eitaa logo
اخلاق در حوزه‌ی اجتماع
394 دنبال‌کننده
30 عکس
4 ویدیو
1 فایل
دین و اخلاق در جامعه ایران. در اینجا روزنوشت های دکتر مهراب صادق‌نیا در باره وضعیت دین و اخلاق در جامعه ایران به اشتراک گذاشته می شود.: MehrabSadeghNia
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹 انشا بخوانید ولی دروغ نگویید! 🔻 در خبرها آمده بود که آقای عبدالمالکی، وزیر محترم کار گفته است تا پایان سال می‌توانیم فقر را از بین ببریم. ✅ کلاس پنجم ابتدایی، آقای سعیدی، مدیر مدرسه‌مان چند هفته‌ای به جای خانم مهرآرا می‌آمد کلاس. گویا برای خانم معلم مشکلی پیش آمده بود. در این بین یک روز در زنگ انشا آقای مدیر با آن صدای پر ابهت‌ش گفت: " یک صفحه انشا در توصیف آخرین مسافرتی که با خانواده رفته‌اید بنویسید." این را گفت و خودش هم نشست پشت میز و مجله‌ی دنیای ورزش را باز کرد که بخواند. بچه‌ها هم شروع کردند به نوشتن. اما من دستم به قلم نمی‌رفت. هر چه زور می‌زدم یادم نمی‌آمد کِی با پدر و مادرم به سفر رفته‌ام. راستش را بخواهید تا آن زمان، من تجربه‌ی مسافرت، چه به تنهایی و چه با خانواده را نداشتم. دورترین سفری که رفته بودم ده پانزده کیلومتر آن طرف‌تر یعنی شوش دانیال بود آن هم با مادرم. وقتی می‌دیدم بچه‌ها دارند تند‌تند انشا می‌نویسند، ته دلم غصه خوردم که چرا همه‌ی آن‌ها مسافرت خانوادگی را تجربه کرده‌اند جز من! بعد از روی نیمکت بلند شدم و یواش رفتم کنار آقای سعیدی و گفتم "آقا میشه من در باره‌ی یه موضوع دیگه انشا بنویسم؟" آقای سعیدی نگاهش را از مجله برداشت و گفت "چرا؟ چه مشکلی با این موضوع داری؟" قدری مِن‌مِن کردم و گفتم: "من تا حالا با خانواده‌ام و یا تنها، هیچ مسافرتی نداشته‌ام؛ به همین دلیل نمی‌توانم چیزی بنویسم." آقای سعیدی دنیای ورزش را بست و گذاشت روی میز زهوار در رفته‌ی جلوی‌ش و نگاه تندتری به من کرد و گفت: "یعنی شما تا الان هیچ جا مسافرت نرفته‌اید؟!" من گفتم "نه". آب دهانش را قورت داد. دستی به سبیل‌ پرپشت‌ش کشید و گفت: "ببین پسرم، انشا یعنی دروغ. انشا نوشتن هم یعنی دروغ نوشتن. درسته تو سفر نرفتی تا حالا؛ ولی برو و به دروغ بنویس که تعطیلات نوروز با خانواده رفته‌اید اصفهان. بعدش توضیح بده که این سفر چطور بوده و چقدر به شما خوش گذشته." این را گفت و بعد یواش دستی به شانه‌ام زد و گفت: "زود برو بنویس!" دست از پا درازتر برگشتم سر جايم و شروع کردم به نوشتن خاطره‌ی سفری که نرفته‌ام. انشا که تمام شد، هر کسی اصفهان و شوش را دیده بود و خاطره‌ی سفرم را می‌شنید، می‌فهمید که آن‌چه من نوشته‌ام، بیش‌تر توصیف مبهمی است از مقبره‌ی دانیال نبی تا عالی‌قاپوی اصفهان. .. ✅ کاش آقای سعیدی و آقای سعیدی‌های دیگر کمی به این فکر کنند که بچه‌هایی که حالا در دبستان و دبیرستان درس می‌خوانند، یک زمانی بزرگ می‌شوند و ممکن است بشوند وزیر یا بشوند نماینده‌ی مجلس و یا سفیر و ... . بچه‌ای که یاد می‌گیرد انشا یعنی دروغ گفتن، وقتی بزرگ شد و شد وزیر، آن‌جا هم ممکن است انشا بنویسد و بخواند؛ دقیقا به همان معنایی که آقای سعیدی می‌گفت. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۱/۲/۱۳ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
فقر تا کفر! ✅ "کاش در سرزمین مصر به دست یهوه مرده بودیم، آن زمان که کنار دیگ گوشت می‌نشستیم و تا حد سیری نان می‌خوردیم! به یقین ما را به این صحرا آوردید تا تمامی این خیل پرشمار را از گرسنگی بمیرانید. (خروج ۱۶: ۳) ✅ به گزارش سفر خروج، بعد از آن‌که حضرت موسی به دستور خدا، بنی‌اسرائیل را از مصر بیرون برده و از ستم مصریان رهانید، گرسنگی آنان را چنان آزار داد که آرزو کردند "کاش با شکم‌های سیر، پای دیگ‌های گوشت" و در اسارت مصریان مرده بودند ولی مجبور نمی‌شدند این همه سختی و گرسنگی را تحمل کنند. ‌البته سِفر خروج گزارشش را این‌گونه تکمیل می‌کند که: "موسی گفت یهوه زمزمه‌های شما را علیه خویش بشنیده است. ما که هستیم؟ زمزمه‌های شما نه علیه ما، بلکه علیه یهوه است." ✅ فقر و گرسنگی سبب شد که فرزندان اسرائیل ترس‌شان از خدا بریزد، آن همه معجزه یادشان برود و در نهایت به یهوه اعتراض کنند که چرا خدایان مصری‌ها می‌توانند قوم خود را سیر کنند و تو که با هزار وعده ما را از مصر بیرون آوردی، نمی‌توانی؟! آن‌ها که قرن‌های زیادی در انتظار تحقق وعده‌های خدا بودند، همین که با مشکلِ گرسنگی روبه‌رو شدند، آرزو کردند کاش به آن همه وعده دل خوش نمی‌کردند. زورِ پشیمانی چنان بود که گریبان موسی و هارون را گرفتند و گفتند خدای ما کجاست که وقتی حال و روزِ ما را می‌بیند و آن را با مصریان مقایسه می‌کند از این که ما قوم او هستیم و این همه مشکل داریم خجل نمی‌شود. ✅ گرسنگی، فقر، و تبعیض هر چیزی را از آدمی می‌گیرد. آدم‌های گرسنه که در معاشِ خود مانده‌اند هیچ وعده‌ی آخرت‌شناسانه، هیچ قاعده‌ی ایمانی، و هیچ اصل اخلاقی‌ای را باور ندارند: "کاد الفقر ان یکون کفرا". فقر یک بند انگشت با کفر فاصله دارد. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۱/۲/۲۴ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 شهرنشینی و امکان تجربه‌ی امر قدسی. از زیارت تا گردش‌گری. ✅ پنجشنبه ۲۹ اردیبهشت ماه، به دعوت بنیاد پژوهش‌های آستان قدس رضوی، در همایش "الاهیات شهر" شرکت کرده و چند دقیقه‌ای سخن گفتم. به درخواست برخی از دوستان چکیده‌ای از آن سخنرانی در چند بند پیش‌کش می‌شود: 🔻 موضوع سخنرانی من "امکان تجربه‌ی امر قدسی در شهر" بود. ایده‌ی کانونی آن سخنرانی این بود که تجربه‌ی امر قدسی برای ساکنان شهر چونان که برای گذشته‌گان ممکن بود، ممکن نیست. یعنی امر قدسی، در زندگی پیچیده‌ی شهری کم‌تر نمایان است. 🔻الاهیات شهر با شهرِ الاهیاتی نباید اشتباه گرفته شود. الاهیات شهر، به معنای ارائه‌ی تصویرِ یک شهر آرمانی، چنان‌که آگوستین در شهر خدا انجام داد نیست. الاهیات شهر از مجموعه‌‌ی الاهیات‌های مدرن است که به پرسش از امکان و چگونگی دین‌داری در جهانِ شهرنشین می‌پردازد. الاهیات‌های مدرن بر خلاف الاهیات سنتی نه موضوع واحدی دارند و نه جهت یک‌سانی و در مجموع نگاه سیستماتیک نداشته و جزئی‌نگرند. 🔻 تفاوت شهر و روستا در متغیّر جمعیّت نیست؛ به این معنا که شهر جایی است که جمعیّتی بیش از روستا داشته باشد. تفاوت شهر و روستا در پیچیدگی زندگی در شهر و بساطت و سادگی در زندگی روستایی است. 🔻 ترجمه‌ی الاهیات به کلام نادرست است. بنا بر این نمی‌توان مسائلی که الاهیات شهر به آن می‌پردازد را در علم کلام جستجو کرد. الاهیات از نظر موضوع، روش، و هدف با کلام متفاوت است. بنا بر این شاید بتوان گفت در میان مسلمانان چیزی به نام الاهیات شکل نگرفته است و به تَبَع آن چیزی به نام الاهیات شهر وجود ندارد. 🔻امر مقدس یک امر عینی و ثابت نیست. امر مقدس برساخت رفتار ما با جهانی است که در آن زندگی می‌کنیم. رفتار ما با پدیده‌های مختلف است که برخی از آن‌ها را مقدس می‌سازد. به همین دلیل، امر مقدس به محیطِ کُنش حساس است و با تغییر سبک زندگی از روستایی به شهری ممکن است برساخت قدسیّت آن تغییر کند. 🔻در باره‌ی امکانِ تجربه‌ی امر قدسی در شهر، دیدگاه‌های مختلفی وجود دارد؛ با این حال همه‌ی ما به تجربه یافته‌ایم که شهرنشینی و زندگی پر زرق و برق آن میان ما و امور مقدس فاصله انداخته است. اگر هنوز هم چیزی به نام مقدس در شهر وجود داشته باشد، که البته وجود دارد، معنای آن با گذشته متفاوت است. 🔻 تجملات، پیش‌رفت‌ها، تقسیم کار پیچیده، تنوع فرهنگی، و در یک کلام زندگی مدرن سبب شده است که شهرنشین‌ها کم‌تر از گذشته امکان تجربه‌ی امر مقدس را داشته باشند. در همین مشهد، آن‌قدر که گذشتگان ما از زیارت احساس معنویت و نزدیکی به امر قدسی را داشتند، ما نداریم. پیش‌رفت سریع زندگی شهری، هتل‌های بسیار مجهز، مراکز خرید مدرن، پارک‌های بازی و تفرج‌گاه‌ها سبب شده است که "زائران" دیروز به "گردش‌گران" یا دست کم "زائر_گردش‌گران" امروز تبدیل شوند. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۱/۳/۱ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 آغاز انسانیّت ✅ انسان بودن، خوب بودن، و اخلاقی‌زیستن یک فرآیند زمان‌بر و البته دشوار است؛ ولی از کارهای خُرد و گام‌های کوچک آغاز می‌شود. برای این‌که انسانِ خوبی باشیم لازم نیست منتظر بمانیم تا قطاری در خطر برخورد با کوه باشد و جانِ مسافرانش تهدید شود و یا سدّی پر آب در حال شکافته شدن باشد و شهری در شرف سیلاب. موقعیّت ریزعلیِ دهقان و فطرس فداکار تنها دو موقعیّت دشوار بودند که آن دو توانستند اخلاقی بودن خود را در آن‌جا به نمایش بگذارند نه تمام موقعیّت‌های اخلاقی. ما هر روزه در هزاران موقعیّتِ اخلاقی ساده‌تر قرار داریم که می‌توانیم انسان بودن خود را نشان دهیم. کافی‌ست بخواهیم خوب بودن را تمرین کنیم. کافی‌ست بکوشیم تا دیگران را دوست بداریم. ✅ تقریباً تمامِ ادیان و حتّی مکاتب بشری تعالیمِ اخلاقیِ خود را بر این قاعده مبتنی کرده‌اند که " دیگران را چون خویشتن دوست بدار". این قاعده که به صورت‌های گوناگونی بیان می‌شود، از آن سبب که اصل زیرین تمام نظام‌های دینی_اخلاقی‌ست به قانون طلایی یا قاعده‌ی زرّین معروف شده است. دوست داشتنِ دیگران راه را برای خوب بودن و عادل‌شدگی فراهم می‌کند و در نقطه‌ی مقابل بی‌حسی اخلاقی و نفرت از دیگران سرآغاز ظلم و بی‌عدالتی است. ✅ آگوستین، یکی از مشهورترین پدرانِ کلیسای اولیّه، عشق‌ورزیدن را نشانه‌ی کمالِ انسان دانسته و می‌گوید "عشق بورز و هر چه خواهی کن." بر اساس آن‌چه او می‌گوید، بی توجّهی به قاعده‌ی «عشق ورزیدن به دیگران» و فراموشی اصلِ " دیگران را چون خویشتن دوست بدار" معنایی جز "ناقص‌الخلقه" بودن انسان ندارد. انسان‌هایی که از عشق بی‌توقع به دیگران به دورند، در خلقت خود ناقص‌اند. این حکم ممکن است در ادبیات دینی یک حهش ایمانی و یا اخلاقی به شمار آید، ولی بی گمان نتیجه‌ی آشکارش تولّد انسانیت است. این کار در حقیقت گذری سرنوشت ساز از غریزه‌ی خودخواهی به اخلاق است. با این حکم سرشار از حکمت است که ماندگاری یک انسان، به ماندگاری انسانیت در انسان تبدیل می شود. وقتی به همسایه طوری عشق بورزیم که به خود می ورزیم، بقای انسانی را به چیزی متفاوت با دیگر حیوانات زنده بدل کرده ایم. ✅ تیموتی جکسون نیز معتقد است چون خویش‌دوست‌داشتن دیگران، فراتر از یک سوداگری معنوی است. عشق‌ورزیدن به دیگران، پاداشش همان همراهی با دیگران و دوست‌داشتن آن‌ها و رسیدن به مقامِ "انسانِ تمام" است. پاداش درونیِ عشق‌ورزی به دیگران، در هرچه بیشتر خدایی‌شدن است. ✅ برای خوب بودن لازم نیست دنبال کارهای خارق‌العاده باشیم. همین که بکوشیم با شادی دیگران تسلا پیدا کنیم و با رنجشان غمگین شویم، خوب بودن را آغاز کرده‌ایم. مهراب صادق‌نیا @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹️کمیته‌ی شاهان!! 🔻 فقر وقتی با بی‌اعتمادی ترکیب شود، خشونت‌بار می‌شود. ✅ ... از عوارضی تهران که رد شدم قیافه‌ی رنجور و شکسته‌اش توجّهم را جلب کرد. آهسته کنارش ایستادم و گفتم: "کجا می‌ری پدرجان؟" کیسه‌ی دستش را جابه‌جا کرد و گفت رباط‌کریم. گفتم: "می‌تونم تا یه جایی شما رو برسونم." در را باز کرد و نشست داخل ماشین. نگاهی به من کرد و نگاهی هم به صندلی عقب ماشین. عمامه‌ی من را که دید، سرِ دردِ دلش باز شد. گفت: "نمی‌خواهین کاری برای ما بکنین؟" پرسیدم: "چطور مگه؟ چه کاری؟ ...: با سردی گفت: "آمده بودم نمایشگاه شهر آفتاب شاید بتونم کاری پیدا کنم ولی نتونستم." دستش را داخل کیسه برد و چند بروشور درآورد و نشانم داد. گفتم: "مگه تو انگلیسی هم بلدی؟" گفت: "نه! ولی اینا رو در پاسخ درخواست کار گرفتم. به هر غرفه‌ای رو زدم چندتا از اینا به من دادن." پرسیدم: "مگه بازنشسته‌ی جایی نیستی؟" جواب داد: "نه! ولی از "کمیته‌ی شاهان" ماهانه هفتصد هزارتومان به من می‌دهند." اولین بار بود که این اصطلاح را می‌شنیدم؛ به همین دلیل دو بار تکرار کردم "کمیته‌ی شاهان؟!!" گفت: "بله! همان که شما بهش می‌گین کمیته‌ی امداد!" با لبخندی پرسیدم: "آخه چرا کمیته‌ی شاهان؟ اسم خودش که بهتره." گفت: "چه امدادی؟! این همه پول صندوق صدقات و نذورات و کمکای مردم هیچیش به ما نمی‌رسه. معلوم نیست کجا می‌ره این پولا." سعی کردم کمی توجیهش کنم و گفتم: "احتمالاً نیازمندا زیادن و درآمد کمیته‌ی امداد کفاف همه رو نمی‌ده." سرش را به نشانه‌ی مخالفت تکان داد و گفت: "نه بابا! همش رو خرج خودشون می‌کنن..." رسیده بودیم سرِ رباط‌کریم. گفتم: "اجازه می‌دین تا داخل شهر برسونمتون؟" گفت: "راه دوره ولی اگر خیلی زحمت‌تون نمی‌شود ممنون می‌شوم." پیچیدم به سمت رباط‌کریم و صحبت قبلی را ادامه دادم. معلوم بود خیلی زیر فشار است. گفتم: "نمی‌خواهین چیزی برای نوه‌ها و بچه‌ها بخرین؟" گفت: "نه بابا." ... به بهانه‌ی خرید یک بطری آب زدم کنار و وارد سوپر مارکت شدم. قدری جنس خریدم و آوردم توی ماشین و بهش گفتم: "اینا رو از طرف من ببرین خانه، بگین خودتون خریدین." لبخند تلخی زد و گفت: "بچه‌ها می‌دونن که من پول خرید این چیزا رو ندارم." به چهارراه که رسیدیم گفت: "همین‌جا پیاده می‌شوم." کیسه‌ی خودش و چیزهایی که من خریده بودم را برداشت و بعد که در را بست گفت: "حاج‌آقا به مردم بگین پول‌شون رو تو صندوق صدقات نریزن به خیریه‌ها هم ندهن، اگر خواستن به ما کمک کنن، مستقیم بدهن دست خودمون. اونا با پول مردم، برای خودشون ماشین و میز و صندلی می‌خرند." ... از او خواستم شماره‌ی کارتی به من بدهد که اگر از دستم برآمد کمکش کنم، نداد؛ بعد از تشکر، نگاه عمیقی به من و صندلی عقبِ ماشین کرد و رفت. ✅ البته من نتوانستم قانعش کنم که اشتباه می‌کند؛ ولی چه درست و چه نادرست، این ذهنیّت و این حجم از بدگمانی، آن هم به سازمانی که رسیدگی به حالِ نیازمندان را مسئولیّت خود می‌داند، چیزی شبیه فاجعه است. این بی‌اعتمادی از ناداری آزاردهنده‌تر است. حالا که فقر مطلق تا پایان سال ۱۴۰۰ از بین نرفت، امیدوارم این بی‌اعتمادی هر چه زودتر از بین برود. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۱/۳/۱۷ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 درگیری و اختلاف خسته‌مان می‌کند. ✅ ... جلسه‌ی دفاع از رساله‌ی دکتری است. از آن‌جا که دانشجو از کشور عراق است، بلافاصله پس از تلاوت آیاتی از قرآن، سرود ملی این کشور پخش می‌شود؛ با مضامینی سرشار از ستایش و تمجید ملّت عراق و آرزوهای خوب برای آن مردم. ما هم به احترام این همه ستایش و دعا می‌ایستیم و بی‌اختیار شعر را زمزمه می‌کنیم. بعد سرود ملّی خودمان پخش می‌شود؛ با آهنگ و ریتمی آشنا و مضامینی ایدئولوژیک و یادی از شهیدان گران‌قدر و آرزوی پایداری برای جمهوری اسلامی. در آن چند ثانیه‌ای که سرود ملّی عراق پخش می‌شد، تمام خاطرات جنگ هشت‌ساله و دشواری‌های آن پیش چشمم رژه می‌رفت. بی‌تابی‌های مادرم، دوستان شهیدم، انفجار، شب عملیات، نونی‌های شلمچه، شیمیایی حلبچه، گرمای تابستانِ کوشک، گرد و خاکِ پاسگاه زید، و ماجراهای جزیره‌ی مینو. چه کسی فکرش را می‌کرد پس از سه دهه، آن همه درگیری به این دوستی بیانجامد؟ اگر در سال ۶۵ کسی به من می‌گفت سی و چند سال دیگر در یک سالن، آن هم در شهر قم، گروهی ایرانی و عراقی، زیر یک سقف به احترام سرود ملّی یک‌دیگر می‌ایستند و یاد جان‌باختگان وطنِ هر دو کشور را گرامی می‌دارند، و برای هم آرزوهای خوب می‌کنند می‌گفتم دارد بی‌مزه شوخی می‌کند؛ ولی حالا این اتفاق افتاده بود و دو گروه از ایران و عراق مثل دوستان دیرین، در یک جلسه جمع شده‌اند، برای هم آرزوهای خوب می‌کنند و در ستایش یکدیگر کف می‌زنند. ✅ از سالنِ جلسه‌ی دفاع که بیرون برویم و این دو ملّت را منظری بالاتر هم نگاه کنیم، وضع همین‌گونه است. کسی از آن هشت سال ستیزه یادی نمی‌کند، برادری میان دو ملت دوباره جوانه زده و کینه‌های جنگ را تا اندازه‌ی زیادی شُسته است. گویی هر دو ملت دوست ندارند در باره‌ی دشمنی گذشته حرف بزنند و اگر هم گاهی حرفی پیش می‌آید، حساب حزب بعث را جدا می‌کنند. ✅ ما انسانیم، به صورت طبیعی از کینه‌توزی بیزاریم و از این که ستیزه، خشم، خشونت، و اختلاف را بر دوش بکشیم بدمان می‌آید. آنقدر که اختلاف از ما انرژی می‌برد و خسته‌مان می‌کند، دوستی، صلح، و آرامش برای‌مان هزینه ندارد. کاش وقتی ما می‌توانیم اختلافات خود را با ملت‌های دیگر کم‌رنگ و کم‌اهمیت ببینیم، می‌توانستیم اختلافات داخلی خودمان را نیز، کم اهمیّت بدانیم و این همه اختلافات و خطاهای گذشته یکدیگر را تازه نمی‌کردیم. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۱/۳/۲۶ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 راه‌های پرهزینه ترمیم اخلاق ✅ مسجد محله‌ی ما خادمی دارد بسیار جدّی و به قول خودش وظیفه‌شناس. هر وقت در محله‌ی ما مجلس عروسی برپاست، محمد قرآن بزرگش را بر‌می‌دارد و در مراسم عروسی هم‌محلّه‌ای‌هایش شرکت می‌کند. آن‌جا یک گوشه‌ای می‌ماند تا این‌که دی‌جی یا همان خواننده شروع کند به خواندن. هر جا تشخیص داد که یک آهنگ مطرب است و نامشروع، قرآنش را به سر می‌گذارد و با ذکر الله اکبر مستقیم به سربخت سیستم‌صوتی می‌رود و بلندگو‌ها را از کار می‌اندازد. البته کار به همین سادگی نیست، تا به سیستم صوتی برسد در راه ناسزا می‌شنود و گاهی مشت و لگد می‌خورد. محمد یک‌پدیده است برای خودش. یکی از نگرانی‌های صاحبان عروسی کنترل محمد است. ✅ کاری که محمد می‌کند گونه‌ای شورش بر علیه اخلاق بافت (زمینه‌های اجتماعی) است. شورش یا "مردم انگیزی" عبارت است از به چالش کشیدن نظم و هنجارهای ثابت و مورد پذیرش جامعه. هنجارهایی که ممکن است به نگاه دین یا گروه دین‌داران نادرست باشند. نمونه‌های خبرسازتری از رفتار خادمِ گم‌نام محلّه‌ی ما را از رسانه‌ها شنیده‌ایم. از ماجرای اسیدپاشی‌ها تا بر هم‌زدن کنسرت‌های قانونی یزد و مشهد و دزفول. ✅ شکاف میان اخلاقِ متن (اخلاقی که از ظاهر متون دینی قابل فهم است) و اخلاقِ بافت(هنجارهایی که در جامعه مسلط شده‌اند) یک واقعیّت اجتماعی و البته برای گروه دین‌داران آزاردهنده است. گاهی این شکاف آن‌قدر زیاد است که اسباب ناامیدی دین‌داران می‌شود و معلمان اخلاق و واعظان را نگران و مأیوس می‌کند؛ ولی شورش منفی‌ترین و پرهزینه‌ترین روش برای دفاع از اخلاق متن است. این که این روزها حتی برخی از محافظه‌کارترین گروه‌های جامعه هم برخورد گشت ارشاد با دو ورزشکار زن و شوهر را دست‌مایه‌ کرده و این روش را ناموفق می‌دانند و نکوهش می‌کنند، نشانه‌ی این است که حتّی آن‌ها هم فهمیده‌اند که برای دفاع از ارزش‌های اخلاق متن باید راه‌های دیگری برگزید. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۱/۳/۳۱ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 دین تنها مجموعه‌ای از اعتقادات نیست. ✅ ... بعد از زیارتِ امام رضا علیه‌السلام و در حالی که داشتم از شبستان خارج می‌شدم، بر اساس عادت همیشگی سری زدم به مدرسه‌ی علمیّه‌ی پریزاد. درِ این مدرسه به شبستان باز می‌شود و در واقع، بخشی از حرم به شمار می‌آید. مثل همیشه گروهی از مردم جمع‌ بودند و یک روحانی بر منبر کوچکی نشسته و با ادبیاتی پرطمطراق مشغول توضیح اعتقادات و به قولِ خودش پاسخ‌گویی به شبهات دینی و اعتقادی بود. هر چه که بیش‌تر حرف می‌زد بیش‌تر احساس می‌کردم کلماتی که از دهانش خارج می‌شوند بی‌جان و بی‌روح‌اند. دوست داشتم به هر حرف‌ش ده‌ها اشکال بگیرم و بگویم بس کن مرد حسابی! حس می‌کردم بسیاری از مردمی که آن‌جا نشسته‌اند نیز حال و روز من را دارند. جوری وانمود می‌کرد که گویی پاسخ هر سؤالی را بلد است و برای هر مسئله‌ای جوابی در آستین دارد. وسط‌های حرف‌ش کسی دست بلند کرد و پرسید: "حاج آقا! اگر من با این چیزهایی که شما می‌گویید قانع نشوم چه باید بکنم؟" حاج‌آقا در جواب‌ش گفت: "اگر این‌طور باشد در دین‌داری خودت شک کن! آدم دین‌دار اگر نتواند عقایدش را اثبات کند، دین‌دار نیست." با این حرف مزّه‌ی زیارت از دهانم رفت و اوقاتم تلخ شد. پلاستیک کفش‌هایم را بر داشتم و رفتم. ... ✅ تاریخ ادیان پر است از انسان‌هایی که با تسلطی شگرف از مجموعه عقاید خود دفاع می‌کردند و آن‌ها را با عباراتی عقلانی توضیح می‌دادند؛ ولی هیچ وقت نتوانستند از آن باورها طرفی ببندند و جان خویش و اطرافیان‌شان را گرما ببخشند. آن‌ها خیال می‌کردند دین یک سیستم اعتقادی صرف است و نمی‌دانستند که بخشِ شگفت‌انگیز دین در نیروی مرموزی نهفته است که به باورمندانِ خود می‌دهد. نیرویی که نباید آن را در ترکیبات ذهنی و تبیین‌های فلسفی اعتقادات محدود کرد. جهانِ جدید، بیش و کم شکوه همه‌ی سیستم‌های اعتقادی را گرفت و آن‌ها را به چالش کشید؛ ولی نتوانست نیرویی معرفی کند تا جای‌گزین قدرتی باشد که دین در انسان‌ها پدید می‌آورد. به قول ایمیل دُرکِم "دین تنها یک سیستم اعتقادی نیست. دین پیش از هرچیز مجموعه‌ای از نیروهاست. انسانی که زندگی دینی دارد، فقط انسانی نیست که دنیا در ذهن او به این یا آن شکل تصویر می‌شود؛ بل‌که پیش از هر چیز، کسی است که در خود قدرتی را احساس می‌کند که به طور معمول و در شرایطی که زندگی مذهبی ندارد، احساس‌ش نمی‌کند." ✅ ساده‌لوحی‌ست اگر این نیرو را یک توهّم بدانیم. یک توهم نمی‌تواند قرن‌های زیادی دوام بیاورد. یک توهّم نمی‌تواند در قرن بیست و یکم پایه‌گذار انقلاب و نظم‌های جدید اجتماعی باشد. این نیرو باید به‌واقع موجد باشد. کسانی که تلاش می‌کنند تا به گونه‌ای روش‌مند و با استدلال‌های طبیعی از باورداشت‌های دینی دفاع کنند بهتر است توجّه کنند که یک انسانِ به نسبت معمولی هم می‌تواند با تکیه بر نیروهای فردیِ خود پایه‌گذار یک نظام اعتقادی باشد. آن‌ها بهتر است به این بیاندیشند که آن نیروی مرموزی که جهانِ دین‌داران را معنا می‌کند، بر زندگیِ آن‌ها مسلط است و از آن‌ها مراقبت می‌کند از کجا آمده است. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۱/۴/۸ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹مائیم و دیگر هیچ: به‌حاشیه‌رانی دیگری. ✅ مسآله‌ی حجاب و بی‌حجابی در جامعه‌ی ما دارد به جاهای باریکی کشیده می‌شود. این روزها که من تهران زیاد رفت و آمد دارم، بسیار می‌بینم که زنان و دختران با پوششی که حاکمیّت آن را ممنوع می‌شمارد در خیابان آمد و شد می‌کنند. اوضاع در شهرهای دیگر نیز، بیش و کم چنین است. در همین خیابان‌ها زنان و دخترانی هم رفت و آمد دارند که پوش‌شان جوری است که هویّت مشروعیّت‌بخشِ حاکمیّت می‌خواهد و می‌پسندد. این دو گروه حضور هم را پذیرفته‌اند و بر هم خشم و خشونت نمی‌گیرند. ماجرای اتوبوس بی‌آر‌تی تهران یک پدیده‌ی هراس‌انگیز تازه است. پدیده‌ای که ناشی از رفتار غیریّت‌سازانه‌ی برخی از مسئولان کم‌تر حواس‌جمع کشور ماست. آن‌ها یا نمی‌دانند با این کارشان چه آتشی به بزرگ‌ترین سرمایه‌ی اجتماعی این جامعه می‌زنند و یا می‌دانند و برای‌شان مهم نیست شهروندان به روی هم چنگ بزنند و هم‌دیگر را در اتوبوس و خیابان دشنام دهند و گاز بگیرند. ✅ غیریّت‌سازی اجتماعی با اهداف مختلفی شکل می‌گیرد و برجسته می‌شود. هورات معتقد است که مهم‌ترین اهداف این کار عبارتند از خلق رابطه‌ی غیریت‌سازانه که نتیجه‌اش می‌شود تولید دشمن و تعیین مرزهای سیاسی؛ تثبیت هویّت‌های جزئی عاملان اجتماعی؛ و آزمودن و مشروط کردن هویّت مشروع. در هر سه مورد مهم‌ترین کارکرد غیریّت سازی تولید دوگانه‌ی "ما و دیگری" است و در نتیجه به حاشیه‌راندن دیگری. دوگانه‌ی پرخطری که نظم اجتماعی را تهدید می‌کند و در نهایت اخلاق و اصل بقاء جامعه را به خطر می‌اندازد. این دوگانه همواره گروهی را در موضع هراس اخلاقی و خشونت قرار می‌دهد. وقتی گروهی در باره‌ی خود چنین بیاندیشند که خیام می‌گوید: مائیم که اصل شادی و کان غمیم سرمایه‌ی دادیم و نهاد ستمیم پستیم و بلندیم و کمالیم و کمیم آئینه‌ی زنگ خورده و جام جمیم طبیعی است که دیگری را در حوزه‌ی عمومی به رسمیّت نشناخته و او را در موقعیّت "خشونت‌روایی" قرار می‌دهد. عرصه‌ی عمومی را برای او ناامن کرده او را از کم‌ترین منزلت اجتماعی محروم می‌کند. این اندیشه چیزی جز ناامنی در حوزه‌ی عمومی و فروپاشی اخلاق خیابانی به همراه ندارد. ✅ مسآله‌ی بی‌حجابی در جامعه‌ی ما دارد وارد یک فاز جدید می‌شود. در یک کلام دارد ستیزه‌جو و خونین می‌شود. این پدیده ممکن است اسباب مختلفی داشته باشد، ولی بی‌گمان غیریّت‌سازی‌هایی که برخی مسئولان در بازتولید و برجسته‌سازی آن نقش مهمی دارند، از مهم‌ترین دلایل است. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۱/۴/۲۸ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 در تُنُک‌مایگی دانشگاه‌های ما. ✅ ... چند نفر از استادان و اعضای هیئت علمی دانشگاه‌های مختلف دور هم نشسته‌ایم و به مناسبت، هر کس از تجربه‌های خود در امرِ تدریس و پژوهش سخن می‌گوید. بیشتر حرف‌ها بر محور تُنک‌مایه‌گی استادان، تدریس‌ها، و پژوهش‌هایی می‌چرخد که به عنوان تحقیقات علمی و دانشگاهی انجام می‌شوند. تقریباً همه اعتراف دارند که دانشگاه‌ها از علم تهی شده‌اند، تعهّد علمی استادها پائین آمده و حساسیّت آن‌ها نسبت به اصالت علم، دست‌خوش مسائل و روابط غیر آکادمیک شده است. در این میان، یکی از حاضران برای دل‌داری خودش و احتمالاً جمعِ ما سخنی می‌گوید که من را به فکر فرو می‌برد. او می‌گوید که من وقتی خودم را با کسانی چون عبدالکریم سروش، مصطفی ملکیان، و یا داریوش شایگان مقایسه می‌کنم می‌بینم اهلیّت تدریس در دانشگاه را ندارم؛ ولی این‌کار نادرست است. ما نباید خود را با آن‌ها مقایسه کنیم و ناامید شویم؛ باید بپذیریم وضع کلی دانشگاه‌ها همین است و ما هم در این میان داریم تدریس می‌کنیم و پژوهش. جمله‌ی او از این نظر من را به فکر فرو برد که شاید همین تُنُک‌مایه‌گی ماست که سروش را سروش، ملکیان را ملکیان، و شایگان را شایگان کرده است. اگر دانشگاه‌های ما چیزی بودند که باید، اگر من به عنوان یک استاد دانشگاه در تدریس و راهنمایی دانشجویان‌م کاری را می‌کردم که باید، اگر از کنارِ کاستی‌های علمیِ هم به این سادگی رد نمی‌‌شدیم، اگر پژوهش‌های ما کیفیّتی را داشتند که می‌بایست، و اگر اجازه نمی‌دادیم علم دست‌خوش اراده‌ی امر سیاسی باشد، شاید شکوه این روشن‌فکران و صاحبانِ اندیشه چیزی نبود که الآن هست. به راستی اگر دانشگاه‌های ما، به‌ویژه در دهه‌های شصت و هفتاد در موضوع فلسفه‌ی علم کم‌مایه نمی‌بودند، "علم چیست؟ فلسفه چیست؟" این همه تحسین‌برانگیز می‌شد؟ فضل و فضیلت علمی استادان خود را انکار نمی‌کنم و در برابر آن‌چه از ایشان آموخته‌ام سپاس‌گزار و قدردانم؛ ولی وقتی یک نفر بیش از سه دهه است در یک موضوع علمی یکه‌تازی می‌کند، معنایی جز تُنُک‌مایه‌گی دانشگاه‌های ما ندارد. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۱/۴/۲۹ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 روحانیان آن‌گونه که دیگران می‌پندارند. ✅... بر خلاف همیشه که در جمع‌های دوستانه با لباس شخصی حاضر می‌شوم، این بار در جمع گروهی از دوستان و استادان دانشگاهی با لباس طلبگی شرکت کردم. گفتگوی ما علمی و البته خودمانی بود. موضوع از پیش‌تعیین‌شده‌ای نبود، بنا بود از هر دری سخن بگوئیم و بشنویم. در این میان، یکی از حاضران با اشاره به لباسِ من پرسید: این لباس را برای چه می‌پوشید؟ جواب قانع‌کننده‌ای نداشتم ولی گفتم به هر حال، من دانش‌آموخته‌ی حوزه هستم و دوست دارم که این‌گونه وابستگی خود را به این سنت نشان دهم. گویا از جواب من قانع نشد؛ چون با لحنِ گزنده‌تری ادامه داد: "ولی شما با این لباس چرخه‌ی قدرت را تقویت می‌کنید و سبب می‌شوید تصمیمات مسئولان در حوزه‌ی شخصی و عمومی تقویت و توجیه شود." در حالی‌که با لبخند نگاهش می‌کردم ادامه داد: "من حتّی با انگشتر عقیقی که دست می‌کنید هم مشکل دارم؛ چون همان را هم کمک به فرموله‌کردن اقتدار و تقویّت حاکمیّت می‌دانم." مانده بودم چه بگویم و به این حجم از بدگمانی چگونه پاسخ دهم. تنها یک جمله گفتم: "شاید لباس و یا انگشتر عقیق من این کارکرد را هم داشته باشد؛ ولی بیش‌تر کسانی که این لباس را می‌پوشند لزوما با چرخه‌ی قدرت ارتباطی ندارند و استفاده‌ی خاصی نمی‌برند. حتّی ممکن است به وسیله‌ی آن دچار محدودیّت شده باشند. در حقیقت من هم مثل شما هستم و به اندازه‌ی شما از پی‌آمد تصمیم‌های درست و نادرستی که مسئولان می‌گیرند برخوردارم." خنده‌اش نشان می‌داد که بگذریم! ... ✅ خشونتی که این روزها متوجّه طلبه‌ها می‌شود و ما جسته و گریخته گزارش آن را می‌شنویم، سویه‌های مختلفی دارد؛ گاهی نگاه معنادار ره‌گذران است و گاه دست‌انداختن‌های شوخ‌طبعانه، گاه ناسزاگویی یا کمی تندتر، و گاهی نیز در قالب یک ادبیات علمی و از یک شخص دانشگاهی. اما به گمانم پشت تمام این خشونت‌ها همان سخن یا تصوّر استاد دانشگاه نهفته است. مردم روحانیان را توجیه‌کننده‌ و تقویّت‌کننده‌ی سیاست‌هایی می‌دانند که در حوزه‌های مختلف فرهنگی و اجتماعی اعمال می‌شود. غافل از این‌که بیش از نود و پنج درصد طلبه‌ها هیچ ارتباطی با این سیاست‌گذاری‌ها ندارند. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۱/۴/۳۱ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 من با گشت ارشاد و الزام حجاب مخالفتی ندارم. ✅ دوستی می‌گفت: چند سال پیش، یک بار که برای سرکشی به پدر و مادرم به شهرستان رفته بودم، پدر یکی از دوستان ما فوت کرده بود و پسرش از من خواست که بر پیکر آن مرحوم نماز بخوانم. بعد از آئین تشییع و خاکسپاری و چند دقیقه پس از آن‌که به منزل برگشتم، پسر آن مرحوم به درِ منزل پدرم آمد و یک پاکت پول به من داد. پرسیدم بابت چیست؟ پاسخ داد بابت خواندنِ نماز میّت. همراه با تسلیت دوباره، پاکت را به او برگردانده و گفتم: "خواندن نماز میّت واجب کفایی است و حرام است بابت آن پولی گرفته شود." تشکری کرد و پاکت را گرفت و رفت. چند دقیقه بعد دوباره و به همراه یکی از مُلاهای محلّی به درِ منزل پدرم آمدند. این بار او ساکت بود و ملای محترم اصرار داشت که پاکت را از خانواده‌ی متوفی بگیرم چون شرط قبولِ نماز است. من دوباره با همان استدلال پاکت را نگرفتم‌. در نهایت، ملا من را به کناری کشید و گفت: " حق با توست و ممکن است تو به این پول نیازی نداشته باشی؛ ولی من از این راه امرار معاش می‌کنم. اگر پول نگیری این مردم بدعادت می‌شوند و از این پس بابت این کار به من پولی نمی‌دهند. پاکت را بگیر و نان من آجر نکن! با تعجّب از او پرسیدم مگر بابت هر نماز میّت چقدر می‌گیری؟! گفت: یکصد و دو هزار تومان!!! گفتم چرا سرراست صدهزارتومان نمی‌گیری؟ این دو هزار تومان اضافه برای چیست؟! گفت برای این که مردم نرخم را نشکنند! آن‌ها به صد هزار تومان‌‌ش کاری ندارند به این دو هزار تومان ممکن است اعتراض کنند و اگر کسی چیزی گفت آن را نمی‌گیرم تا راضی شود. ... البته من باز هم پاکت را نگرفتم؛ ولی به پسرِ متوفی گفتم "از سرِ دوستی و این که پدرِ مرحوم‌تان به گردن من حق دارند، پولی نمی‌گیرم." ✅ این روزها در هیاهوی خیابان و گشت ارشاد خیلی‌ها به آقای رئیسی یادآوری می‌کنند که یکسال پیش شما وعده دادید گشت ارشاد را برای کم‌حجاب‌ها حذف کنید ولی به آن عمل نکردید! از نظر من این اعتراض شبیه اعتراض به آن دو هزارتومان است. من نه با گشت ارشاد مخالفم و نه با برخورد منطقی و انسانی با کم‌حجاب‌ها؛ مسئله‌ی این کم‌ترین‌شهروند، آن صدهزار تومان است. یعنی گرانیِ خُردکننده و دیو دیوانه‌ی تورّم و سفره‌های کوچک‌شده‌ای که بنا بود با تدبیر دولت وضع بهتری پیدا بکنند. مسئله‌ی اصلی اوضاع نابسان اقتصادی است و شرمندگی پدران و مادرانی که در نیازهای اولیّه‌ی فرزندان خود مانده‌اند. دعوا برای دو هزارتومان را رها کنید. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۱/۵/۱ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹حکومت عدل یا حکومت عادلان. ✅ بیش‌تر دین‌پژوهان بر این باورند که قانون‌های نوح نخستین بیانیه‌های تشریعی الهی برای بشر هستند. قانون‌های هفت‌گانه‌ای که به روایت سِفر پیدایش، پس از طوفان به نوح ابلاغ شدند تا مفادِ صلح‌نامه‌ی خدا و انسان باشند. بر اساس این صلح‌نامه خدا دگربار، جهان را با طوفان ویران نخواهد کرد؛ مشروط بر آن‌که نوح و هم‌نسلانش به آن هفت قانون وفادار و پای‌بند بمانند. در پایان نیز خدا رنگین‌کمان را به نشانه‌ی امضای این معاهده در آسمان آشکار کرد. از میانِ آن هفت قانون، "عدالت را در محکمه‌ها حاکم کنید" مهم‌ترین به شمار می‌رود. جالب آن که خدا از نوح نخواست که عادلان را بر مسند قضاوت بنشاند، نخواست که عادلان را حاکم کند؛ بلکه خواست که "عدالت" را حاکم کند. چیزی که بعدها در قرآن کریم (حدید: ۲۵) هدف از بعثت رسولان معرفی شد. حاکم شدن عادلان اگر چه می‌تواند به اقامه‌ی قسط و حاکمیّت عدالت کمک می‌کند ولی به معنای آن نیست. ای بسا در جامعه‌ای عادلان بر مستند حکم بنشینند ولی سیستم و فرآیند قضاوت به گونه‌ای باشد که عدالت اقامه نشود و نیز برعکس. ✅ حالا و در آستانه‌ی تاسوعا و عاشورای حسینی این را بهانه کنم و بگویم، فلسفه‌ی قیام امام حسین علیه‌السلام، را در اندازه‌ی مبارزه با بوزینه‌بازی، مستی، و بوالهوسی یزید پائین نیاوریم، غرض امام حسین ع آن‌گونه که خود می‌گویند "اصلاح امت" بود. اصلاح امت امری بسیار مهم‌تر از حذف یزید است. امام در پی تحقق عدالت و اقامه‌ی حکم خدا بود؛ چه این که خود نیز می‌فرمایند: "به جانم سوگند که امام کسی نیست جز آن که بر اساس کتاب خدا فرمان براند و عدل و داد را اقامه کند." مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۱/۵/۱۵ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 شورمندی و گرمای سوگ محرم را نگیریم ... من نذر مادرم بودم در دسته‌ی سینه‌زن‌ها و سهراب نذر مادرم بود در دسته‌ی زنجیر زن‌ها. آن زمان من درکی از غم نهفته در سوگ عاشورا نداشتم؛ ولی معمولا حجم غم را از رفتار اطرافیانم می‌فهمیدم. در بی‌تابی‌های‌شان؛ در به سر و سینه‌زدن‌های‌شان؛ و در اشکی که از چشم‌شان جاری می‌شد. برای من همه‌ی غم‌های عاشورا یک‌طرف، غمِ شامِ غریبان و مناسک مخصوص آن یک طرف دیگر. روز عاشورا که می‌شد مادرم تنورِ گِلی خانه را روشن نمی‌کرد و نان نمی‌پخت.‌ گویی گرم کردن تنور گناه بود. معمولا یکی دو روز قبل از آن، آرد بیش‌تری خمیر می‌کرد که خانواده‌ی پرجمعیّت ما بدونِ نان نمانند. تنور خانه‌ی ما عصر روز دهم محرم حکایت دیگری داشت. دم‌دمای اذان مغرب که می‌شد، مادرم فانوسی را روشن می‌کرد و با سلام و صلوات سینی روی تنور را کنار می‌زد و فانوس را در وسط آن قرار می‌داد. بعد دوباره درِ تنور را می‌بست. خودش هم همان‌جا می‌نشست و به نوری که از سوراخ پائین تنور (دَلمیز) سوسو می‌زد نگاه می‌کرد و اشک می‌ریخت. گریه‌هایش را هیچ وقت فراموش نمی‌کنم؛ جوری مویه می‌کرد که گویی جزئیات مصائب کربلا را با چشم خود دیده است. هر بار هم ازش می‌پرسیدیم که حکایت این فانوس و تنور چیست، جوابی نداشت بدهد فقط می‌گفت شب یازدهم محرم سرِ امام حسین در تنور خولی بوده است. ... ✅ من مخالف تحلیل‌های فلسفی و عقلانی و نیز خوانش‌های تاریخی از عاشورا نیستم؛ ولی چیزهایی در سوگواری عاشورا هست که تبیین‌ناپذیرند. نیازی نیست خیلی دنبال دلیل و فلسفه باشیم. همین که وقتی محرم می‌آید بی‌آن‌که بدانی چرا، دلت پر می‌شود از غم، با همه‌ی روشن‌فکری‌ت بوی عطر غذای نذری حالت را خوب می‌کند و دوست داری یک گوشه بنشینی و دلت را خالی کنی، کافی‌ست. تلاش برای توضیح این پدیده‌ها آن را بی‌نمک و خنک می‌کند. مادر من هنوز هم نمی‌داند که چرا غروب عاشورا فانوسی را در تنورِ (حالا دیگر فلزی و گازی) روشن می‌کند؛ هیچ وقت هم نیازی نداشته است که بداند. همین که می‌داند این کار ربطی به مصیبتِ سر بریده امام حسین و تنور خولی دارد، حال‌ش را خوب می‌کند. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۱/۵/۱۶ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 و درمانی که باید سهم همه باشد ✅ در صورت‌های نخستین دین‌داری "بیماری" از شیطان شمرده می‌شد و بیمار معمولاً انسانی "جن‌زده" و گرفتار شیطان. از دیگر سوی، سلامتی و درمان عمل خدا بود و به همین سبب این کاهنان و روحانیان بودند که با کارهایی رمزآلود مسئولیّت "درمان" بیماران را بر عهده داشتند. آنان در حقیقت، تلاش می‌کردند با کمک نیروهای الهی، بیماران را از شرِّ اجنّه نجات دهند. آن‌گونه که دین‌پژوهان گزارش می‌دهند، حتّی در اروپای قرون وسطی کاهنان یهودی و روحانی‌های مسیحی بیماران گرفتار جزام، پیسی و بَرَص را بر اساس آموزه‌های بایبل درمان می‌کردند. در ایرانِ خودمان نیز "ملاها" با کمکِ "سرکتاب" یا به قول جنوبی‌ها "درکتاب" و نوشتن ادعیه و جملات نامفهومِ دیگر، درمان‌گری هم می‌کردند. بر این اساس، طبابت زیرمجموعه‌ی گفتمان کِهانت بود و عملی مقدس شمرده می‌شد. بعید نیست رازآلودگی موجود در گفتمان پزشکی به همین جهت باشد. هنوز هم برخی طبیب‌ها مانند کاهنان چندپهلو، مبهم، و رمزآلود سخن می‌گویند. هنوز هم جز داروخانه‌چی‌ها، کم‌تر کسی از نسخه‌های پزشکان سر در می‌آورد. ✅ با ورود به دنیای جدید، پزشکی هم مدرن شد و حساب خود را از نهاد دین و کاهنان جدا کرد. گرچه ناتوانی پزشکی در درمان برخی بیماری‌ها، اجازه نداده است که این جدایی کاملاً اتفاق بیافتد؛ ولی دیگر هیچ کاهنی از آن جهت که کاهن است طبابت نمی‌کند و هیچ پزشکی از آن جهت که درمان‌گر است خود را کاهن نمی‌شمارد. البته در کشور ما هنوز هم کسانی چون تبریزیان پیدا می‌شوند که بزرگترین کتاب مرجع پزشکی جدید را آتش بزنند و معتقد باشند که با تعالیم دینی می‌توان هر بیماری‌‌ای را درمان کرد. ✅ بیماری همسایه‌ی دیوار به دیوار مرگ است؛ ترس دارد و اضطراب. ممکن است در جهان جدید کسی بیماری را عقوبتِ الهی و یا عملِ شیطان و ارواح خبیث نداند؛ ولی همسایه‌گی آن با بزرگ‌ترین ترس بشر، یعنی مرگ، آن را ترس‌آور کرده است. پزشکان در جهان جدید، با بیمارانی روبه‌رو هستند که شاید آنان را نمایندگان خدا ندانند و عمل‌شان را مقدس نپندارند؛ ولی ترس از مردن فروتن و سرسپرده‌شان کرده است. زبان‌شان را کُند و نرم کرده است. آنان را به ادای احترام وادار کرده است. این ترسِ به احترام آمیخته‌ بر رابطه‌ی پزشک و بیمار اثر می‌گذارد و آن را به سمت یک رابطه‌ی ناهم‌سطح می‌کشاند. رابطه‌ای که تنها سهم بیمارانی است که بتوانند بدون نگرانی دست به جیب شوند و هزینه‌ی دارو و درمان را بدهند. ✅ امروز روز پزشک است. من ستایش‌گر همه‌ی پزشکان مهربان و شریفی هستم که همواره در کاهش درد و رنج بیمارانِ خود می‌کوشند. پزشکانی که بیمارانِ خود را با مهربانی، احترام، و دل‌سوزی می‌پذیرند و درمان می‌کنند؛ و امیدوارم سیستم درمانی کشورم، مثل بسیاری از کشورها رابطه‌ی مالی پزشک و بیمار را قطع کند تا درمان، سهم همه‌ی شهروندان باشد و فقیر و پول‌دار نشناسد. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۱/۶/۱ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 دنیای وارونه ! ✅ ساعت، یک ربع به ده شب است و من هنوز بیرونم. خیابان شلوغ است، می‌خواهم اسنپ بگیرم دو سه بار هم تلاش می‌کنم ولی موفق نمی‌شوم. لب خیابان ایستادم تا تاکسیِ خطی بگیرم ولی تاکسی‌هایی که رد می‌شوند یا پر از مسافرند یا مسیرشان به من نمی‌خورد. بعد از کلی معطلی بر خلاف میل باطنی تصمیم می‌گیرم که با سواری شخصی برگردم بنابراین برای پیدا کردن راننده‌ای امن عزم‌م را جزم می‌کنم. از نظر من راننده‌ی امن  باید حداقل شصت سال سن داشته باشد، چاق نباشد، سبیل هم نداشته باشد، ماشین‌ش هم پراید باشد، البته هر چه قراضه‌تر باشد بیش‌تر احساس امنیت می‌کنم. (با عذر خواهی از رانندگان جوان، چاق و دارای سبیل، و ماشین‌های مدل بالا) بالاخره بعد از حدود بیست دقیقه، ورانداز کردن ماشین‌ها و راننده‌ها، پرایدی درب و داغان که احتمالا یک روز رنگ‌ش سفید بوده و حالا فقط آثاری از آن رنگ دارد با راننده‌ای حدودا هفتاد ساله، لاغر و نحیف پیدا می‌کنم. همه‌ی فاکتورهای امن مرا یک‌جا دارد. فورا دست بلند می‌کنم. ده- دوازده متر جلوتر توقف می‌کند. خودم را به پراید می‌رسانم، بدون طی کردن نرخ کرایه سوار می‌شوم. حالا ده دقیقه‌ای از سوار شدنم می‌گذرد، ولی خیابان به‌قدری شلوغ است که تقریبا صد متر بیش‌تر حرکت نکرده‌ایم. ترافیک سنگین پیرمرد را خسته و کلافه کرده است. منتظر باز شدن راه‌یم که تلفن‌ش زنگ خورد. صدای گوشی بلند است و از این طرف به وضوح شنیده می‌شود. - سلام بابا جون خوبی؟ - علیک سلام عزیزم خوبم. بعد از یک احوال پرسی کوتاه پسر از پیرمرد می‌خواهد تا سر راه‌ش دو تا بسته نان همبرگر شیرین برای‌ش بخرد و آدرس مغازه‌ای را در شلوغ‌ترین خیابان شهر می‌دهد. پیرمرد که سعی دارد صبور باشد، با مهربانی توضیح می‌دهد که الان مسافر دارد ولی سعی می‌کند نان را برای‌ش بگیرد. پسر هم اصرار می‌کند که من منتظرم حتما بگیری. گوشی را که قطع می‌کند از اعماق وجودش آهی می‌کشد؛ "خدایا شکرت" بلندی می‌گوید که البته بیش‌تر شبیه شکوه و اعتراض است تا شکر و سپاس، و شروع به صحبت می‌کند. می‌گوید: "این پسر که زنگ زد نوه‌ام است. پسرِ پسرم. شانزده ساله است. بیماری قلبی مادرزادی دارد. فقط یک پسر دارم و یک دختر. از جانب دخترم مشکلی ندارم.  مجرد است بعد از گرفتن فوق لیسانس و پیدا نکردن شغلی مرتبط با تحصیلات‌ش، آرایشگاه زده است و مشغول است. از نظر مالی هم دست‌ش توی جیب خودش است. اما پسرم کارگر کارخانه است با ماهی چهار میلیون و پانصد هزار تومان حقوق. دو و نیم میلیون آن را اول هر ماه بابت اجاره خانه به صاحب‌خانه می‌دهد. بقیه را هم باید خرج دوا و درمان این پسر بکند که با مشکل قلبی به دنیا آمده." می‌گوید که هفتاد و دو ساله است و  کارمند بازنشسته‌ی دانشگاه. "وقتی که بچه‌های خودم کوچک بودند روزی هشت ساعت کار می‌کردم. بچه‌ها را بزرگ کردم و فرستادم دانشگاه. خدا را شکر با همان حقوق کارمندی توانستم خانه‌ای تهیه کنم و پسرم را داماد کنم." دغدغه‌اش پسرش است، فرزند بیمارش و عروسی که مشکلات مالی عرصه را برای‌ش تنگ کرده و تقاضای طلاق داده.  می‌گوید: "پسرم از پس مخارج زندگی‌ش بر نمی‌آید و من مجبورم برای کمک به او و از هم نپاشیدن زندگی‌ش روزی پانزده- شانزده ساعت کار کنم تا سر ماه پولی به او برسانم که بتواند زندگی‌اش را بچرخاند." پیرمرد آه دوم را بلندتر از آه اول می‌کشد و خدا را به خاطر داشتن سلامتی و قدرت کار کردن شکر می‌کند، اما این بار شکرگزاری‌اش کم‌تر بوی اعتراض و شکایت می‌دهد. بالاخره می‌رسیم درِ منزل؛ کرایه را می‌دهم، خداحافظی می‌کنم و پیاده می‌شوم اما تمام ذهن‌م درگیر مشکلات پیرمرد است، پیرمردی که بعد از عمری کار کردن و دویدن برای زندگی، اکنون که وقت بازنشستگی‌اش رسیده و باید به فکر تفریح و تفرج‌ش باشد، استراحت کند و به سلامتی و تغذیه‌اش برسد، باید به اندازه دو نفر کار کند تا کمک خرج زندگی پسر جوانش باشد. یکی از کارکردهای مهم فرزند در گذشته، مخصوصا در جوامع سنتی این بود که در سن پیری، فرزندان و بیش‌تر پسرها که نیروی کار محسوب می‌شدند، عصای دست پدر و مادر و کمک خرج خانواده باشند، ولی الان همه چیز وارونه شده و بیشتر پدران و بعضا مادران باید در سن پیری عصای دست فرزندان باشند. اگر چه عصایی فرسوده و لرزان. ثریا صادق نیا سوم شهریور ۱۴۰۱ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 حجاب و لعنتِ جریمه! ✅ دست دست می‌کردم که چیزی بنویسم یا نه. راست‌ش را بخواهید فکر می‌کردم شوخی است و یا شلوغ‌کاری رسانه‌ها؛ ولی گویا مسئله جدی است. دبیر شورای احیای امر به معروف و نهی از منکر آشکارا از طرح جریمه‌ی خانم‌های بی‌حجاب‌ سخن گفتند. گویا باید باور کنیم که در قرن ۱۵ گروهی از مسئولانِ فرهنگی پس از آن همه هزینه، دست به برگه‌ی جریمه شدند تا مشکل بی‌حجابی را حل کنند. به گمان‌م آیندگان بیش‌تر از ما به این تصمیم خواهند خندید و از آن شگفت‌زده خواهند شد. با این همه، بیایید جلوی خنده‌ی خودمان را بگیریم و کمی به معنای آن بیاندیشیم. ✅ پولس، بزرگ‌ترین رسول مسیحیان، اصطلاحی دارد با عنوانِ " لعنتِ شریعت". منظورش این است که تورات یا همان شریعت یهودی، اگر چه مقدس است و روحانی؛ ولی نه تنها ما انسان‌های آمیخته با جسمانیّت را از گناه نجات نمی‌دهد؛ بلکه ما را به لعنت خودش هم گرفتار می‌کند؛ زیرا تمایلات جسمانی ما قوی هستند و گناه در درون ما ساکن است. رغبت به گناه سبب می‌شود که ما خدا را نافرمانی کنیم بی‌آن‌که دوست داشته باشیم. تا قبل از آمدنِ تورات، آن‌چه ما می‌کردیم فقط خطا بود؛ ولی حالا که شریعتِ تورات آمده است، خطای ما را به گناه تبدیل کرده و ما را سزاوار لعنت می‌کند. در نگاه او، شریعت نه تنها نمی‌تواند انسان را نجات دهد؛ بلکه او را به در وضعیّت بدتری به نام لعنت‌بارشدگی قرار می‌دهد. با پوزش از همه‌ی کسانی که عقل‌شان را گذاشتند روی هم تا مشکل بی‌حجابی را حل کنند؛ من فکر می‌کنم نتیجه‌ی این طرح چیزی جز "لعنتِ جریمه" نیست. این طرح نه تنها پوشش زنان و دختران را باب میل جریمه‌گذاران نمی‌کند بلکه دردسرهای تازه‌ای هم برای آن‌ها پدید می‌آورد. کسانی که اراده‌ای به رعایت حجاب ندارند، تا کنون فقط "خطا" یا بفرمائید "گناه" می‌کردند ولی از این پس، "تخلّف" می‌کنند. تبدیلِ "گناه بی‌حجابی" به "تخلّفِ بی‌حجابی" تحوّل عمیقی در موضوع حجاب بلکه در موضوع فقه است و پی‌آمد‌های اجتماعی و دینی زیادی خواهد داشت که در آینده آشکار می‌شود. کم‌ترین این پی‌آمدها احتمالاً عرفی‌شدن یا سکولارشدن فقه است. ✅ بد نیست از دست‌اندرکاران این طرح بپرسیم، به راستی، چرا پس از این همه بودجه‌ای که صرف مسائل فرهنگی شد، کار به برگه‌ی جریمه رسید؟ یعنی اگر قوه‌ی قهریّه‌ای در کار نباشد، شما راه دیگری برای احیای معروف ندارید؟! مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۱/۶/۹ @sadeghniamehrab  https://t.me/sadeghniamehrab
🔹زائران دنیای جدید ✅ زیارت یکی از قدیمی‌ترین کنش‌های مذهبی پیروان ادیان مختلف است. کنشی عمدتاً دسته‌جمعی که به بازسازی گروه مذهبی کمک کرده و پیوستگی آن را بالا می‌برد. بر اساس آمارهایی که سازمان‌های جهانی می‌دهند، سالانه بیش از سیصد و پنجاه میلیون سفر زیارتی در جهان انجام می‌شود.‌ به باور برخی از جامعه‌شناسان دین نظیر اولسن و گولک، زیارت‌کنندگان از ادیان مختلف به قصد پر کردن خلاء معنا و در جستجوی هویّت دینی اصیلِ خود، در این سفرها از زندگی روزمرّه گذر کرده و به دنبال تجربه‌ی امر متعال و مقدس، به جایی می‌روند که باور دارند چنین امکانی را برای‌شان فراهم می‌آورد. آنان از این طریق امکان بازسازی و انسجام باورداشت‌های مذهبی خود را دنبال می‌کنند. ✅ در میان ادیان مختلف، گونه‌ای از زیارت وجود دارد که با پیاده‌روی همراه است یا اساسا پیاده‌روی‌ست. زائرانِ پیاده نوعی از مردم‌آمیزیِ مذهبیِ بسط‌یافته را پدید می‌آوردند که پیاده‌روی را نمادی از حرکت از نقص به سوی کمالْ معنا می‌کند. با این حال، زیارت‌های پیاده همواره با نمایش‌هایی همراه هستند که به باور برخی دیگر از جامعه‌شناسانِ دین، مانند ویلاکا می‌تواند به کسوف تجربه‌ی معنوی بیانجامد. او زائران پیاده را "زائران اهل بزم" (festive practising believers ) می‌‌خواند و معتقد است که آنان به دلیل انعطافی که در اجرای مناسک مذهبی دارند، به نمونه‌ی کامل انسان‌های دین‌دار نزدیک نیستند. ✅ به باور گروهی دیگر از پژوهش‌گران زائرانِ دنیای جدید، بر خلاف گذشته‌گان توفیق کم‌تری در دست‌یابی به تجربه‌ی امر قدسی دارند. کوهن و ترنر معتقدند که زائران دنیای جدید بیشتر اهل "پرسه‌اند" تا "سفر" و به همین دلیل زیارت‌شان با چیزی شبیه "بازی‌گوشی" و "کنجکاوی" همراه است. امری که آنان را بیش‌تر به گردش‌گران شبیه می‌کند تا به کسانی که زندگی روزمرّه‌ی خود را رها کرده‌اند تا به چیزی برسند که آن را امر متعال می‌دانند. برای زائر-گردش‌گرانِ جهان مدرن، سرَک کشیدن به فضا‌های جدید و عناصر ثانویّه‌ی سفر نظیر هتل، تغذیه و پذیرایی، وسیله‌ی آمد و شد، جمعیّت، تفریح، استوری و لایو اینستاگرام، گردهم‌آیی، ساختمان، و در کلّ نمایش‌های جانبی زیارت چنان مهم شده‌اند که امر مقدس را به کسوف برده است.‌ به گونه‌ای که وقتی پای خاطرات‌شان از سفرِ زیارت می‌نشینی بیشتر از تجربه‌های حاشیه‌ای خود سخن می‌گویند تا دریافت‌های معنوی‌شان. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۱/۶/۱۸ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹عیسی و پروشیان به روایت متی ✅ پروشیان و یا فریسیان، گروهی از کاهنان بسیار متعصب یهودی بودند که بر اطاعت چشم بسته و کوکورانه از شریعت اصرار می‌ورزیدند. از نگاه آنان هیچ مصلحتی در پسِ انجام احکام شرعی نبود. آنان شریعت را بر عدالت، محبت، انصاف، و حتی بر خودِ انسان مقدم می‌دانستند. این گروه نخستین مخالفان عیسی بودند و او را تا پای دار تعقیب کردند و نکوهش. جذابیّت‌های اخلاقی و نیز معجزه‌های او به چشم اینان نمی‌آمد؛ ولی کوچک‌ترین بی‌توجهی‌اش به شریعت پیش چشم‌شان بزرگ بود. وقتی می‌دیدند که عیسی در روز شنبه فلجی را از بیماری می‌رهاند و یا نابینایی را شفا می‌دهد، انگشت حیرت نمی‌گزیدند که او چطور و با کمک چه نیرویی می‌تواند این اعجاز را بیافریند؛ بلکه بر او خرده می‌گرفتند که چرا شبات را تقدیس نکرده و در این روز کار (شفای بیماران) کرده است! ✅ متی روایت غریبی از گفتگوی عیسی با این جماعت دارد که شنیدنی است(٢٣: ١٤_٣٦): ▪️وای بر شما ای کاتبان و فریسیان ریاکار که درِ ملکوت آسمان را به روی مردم می‌بندید، زیرا خود داخل آن نمی‌شوید و داخل شوندگان را از دخول مانع می‌شوید. ▪️وای بر شما ای کاتبان و فریسیان ریاکار، زیرا خانه‌های بیوه‌زنان را می‌بلعید و از روی ریا نماز را طویل می‌کنید؛ از آن‌روی عذابی شدیدتر خواهید یافت. ▪️وای بر شما ای کاتبان و فریسیان ریاکار، زیرا که برّ و بحر را می‌گردید تا مریدی پیدا کنید و چون پیدا شد او را دو مرتبه پست‌تر از خود، پسر جهنّم می‌سازید. ▪️وای بر شما ای کاتبان و فریسیان ریاکار که نعناع و شبت و زیره را عُشر(زکات) می‌دهید ولی اعظم احکام شریعت، یعنی عدالت و رحمت و ایمان را ترک کرده‌اید! می‌بایست آن‌ها را به‌جا آورده، این‌ها را نیز ترک نکرده باشید. ای رهنمایان کور که پشه را صافی می‌کنید و شتر را فرو می‌برید. ▪️ وای بر شما ای کاتبان و فریسیان ریاکار، از آن رو که بیرون پیاله و بشقاب را پاک می‌نمایید و درون آنها مملّو از جبر و ظلم است.  ای فریسی کور، اوّل درون پیاله و بشقاب را طاهر ساز تا بیرونش نیز طاهر شود. ▪️ وای بر شما ای کاتبان و فریسیان ریاکار که چون قبور سفید شده می‌باشید که از بیرون، نیکو می‌نماید لیکن درون آنها از استخوان‌های مردگان و سایر نجاسات پر است. هم‌چنین شما نیز ظاهراً به مردم عادل می‌نمایید، لیکن باطناً از ریاکاری و شرارت مملّو هستید. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۱/۷/۸ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹نتیجه‌ی هیچ آشوبی آرامش نیست. ✅ در حالی که این روزها رئیس جمهور و بیش‌تر مسئولان از مشروعیّت "حق اعتراض" سخن می‌گویند، آن‌چه در خیابان دنبال می‌شود کم‌تر ماهیّتی اعتراضی دارد و بیش‌تر شبیه "شورش، آشوب و اغتشاش" است. پدیده‌ای که قابل دفاع نیست و می‌تواند آرامش شهروندان را به هم بزند و بقای جامعه را تهدید کند. "اعتراض" در هیچ جامعه‌ای بد نیست و نشانه‌ی تعلق خاطر معترضان به جامعه‌ی خود و امید به اصلاح و تغییر معنا می‌شود، در حالی‌که اغتشاش و آشوب به معنای تمرّد و نافرمانی و بر هم زدن نظم جامعه و تهدید آن است. در جهان امروز، هیچ حکومتی بدون مخالف و معترض نیست و آن را نشانه‌ی پویایی و بالندگی و آزادی شهروندان‌ش معنا می‌کند؛ و در عین حال، هیچ حکومتی اغتشاش را تاب نمی‌آورد و با آن برخورد می‌کند. سیاست‌های کلی و جزئی در کشور ما هم ممکن است معترضانی داشته باشد، رسانه‌های بی‌گانه می‌کوشند به اندک بهانه‌ای این مخالفت‌ها را به "بریدن مردم و یا پشت‌کردن آن‌ها به حکومت" معنا کنند و زمینه‌ی آشوب را فراهم آورند. امید است هوشیاری مردم و تدابیر فرهنگی، اقتصادی، و اجتماعی مسئولان، جامعه‌ی ایران را به سمت و سویی ببرد که معترضان را به آینده‌ی کشور دل‌گرم کرده و آن‌گونه که رهبر معظم در سخنان دیروز فرمودند، امید را در دل‌های جوانان و دیگر شهروندان ایران بارور کند. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۱/۷/۱۲ @sadeghniamehrab
🔹️در ستایش اعتراض ✅ ... چند مرد بالغ وسط خیابان دست به یقه شده‌اند؛ با انبوهی از انواع ناسزا و فحش‌های رکیک.‌ گروهی هم اطراف‌شان را گرفته‌اند و این نمایش ترسناک را تماشا می‌کنند. یکی دو نفر زور می‌زنند با من بمیرم و تو بمیری، آن‌ها را از هم سوا کنند. یکی هم آن وسط ، پشتِ سرِ هم می‌گوید: "آقا! صلوات بفرستید. تمام‌ش کنید. کوتاه بیائید دیگر!" تمام این قِشقرق برای بوقِ کِش‌داری به راه افتاده است؛ که یکی از آن دو نفر در اعتراض به رانندگیِ دیگری زده است. ✅ مک‌للند با بررسی داستان‌های موجود در کتاب‌های درسی 23 کشور جهان، از جمله ایران، نشان می‌دهد که این داستان‌ها دانش‌آموزان ایرانی را تعلیم می‌دهد که برای دست‌یابی به موفقیّت، بیش از تمرکز بر کوشش و مهارت، باید با محیط و به‌ویژه مسئولانِ بالاتر رابطه‌ی خوبی داشت. این مطالعه که با عنوان "منش ملی و رشد اقتصادی در ایران و ترکیه" صورت گرفته است نشان می‌دهد که در این داستان‌ها به کودکان ایرانی آموزش داده می‌شود که موفقیّت بیش از آن‌که نتیجه‌ی جاه‌طلبی و تلاشِ شخصی باشد، نتیجه‌ی همکاری و برقراری روابط دوستانه با مسئولِ بالاتر است. این سیستمِ تربیتی به تقویت روحیه‌ی مسالمت با محیط و پذیرش شرایط پیرامون کمک کرده و فراگیرانی سربه‌زیر، تسلیم و قانع تربیّت می‌کند. دانش‌آموزان ایرانی در هیچ‌کجا معنا و شیوه‌ی اعتراض را فرا نمی‌گیرند؛ چون کسانی که مسئول تربیّت آن‌ها هستند گمان می‌برند "اعتراض" یک رذیلت اخلاقی است و دانش‌آموز خوب، دانش‌آموزی است که اعتراض نکند! شاید هم فکر می‌کنند که آن‌ها آن‌قدر خوب و بی‌نقص هستند که کسی نباید و نشاید به آن‌ها اعتراض کند. ✅اعتراض بخشی از واقعیّت زندگی اجتماعی ماست. پدیده‌ای به‌ظاهر ترسناک که ممکن است برخی، به اشتباه، آن را عامل بی‌ثباتی جامعه بدانند و بخواهند آن را خاموش کنند. وجود اعتراض در هر جامعه‌ای به معنای پویایی و زنده بودنِ آن است. هر روز ممکن است ما با چیزی روبه‌رو شویم که خوش‌آیندمان نباشد و نسبت به آن معترض باشیم. غیرطبیعی آن است که شهروندان یک جامعه مهارت اعتراض و نیز مواجهه‌ی با آن را نداشته باشند. غیرطبیعی آن است که کسی گمان برد هیچ‌کس حق هیچ اعتراضی به او را ندارد. اساسا، در اعتراض نوعی امید و مثبت اندیشی نهفته است؛ وقتی کسی نسبت به کاری که می‌کنیم به ما اعتراض می‌کند، در حقیقت می‌خواهد بگوید که رفتاری پسندیده‌تر (بر اساس فهم خودش) از ما انتظار دارد. اعتراض او به معنای آن است که فضیلت، درک، عقلانیّت و توان‌مندی بروز رفتار پسندیده‌تر را در ما سراغ دارد. اگر غیر از این بود، یا به جای اعتراض، به قول کاربران اینستاگرام، ما را آنفالو یا بلاک می‌کرد، و یا اگر کار را از کار گذشته می‌دید، دست به دامن خشم و خشونت می‌شد. اعتراض به معنای زنده بودن امید اجتماعی است. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۱/۷/۱۵ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab .
🔹تلخی انتقاد یا شیرینی ستایش ناظر به گفتگوی نعمت‌الله فاضلی و احمد نادری در برنامه شیوه ✅ ... سال‌ها پیش به دلیل درد شدید زانو با مشورت یکی از دوستان، به یک دکتر ارتوپد مراجعه کردم. بعد از کلی بررسی و آزمایش، پرسید: فوتبال بازی می‌کنی؟ گفتم بله زیاد! سری به نشانه‌ی فهمیدن تکان داد و گفت باید زانوی خود را عمل کنی، رباط پاره کرده‌ای. وقتی توضیح داد و عمق مشکل را گفت، از بیماری و عمل ترسیدم و سعی کردم به خودم بقبولانم اشتباه کرده است. به سراغ دکتر دیگری رفتم که به تدیّن و ایمان معروف بود. می‌گفتند دکتر آیت‌الله مرعشی نجفی است و بسیار خداترس و باتقواست. ارتوپد نبود ولی برای هر دردی نسخه می‌نوشت. آزمایش‌ها را نشان‌ش دادم و نظر دکتر پیشین را هم گفتم. لبخندی زد و گفت نه! چیز مهمی نیست، احتمالاً نقرس داری یا تب مالت؛ تورم زانوی تو به همین دلیل است. بعد هم از روی سه برگه نسخه برداشت و بر روی هر کدام مقداری دارو نوشت؛ هم برای نقرس و هم برای تب مالت، و هم برای چیز دیگری که الآن یادم نیست! من البته آن روز خوش‌حال شدم که از جرّاحی و مشکلات پس از عمل خلاص شدم. پیش خودم هم کلّی به آن دکتر ارتوپد بد و بیراه گفتم که چرا بیماری من را تا این اندازه بد و سخت تشخیص داده است! ... البته آن داروها درد من را درمان نکرد و من بعدها فهمیدم حرف دکتر ارتوپد، گرچه تلخ‌تر ولی درست‌تر بود! ✅ دیشب که برنامه‌ی تلویزیونی شیوه و گفتگوی دکتر نعمت‌الله فاضلی و دکتر احمد نادری را می‌دیدم، احساس کردم همان دو دکتر روبروی هم نشسته و دارند با هم حرف می‌زنند. یکی تلخ ولی مستند و علمی و دیگری شیرین و فریبا. آقای نادری که معترض‌ها را ناچیز، خرد، نئولیبرال، و کم‌شمار(کمتر از پنجاه هزار نفر) می‌دانست باز هم تمام تقصیرها را انداخت گردن دولت‌های قبلی و مشکل را دولت به قول خودش لیبرال هاشمی، خاتمی، و "حسن فریدون" دانست. عمدا هم می‌گفت حسن فریدون و نه روحانی تا برای مخاطبان خاص‌ش شیرین‌تر جلوه کند. در مقابل آقای دکتر فاضلی، که من افتخار دانشجویی‌اش را داشته‌ام، می‌گفت مسئله فراتر از دولت‌هاست و به مداخله‌ی امر سیاست و ایدئولوژی در فرهنگ بر می‌گردد و این که سیاست‌گذاران فرهنگ در این چهل و چند سال نتوانسته‌اند سوژه‌ی مؤمن و نیز سوژه‌ی مدنی تولید کنند؛ بلکه سوژه‌ی مقاوم تولید کرده‌اند. یعنی کسانی را تربیت کرده‌اند که هویّت مقاومت را در برابر هویّت مشروعیّت‌بخش و سلطه نمایندگی می‌کنند. آدم‌های جسوری که این روزها مخالفت خود را بت هویّت مسلط اعلام می‌کنند. ✅ حالا مسئولان می‌توانند حرف تلخ فاضلی را بپذیرند و یا سخن شیرین و فریبنده‌ی نادری را! ولی برای منِ پژوهش‌گر علوم اجتماعی، تهدیدی که در شیرینی سخن نادری‌ها هست، از تلخی موجود در سخن فاضلی‌ها گزنده‌تر و خطرناک‌تر است. بخشی از مشکلات امروز جامعه‌ی ایران محصول همین انکارهاست؛ و ریشه در این دارد که استادانی در دانشگاه‌ها هستند که آرمان‌های خود را به جای یافته‌های علمی به خورد مردم و مسئولان می‌دهند و البته بابت این کار تشویق هم می‌شوند. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۱/۷/۱۷ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 اژه‌ای: آماده استماع نظرات و انتقادات هستیم خبرگزاری تسنیم به نقل از رئیس قوه‌قضائیه آورده است: ✅ خطاب به همه جریان‌ها، گروه‌ها، جناح‌های سیاسی، دسته‌جات و افرادی از عموم مردم که دارای ابهام، سؤال، انتقاد و اعتراض هستند، اعلام می‌کنم که آمادگی استماع نقطه‌نظرات و پیشنهادات و انتقادات آنها از طریق گفت‌وگو را دارم. ✅ قطعاً چنانچه اشتباه و ضعفی از ناحیه ما وجود داشته باشد از نقطه‌نظرات ارائه شده در راستای رفع آنها استفاده می‌کنیم و هیج ابایی از اصلاح و رفع ضعف نداریم. 🔹🔹به نوبه خود از رئیس محترم قوه‌ی قضائیه سپاس‌گزارم. در مدت مسئولیّت ایشان موضع‌گیری‌های امید‌بخش زیادی از ایشان دیده‌ام. این یکی از آن‌هاست. قطعا هم بهانه را از بدخواهان می‌گیرد و هم زمینه را برای برطرف کردن برخی مشکلات از بین می‌برد. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۱/۷/۱۸ @sadeghniamehrab
🔹 "عمامه‌پرانی" ✅ خدا رحمت کند آیت‌الله بهاءالدین را، عالمی مردم‌دار و مهربان بود که با همه ساده و صمیمی سخن می‌گفت. تازه طلبه شده بودم که یک شب در مسجدی که ایشان امامِ جماعت‌ش بود حاضر شده و پشت سرشان نماز خواندم. بعد از نماز به بهانه‌ی کاری کنار سجاده‌اش نشستم. نمی‌دانم چه پرسید که مجبور شدم بگویم: "تازه وارد حوزه‌ی علمیه شده‌ام." نگاه معناداری کرد، پُک محکمی به سیگارش زد و گفت: "...امیدوارم به این خاطر طلبه نشده باشی که مردم برای‌ت صلوات بفرستند؛ حالا که طلبه شدی بدان که یک روز ممکن است همین مردم به آخوندها سنگ هم بزنند." این روزها جسته و گریخته در شبکه‌های مجازی تصویرهای آزاردهنده‌ای از "عمامه‌پرانی" دست‌به‌دست می‌شود. برخی از جوان‌ها عمامه‌ی روحانی‌ها را از سرشان بر می‌دارند. رفتاری که منتقدان زیادی، حتی در میان معترض‌های این روزها دارد. شاید دلیل این رفتار "توقع‌های برآورده‌نشده‌ای‌ست" که این نوجوانان از حوزوی‌ها دارند؛ شاید هم به  دلیل "واکنش‌های خلاف انتظارِ (از نگاه آنان) برخی حوزوی‌هاست." البته نویسنده‌ی این سطور چند باری با رفتار گزنده‌ی برخی از شهروندان روبه‌رو شده‌ است و می‌داند که در این شرایط چه فشاری بر هم‌کسوتان او وارد می‌شود؛ ولی هیچ چاره‌ای جز "قالوا سلاما" و اندیشیدن در چرائی داستان نیست. "عمامه‌پرانی" در کنار شعارِ "تانک و فشفشه"‌ی گروهی از شهروندان،  ممکن است نشانه‌ی کاهش قدرت اخلاقی روحانیان و یا حتی از بین رفتن آن باشد، ولی هرگز به معنای روی‌گردانی جامعه‌ی ایران از دین نیست. هیچ کسی نباید این عمامه‌پرانی‌ها را جوری تفسیر کند که روی‌گردانی مردم از دین معنا بدهند. لباسی که تن روحانیان است، حتّی اگر لباس دین خوانده شود، نمادی است از وابستگی صنفی. هیچ دلیلی وجود ندارد که (دست‌کم) همه‌ی آن‌هایی که در این کسوت هستند خود را نماینده‌ی دین بدانند و یا دیگران به آن‌ها چنین نمایندگی‌ای را بدهند. نهاد/سازمان روحانیت در طول حیات اجتماعی خود، پیوندی عمیق و نزدیک با مردم داشته است. همواره در شادی و غم، تنگی و گشایش، و رنج و گنج در کنار مردم بوده است. تاریخ اجتماعی شیعیان به خوبی نشان می‌دهد که این نهاد/سازمان مهم‌ترین نقش را در انسجام اجتماعی مردم داشته است. هیچ متغیّری نتوانسته بود بین این نهاد/سازمان و‌ مردم فاصله‌ بیندازد. پراندن عمامه‌ها (که برای "تین‌ایجرها بیش‌تر شبیه یک بازی هیجان‌انگیز کودکانه است) باید این نهاد/سازمان را بیش‌تر نگران بی‌فاصله‌گی تاریخی خود با مردم و‌ نیز قدرت اخلاقی‌اش کند تا سطحِ دین‌داری مردم. این نهاد/سازمان بهتر است به این پرسش پاسخ دهد که چه متغیّری میان او و‌ مردم فاصله انداخته است. در پایان به "تین‌ایجرهای" داستان می‌گویم که اشتباه می‌کنید! این آدم‌هایی که شما زیر عمامه‌شان می‌زنید، بیش‌تر از شما غم و رنج نداشته باشند، کم‌تر از شما ندارند. ممکن است رفتار و سخنان برخی از روحانیان شما را رنجانده باشد؛ ولی بهتر است بدانید منشاء آن رفتار و سخنان، عمامه‌ی آن‌ها نیست؛ دنبال چیز دیگری بگردید. اشتباه نزنید. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۱/۸/۲۲ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab