندد، و به جای حل مشکلاتشان آنها را با مفاهیم پیچیدهی الاهیاتی سرگرم میکند، راه خود را از کلیسا جدا کرد و به طریقتی درآمد که آن را عشق به مردم تعبیر میکند.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۰/۱۱/۲۴
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔷 صیانت شدیم رفت!
✅ دزفولیها یک ضربالمثل دارند که میگوید: "اسم یمانَ بِوَنِن مُبارکی" یعنی اسم زهرِ مار و مایهی مرگ را میگذارند مبارک. حالا شده ماجرای کنترل و فیلترینگ اینترنت. بعضیها خجالت میکشند بگویند میخواهیم فعالیت شما را در اینترنت و فضای مجازی فیلتر و کنترل کنیم میگویند میخواهیم از شما صیانت کنیم!
کاش درک درستی از رسانه داشتید و آدم دلش نمیسوخت؛ کاش کمی به تجربههای گذشته باز میگشتید و میفهمیدید با بگیر و ببند هیچ چیز درست نمیشود. کاش راست و حسینی به این مردم میگفتید دردتان چیست و این همه از این شاخه به آن شاخه نمیپریدید. وقتی دغدغههای روزمرهی این مردم را فراموش کردهاید و زور میزنید دسترسی آنان را به اینترنت محدود کنید، معلوم میشود اگر هم بنای صیانت دارید، صیانت از این مردم نیست.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۰/۱۲/۳
@sadeghniamehrab
🔷 عمهدرمانی روشنفکران ایران
✅ به تازهگی دوست خوب و اندیشمندم، محسن حسام مظاهری در کانال تلگرامی خود یادداشتی خواندنی منتشر کردهاند با عنوان "از خیابان تا کافه". یادداشتی که نشان میدهد روشنفکران ایرانی امر اجتماع را رها کرده و به توصیههای روانشناختی و اگزیستنسیالیستی روی آوردهاند.
✅ شوربختانه توصیف ایشان از وضعیّت روشنفکری در جامعهی ایران را با واقعیّت سازگار میدانم. البته همهی ما بیش و کم میدانیم که چه چیزهایی روشنفکران ایرانی را به این حال و روز و به بیکنشی در حوزهی سیاسی_اجتماعی کشانده است؛ ولی جامعهای که از هنرپیشه و بازیکن فوتبالش انتظار دارد تا دردهایش را فریاد بزند، طبیعی است که از روشنفکران خود نیز انتظار داشته باشد به جای موعظهگری و بحث بر سرِ تضاد فلسفهی اسلامی با فلسفهی غرب و موضوعات کمفایدهای از این دست، گاهی نیز از وضعیّتهای آزاردهندهی اجتماعی و اقتصادی آنان سخن بگویند و در کنارشان باشند.
✅ روشنفکرانی که واقعیّت اجتماعی را نادیده میگیرند و جامعه را چیزی جز جمع کنشگرانش نمیدانند، طبیعی است که همهی مشکلات را در طبیعت ناپخته و نابالغ افراد میبینند و مواعظ و نصایح خود را به آنان معطوف میکنند. آنان در نهایت به کافه پناه برده و عمهدرمانی پیشه خواهند کرد. روشنفکرانی که تمام همشان حفظ و ارتقاء موقعیّت آکادمیکشان است، طبیعی است که چشم بر خیابان ببندند و مردم را به حال خود رها کنند.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۰/۱۲/۱۹
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔷 یوتوپیائیستهای دیروز و ایدئولوژیستهای امروز.
نقدی مختصر بر ادبیات موعودپژوهی کشور
✅ مروری بر ادبیات موعودپژوهش ما را با سه رویکرد روبرو میکند:
🔸 نخست: ذهنی و کنشگرانه. این رویکرد بر مفاهیمی چون انتظار و ظهور متمرکز است. کسانی که این ادبیات را تولید میکنند از موعودباوران میخواهند که فرج را انتظار بکشند، برای تعجیل در ظهور دعا بخوانند، برای سلامتی امام زمان عج دعا بخوانند و صدقه دهند، و با یاد و نام آن حضرت عشقبازی کنند.
🔸 دوم: ساختاری: این ادبیات به دنبال ارائهی تصویری از مدینهی فاضلهای است که در زمان ظهور اتفاق میافتد. سخن گفتن از دین در عصر ظهور، حکومت در عصر ظهور، خانواده، هنر، اقتصاد، و بهداشت در عصر ظهور و پژوهشهایی که گاهی از سرِ بیدقتی یا اعتماد بهنفس آیندهپژوهی خوانده میشوند از مشخصههای اصلی این رویکرد هستند.
✅ این دو رویکرد به واقعیّت اجتماعی معطوف نیستند و در نهایت، به صورتبندی جامعه کمک نمیکنند. هر دو مسئولیّتگریزانهاند و مهدویّت را در یک لحظهی تاریخی خلاصه میکنند که در آینده اتفاق خواهد افتاد. به همین دلیل، به دین و اخلاق ماهیتی آخرتشناسانه میدهند و مخاطبان خود را به یکی از گونههای انزواطلبی(فرهنگی، روانی، و یا فیزیکی) میکشانند. ماهیّتِ مسئولیّتگریزانهی این دو رویکرد آنها را خاکشیرمزاج کرده است. با هیچ ساختاری از قدرت ستیزه ندارند و اساسا تهدیدی برای هیچ مدلی از حکومت به شمار نمیآیند. از آنها هیچ اعتراضی به نابسامانیهای احتمالی موجود بر نمیخیزد. از این نظر این دو مدل را باید توجیهکننده وضعیّتهای موجود دانست.
🔸 سوم: مدل گفتمانی: این ادبیات بر دو مفهوم انتظار و ظهور تمرکز ندارد و عمیقاً انقلابی و منتقد وضع موجود است. این خوانش از مهدویّت معتقد است که انتظار به معنای درنگ و بیمسئولیّتی نیست. ادبیات مهدویّت به مثابه گفتمان بر این نکته تأکید دارد که موعودباوران باید بکوشند تا فاصلهی میان وضع موجود را با وضع مطلوب کم کرده و هر روز آن را به مدل حکومت آرمانی موعود شبیهتر کنند. آنها نباید ظهور را کانون فرافکنی سازند و از ایجاد تغییر در سطح کلان جامعه شانه خالی کنند. مدل گفتمانی مهدویّت، موعودباوران را به "همیشه معترض و انقلابی بودن" دعوت میکند. این خوانش در دههی چهل و پنجاه شمسی به انقلابییون کمک کرد تا تودههای موعودباور را در اعتراض به وضعیّت موجود آن زمان با خود همراه کرده و حکومت پهلوی را به زیر بکشند. امامخمینی ره و رهبران انقلاب در آن زمان با نقد دو رویکرد نخست، انتظار را به معنای تلاش برای تحقق حکومتی شبیه به حکومت امام زمان در حد توان خود معرفی میکردند.
✅ با این حال، بیش از دو دهه است که مهدویّت به مثابه گفتمان، در رسانههای رسمی و مؤسسههای مهدویتپژوه هژمونی خود را از دست داده است و به جای آن تا دلتان بخواهد از مهدویّت به مثابه تحلیل ذهنی و ساختاری سخن گفته میشود. این مجموعهها سویههای عاطفی مهدویّت را پررنگ و ابعاد اجتماعی و انقلابی آن را کمرنگ میکنند. چندین پژوهشکده، مؤسسه، و دارالتبلیغ با صرف هزینههای زیاد دارند تلاش میکنند تا یوتوپیای سازندهی موعود را به یک ایدئولوژی خاموش و ساکت تبدیل کنند.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۰/۱۲/۲۶
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔷 انتظارِ ظهور
✅ امروز در جایی خواندم که علیرضا پناهیان، مظلومیّت و مقاومت مردم شریف یمن را به ظهور گره زده است. به اختیار یاد گذشتههای دور افتادم:
🔸 اوایل خردادِ سال ۱۳۶۷ از جبهه برگشته بودم. حال و هوای عجیبی داشتم. مدرسهی حقانی نیمه تعطیل بود و خلوت. فقط چند طلبه بودند که برای امتحانات پایان سال خود را آماده میکردند. در آن احوال، شبها میرفتم مسجدِ یکی از مراجع محترم تقلید که نماز خواندنش نقل زبانها بود و خودش (بویژه) بعدها به عارفمسلکی و سیر و سلوک مشهور. خدایش رحمت کناد. معمولاً بعد از این که نماز تمام میشد، به همراه چند نفر پشت سرشان راه میرفتیم و جلوی منزلشان همراهشان بودیم. یک شب، خودم را به کنار ایشان کشیدم و در حال قدم زدن آهسته پرسیدم: "آقای فلانی که امام جمعهی فلانجاست، از شما نقل کردهاند که ظهور امام زمان بسیار نزدیک است و گویا در زمان ما اتفاق میافتد." ایشان بدون درنگ گفتند "بله! درست گفتهاند. من یک وقتی فکر میکردم که فقط شما جوانها ظهور امام زمان را درک میکنید؛ ولی حالا به این نتیجه رسیدهام که ظهور نزدیکتر از این حرفهاست و ما پیرمردها هم ظهور را درک میکنیم. امام زمان انشالله تا پنج سال دیگر ظهور خواهد کرد." این جمله در آن شبِ بهاری چنان به جان من نشست که همه چیز را آخرالزمانی میدیدم. از آن شب هر اتفاقی که در جهان اطراف من میافتاد را نشانهای بر ظهور میدانستم و هر سید نورانی و پُرکششی را امام زمان یا نمایندهی ایشان!
مهراب صادقنیا
۱۴۰۰/۱۲/۲۷
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔷 چالش زندگی زیر دو تقویم.
✅ ما ایرانیها، بر خلاف بسیاری از ملتهای دیگر، زیر دو تقویم زندگی میکنیم. تقویم ملّی که سرشار است از روزهای عید و جشن؛ بدون حتّی یک روز عزا؛ و تقویم مذهبی که دستکم در این سالها روزهای غم و سوگواریاش زیاد شده است. این زیست دو تقویمه میتواند چالشهای زیادی برای ما ایجاد کند. گذشتگان ما قرنها میان این دو تقویم آشتی داده بودند و یاد گرفته بودند چونان "ایرانیِ مسلمان" زندگی کنند. ولی در این یکی دو دههی اخیر کسانی پیدا شدهاند که معادلههای گذشتگان ما را بر هم زدهاند؛ به همین دلیل گروهی تقویم مذهبی را اصل میدانند و چونان این شیخ تقویم ملّی را بدعت دانسته و تکفیر میکنند، و گروهی دیگر با ایدئولوژیسازی فرهنگ ایرانی به آن رنگ و بوی خشونت دادهاند و به تقویم مذهبی میتازند. وقتی دیشب پیام نوروزی رئیس جمهور محترم را دیدم افسوس خوردم که چرا او باید قاطی این بازی شود و سفرهی هفتسین ایرانی را بر نتابد. این سفره نشانهی هوش فرهنگی بالای گذشتگان ماست که قرنهاست بر اساسِ اصلِ "همرُبایی امور مقدس" قرآن و سبزه و سیب را کنار هم نشانده است.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۱/۱/۱
@sadeghniamehrab
🔹 "حکیمان" و "رجیمان"؛ سنت غلط مرزبندی سرمایههای انسانی!
✅ خدا رحمت کند مرحوم رضا بابایی را! دوست نازنینی که این روزها سالگرد درگذشت اوست. او میگفت یکی از بزدگترین جنایات در فرهنگ ما، جنایت علیه کلمات است. یعنی استفادهی نابجا از آنها و میانتهیکردنشان.
✅ در این چند روز که دزفول هستم با جمعی از همشهریها آشنا و هم صحبت شدهام که هرکدام در حوزهای از علوم انسانی، طبیعی، و فنی تخصص دارند و از تجربهی فعالیّت فرهنگی و اجتماعی ستایشبرانگیزی برخوردارند. پیشتر هم میدانستم که این شهر از سرمایهی انسانی زیادی برخوردار است و از این بابت خرسند بودم. با این حال، تلاش معناداری را در این شهر دیدهام که میخواهد این افراد را نادیده بگیرد و یا به حاشیه براند. البته در همین روزها برخی از مسئولان این شهر با برگزاری نکوداشتی به نام "حکیم دزفولی" از یکی فعال فرهنگی، اجتماعی، و سیاسیِ خود تجلیل کردند. این نکوداشت نشان میدهد که انکار و به حاشیه راندن آن اندیشهورزان از سرِ یک تصمیم و سیاستورزی است و نه از سرِ بیحواسی! مسئولان این شهر، دلبخواهانه میان سرمایههای انسانی خود مرزی کشیدهاند و آنها را به خودیهای شایستهی تکریم و غیرخودیهای شایستهی حاشیهرانی تقسیم کردهاند. حکایت تلخی که بیش و کم، در تمام کشور ما جاری است. جامعهای که از هزاران مشکل ریز و درشت فرهنگی، اجتماعی، اخلاقی، اقتصادی، و سیاسی رنج میبرد و در عینِ حال، آرمانهای سترگی در سر میپروراند، حق ندارد با سرمایههای انسانی خود اینگونه رفتار کند؛ یکی را حکیم بداند و دیگری را رجیم. این جامعه حق ندارد ماهیّت وحشیِ علم را نادیده بگیرد و کسانی که دانستههای خود را برای توجیه وضعیّت موجود به کار میبرند را تکریم کرده و اندیشهمندان منتقد را به حاشیه براند تا کسی صدایشان را نشنود. از نظر من جامعهای که بتواند منتقدان خود را به حرف زدن تشویق کند، صدایشان را بشنود و منعکس کند و در نهایت، از آنان سپاسگزار باشد و آنها را تکریم کند، میتواند به رسیدن به آرمانهایش امیدوار باشد، و الا خود گویی و خود خندی و خود مردِ هنرمندپنداری و حکیمخوانی دور باطل است.
مهراب صادقنیا
دزفول ۱۴۰۱/۱/۸
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹پرداخت مستمری به روحانیون
✅ سید غنی نظری، نمایندهی مجلس گفته است که پرداخت مستمری به روحانیون به این دلیل که طلایهداران تبلیغ دین هستند، ضروری است.
✅ در شرایط کنونی کشور که فشار اقتصادی گروههای زیادی از مردم را رنجور و در تآمین اولیّههای زندگی ناتوان کرده است، از این اظهار نظر تنها میتوان انتظار داشت، بدگمانی و خشونتهای کلامی و غیر کلامی بر علیه روحانیون را افزایش دهند.
✅ چند روز پیش در جمعی از دوستان قدیمی و نوعاً متدیّن که فکر میکردند وضع مالی طلبهها بهتر از عموم مردم است، هر چه توضیح میدادم که طلبهها در بالاترین رتبه و با همهی دریافتیهای حاشیهای، نزدیک دو میلیون تومان شهریه میگیرند، کسی باور نمیکرد. آنها باور نمیکردند که طلبهها از بودجهی عمومی کشور پولی نمیگیرند. حالا کافی است این حرفهای آقای نظری را بشنوند تا شواهد بیشتری داشته باشند.
✅ این سخنان، از نگاه برخی به حوزه و حوزویان پرده بر میدارد. حوزه علمیّه، دیرینهترین نهاد آموزش دین در جهان تشیع است؛ بیآنکه پولی از حاکمان گرفته باشد. یکی به آقای نظری بگوید: "شما جیب ما رو نزن!"
مهراب صادقنیا
۱۴۰۱/۱/۹
@sadeghniamehrab
JRR_Volume 6_Issue 12_Pages 29-46.pdf
1.75M
🔹️برساخت ایمان در دعا
✅ دعا در ادیان ابراهیمی چیزی فراتر از درخواست از خداست. هم در اسلام و هم در مسیحیت دعا، تجربۀ ناب عرفانی و مقدسی است که پیوندی عمیق با الاهیات دارد و باورداشتهای ایمانداران را نسبت به خود و خدا، بازنمایی میکند. در حقیقت، دعا برساخت ایمان در قالب تقاضا و خواهش از خداست. در این میان، دعا رابطهی انسان را از سطح "من_او"، آنگونه که فقه و کلام بازسازی میکنند، به سطحِ "من_تو" تبدیل میکند. ارتباطی پویا، زنده، و دوسویه. دعا خدا را از واجبالوجود فلسفه و کلام، و شهریار اطاعتطلب فقه به نزدیکترین فاصلهی ایماندار میکشاند. ایمانداران با خدا گفتگو میکنند؛ گاه ستایش و تسبیح، گاه اعتراف و پوزش، و گاه اعتراض و خواهش.
✅ فایل پیوست، مقالهای است که چند سال پیش با کمک یکی از دانشجویان نوشتهام. امیدوارم در این آغازین روز ماه رمضان، هم تأکیدی باشد بر این سنت ایمانی و هم به کارِ علاقهمندان الاهیات تطبیقی بیاید.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۱/۱/۱۴
@sadeghniamehrab
https://t.me/amenehsaliminamin
🔹 تجربهی زیستهی اولین روزهداری من.
✅ نه ساله بودم که روزه گرفتم. یک ماهِ تمام. آن سالها ماه رمضان در مرداد بود. وقتی میگویم مرداد، منظورم مردادِ خوزستان است. یعنی زمانی که آفتاب پوستِ آدم را میسوزاند. زمانی که از زمین و آسمان گرما میخیزد و حرارت میبارد. گفتن ندارد که در آن روزهای بلند، روزه گرفتن چیزی شبیه جانکندن بود. بعد از ظهر که میشد تقریباً از حال میرفتم. از دو سه ساعت مانده به افطار، هر از چندی میرفتم پای لولهی آبی که انتهای حیاطمان بود، شیر آب را باز میکردم و زیر سایهی درختهای نارنج خودم را خیس میکردم؛ شاید فرجی بشود و قدری تشنگیام کم شود. هر روز دَم افطار تصمیم میگرفتم که از فردا روزه نگیرم؛ ولی افطار که میکردیم از تصمیم بر میگشتم. اگر نبود تشویقهای مادرم و احساس شعفی که از روزهگرفتن من در او پیدا میشد، ای بسا نیمروز هم نمیتوانستم روزه بگیرم. یک چیز دیگر هم بود که به من انگیزه میداد تا روزهداری را تجربه کنم، آن هم حالت زار پدرم بود وقتی با زبان روزه از سرِ کار بر میگشت. پدرم کارگر مزرعه بود و تمام روز را با زبان روزه در زیر آفتاب کار میکرد. ظهر که به خانه، میآمد، نا نداشت. معلوم بود خیلی تشنه شده است. با همان لباس کار، دراز میکشید جلوی باد کولر آبی و بیهوش میشد. وقتی خودم را با او مقایسه میکردم، میدیدم که درست است که بچهام؛ ولی اگر بنا باشد کسی گرما را بهانه کند و روزه نگیرد، من نیستم، بلکه پدرم است. چند ماه بعد که مدرسه باز شد، خانم نقاب، معلم کلاس چهارم ما در یکی از درسها به هر مناسبتی بود، در بارهی سن تکلیف شرعی برای پسران سخن گفت. در لابلای حرفهایش هم گفت نماز و روزه بر شما واجب نیست و لازم نیست خودتان را اذیت کنید. من عین برقگرفتهها شده بودم. آن زمان هم اوّل انقلاب بود و ما دنبال این بودیم که بفهمیم که ضد انقلاب است و زود او را لو بدهیم. از مدرسه که برگشتم منزل، به مادرم گفتم خانم معلم ما گفته است که نماز و روزه بر ما واجب نیست. مادرم تا این حرف را شنید، با عصبانیّت گفت بیخود گفته! فردا میآیم مدرسه و حسابش را میرسم. او البته به حرفش عمل کرد و فردا به مدرسه آمد و وسط کلاس، جلوی ما دانشآموزان، خانم نقاب را سکّهی یک پول کرد که شما چه پدرکشتگیای با نماز و روزه دارید که بچههای ما را به بینمازی تشویق میکنید. بیچاره خانم معلم که جلوی آن همه دانشآموز هم ترسیده بود و هم خجالتزده، هر چه توضیح میداد که من فقط خواستم بگویم بچهها به سن تکلیف نرسیدهاند، مادر من قانع نمیشد ....
✅ نمیدانم چه میزان از پدر و مادرهای امروز، در بارهی رفتار مذهبی بچههایشان حساس هستند؛ فقط این را میدانم که پدر و مادرهای زیادی را میشناسم که با مدرسهی بچههای خود شرط میکنند که معلمها نباید برای دیندار کردن بچهها کاری بکند. وقتی از فرآیند سکولاریزم در یک جامعه سخن میگوییم، بهتر است به همین جزئیات توجه کنیم. جامعهای که پدر و مادرهایش تحمل نمیکردند معلم به شاگردان کلاس چهارم ابتدایی خود بگوید شما مکلف نیستید حالا تبدیل شده است به جامعهای که برخی پدرها و مادرهایش برای مدرسه خط و نشان میکشند که حق ندارید بچههای ما را متدیّن بار بیاورید؛ این اگر اسمش غیردینی شدن نباشد، چیست؟
مهراب صادقنیا
سوم ماه رمضان
۱۴۰۱/۱/۱۶
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 به یاد مرحوم رضا بابایی
✅ هیجدهم فروردین دومین سالگرد درگذشت پژوهشگر با اخلاق و روشناندیش رضا بابایی بود. بد ندیدم به یاد آن مرحوم خاطرهای را نقل کنم.
✅ سال ۸۰ به درخواست مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما در قم، بنا بود به مناسبت ماه مبارک رمضان یک برنامه سی قسمتی در حوزهی علوم قرآن و تفسیر بسازیم. این برنامه بعدا و در موقع پخش از شبکهی چهار یا قرآن، "گنجینهی وحی" نام گرفت. انتخاب مجری و کارشناسان و نیز محتوای برنامه با من بود. بعد از انتخاب کارشناسان باید یک مجری خوشفکر و خوشبیان بر میگزیدیم. پس از کلی مشورت در نهایت، به رضا بابایی رسیدیم. رضا را از قدیمالایام میشناختم. دوست و هممدرسهای بودیم. رفاقت ما به سالهای نخست طلبگی (سال ۶۴) بر میگشت. او را همواره مردی سنجیده، روشناندیش، با اخلاق، و اهل اندیشه و تأمل دیده بودم. آن سالها او از یک سو با عبدالکریم سروش و مثنوی دمخور بود و از سوی دیگر اهل ابراز ارادت به اهلبیت بود و در حجرهاش برای مناسبتهای مختلف جلسهی عزا میگرفت و یکی از ما را برای ارائهی سخنرانی دعوت میکرد. خدا رحمتش کند. یکی دو برنامه ضبط کردیم تا نوبت رسید به آیتالله خزعلی ره که قرار بود به عنوان کارشناس برنامه در موضوع جامعیّت قرآن سخن بگویند. ضبط برنامه شروع شد و زندهیاد بابایی برنامه را با پرسش از معنای جامعیّت قرآن آغاز کرد. آیتالله خزعلی مدّعی بود که قرآن جامع همهی علوم است و تمام علوم طبیعی و تجربی و هنر در قرآن وجود دارند. آقای بابایی پرسید مثلاً آیا علم مدیریّت هم در قرآن وجود دارد؟ چگونه میتوان این علم را در معنای امروزینش از قرآن بیرون کشید؟ آیت الله خزعلی قدری تلاش کرد که پاسخ دهد ولی آقای بابایی قانع نمیشد و پرسش را ادامه میداد. آیتالله خزعلی که گویا انتظار این همه پافشاری و ریزبینی را نداشت، با عصبانیّت به آقای بابایی گفت "تو واقعا طلبهای؟ اینها چیست که از من میپرسید؟" بعد هم از روی صندلی بلند شد و رو کرد به من و گفت: "به من نگفته بودی قرار است با عبدالکریم سروش مناظره کنم!" بعد هم استودیوی ضبط برنامه را ترک کرد و رفت. فردای آن روز رضا به من زنگ زد و گفت صدا و سیما اجرای من را بر نمیتابد؛ به فکر یک مجری دیگر باشید.
خدا هر دو عزیز را رحمت کند!
مهراب صادقنیا
۱۴۰۱/۱/۱۹
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 دینی که با گذشته ازدواج کند، در جهان جدید بیوه خواهد ماند.
✅ "معنویّتهای نوپدید"، "ادیان بدیل"، "جنبشهای نوپدید دینی"، و یا به قول بعضیها و البته بهنادرست، "عرفانهای کاذب" در جهان جدید به موضوعی نگرانکننده برای نهادها و سازمانهای ادیان سنتی تبدیل شدهاند. کلیسای مسیحی و جهان مسیحیّت، برابر انتظار، بسیار زودتر از ما مسلمانان با این پدیده درگیر شده و نسبت به آن واکنش نشان داد. افزون بر کلیسا، اندیشمندان علوم انسانی، بهویژه جامعهشناسان و روانشناسان نیز این جنبشها را موضوعی مناسب برای مطالعه یافته و نظریههایی در این باب ارائه کردهاند.
✅ مروری بر ادبیات علمی و الاهیاتی تولید شده در این زمینه برای ما میتواند درسآموز و تا اندازهای راهگشا باشد. این ادبیات حکایت از آن دارد که کلیسای کاتولیک، معنویتهای نوپدید را بهانه کرد تا در منطق و زبان تعالیم خویش بازاندیشی کند. الاهیاتدانهای مسیحی بیش از آنکه ادیان و عرفانهای بدیل را دسیسهی دشمنان و بدخواهان بدانند، آنها را یک واقعیّت اجتماعی قلمداد کردند که ممکن است نشانهی ضعف کلیسا در دفاع از سنّت و تعالیم سنّتی خود باشند، و یا به قول پاپ فرانسیس، شاید آنها فروشندهی کالایی هستند که در جهان جدید مشتری ندارد.
✅ در ایران اما ماجرا فرق میکند. علوم انسانی به هزار دلیل موجّه و ناموجّه در حد بیان همان نظریههای جامعهشناسان، مردمشناسان، و روانشناسانِ غربی باقی ماندهاند و کمتر به بررسی این پدیدهها در ایران پرداختهاند. تازه اگر هم میپرداختند کسی گوشش به علم و دانشگاه بدهکار نبود. در حوزههای علمیّه هم اگر به این موضوع توجّه کرده باشند، بیشتر با دید نقد و بررسیِ محتوایی و ارزیابی مدّعیهای به قول خودشان "عرفانهای کاذب" است. حوزویان کمتر حاضر شدهاند به این بیاندیشند که ممکن است گُسست ادراکی موجود میانِ جامعه و تعالیم حوزه سبب پیدایش این معنویّتها شده باشد. گسستی که ممکن است ریشه در ناتوانی مبلّغان دین در توضیح و توجیه آن برای جهان جدید باشد. باز هم به قول پاپ فرانسیس، دینی که با گذشته ازدواج کند، در دنیای جدید بیوه خواهد ماند! دلبستهگی عمیق به گذشته و تلاش برای نگهداشتن آن و اصرار بر محتواها و روشهای آموزشی کُهَن به پیدایش دگراندیشیهای دینی و معنوی خواهد انجامید و به معنویّتهای جدید امکان ظهور میدهد. معنویّتهایی که بیش از آنکه به اصالت و پیشینهی خود افتخار کنند و ببالند، به مسکّن بودن خود تکیه میکنند.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۱/۱/۲۱
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 جامعهی دیندار یا جامعهی دینزیست؟ مسئله این است.
✅ تمایز میان افراد را نباید در اعتقاد یا عدم اعتقاد آنها به چیزی جست. درست نیست که دینداران را به استناد به باورداشتهایشان از غیر دینداران سوا کرد؛ بلکه آنچه این دو گروه را از هم جدا میکند پایبندی و التزام عملی دینداران به باورهایی است که غیرِ آنان بدانها پایبند نیستند. دقیقا شبیه تفاوت میان آرمانگراها و آرمانزیستها.(یتوپیستها و یتوپینها) آرمانگراها همیشه بزرگترین اتوپیاهای مکتوب را پدید میآورند، ممکن است برای دفاع از آنچه آفریدهاند بجنگند، بکشند، و یا کشته شوند و یا جهانی را ویران کنند؛ ولی دغدغهی تحققش را ندارند؛ در حالی که آرمانزیستها به تخیّل و تولید ادبیات مکتوب و شعارهای زیبا بسنده نمیکنند و میکوشند تا رؤیای خود را زندگی کرده و محقق نمایند. به همین بیان، دینداران با دینزیستان فرق میکنند. دینداران ممکن است بیشترین الگوهای زیستی را برای خود و دیگران تعریف کنند، از آنها دفاع کنند، برای پاسداری از آنها دیگران را تکفیر و با آنها ستیز نمایند؛ ولی آنان که که جهان را به جای بهتری تبدیل میکنند، دینزیستها هستند؛ یعنی کسانی که تلاش میکنند جهان را بر پایهی الگوهای دلچسبی که باور دارند بسازند. به قول شهید مطهری، هر کس دیگری هم جای پیامبر اسلام بود، کار خود را با "آمدهام تا مکارم اخلاقی را کامل کنم" آغاز میکرد؛ ولی آنچه پیامبر را از غیر خود جدا میکند این بود که او میکوشید این سخن را زندگی کند و جامعهی زیردست خود را به آن الگو نزدیک کند. کافیاست سری بچرخانیم و جهان پیرامون و معاصر خود را ببینیم. هیچ جامعهای با شعارهای زیبا آباد نشده است. نه جمهوری افلاطون و مدینهی فاضلهی فارابی جامعهای را سعادتمند کرد و نه آتلانتید جدید فرانسیس بیکن و یا سوسیالیسم یتوپیایی مارکس، هیچکدام نتوانستند جامعهای بسازند که ادّعا میکنند. چون آنان بیش از آنکه دغدغهی تحقق آرمانهای خود را داشته باشند و آن را زندگی کنند، دغدغهی توضیح و دفاع از یوتوپیاهای خود را داشتند. تجربهی تاریخی بشر نشان داده است از آرمانگرایی آبی گرم نمیشود باید آرمانزیست بود. از دینداری به هیچجا نمیشود رسید، باید دینزیست بود. جامعهای که خطیبان و زِمامدارانش صبح تا شب از عدالت سخن میگویند و آن را تئوریزه میکنند تا وقتی که عدالت را زندگی نکند و برای تحقق آن نکوشد نه نسبت به جامعهی غیرِ خود امتیازی دارد و نه با آن فرق میکند.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۱/۱/۲۹
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹دینِ امید
✅ دین به صورت سنتی، امید را استراتژی روانی اجتماعیِ یک پیمان میان خدا و انسان میدانست. معجزهی دین در خوانش طبیعیاش این بوده است که با جاذبهی زمین مبارزه کند و راه آسمان را به دینداران نشان دهد. طنابی که از آسمان فرو افتاده تا انسانها را به تکاپوی صعود بیاندازد. به این معنا دین همواره کانون امید اجتماعی بوده است و دوای درد چالشها و معضلاتِ دستوپاگیر. جامعه که ناامید میشود، این الاهیات است که به کار میآید. جامعهی ناامید از تعالیم مذهبی الهام میگیرد و برای خود خیمهگاهی از امید میسازد. اینجاست که کاهنان و روحانیان به کعبهی آمالِ دردمندان تبدیل میشوند.
✅ ادیان قدیم همواره دنیایی دیگر و آخرتی دیگر را به تصویر میکشند. در پیشبرد هر پروژهی آرمانی که بخواهد وضعِ موجود را به سود آرمانهای جامعه تغییر دهد سهیم میشوند و خیال تحقق جامعهای بهتر را در سرِ ایمانداران پرورش میدهند.
✅ امّا همهی ادیان، ادیان امید نبوده و نیستند. همهی ادیان، همواره ادیانِ امید و فکرتپرداز تحوّل و طنابِ مقدس نبودهاند. دین مصریان قدیم که در فرعون تبلور مییافت، کلیسای قرون وسطی که پاپ را همهکارهی حکومت و نظم موجود میپنداشت، و یا دین ودایی هندوها که نظام کاستی را برای توجیه فلاکت و وضعیّت حاکم به کار میگرفت نمونههایی شاخص از ادیانی هستند که نمیتوانستند امیدآفرین باشند. این ادیان واقعیّت موجود و نظم اینجهانی را پذیرفته و به رسمیّت میشناختند. مصریان معترض به وضع موجود چه امیدی میتوانستند از دینی بگیرند که در پادشاهشان عینیّت یافته بود؟ کشاورزان نگونبختی که در قرن چهاردهم مالیاتِ بیمنطق حکومت آزارشان میداد، چه انتظاری میتوانستند از کشیشانی داشتهباشند که گماشتهی همان دستگاهی بودند که آن مالیات را وضع کرده بود؟ و به همین شکل، هندوهایی که نظام کاستی آئین ودایی لبهایشان را دوخته بود چگونه میتوانستند باغچهی امید خود را با تعالیم روحانیان هندو آبیاری کنند؟
✅ تاریخ ادیان به ما میگوید تنها دینی میتواند امید را در گلدان جامعه بکارد که گرفتار جاذبهی زمین نشده باشد.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۱/۱/۳۱
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
کانال اطلاع رسانی انجمن اندیشه و قلم:
🔻در چهارمین جلسه از سلسله نشستهای "دین، عدالت و معیشت مردم"/ انجمن اندیشه و قلم
🎙دکتر مهراب صادق نیا با موضوع "مددکاری جامعه ای در سیره امام علی": (۱)
🔻یکی از ظلمهای بزرگی که در سخنرانی ها به اهل بیت و ائمه وارد می شود، این است که نقش آنها در تلاش برای اصلاح جامعه و خدمات اجتماعی به توزیع نان و خرما بین فقرا تقلیل داده می شود در حالیکه این فقط بخش کوچکی از مددکاری اجتماعی ائمه است.
▪️مددکاری اجتماعی به مجموعه اقدامات و رفتارهایی گفته می شود که برای ترمیم آسیبهای جامعه انجام می شود و در این راستا البته ائمه مخصوصا امیرمومنان تلاشهای گسترده و مهمی انجام دادند.
▫️یکی از صورتهای مددکاری، کمک به افتادگان و محرومان به صورت کمکهای خیریه به افراد است که مورد انتقاد قرار گرفت که این نوع کمک، مقابله با معلول و ریشه آسیب و فقر است و با این کمک بجای حل ریشه مشکل، نتیجه موقتا تسکین داده می شود.
▪️روستایی را در نظر بگیرید که خان روستا آب را به روی برخی کشاورزان بسته و بقیه اهالی با بخشیدن بخشی از آب خود به کشاورز محروم شده، مشکل او را موقتا حل می کنند اما ریشه مشکل که ظلم این خان است پنهان می ماند. یا اگر نتیجه سیاستگذاری و حکمرانی غلط در یک کشور فقیر شدن بخش زیادی از مردم باشد و آن وقت بخشی از خیرین سعی کنند تا با کمک به بخشی از فقرا، مشکل معیشت آنها را حل کنند در حالیکه این مسکن ها موجب پنهان شدن علت اصلی فقر در جامعه است.
▫️رویکرد مددکاری جامعه ای در برابر رویکرد مددکاری اجتماعی که به معلول می پردازد در پی حل کردن ریشه و برطرف کردن علت است.
مددکاری جامعه ای بجای پوشاندن ظلم در پی کشف ظالم و مبارزه با ریشه های فقر و ساختارهای نادرست و فقرزاست.
▪️مددکاری اجتماعی حتی ممکن است از سوی حکومت های ظالم و فاسد حمایت شوند چون با نمایش کار خیر و صدقه دادن وجه خود را ترمیم می کنند.
▫️مددکاری جامعه ای البته مددکاری اجتماعی را نفی نمی کند اما می گوید محدود شدن به معلول و مشکل و غافل شدن از ریشه و علت، به پوشاندن ظلم کمک می کند.
▪️کمکهای شخصی برای موارد استثنایی نظیر سیل و زلزله یا اقشار خاص مناسب است اما وقتی اکثر یک جامعه دچار مشکل و فقر شدند دیگر این کمکهای مومنانه کارامد نیست و باید ریشه را درمان کرد.
🔻در تاریخ تشیع، علمای شیعه برای پرهیز از تنش و درگیری با حکومتهای وقت، وارد حوزه مددکاری جامعه ای نمی شدند و به همین دلیل قرائتی از تشیع را ارائه می کردند که کمک به فقرا باشد نه مبارزه با فقر. زمانی هم که حکومتهای شیعه سرکار می آمدند قرائتی را ارائه می کردند که توجیه کننده وضع موجود باشد و بهمین دلیل باز مددکاری جامعه ای که به دنبال تغییر ساختارها بود از آن فاصله می گرفت و بسوی ارائه تفسیری محدود به مددکاری اجتماعی و کمکهای خیریه از رفتار ائمه می پرداخت.
🔻اما رویکرد امام علی به جامعه فقط نصیحت مردم نیست و بر این اصول تاکید دارد:
▪️نخست: تاکید بر اصل کرامت انسانی که در حال نابودی توسط فقر است و فقر هویت انسانی افراد را مسخ می کند و فقرا را به حاشیه برده و آنها را سرکوب می کند. هیچ نظام ارزشی و ایدئولوژی به اندازه انسان اهمیت ندارد.
▫️دوم: در جوامعی که حقوق انسانها به اندازه حقوق حکومت اهمیت نداشته باشد، جامعه بسوی فقر و استبداد می رود.
▪️سوم: عدالت، زیربنا و مهمترین اصل در حکومت است، اینکه گفته می شود ولایت از عدالت مهمتر است منشا انحراف است، مهمترین مساله برای علی، عدالت اجتماعی است.
▫️چهارم: تبعیض دشمن عدالت است و برای تحقق عدالت، تبعیض ها باید از بین برود.
🔻در مورد اصل نخست علی علیه السلام بخاطر سرقت خلخال از پای یک زن یهودی، می گوید اگر مومن از غصه بمیرد جا دارد، چرا که انسان بودن و کرامت انسانها ملاک است نه دین و موقعیت و نژاد و عقیده افراد. می فرماید: بنده کسی نباش چون خداوند تو را آزاد آفریده است. به مالک می گوید: دورترین افراد و دشمن ترین نزد تو، باید عیب جویان مردم و کسانی باشند که برای مردم پرونده می سازند، در مردم عیبهایی هست اما حاکم باید عیب ها را بپوشاند، سخن چین را تصدیق نکن.
🔻در مورد اصل دوم و توسعه حقوق انسانی می گوید: در مجلس عمومی بنشین و فروتن باش، نظامیانت را دور کن تا مردم آزادنه با تو سخن بگویند و نهراسند. حضرت برای نخستین بار صندوق شکایت ایجاد کرد تا مردم آزادنه حرفشان را مستقیما با او بزنند. به کارگزارش می گوید: نباید دروغ بگویی و مردم را مرنجانی و بخاطر قدرت به مردم پشت مکن.
@andisheqalam
🔻در چهارمین جلسه از سلسله نشستهای "دین، عدالت و معیشت مردم"/ انجمن اندیشه و قلم
🎙دکتر مهراب صادق نیا با موضوع "مددکاری جامعه ای در سیره امام علی": (۲)
@sadeghniamehrab
🔻علی علیه السلام در مورد اصل سوم رویکرد خود به جامعه که همان اصل عدالت است، می گوید: به ابن عباس گفت حکومت برای من از لنگه کفش پاره ای بی ارزش تر است مگر آنکه عدالت را اقامه کنم و چون عدالت را ایجاد کرد برای حکومت سه بار جنگید. علی هیچگاه نگفت من از عدالت بالاترم. او فقط عادلان را منصوب نکرد بلکه عدالت را اقامه کرد، اینکه افراد عادل را در ساختاری فاسد و معیوب منصوب کنیم، مشکلی حل نمی شود.
▪️قران هم می گوید اقامه قسط و عدل کنید نه اینکه فقط عادل باشید، یعنی عدالت معطوف به ساختار شود نه اشخاص. می فرماید: بهترین چیز برای تداوم حکومت، عدالت است.
🔻درباره اصل چهارم: علی، میراث دار حکومتی بود که جامعه بی طبقه پیامبر را در زمان خلیفه دوم و سوم به چهار طبقه تقسیم کرده بودند و بخش بزرگی را به حاشیه رانده و بیت المال را بصورت طبقاتی تقسیم می کردند و حضرت در ابتدای حکومت، ساختار تقسیم بیت المال را عادلانه و به زمان پیامبر بازگرداند. سوابق انقلابی و جهادی و صحابی را مربوط به قیامت دانست و تاکید کرد که بخاطر آن سهم بیشتری از قدرت و ثروت نباید داشته باشند.
♦️عدالت توزیع سهم انسانیت انسان است بدون هیچ معیار دیگری
🔳صحابه و مجاهد بودن مربوط به آخرت است و هرکس با هر سابقه ای با بقیه مساوی است.
دو زن عرب و عجم نزد حضرت آمدند و تقاضای کمک کردند، زن عرب بیشتر خواست و حضرت گفت در قران تفاوتی میان فرزندان اسماعیل(اعراب) و فرزندان اسحاق(غیرعربها) نیست و همه بعنوان انسان با یکدیگر برابرند.
▫️سابقه جبهه داشتن و نماز شب خواندن معیاری برای برتری در بیت المال و قدرت نیست.
▪️حضرت در مورد امانت گرفتن گردنبندی از بیت المال با ناراحتی فرمود: سوگند می خورم اگر دخترم تضمین نگذاشته بود دستش را قطع می کردم.
▫️این چهار اصل بنیان مددکاری جامعه ای است؛ یعنی کرامت انسان و مبارزه با ساختارهای فاسد و تولیدکننده فقر؛ پس تصویری منحصر به یک مددکار اجتماعی از حضرت ارائه نکنیم.
▪️علی چه پیش از حکومت و چه در قدرت، یک انقلابی و بدنبال اصلاح ساختارهاست.
▫️بدنبال اصلاح ساختارها بود نه فقط موعظه افراد، یعنی به دنبال اصلاح سیستم بود نه تغییر افراد.
▪️در جامعه مدرن ساختارها هستند که افراد را بسوی کمال هدایت می کنند نه فقط با نصیحت مردم.
▫️نهج البلاغه مملو از توجه به "فقر" است نه "فقرا"، یعنی ریشه فقر را از بین ببرید نه اینکه فقط به دنبال معلول باشید.
▪️این همه مردم را تبلیغ و نصیحت می کنیم چرا نتیجه این است؟ فقر و ظلم و تبعیض محصول آدمهای ظالم نیست بلکه محصول سیستم فاسد و ناسالم است، نگوییم فقر نتیجه ثروت است که تولید نفرت و دوقطبی سازی در جامعه شود، باید سیستم فقرزا را اصلاح کرد، ظالمها ظلم و مظلوم را تولید نمی کنند، سیستم، ظالم و مظلوم را تولید می کند و علی معتقد است باید برای از بین بردن ظلم، سیستم را اصلاح کرد نه بدنبال اصلاح ظالم بود.
▫️امام علی بدنبال فرافکنی و انداختن تقصیر به گردن دیگران یا مردم نیست، بدنبال اصلاح سیستم و نظارت بر کارگزارنش است.
▪️برای علی، عدالت آرمان نیست، عدالت را زندگی و عمل می کند، هیچ جامعه ای با آرمانگرایی به سعادت نرسیده است بلکه با عمل به اصلاح و صلاح رسیده است.
▫️علی برای عدالت کلاس درس نمی گذارد بلکه به آن عمل می کند، علی آرمان زیست است نه آرمانگرا.
▪️از علی تصویری منحصر در توزیع نان و خرما به فقرا نسازیم این را دیگران هم کرده اند و می کنند.
▫️ علی بدنبال اصلاح جامعه و اصلاح ساختارها بود، قرن ها پیشتر از زمانه خود و امروز، این اندیشه و عملکرد علی را می توانیم بهتر بشناسیم.
@andisheqalam
@sadeghniamehrab
🔹مرگ و کیفیّت زندگی
✅ نخستین تجربهی آگاهانهی من از مرگِ نزدیکانم به مرگ پدربزرگم بر میگردد. هفده ساله بودم. وسط اطاق درازکش شده بود و ما بیآنکه بتوانیم برایش کاری بکنیم اطراف او جمع شده بودیم. سالهای آغازین طلبگی من بود و همه انتظار داشتند بالای سر او قرآن بخوانم و آداب مذهبی بجا بیاورم. با این حال، هر چه نگاه میکردم میدیدم در هیبت و وقار مرگ، و در میان آن همه تشریفات محلّی جنبههای مذهبیِ کاری که من میکردم رنگ باخته است. قرآن خواندن من در کنارِ پدربزرگِ رو به مرگم هم بخشی از همان تشریفات محلی بود. ما خانوادهای مذهبی بودیم، پدربزرگم اهل مسجد بود و تقریباً هر روز، دستِکم دو وعده نمازش را در مسجد میخواند؛ امّا همهی آنها که اطرافِ بدن در حال جاندادنش جمع شده بودند از علاقهمندیها و نگرانیهای روزهای آخرش در بارهی مسائل مختلف زندگی و فرزندانش میگفتند. در آن لحظهها تنها کاری که از ما بر میآمد این بود که از کیفیّت زندگیاش تجلیل کنیم... چقدر مهربان بود، چه با خدا بود، میهماننوازیاش زبانزد خاص و عام بود، آزارش به کسی نمیرسید و چیزهایی شبیه به این. گاهی هم صحبت از کاری بود که بازماندگان باید در پاسداشتش انجام دهند؛ این که تشریفات سوگواری باید به شکلی پرطمطراق برگزار شود و با بدرقهای آبرومندانه به خاک سپرده شود، یا این که پذیرایی از مشارکتکنندگان در سوگواری و آئینهای ختم باید با میوههایی باشد که مورد علاقهی او بود.
✅ مرگها بیش و کم، همه یک معنا دارند. آنچه معنای مرگها را از هم متمایز میکند کیفیّت زندگی است. انسانها حتّی پس از مرگ هم با کیفیّت زندگیشان توصیف میشوند. آنچه باعث میشود بازماندگان در پاسداشتِ کسی کلاه از سر بردارند، کیفیّت زندگی اوست و نه شکل مردنش. مرگی که ما آن را در هالهای از قدسیّت گذاشته و شهادت مینامیم، از حیث مرگ بودن، هیچ فرقی با مرگهای دیگر ندارد. تنها تفاوت در کیفیّت زندگی است. ما حتی پس از مرگ هم به کیفیّت زندگی خویش توصیف میشویم. ما زندگی را با تولّد آغاز میکنیم و با مرگ پی میگیریم. مرگ پایان ماجرای هیچ انسانی نیست.
مهراب صادقنیا
١٤٠١/٢/٤
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹️سربهسر گذاشتنهای ماهرانه و پُر مهر.
✅ کسانی که چون من روستازاده هستند و از احوال حیوانات خانگی باخبرند میدانند که مرغها گاهی پَکر میشوند و بیحال؛ چیزی شبیه افسردگی در انسانها. در این حالت، سرشان زیر بالشان است و در گوشهای کز میکنند گویی دوست ندارند بلند شوند و تکانی به خودشان بدهند. در زبان ما به مرغهایی که به این حال و روز میافتند میگویند کُرُک. یادم هست که هر وقت مرغی در خانهی ما کُرُک میشد، مادرم با پرتابِ لنگ دمپایی اجازه نمیداد افسرده و کِزکرده در گوشهای به حالِ خودش بماند. یعنی در حقیقت با چالشِ دمپایی قصد داشت آن روی خوش مرغ را بیرون بکشد. میگفت حالش خرابتر میشود و بهتر است زودتر به حالت عادی برگردد.
✅ سیریل کانلی(Cyril Connolly) منتقد ادبیات انگلیسی میگوید "درون هر مرد چاقی یک مرد لاغر زندانی است که عاجزانه تمنای بیرون آمدن دارد." ایدهی کلی کانلی در فرهنگهای مختلف صورتهای دیگری نیز به خود گرفته است؛ برای نمونه: "درون هر انسان بهانهگیر و بیش از حد رسمی، یک آدمِ شوخ و راحت وجود دارد." یا "درون هر آدم منفیبافِ مأیوسکنندهای یک خودِ سرکوب شدهای قرار دارد که از قضا بسیار سرخوش و خوشبین است." این خودهای پنهان نیازمند روزنهای هستند که بیرون بریزند. نیازمند دوستِ نزدیکی که با سربهسر گذاشتنهایش از نمای غالب شخصیّت آدمی عبور کند و آن نیمهی پنهان و شکستخورده را بیرون بکشد.
✅ بیش و کم همهی ما گاهی تعادلمان را از دست میدهیم. بسیار جدی میشویم، بسیار غمزده و یا بسیار ناامید. در این شرایط به یک انسان سالمتر نیاز داریم که با سربهسر گذاشتن ما و سُقُلمههای مفیدش ما را از آن حالِ ناخوشمان بیرون بیاورد. دقیقاً شبیه مادرم که با دمپاییهایی که به سمت مرغهای ناخوشجان پرت میکرد میخواست حالشان را خوب کند. همهی ما به دوستِ مهربانی نیاز داریم که مهربانانه ما را به خودمان بیاورد و از آنچه در وجود خودمان پنهان کردهایم آگاهمان کند. به قول دوباتن این سربهسر گذاشتنهای مهربانانه یکی از دستآوردهای مهم انسان است.
✅ البته و شوربختانه، سربهسرهای آزاردهنده هم وجود دارد. سربهسرهایی که برخی با آن به زخم زندگی دیگران نمک میپاشند و آنها را تا مرز نابودی میکشانند. با این حال، همهی ما گاهی به نسخهی پر مهر و مهارت و مهربانانهی سربهسر گذاشتن نیاز پیدا میکنیم.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۱/۲/۶
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 ما وقتی میتوانیم یک "ما"ی زیبا باشیم که ...
✅ با اندیشههای جناب طالبزاده میانهای نداشتم یکی دو باری هم که پیرامون برخی جلسات با هم گفتگو کردیم چندان خوشآیند دو نفرمان نبود. راستش را بخواهید او را از اساس انسانِ اهل فکر و اندیشه و دقیقی نمیدانستم. در بارهی حاشیههایی که بویژه این تازگیها در بارهاش به وجود آمد هم هیچ نظری ندارم. با این حال، معتقدم اگر کمی از جایی که هستیم فاصله بگیریم و به عنوان یک تماشاچی به جامعهی ایران نگاه کنیم خواهیم دید هر اندیشهای، چه با آن همداستان باشیم و چه نباشیم، چه خامش بدانیم و چه سخته و پخته، بخشی از نظام فکری و فرهنگی ماست. وجود این اندیشهها در کنار هم نظام فکری و فرهنگی ما را ساخته است. از این موقعیّت که نگاه کنیم خواهیم دید که امکان ارزیابی، سنجش، و انتخاب برای ما فراهم است و ما بر خلاف برخی دیگر از جوامع از تراکم اندیشهگی بهنسبت زیادی برخورداریم.
✅ وقتی با انتشار یک یادداشت در صفحهی اینستاگرامِ خود(mehrabsadeghnia@) مخالفان جناب طالبزاده بر من شوریدند متوجّه شدم که انحصارطلبی و ناشنوایی سخن مخالف، خصلت ناپسند بسیاری از ماست. کسانی که از طالبزاده و گروه فکریاش به دلیل تلاش برای حذف اندیشههای مخالف انتقاد میکنند، نباید خودشان به همان شیوه رفتار کنند. هیچ سودی در حذف و به حاشیهراندن اندیشهای که نادرستش میدانیم نیست. ما با تنوع در فکر و اندیشه "ما" شده و جذابتریم. دقیقا شبیه یک گروه موسیقی که آهنگشان به دلیلِ تنوّع در ساز دلنشین و دلنواز از آب در میآید. جامعهی ایران رنگینکمانی از اندیشه است که طرفداران هیچ رنگی نباید به حذف رنگ دیگر روی آورند. اگر رنگی از این رنگینکمان حذف شود جذابیّت و زیبایی آن از بین خواهد رفت. چه طالبزاده و شهریار زرشناس باشد و چه تاجزاده و عباس عبدی. ما وقتی میتوانیم یک "ما"ی دوستداشتنی باشیم که دیکتاتورهای نهفته در درون خود را به بند بکشیم، با هم مدارا کنیم، خود را در معرضِ اندیشههای مختلف قرار داده، و به روی هم چنگ نزنیم.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۱/۲/۱۱
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 تصورات ناکافی ما از اخلاق
یکی از چالشهای اخلاق در جامعهی ایرانی نبود تصورات درست از امر اخلاقی است. در تصورات جامعهی ما اخلاق به گونهای است که پاسخگوي زندگی اخلاقی در دنياي جديد نيست. وقتي ما يك فرد با اخلاق را فردي "غيرناراحت"، "كم دردسر"، "سربهزیر"، "غیر مسئلهساز"، و "با وقار" بدانيم بخشهای زیادی از نیازمندیهای زیست اخلاقی در جهان جدید را از تعالیم اخلاقی خارج کردهایم. برای نمونه حرفی در زمینهی اخلاق محيط زيست، اخلاق پزشكي، اخلاق تعلیم و تربیت، و یا اخلاق حرفهاي نخواهیم داشت. در حقیقت ما اخلاق را به یک مسئلهی شخصی تبدیل کرده و به خلق و خوی افراد تقلیل دادهایم. در این شرایط طبیعی است که درکی از کاربرد اخلاق در حوزهی عمومی نداشته باشیم. طبیعی است که وقتی وارد فضای مجازی میشویم در تجربه کردن زیست اخلاقی مشکل داشته باشیم. تصویری که ما بر اساس تاريخ ادبيات و یا برخی تفسیرها از منابع دینی از خوب بودن داریم، با جهان امروز ما جفت و جور نمیشود. این تصوّرات برای ساختن یک جامعهی اخلاقی کافی نیست. حتّی اگر فرض کنیم تمام شهروندان یک جامعه، به تعریفی که از اخلاق در جهان سنت وجود دارد، با اخلاق باشند (فرض محال که محال نیست) باز هم به یک جامعهی اخلاقی در دنیای مدرن دست نیافتهایم.
جازدن الگوی سنتی اخلاق در جهان جدید نه تنها ناکافی، بلکه در شرایطی ممکن است خطرناک هم باشد. وقتی که مشکلات اخلاقی موجود در حوزهی عمومی و معطوف به سیستمها به مشکلات فردی و شخصی تقلیل پیدا میکنند، چیزی که در حقیقت، باید اصلاح شود همچنان معیوب و فلجکننده باقی خواهد ماند. وقتی سیستمهای اداری و مسئول در حمل و نقل اجازه میدهند که یک ماشین غیراستاندارد روانهی بازار شود، نمیتوان به وقار، سربهزیری، و خوشخلقی رانندگان دل بست و به کاهش تلفات امیدوار بود. در این شرایط باید با فرآیندهای معیوبی دست بهیقه شد که اجازه دادهاند چنین ماشین بیکیفیّتی تولید شود.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۱/۲/۱۱
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab