🔷 فراتر از آواز، فراتر از هنر، شجریان!
✅ ... ما کوشک بودیم که قطعنامه پذیرفته شد، یادش بخیر! گردان حمزه. اوضاع تقریبا آرام بود ولی هنوز آتشبسی برقرار نشده بود. یک واکمنِ کوچکِ آبی رنگ داشتم که با خودم برده بودم جبهه. بیشتر برای این که درسهای طلبگیام را گوش کنم و از درس و بحث عقب نیافتم. لابلای درسها هم گاهی دزدکی آواز شجریان گوش میدادم. آلبوم نوا را آنقدر شنیده بودم که حفظام شده بود. میگویم دزدکی برای این که آن روزها مطربترین موسیقی مجاز برای ما "خجسته باد این پیروزی" گلریز بود. شاید باور نکنید، ولی یک روز وقتی وارد سنگر شدم، واکمنام آش و لاش روی زمین افتاده بود. پرسیدم چه کسی این کار را کرده است، یکی از دوستان با اکراه پاسخ داد "حاجآقا"! حاجآقا روحانیِ مبلّغی بود که به مناسبت محرم آمده بود جبهه؛ بار اولاش بود. بیشتر داخل سنگر خودش و بود دعا میخواند. نمیدانم از کجا شنیده بود که من زیرآبی میروم و موسیقی گوش میکنم. با ناراحتی تکههای واکمن را برداشته و رفتم سراغش. همین که چشماش به من افتاد کاستِ نوا را با دو انگشتاش جلوی من گرفت و گفت: نان امام زمان را میخوری و آهنگ گوش میدهی؟! گفتم مطرب نیست، و به نظرم ایرادی ندارد! صدایاش را قدری بلندتر کرد و با کمی عصبانیّت گفت: هنوز مانده است تا مجتهد شوی! کاسِت را به من داد و گفت نه طلبگی با اینکارها میسازد و نه جبهه! ...
✅ برخی آدمها از پیشه، حرفه، هنر، و حتّی جامعهای که به آن تعلّق دارند فراترند. محمدرضا شجریان استاد بدون تردید آواز ایران بود؛ ولی بیگمان از آواز و هنر فراتر بود. همنسلان ما خوشوقت بودند که در روزگاری زندگی کردند که شجریان هم میزیست!
خدایش بیامرزد!
مهراب صادقنیا
۱۳۹۹/۷/۱۷
@sadeghniamehrab
🔷 آنگونه که دیگران ما را میشناسند
✅ کسانی که گذرشان به خارج از کشور افتاده است حتماً دریافتهاند که بسیاری از مردم دیگر کشورها چیز زیادی در بارهی ایران نمیدانند و حتّی گاهی اسم کشورمان را هم نشنیدهاند؛ ولی همین که اسم یک هنرمند و یا ورزشکار معروف ایرانی را ببرید و بگوئید با او هموطن هستید، میفهمند که اهل کجایید. خودِ من این تجربهی تکراری را دارم. چندین بار وقتی میگفتم ایرانی هستم، مخاطب جوری رفتار میکرد که گویی اسم ایران را نیز نشنیده است و گاهی با عراق اشتباه میگرفت؛ ولی وقتی میگفتم من هموطن علی دایی و علی کریمی(مثلا) هستم گل از گلش میشکفت و ابراز خوشوقتی میکرد.
✅ این خاطرهی آقای قرائتی را دو بار از ایشان شنیدهام که در سفرشان به مصر، با رانندهای که ایشان را جابهجا میکرده است در بارهی ایران و انقلاب اسلامی و سقوط رژیم شاه و تغییراتی که در کشورمان پدید آمده و نیز جنگ و ... حرف میزدهاند. آقای قرائتی میگفت که رانندهی مصری از آنهمه اتفاقی که من میگفتم خبری نداشت و از ایران چیزی نمیدانست و کسی را نمیشناخت؛ ولی وقتی حرفهای من تمام شد، از من پرسید که "خب یا شیخ، از گوگوش چه خبر؟ زنده است یا مرده؟" و ...
مهراب صادقنیا
۱۳۹۹/۷/۱۹
@sadeghniamehrab
🔷 مرگ، خط قرمز دین
✅ "مرگ" و عالم پس از مرگ دنیای جذّابی است. سرشار از ابهام و پر رمز و راز. دنیایی که هیچ علمی نتوانسته است آن را کشف کند. عرصهای که ادیانِ سامی تلاش دارند بازیگر تمام عیّار آن باشند و آن را شرح دهند. مرگ خط قرمز ادیان است. این ادیان با استفادهی از مرگ، زندگی را معنا میکنند و با بیان احوال مردگان، زندگان را کنترل. از نگاه این ادیان، ترس از مردن کافی نیست؛ بلکه زندگی باید تابع مرگ باشد. دالّ مرکزی مرگ در ادیان ابراهیمی، اخلاق است و مرگ اخلاق را باز تولید میکند. به این معنا که در این ادیان، تصوّر و تصدیق مفاهیم اخلاقی تا اندازهی زیادی بر تصوّر و یا تصدیق آموزهی مرگ مبتنی است.
✅ حجتالاسلام والمسلمین محمدی کارشناس رادیو معارف و البته تلویزیون است. چند روز پیش با هم جایی بودیم. به شوخی به او گفتم جوری در بارهی جزئیات عالم پس از مرگ و قیامت حرف میزنی که گویا راهنمای تور قیامت گردی هستی و هفتهای دو بار گردشگران را میبری بهشت و جهنم و بر میگردانی! در جوابم با لبخند گفت: در بارهی قبر، قیامت و برزخ با زبانی جز زبان قطع نمیشود سخن گفت.
مهراب صادقنیا
۱۳۹۹/۷/۲۲
@sadeghniam
🔷 خیرت نیست، شر مرسان!
✅چند روزی است که صحبتهای یک روحانی در شبکهی قرآن تلویزیون و ادّعاهای عجیب و غریباش در بارهی وقوع انقلاب اسلامی نُقل شبکههای مجازی است و آن بندهخدا در کانون نقد. من هم میپذیرم که حرفهای آن کارشناس نسنجیده، نامناسب، بیاعتبار، و سست بود؛ ولی معتقدم نباید او را سرزنش کرد. این صدا و سیماست که باید سرزنش شود. رکورد ناسنجیدهگویی در رسانهی ملّی بالاتر از این حرفهاست؛ آنقدر حرفهای بیاعتبار از این رسانه به اسم دین پخش شده است که نباید از شنیدن این سخنان خیلی تعجّب کرد. کسانی که تجربهی حضور در برنامههای(بویژه مذهبی) صدا و سیما را دارند، خوب میدانند که مدیریّت برنامههای مذهبی این رسانه از سنجیدهگویی خوشش نمیآید و عاشق همین حرفهاست. کارشناسان مذهبی مجبورند از این حرفها بزنند؛ هرچه نامعقولتر بهتر. مجریان برنامههای مذهبی رسانهی ملّی هر کارشناسی را با هر سطحی از دانش و خردورزی، کشان کشان میبرند به وادی سخیفگفتن. فشار رسانه بحث را به سمتی میبرد که تهاش میشود همین حرفهای سست و بیاساس. اگر کسی هم نخواهد به این ساز بخواند جایی در صدا و سیما ندارد؛ علی درستکار مجری کاربلدی بود که گاهی میخواست کارشناسانش حرف معقولتری در بارهی دین بزنند، حکم اخراج گرفت، امثالِ حجتالاسلام و المسلمین زائری هم جوری از مذهب حرف زدند که باب میل حضرات رسانهی ملّی نبود و ممنوعالتصویر شد؛ نتیجه این شده است که رسالت بوذری با آن ادبیات خاص میشود مجری برنامههای مذهبی و حجتالاسلام شجاعی میشود کارشناس دین.
✅ کاش یک نفر پیدا بشود و به رسانهی ملّی بگوید خیرت نیست، شر نرسان. بیا و دست از سر دین بردار.
مهراب صادقنیا
۱۳۹۹/۷/۲۳
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔷 مردم تحمّل میکنند؛ ولی برنامه شما چیست؟
✅ امروز به چند نفر از دوستانم که میدانستم دستشان باز است و اهل کار خیر هستند، پیام دادم و تقاضا کردم که اگر میتوانند به یک مادر نیازمند و درگیر شیمیدرمانی، کمک کنند. همهی آنها گفتند که این روزها افراد نیازمند زیادی به آنها مراجعه میکنند و درخواست کمک دارند؛ به همین دلیل دستشان خالی است و نمیتوانند کمک چندانی بکنند.
وضع اقتصادی و معیشتی مردم جوری شده است که کم کم امکان دستگیری از همدیگر را ندارند. طبیعی است که وقتی یک ساختار معیوب است و هر روز به خیل نیازمندان افزوده میشود، بالاخره کمکهای مردم هم ته میکشد. این روزها همه از درد مشکلات اقتصادی و بیپولی ناله میکنند؛ از امامان جمعه بگیرید تا هنرمندان و ورزشکاران. همه از دولت و مسئولان تقاضای حلّ مشکل را دارند؛ امّا پاسخ یک کلمه است: "تحمّل کنید؛ اوضاع درست میشود." واقعیّت، آن است که مردم نیز چارهای جز تحمّل ندارند و با هر مکافاتی است دارند روزگار خود را سر میکنند؛ ولی دوست دارند بدانند پشتِ این همه توصیهی به مقاومت و تحمّل چه برنامه و چشماندازی وجود دارد. اگر مسئولان محترم بفرمایند، بجز انتظار برای رویکار آمدن جو بایدن برنامهشان چیست، تحمّلپذیری مردم بالاتر خواهد رفت. این که ملّتی زیر بار فقر و بدبختی دست و پا بزند و مسئولان بهجای ارائهی برنامههای خود، مدام آنها را به تحمل، مقاومت، و همیاری دعوت میکنند و از شنبه و یکشنبه سخن میگویند، از درد فقر بزرگتر و بدتر است. آقای روحانی این مردم شریفاند، نجیباند، اگر به آنها بگوئید دارید چهکار میکنید، برنامهی شما برای حل مشکل چیست، اساساً کاری از شما و دولت بر میآید یا خیر، جای دوری نمیرود. دستکم بدانند تا کِی و برای چه باید این وضع را تحمل کنند.
مهراب صادقنیا
۱۳۹۹/۷/ ۲۶
https://t.me/sadeghniamehrab
🔷 تأملی بر سیره سیاسی امام رضا(ع)؛ مبارزه از نزدیکترین فاصله
✍🏻دکتر مهراب صادقنیا
دکترای جامعهشناسی فرهنگ و استاد دانشگاه ادیان و مذاهب قم.
زندگی ائمه معصوم شیعه(ع) برای همه شیعیان و بلکه مسلمانان، در دو حوزه فردی و اجتماعی کانون معنابخش درخشانی است. در میان همه ائمه، زندگی امام رضا(ع) بهدلیل همزمان شدن با شکوفایی تمدن اسلامی از تمایز و اهمیت بیشتری برخوردار است. ارتباط ایشان با ساختار قدرت و پذیرش ولایتعهدی مأمون رویدادی بزرگ نه تنها برای جامعه علویان آن روز بلکه برای جهان اسلام بود. در حالی که پساز امام علی(ع)، کنشهای سیاسی ائمه به نسبت کم شده بود و آن بزرگواران بهدلیل محدودیتها و کینهتوزیهای حاکمان اموی و عباسی مجبور بودند بیشتر به مثابه آموزگاران اخلاق، فقه و عقاید به تربیت شاگرد بپردازند. امام رضا(ع)، هرچند با اکراه و از سر بدخواهی مأمون، فاصله خود را با قدرت سیاسی کم کرد اما این اتفاق سبب شد که سیره تعلیمی و منش اخلاقی آن حضرت بیشتر به سیاست و قدرت درآمیزد و اصلاحگری را نه از سطح خُرد که از سطح کلان آغاز نماید.
۱۳۹۹/۷/۲۶
@sadeghniamehrab
⏺ ادامۀ یادداشت دکتر صادقنیا را در صفحۀ روزنامه ایران بخوانید:
http://www.irannewspaper.ir/newspaper/item/557581/-%D9%85%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D8%B2%D9%87-%D8%A7%D8%B2--%D9%86%D8%B2%D8%AF%DB%8C%DA%A9-%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D9%81%D8%A7%D8%B5%D9%84%D9%87
🔷 تکفیرِ تکفیر
✅ یکم: آیتالله سید کمال حیدری در یک برنامهی تلویزیونی(عراقی) گفتهاند که تکفیر و کافرپنداری دیگران، تنها در میان عالمان اهل سنت و وهابیها نیست؛ بلکه عالمان شیعه نیز اهل تکفیر و کافرانگاری اهل سنت هستند. او ادّعا کرده است که همهی عالمان شیعه اهل سنت را باطناً کافر میدانند و البته به منابعی نیز استناد کرده است.
✅ دوم: جناب آیتالله شیخ محسن اراکی، استاد حوزهی علمیّه و رئیس پیشین مجمع تقریب مذاهب اسلامی، در واکنش به سخنان یاد شده، دست به کار شده و نامهای بسیار تند نگاشتهاند که در آن نامه جناب حیدری را "فاسق"، "شیّاد"، "کذّاب"، "طاغی"، "بدعتگذار"، و "عامل وهابیت،صهیونیسم، و غرب" خواندهاند و البته از جوانان خواستهاند که لباس علم(روحانیّت) از تن جناب حیدری کنده و ایشان را طرد کنند. در حقیقت آقای اراکی برای این که نشان دهند در میان عالمان شیعه از تکفیر و تفسیق خبری نیست، خودشان دست به تکفیر و تفسیق زدهاند. یعنی آفتاب آمد دلیل آفتاب!
✅ سوم: از قدیم گفتهاند گرهی را که میتوان با دست باز کرد، با دندان باز نکنید. آقای اراکی میتوانست به ارائهی آراء چند عالم شیعی، از جمله خودشان، نشان دهند که، بر خلاف ادّعای آقای کمال حیدری، در میان عالمان شیعه هستند کسانی که، به کفر باطنی اهل سنت معتقد نیستند و اینگونه غائله را تمام میکردند. بیانیهی آیتالله اراکی خود نمونهی بارز تکفیر و تفسیق است و میتواند ادّعاهای آیتالله سید کمال حیدری را تأیید کند.
✅ چهارم: بیحوصلگیای که این سالها در حوزههای علمیّه میبینیم و تلاش برای تکفیر و تفسیق و "هل دادنهای به سوی درِ خروج" به جای شنیدن، حوصله کردن، و پاسخ دادن، اگر چه نمونههایی در گذشته داشته است؛ ولی با طبیعت طلبگی و حوزه نمیسازد. این بیحوصلگی و شاخ و شانه کشیدن را باید پای چیز دیگری گذاشت. شنیدن کار سختی است. بسیار سختتر از سخن گفتن. حوزه و حوزویان باید بیش از گذشته به شنیدن عادت کنند. شنیدن، شنیدن، شنیدن، و پس از آن (پاسخ) گفتن.
مهراب صادقنیا
۱۳۹۹/۷/۳۰
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
✅ روحانیت، در حال فروکاست و ازدست دادن جایگاه مرجعیت اجتماعی خود است
✅ سیدعلی عماد مسئول امور نخبگان حوزههای علمیه در گفتگو با شفقنا.
🔹در مناسبات روحانیت و جامعه مقداری نگران هستم؛ روحانیت باید جاهایی ذائقه ملت را در نظر بگیرد و پای دفاع از حقوق ملت بیاید. این مسیر و سیری که الان وجود دارد، نشان می دهد که روز به روز از سرمایه اجتماعی روحانیت اندک اندک در حال کاسته شدن است. روحانیت، در حال فروکاست و ازدست دادن جایگاه مرجعیت اجتماعی خود است و من بابت جابجایی این جایگاه نگران هستم.
🔹درون حوزه و سازمان روحانیت هم نقاط قوت و امیدواری های زیادی وجود دارد در عین اینکه دغدغه های جدی وجود دارد؛ بدنه اجتماعی روحانیت باید نسبت به آینده خود مقداری حساس تر و دل نگران تر باشد.
🔹هیچ کس نیست که معتقد به استقلال حوزه نباشد اما بین گروه اول تا گروه دهم اختلافات بسیار جدی وجود دارد و این تعریف متفاوت آنها از استقلال است. افرادی با نگرش های مختلف در این حوزه هستند که همگی مدافع استقلال حوزه هستند اما این دو گروه با نگاه های مختلف هرکدام بر طبل استقلال حوزه می کوبد.
@namehayehawzavi
@sadeghniamehrab
🔷 "قتل مکن" کافی نیست؛ تا وقتی شمّ خشونت هست.
✅ "قتل مکن" این یکی از ده فرمان معروف حضرت موسی است؛ قاعدهای روشن که مورد پذیرش مسیحیان و مسلمانان نیز هست. با این حال، کتاب مقدس پر است از استثناها وقتلهایی که مباح دانسته شدهاند. مانند کشتن زن متأهلی که با مردی دیگر خوابیده است؛ و یا غریبههایی که به معبد وارد شدهاند؛ و یا زنان جادوگر. در گذر زمان، گروههایی از مسیحیان نیز "قتل مکن" را جوری معنا کردند که کشتن "غیرخودیها"، "از دین برگشتهها"، "شیطانپرستها"، و کسانی که برای طهارت کلیسا و کلیساروندگان خطری دارند را در بر نگیرد. قتل اینها مباح بود. به همین دلیل تاریخ کلیسای کاتولیک پر است از گزارش سوزاندن مخالفانی که باوری بر خلاف نظر کلیسا داشتند.
✅ "قتل" در سنت تلمودی توسعه پیدا کرد؛ اخم کردن، صدا را بلند کردن، خاطرآزردن، و سیلی زدن هم مصداق قتل شد؛ ولی این دستور هیچ وقت نتوانست جلوی قتل و آزار و تلخی کردن نسبت به دیگران را بگیرد. همواره کافی بود که فرد یا گروهی که بر اریکهی قدرت نشستهاند و حرفشان بروتر است، خاطر مردم را در مورد قتل دیگران آسوده کرده و کشتن را مباح کنند. از همین هنگام کینهتوزی در چهرهای دیگر ظاهر میشد و وسوسهی حذفِ دیگران در اعماق جان دینداران ریشه میدوانید و خشونت به اعتیاد بدل میگشت. تاریخ ادیان پر است از قتلهایی که برای حفظ دینی که گفته است "قتل مکن" اتفاق افتادهاند؛ پر است از خشونتهایی که دینداران در دفاع از حقّانیّت دینی که گفته است "خشونت مورز" انجام دادهاند.
✅ تجربهی ادیان نشان داده است که "قتل مکن" کافی نیست. خشونت مَوَرز نمیتواند جلوی خشونت را بگیرد. تا وقتی انسانهایی هستند که شَمّ آنها بر آزار و قتل دیگران برچسب "جایز" میگذارد، کتابهای مقدس نمیتوانند هیچ خشونت و آزاری را از بین ببرند. تجربهی تاریخی ادیان نشان داده است که متن مقدس، کیفیّتهای آنچنانی افراد را آنچنانتر میکند. کسانی که در دل میلِ خشونت و آزار دیگران و در سر سودای حذف و طرد غیرخود را دارند، با استناد به استثاءهای کتاب مقدس، قتل مکن را کنار میگذارند و قتل میکنند و روان خشونتطلبشان آن را جایز میشمارد. و لایزید الظالمین الاخساراً.
مهراب صادقنیا
۱۳۹۹/۸/۶
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔷 در اختلافات علمی حوزویان چه چیزی تغییر کرده است؟
✅ اختلافِ دیدگاه و تضارب آراء و اندیشههای روحانیانِ شیعه، در تاریخِ این نهاد، امری طبیعی بوده است. آنها حتّی در مسائل اساسی دین، همچون تحریف قرآن و یا سهوالنبی، با هم اختلاف داشتهاند و در نقد یکدیگر کتاب و رساله نوشتهاند؛ امّا در هیچ مقطعِ تاریخیای اختلاف در نهاد روحانیّت به اندازهی اکنون گزنده، آزاردهنده، و همراه با خودزنی نبوده است. بیگمان باید چیزی این وسط تغییر کرده باشد که اختلافات معمولِ حوزویان، این همه بازتابهای سیاسی_اجتماعی پیدا کرده است. باید دلیلی وجود داشته باشد که حوزویان مثل سابق احترام همدیگر را حفظ نمیکنند، اختلافات علمی را مقولههای غیرعلمی پیوند میزنند، و به هر بهانهای ردای علم و مرجعیّت را از تن یکدیگر خارج میکنند و تلاش دارند تا تنشهای خود را به خیابان بکشانند. باید اتفاقی افتاده باشد که اختلافات علمی اندیشمندان حوزوی که تا پیش از این پسندیده، قابل تحمل، رحمت، و موجب رشد و بالندگی خوانده میشد، اکنون دسیسهی استکبار و نشانهی بیبصیرتی و "شیّادی" دانسته میشود. باید چیزی عوض شده باشد که کمترین اختلاف فقهی، کلامی، و تفسیری حوزویان میشود تیتر نخستِ بیبیسی و ایراناینترنشنال.
✅ کسانی که مثل من چندین دهه است در حوزه هستند و با بگومگوهای علمی و قیل و قالهای فقهی و اصولی آشنایی دارند، میدانند که بسیاری از اختلافات بهظاهر علمیِ اکنون روحانیان، ماهیّتی فراعلمی دارد. گویا در این سالها چیز یا چیزهایی مهمتر از علم پیدا شدهاند که اختلافات عالمان حوزوی را معنادارتر کرده است. از وقتی دامنهی کار نهاد روحانیّت به سیاست، فرهنگ، اقتصاد، و علوم گسترش یافته است، اختلافات علمی آنان، چیزی بیش از اختلاف علمیاند و البته در فیضیه محصور نمیمانند.
مهراب صادقنیا
۱۳۹۹/۸/۹
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔷 از حوزه تا کندو؛ با خالهزنکبازی.
✅ امروز یکی از دانشجویان پیشینام پیام داد که: " برای امرار معاش مدتی است زنبورداری میکنم؛ برای زمستانگذرانی دنبال جایی در دزفول هستم. کسی و یا جایی را میشناسید بروم پیششان؟" چند دقیقه با تعجّب و ناراحتی پیامش را نگاه کردم. در جریان مشکلاتش بود؛ ولی نمیدانستم هنوز گرفتار آنهاست. او روحانی خوشنفس و مهربانی است که تحصیلات دانشگاهی هم دارد. در مقطع کارشناسی ارشد و دکتری دانشجوی خودم بود. چند سال پیش کسانی برایش مشکلی درست کرده بودند و اجازه نمیدانند به کارهای طلبگیاش برسد. برخی از هملباسهای همشهریاش سعایتاش را کرده بودند؛ به هر جا که فکرش را بکنید نامه زده بودند که او "فلان حرف نسنجیده را در مخالفت با فلان بزرگ زده است." و همین گزارش شده بود یک سنگ بزرگ پیش پای آن بنده خدا. به هر دری میزد نمیتوانست خود را از آن اتّهام برهاند. هر کاری میخواست بکند نهادهای مسئول اجازه نمیدادند. خبر داشتم که به تقاضای مردم یک روستای دورافتاده به آنجا رفته بود تا پیشنمازشان باشد؛ ولی باز هم مانعاش شدند و نگذاشتند. حالا این پیام معنایاش این بود که دوست دانشجوی من نتوانسته است از پسِ آن همه ممنوعیّتها بر بیاید و عطای طلبگی و دکتری را به لقایشان بخشیده است و دارد زنبورداری میکند. البته که کار عار نیست و زنبورداری پیشهی شرافتمندی است؛ ولی این که یک انسان، به استناد حرف چند نفر، اینچنین گرفتار خشونتِ صنفی و نمادین بشود و به اجبار، علم و تعلّقات حوزوی خود را رها کند و برود دنبال زنبورداری دردآور و تلخ است. کاش همشهریهایش میدانستند که با خالهزنکبازیهای خود چه هزینههایی بر او بار کردهاند و تا چه میزان او را در معرض خشونت قرار دادهاند.
مهراب صادقنیا
۱۳۹۹/۸/۲۰
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔷 آنهایی که نباید کتاب بخوانند!
✅جسته و گریخته میشنویم که ملّتی کممطالعه هستیم و کمتر از خیلی کشورهای دیگر کتاب میخوانیم. در آن سوی این ماجرا امّا تأکید مبالغهآمیز شماری از رهبران فکری و فرهنگی جامعه را بر خواندن کتاب میبینیم. آنقدر گاهی برخیها میگویند " اگر از آخرین کتابی که خواندهاید دو روز میگذرد، زبان به کام گیرید و حرف نزن." روشن است که کتابخواندن کاری پسندیده است و تشویق به کتاب خوانی امر به معروف؛ ولی بی گمان، نه هر کتابخواندنی. کسانی که از طریق کتابخوانی خود را در معرض اندیشههای مختلف قرار میدهند و به قول قرآن کریم "یستمعون القول و یتّبعون احسنه" هستند حتماً کارشان ستودنی است. آنها از این طریق رشد میکنند و وجود خود را میسازند. آنها کتاب نیخوانند تا روز به روز به توسعهی وجودی یافته و وجود خود را فربهتر و دانستههای خود را فراوانتر میکنند و از این طریق به بهباشی برسند. امّا در مقابل این گروه، کسانی دیگری نیز هستند که از کتابخوانی چیزی جز تأیید اندیشههای خود را دنبال نمیکنند. آنها همواره کتابی را میخوانند که تاییدشان کنند. به همین دلیل تیغ سانسور را به دست دارند و کتابها و اندیشهها را بر اساس موافقت و مخالفت با باورداشتهای خود به خوب و بد، ضالّه و غیرضالّه تقسیم میکنند و تنها کتابهایی را میخوانند که دانستهها و تمایلاتی پیشینشان را تأیید کند. این افراد اگر روزی وزیر فرهنگ و ارشاد کشورشان شوند و یا عضو کمیسیون فرهنگی مجلسشان و یا مدیر یک انتشاراتی بزرگ، باز هم تیغ سانسور دستشان است تنها کتابی را اجازه انتشار میدهند و یا منتشر میکنند که با محتوای آن موافقاند. کتاب خواندن برای این افراد بجز تنگتر کردن میدان وجودیشان نتیجهای ندارد. آنها با خواندن کتابی که تأییدشان میکند، در باورداشتهای خود مصمّمتر شده و روز به روز از نظری وجودی کوچکتر میشوند. کتاب خواندنی که به خُردی بیانجامد و نه به خِرد چه سودی دارد؟ ملّتی که میخواهند با خواندن کتاب اندیشههای پیشین، و باورداشتهای خود را تقویت کنند، همان بهتر که هیچ کتابی نخوانند.
مهراب صادقنیا
۱۳۹۹/۸/۲۴
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔷 خشونت مَوَرز در دستور زبان خشن.
✅ برخی مطالعات نشان میدهد که پائینترین سطح خشونت در جهان به بومیانِ سِمائی در کشور مالزی تعلّق دارد. هنجارهای فرهنگی آنان خشونت را در جلوههای فیزیکی و حتّی کلامیاش نمیپسندد. بر خلاف آنان، در پارهای از جوامع هنجارهای فرهنگی نه تنها خشونت را نفی نمیکنند، بلکه به کمک برخی مفاهیم ارزشی آن را تولید کرده و موجّه میسازند. برای نمونه این ماجرا را بخوانید:
🔸" آن شب حدود سی مرد و زنِ فامیل در خانه جمع شده بودند. پس از خوشامد گويیِ آقای اساسه، میهمانها به دور نورا، دختر سی و دو سالهی آقای اساسه، حلقه زدند. دختر با چشمانی مملو از وحشت، و با شکمی ورم کرده که از وضع پیراهنش پیدا بود، میان جمعیت ایستاده بود. او ماه پنجم بارداریاش را میگذراند. نورا مجرد بود. پدر، با طناب در یک دست و تبر در دست دیگر، از او خواست که یکی را انتخاب کند. نورا به طناب اشاره کرد. آقای اساسه دخترش را به زمين هل داد، پا بر سرش گذاشت و طناب را دور گلویش پیچید. او شروع کرد به تنگ کردن طناب، بدون اینکه مقاومتی از دخترش سر بزند. چنان که روزنامههای بیت المقدس نوشتهاند، میهمانان كف میزدند و با فریاد میگفتند «بیش تر فشار بده! محکمتر، دلاور! شرفت را ثابت کردی!» پس از مراسم قتل، مادر و خواهر نورا، که شاهد آن صحنه های فجیع بودند، با چای و قهوه از میهمانان پذیرایی کردند و به احوالپرسی مشغول شدند."
(مارک هاوزر، ذهن اخلاقی، ترجمه محمد فرخی یکتا، ص. ۲۲۰)
✅ "خشونت مَوَرز" تا وقتی هنجارهای فرهنگی خشونت را با مفاهیمی چون، غیرت، وطندوستی، تعصّب مذهبی، ناموسپرستی، و ... موجّه میکنند، بیشتر به یک توصیهی مبهم شبیه است تا اصلی اخلاقی و یا قانونی. از ذهنهایی که شَمّ مهربانی ندارند نمیتوانند انتظار تشخیص خشونت و پرهیز از آن را داشت.
مهراب صادقنیا
۱۳۹۹/۹/۴
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔷 نامهنگاریهای حوزویان به پاپ!
✍ حجهالاسلام و المسلمین محمدحسن تشیع
اخیرا رئیس انجمن فقه حوزه علمیه قم طی نامهای به جناب پاپ از ایشان خواسته تا علیه اظهارات سخیف رئیس جمهور فرانسه خصوص اهانت به پیامبر بزرگوار اسلام(ص) موضعگیری نموده و آن را محکوم نماید.
🔻 بنده نمیدانم چرا در یکسال اخیر نامه نوشتن حوزویان به رهبر کاتولیکهای جهان باب شده است!؟ پیش از این هم یک طلبه از حوزه قم به جناب پاپ نامه عاطفی نوشته و درخواست کرده بود تا در مراسم عشای ربانی شرکت کند!
پیش از او نیز مدیر حوزههای علمیه طی نامهای به پاپ خواستار همکاری با واتیکان جهت شکست کرونا و نجات بشریت شده بود. و باز پیش از ایشان نیز جناب محقق داماد طی نامهای که جناب عراقچی حامل آن بود لغو تحریمهای ظالمانه آمریکا علیه مردم ایران را درخواست کرده بود.
🔻 حال صرف نظر از ادبیاتی که در این نوع نامهها بکار رفته است، و نیز صرف نظر از اینکه جناب پاپ به کدام نامه و با چه ادبیاتی پاسخ داده و به کدام پاسخی نداده است، اصولا مکاتبه حوزویان با رهبر کاتولیکهای جهان تا چه میزانی صحیح، طبق عرف بینالملل، تاثیرگذار و به مصلحت میباشد؟
آیا شرایط داخلی پاپ و ملاحظه رقبا و منتقدانش اقتضا میکند که علمای اسلامی بطور مکرر با ایشان مکاتبه داشته باشند و از این طریق روابط خود را با عالیترین مقام واتیکان حسنه جلوه دهند؟!
جالب است بدانید مخالفان کلیسایی پاپ طی یک نامه ۲۰ صفحهای اتهاماتی را بر ایشان وارد ساخته و از مجمع اسقفان خواستهاند تا در باره وی تحقیقات کند! برخی از موارد اتهامی علیه جناب پاپ عبارتند از:
۰۱ عدم موضعگیری بایسته علیه سقط جنین؛ او گفته راهبان میتوانند زنانی را که سقط جنین میکنند مورد بخشش قرار دهند.
۰۲ رفتار دوستانه با همجنسگراها؛ وی گفته آنان نباید به حاشیه رانده شوند.
۰۳ پذیرای بیش از اندازه نسبت به پروتستانها و مسلمانان؛ او در مسجدی در آفریقای مرکزی گفته بود: مسیحیان و مسلمانان برادران و خواهران هم هستند.
🔻 حال در چنین شرایطی آیا مکاتبات مکرر مقامات روحانی مسلمان بخصوص از کشور جمهوری اسلامی ایران با جناب پاپ، موقعیت ایشان را نزد مقامات واتیکان متزلزل نمیکند؟ آیا اگر وی بایکوت شود یا به حاشیه کشانده شده و یا احیانا برکنار شود، به جایش یک پاپ معتدلتر انتخاب میشود، یا یک پاپ تندرو و مخالف اسلام؟!
اصولا آیا پاپ در مقامی هست که در مسائل سیاسی دخالت کند، و اساسا آیا حق دخالت در اینگونه امور را دارد؟! او چگونه میتواند علیه اظهارات رئیس جمهور فرانسه موضعگیری کند در حالیکه بخشی از هزینههای واتیکان را دولت فرانسه تامین مینماید؟!
از دیگرسو در میان عالمان اسلامی و مقامات حوزهای چه کسی مقامِ همطراز با جناب پاپ محسوب میشود تا مکاتبهاش با ایشان منطقی و از نظر عرفی صحیح قلمداد شود؟!
بهراستی آیا عرف بینالملل و افکار متدینان مسیحی و ذائقه مقامات کلیسا میپذیرد که رئیس یک انجمن حوزوی (که در خود حوزه مقام بالایی محسوب نمیشود) به پاپ نامه بنویسد و با لحنی آمرانه از او بخواهد که چنین و چنان کند؟!
🔺ایکاش امور بینالملل حوزه در ترازی باشد که بتواند در اینگونه مسائل ورود کند و به اساتید و مقامات حوزه مشورت و نگاه بینالمللی دهد و البته نزد متولیان حوزه نیز سخنان مسموعی داشته باشد!
۱۳۹۹/۹/۴
@sadeghniamehrab
✅ حال همهی ما خوب است؛ امّا تو باور نکن!
🔷 این مردم میدانند کرنا ویروسِ لجباز و فِرزی است و زود سینه به سینه میشود. آنها سلامتی و جانشان را هم دوست دارند. اهلِ نافرمانیِ مدنی هم نیستند؛ که اگر بودند برای خیلی چیزهای دیگر حرف مسئولانشان را زیر پا میگذاشتند و کاری میکردند. آنها این صف را برای مرغ منجمد به راه انداختهاند چون با این قیمتهایی که شما درست کردهاید، نمیتوانند مرغ تازه بخرند. آنها در صف مرغ منجمد خطر بیماری را به جان میخرند تا شرمندهی خانواده خود نباشند. این مردم خطر ابتلا به کرونا را به جان خریدهاند، چون شما مسئولانشان هستید و چون شما از فشاری که بر آنها وارد میشود، و از قضا نتیجهی تصمیم و تدبیر شماست، خبر ندارید، یا خبر دارید و برایتان مهم نیست، و یا در زمینِ روبرو دنبال بازی سیاست رفتهاید. این صف نشانهی بدحالی این مردم است. به جان خریدن تهدید بیماری از سرِ فشار اقتصادی است؛ این را بفهمید این مردم جانشان را از سرِ راه نیاوردهاند.
مهراب صادقنیا
۱۳۹۹/۹/۶
@sadeghniamehrab
🔷 مارادونای آرژانتین و شجریان ما!
✅ مارادونا درگذشت و جهان ورزش و بویژه فوتبال را شوکّه کرد. او پس از پایان فوتبال اعجابآورش با زندگی خود خوب تا نکرد. مواد مخدّر مصرف میکرد و حاشیههای زیادی داشت. اما حالا که او مرده است، دولتمردان و مردم آرژانتین برایش سنگ تمام گذاشتهاند. دولت سه روز عزای عمومی اعلام کرده و پیکر او را در کاخ ریاستجمهوری گذاشته است تا به هواداران بیشمارش این امکان را بدهد تا به شایستگی از او تجلیل کنند. از دیروز تا حالا کسی به بهانه حاشیههای زندگیِ شخصیِ "خدای فوتبال" مانع بزرگداشت او نشده است؛ گویی به قول پِپ گواردیولا، برای کسی مهم نیست که او با زندگی خودش چه کرده بود، بلکه مهم آن است که او با زندگی مردم و هوادارانش چه کرده است و تا چه اندازه توانسته است برایشان لحظههای خوش فراهم آورد. اما در کشور ما ماجرا کمی فرق میکند. همین چند وقت پیش که خسرو آواز ایران درگذشت، برخیها به موضوع طلاق و ازدواج دوبارهی او پرداختند و با پررنگ کردن حاشیههای زندگیاش او را شایستهی تکریم ندانستند. در میان ما کمتر کسی به این اندیشید که او با زندگی و فرهنگ ایرانیها و زبان فارسی چه کرد و چه خاطراتی برای این مردم رقم زد. نه کسی برایاش عزای عمومی اعلام کرد و نه آنگونه که باید رسانهی ملّی حُرمتش را پاس داشت. فرق ما با آرژانتینیها و بسیار کشورهای دیگر درست همینجاست؛ اینجا ما به زندگی و احوال شخصی هم کار داریم، و بر اساس همین احوال همدیگر را ارزیابی میکنیم. فکرش را بکنید ببینید چند هنرمند، ورزشکار، شخصیّت علمی و فرهنگی، و چند انسان اثرگذار بر تاریخ و فرهنگ خود را به بهانهی زندگی خصوصیشان از احترام و نکوداشت محروم کردهایم.
مهراب صادقنیا
۱۳۹۹/۹/۶
@sadeghniamehrab
🔷 موضوعی با عنوان دولتسازی شیعیان عراق.
✅ آقای علی طاهر الحمودی کتابی دارد با عنوان "اخگر گداختهی حکومت" که به تجربهی دولتسازی شیعیان عراق در روزگار پس از صدام حسین میپردازد. او در بخشی از این کتاب، پاسخ شماری از شخصیّتهای سیاسی و دینی عراق را به یک پرسش اساسی آورده است؛ پرسشی که برای ما ایرانیها نیز جذّاب و پر اهمیّت است.
✅ علی طاهر الحمودی از سیاستمداران عراقی پرسیده است: «چرا شیعیانِ عراق خواستار تأسیسِ یک دولت شیعی نیستند؟ آنچنان که کردهای عراق در زمینه تأسیس حکومت کردی پافشاری دارند؟ او پاسخهای دریافتی خود را اینگونه فهرست کرده است:
📌 ایاد علاوی (نخستوزیر وقت و رئیس جنبش وفاق ملّی): "چون شیعیان خواستار حکومت مخصوص خودشان نیستند."
📌ضياء اسدی ( یکی از رهبران جریان صدر): " به دو دلیل: دلیل نخست اعتقادی است مبنی براینکه برپایی پروژهی حکومت شیعه وظیفه آنها نیست؛ بلکه وظیفه شخص امام مهدی (ع) است. و دلیل دوم: یک دلیل پراگماتیسمی است؛ چون اگردر عراق فراخوان حکومت شیعه داده شود، این موضوع منطقه را نابود میکند و شیعیان سعودی و بحرین را به خطر می اندازد."
📌 نوری مالکی( نخست وزیر سابق و دبیرکل حزب اسلامگرای الدّعوه): " مطالبه فدرالیسم و امتیازات ویژه عقب گرد است و با فقه و عقیده شیعی تناسبی ندارد؛ واقعیت سیاسی به نفع کشورهای بزرگ است. شیعیان اگر در یک کشور کوچک منزوی شوند، نمیتوانند تأثیرگذار باشند."
📌 مهدی حافظ( سیاستمدار مستقل): "شیعیان در تعالیم دینی شان آرمانی برای تأسیس حکومت ندارند شیعیان اصولا هیچگاه جز حکومت اخیر ایران، هیچ حکومتی در دست نداشتهاند."
📌 هاشم موسوی( دبیرکل حزب اسلامگرای الدّعوه): "شیعیان معتقدند فرزندان و اهالی عراق هستند و برای خودشان هویت دیگری قائل
نیستند که آنها را از عراق جدا کند."
📌 همام حمودی( از رهبران مجلس عراق): "ما براساس فرهنگ خصوصی شیعه فرهنگسازی نمیکنیم."
📌 هیثم جبوری ( رئیس جمعیّت شایستگیهت و تودهها): شیعیان، عراق را کشور خودشان می دانند."
✅ آنگونه که از پاسخها بر میآید، دلیل این که شیعیانِ عراق یک حکومت شیعی را مطالبه نمیکنند، از نگاه برخی اعتقادی است( چون شیعیان آرمانی برای تأسیس حکومت نداند و مطلبهی حکومت، با فقه و عقاید شیعه تناسبی ندارد.) و از نگاه برخی دیگر اجتماعی( چون شیعیان هویّت شیعی خود را برجسته نمیکنند.) و در نگاه بعضی یک موضع استراتژیک است.( برای این که اثرگذاری بیشتری داشته باشند.) در میان همهی پاسخها، آنچه نوریالمالکی میگوید باید عمیق توصیف کرد. پاسخ او هوشمندانه و مبتنی بر سالها سیاستورزی اوست.
✅ آنچه خواندن این کتاب را برای ما جذّابتر میکند، نیمنگاهی است که نویسنده و نیز سیاستمداران عراقی به تجربهی تأسیس حکومت شیعی در ایران دارند.
مهراب صادقنیا
۱۳۹۹/۹/۱۰
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔷 هدف ترور اصلِ "ما" بود.
✅ ترور دانشمند هستهای و دفاعی کشورمان تلاشی برای حذف یک نفر نبود. تروریستها نمیخواستند که یک فرد از ما، هر چند بزرگ و نخبه، را حذف کنند، هدف آنان اصلِ "ما" بود. آنان "ما"ی این جامعه را نشانه گرفتهاند. آن همه تیر و شلیک برای آن بود که بقای این جامعه تهدید شود و "ما"ی ما ترک بردارد.
✅ این روزها شمار زیادی از کنشگران سیاسی و اجتماعی دست به کارِ تحلیلِ این اتّفاق تلخ شده و آن را از زوایای مختلف بررسی میکنند. متأسفانه بیشتر این تحلیلها بوی ناپسند تفرقه و سیاستزدگی میدهد. متاسفانه این تحلیلها بیش از آنکه مرهمی باشد بر زخمِ ترور، دارد فرآیند آن را دنبال کرده و نتیجهبخش میکند. کسانی که شهادتِ آن مرد بزرگ را بهانه کرده و انسجام جامعه را تهدید میکنند و "ما"ی این ملّت را خراش میدهند، همان کاری را ادامه میدهند که تروریستهای دماوند آغاز کردند.
✅ "شهادت" یک تعبیر استعالی است برای اشاره به مردنهای خاص. بر خلاف "مردن" که سرشار است از گُسست و ویرانی، شهادت گرانبار است از پیوند، اتّحاد، و انسجام. هر چه مرگ پیوند میان افراد و گروهها را پاره کرده و بقای جامعه را تهدید میکند، شهادت سبب میشود که پیوندها محکم شده و بقای جامعه و نظام ارزشی آن تضمین شود. وقتی کسانی در تحلیلهای خود از این حادثه چیزی گُسست و تفرقه و بدبینی را دنبال نمیکنند، شهادت آن مرد بزرگ را گُم کرده و به دنبال اهداف کماهمیّت گروه و حزب سیاسیِ خویشاند.
مهراب صادقنیا
۱۳۹۹/۹/۱۱
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔷 مرگ و مذهب
✅ یکم: چند سال پیش، از اینبندهی خدا خواسته شد با کسی که مسلمانی رها کرده و مسیحی شده است، صحبت کنم تا شاید از کردهی خود پشیمان شده و دوباره مسلمانی پیشه کند. جلسهای برگزار شد و ما با هم گفتگو کردیم. در آن جلسه که پسرِ جوان آن بندهخدا نیز حضور داشت، هر ترفند الاهیاتی و کلامیای که بلد بودم رو کردم و با چندین استلال توضیح دادم که در مسیحیت چیزی وجود ندارد که نتوان آن را در اسلام یافت. از تناقضات موجود در کتاب مقدس گفتم و چالشهای خداشناسی مسیحی. ولی هر چه میگفتم گویی آب در هاون میکوبیدم و او حاضر نبود به کیشِ پیشین خود برگردد. پسر آن بندهخدا که بانی جلسهی یاد شده هم بود، عصبانی شد و به پدرش گفت چقدر لج میکنی! در این مسیحیت چه دیدهای که حاضر شدی دین آباء و اجدادی و گذشتهی خودت را رها کنی و بروی مسیحی بشوی؟! پدر، امّا با لبخندی ملیح نگاهش میکرد و هیچ نمیگفت. در نهایت پسر با ناامیدی گفت: اگر با این حال بمیری نه غسل داری و نه کفن؛ تازه، در قبرستان مسلمانان هم دفنت نمیکنند و من باید بگردم قبرستان مسیحی پیدا کنم! پدر با شنیدن این حرف شوکّه شد و به من نگاهی کرد و گفت: درست میگوید؟!!! من هم گفتم بله! و جلسه تمام شد. بعد از چند روز، آن پدر با من تماس گرفت و گفت: من همچین جدی جدی هم مسیحی نشدهام. من یک مسلمانم!
✅ دوم: چند روز پیش با جناب دکتر سامهیح، رئیس انجمن کلیمیان، جلسهای داشتم. از او پرسیدم که وضعیّت ازدواج در میان جوانان یهودی چطور است؟ آیا ازدواجها درون دینی است و جوانان یهودی تنها با همکیشان خود ازدواج میکنند؟ پاسخ داد که نه برخی از جوانان ترجیح میدهند که بر خلاف سنت ، با غیرهمکیشان خود ازدواج میکنند. به همین دلیل مجبورند که دین خود را تغییر دهند و اگر با یک دختر مسلمان(مثلا) ازدواج میکنند، مسلمان شوند. پرسیدم این تغییر کیشها جدی است و در جایی ثبت میشود؟ جواب دادند بعید است که جدی باشد چون وقتی پای مرگ و دفن پیش میآید آنها میگویند که هنوز هم یهودی هستند و مایلاند که به سنت یهودی غسل داده شده و کفن شوند و نیز در قبرستان یهودیان دفن شوند.
✅ سوم: این مهمترین کارکرد مرگ است. مرگ چگالی اخلاقی و مذهبی بالایی دارد. خط قرمز سنت و دین به شمار میآید. معمولاً پای مرگ، و بویژه مرگ سوبژکتیو (مرگ خویشتن) که به میان میآید، دینداران دیندارتر میشوند. مناسک مرگ جدیترین بخش از مناسک سنتی و مذهبی هر آئینی به شمار میآیند و دینداران تأکید دارند که به شکل کامل و سازگار با سنت انجام شوند.
مهراب صادقنیا
۱۳۹۹/۹/۱۹
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔷 در حسرتِ هفتتپه!
✅ در خبرهای دیروز آمده بود که رضا آلکثیر، کارگر اخراجی هفت تپه، پس از چند ماه تلاش نافرجام برای بازگشت به کار، خودکشی کرده است. او اهل آبادی حرّ ریاحی از توابع شهرستان شوش دانیال بود که دو خواهر معلول نیز داشت. همکارانش میگویند این چندمین نفری است که به دلیل اخراج از شرکت کشت و صنعت هفتتپه خودکشی میکند. کارگران این شرکت سالهاست که اعتراض صنفی دارند؛ ولی کسی صدایشان را نمیشنود و احوالشان را نمیپرسد. بدتر از آن، شده اند اسباببازی جریانهای سیاسی. هر کسی میخواهد از نَمَدِ بدبختیشان برای خود و جریان سیاسیاش کلاهی بدوزد. ایرانیها میگویند "بالاتر از سیاهی رنگی نیست"؛ خودکشی آخرِ سیاهی است. خودکشی آخر فریاد است. رضا آلکثر داد زد، اعتراض کرد، گریه کرد، از زن و بچهاش خجالت کشید ولی کسی او را ندید و صدایاش را نشنید؛ حالا او خودش را کشته است بلکه کسی این سیاهی را ببیند و این صدا را بشنود. جامعهای که با شعار اقتصاد مقاومتی قصد دارد، بر ایدئولوژیهای خود تا برهم زدن معادلهی قدرت در جهان پافشاری کند، نباید با کارگرانش این همه نامهربانی کند. جامعهای که از عدالت علوی سخن میگوید، باید همان "حساسیّت اخلاقیای" را داشته باشد که از شنیدن خبر درآوردن خلال از پای یک زن یهودی دقّ کند؛ نه این که آنقدر بیحس باشد که خودکشی یک شهروندش در اعتراض به بیعدالتی به چشماش نیاید.
مهراب صادقنیا
۱۳۹۹/۹/۲۳
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔷 جامعهی سعادتمند، جامعهی امیدوار
✅ پروژهی تولیدِ جامعهی خوب، آرمان بازسازی جامعهی سعادتمند، و یا نظریهی ایجاد مدینهی فاضله پروژهی دشواری است. این دشواری تنها به ضعفِ "ارادهی معطوف به خوب بودن" در نزد کنشگران و یا به طبیعت پیچیدهی اخلاق و فضیلتمند بر نمیگردد. اساساً ایدهی جامعهی خوب به یک حالت تحققیافته اشاره ندارد؛ بلکه به یک آرمان ارزشمند و حسِ امیدواری در قبال اهداف و مقاصد اجتماعی مربوط میشود. از این نظر، به صورت طبیعی، پروژهی تولید یک جامعهی خوب، به تحقق یک جامعهی امیدوار تبدیل میشود و جامعهی خوب را باید جامعهای امیدوار تعریف کرد. البته روشن است که امید همواره به شرایطی مقیّد است و یک جامعهی امیدوار ناگزیر است به رویارویی با پیشآمدهای احتمالی و تنگناهای پیشبینی نشده.
✅ حاکمانی که هدف خود را "بهتر شدن" جامعه تعریف میکنند و شعارشان ساختنِ یک جامعهی فضیلتمند است، باید توجّه داشته باشند که اصلیترین مسئولیّت آنها مقابله با «خوب نبودنِ» جامعه است. خوب نبودن یعنی نا امید بودن، یعنی هیچ نوری را در آینده ندیدن؛ یعنی احساسِ سرگیجهی ناشی از دورِ خود چرخیدن. آرمانگرایی به معنای گریز از واقعیّت و پناه بردن به تفکر خیالپردازانه نیست؛ آرمان گرایی به معنای درگیر شدن با واقعیّت است. جامعهی خوب، جامعهای نیست که با مشکل روبرو نشود، بلکه جامعهای است که مشکلات و سختیها را به مثابه رویدادهایی طبیعی در نظر میگیرد که هر ملّت در حال گذاری باید آنها را پشت سر بگذارد. امیدواری سبب میشود که چالشهای اجتماعی، اقتصادی، فقر، جنگ و ستیزه، محدودیّت و محرومیّت، و کاستیها به تجربههای نامطلوبی بَدَل شوند که اگر چه آزاردهندهاند، ولی باید تحمل شوند؛ چون در آینده چیزی در انتظار این جامعه نشسته است که ارزش شکیبایی و ایستادن در برابر این همه سختی را دارد.
✅ "امید" به شرایط محیطی مشروط است و به حالت کلّی جامعه و رفتار حاکمان. نمیشود به مردم گفت امیدوار باشید و آنها بگویند چشم. امیدواری زائیدهی فضیلتهای صداقت، احترام، اصالت و بزرگمنشیِ موجود در رفتار حاکمان یک ملت است. این فضیلتها کمترین ابزار برای دستیابی به یک جامعهی امیدوارند.
مهراب صادقنیا
۱۳۹۹/۹/۲۹
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 جوانان و یک "هیچ بزرگ".
✅ شاید ظاهر زندگی جوانان امروز برای بزرگسالان تا اندازهای جذّاب و بلکه رشکبرانگیز باشد؛ ولی وقتی پای درد و دل آنها بنشینید و یا قدری بیشتر در احوال آنها نظر کنید، میبینید که بیشتر آنها اعتقاد دارند که نسل پيشين لذّت بيشتری از تجربهی جوانی خود داشتهاند. به نظر من حق با آنهاست. ممکن است آنها خیلی چیزها داشته باشند که بزرگترهایشان نداشتهاند؛ ولی بیاعتمادی به آینده و ریسکی که در زندگی جوانان امروز وجود دارد، هر شیرینی را از دهنشان میاندازد.
✅ ابهام و بیاعتمادی به آینده همهی فعاليتهای جوانان را با ريسک و خطر همراه کرده است. آنها نمیدانند که چه باید بکنند تا در آینده آنی باشند که دوست دارند. برای نمونه، آنها میدانند بدون تحصيلات عاليه در مشاغل حرفهای استخدام نمیشوند؛ به همین دلیل دست و پا میزنند که با هر دردسری شده است درسی بخوانند و مدرکی بگیرند. البته آنها این را هم میدانند که تحصيلات دانشگاهی، اشتغال آنها را تضمین نمیکند و ممکن است نتیجهی این همه تلاش، یک "هیچ بزرگ" باشد.
✅ این را هم اضافه کنید که جوانانِ امروز بیش از همهی گروههای دیگر در معرض تهدید و احساسِ ناامنی هستند. از یک سوی، آنها به دلیل سروکار داشتن با رسانهها و اخبار، بيش از نسلهای پیشینِ خود و نیز دیگر گروههای اجتماعی شاهد تبعیض، تجاوز، ستیزه و درگیری، خشونت، و ناهنجاری هستند؛ و به همین دلیل، احساس ترس و ناامنی در بين آنان بيشتر از دیگران است. و از سوی دیگر، آنچه زندگی و سلامت جسم و روح جوانان امروز را تهدید میکند، بسیار بیشتر از چیزهایی است که جوانان نسل قبل و یا دیگر گروههای همین نسل را تهدید میکند.
✅ جوانان سرمایهی ارزشمند هر جامعهای هستند. جامعهای که این سرمایه را با ندانمکاری از دست بدهد، چگونه میتواند به آیندهی خود امیدوار باشد؟
مهراب صادقنیا
۱۳۹۹/۱۰/۲
@sadeghniamehrab
🔷 طلبهها، آدابالمتعلّمین و گفتگوهای سیاسی.
✅ چند دقیقه مانده بود به اذان صبح که رسیدیم نجفآباد. قرار بودن که تابستان را آنجا بمانم و از اول مهر بروم قم و آنجا طلبگی را شروع کنم. سید علی و محمدرضا یک سال پیش، طلبه شده بودند و آنجا درس میخواندند. ساک و چمدانهایمان را از داخل جعبهی اتوبوسِ ایرانپیما برداشتیم و تا مدرسهی علمیه مرحوم ریاضی پیاده رفتیم. درِ مدرسه بسته بود. باید قدری منتظر میماندیم تا اذان بگویند و طلبهها برای نماز صبح بیدار شوند و در را برای ما باز کنند. همانجا دم در و روی زمین نشیتیم.
✅ ته دلم آشوب بود. راستش را بخواهید هیچ درکی از تصمیم خود نداشتم. خیلیها مخالف من بودند. از معلمهای دبیرستان گرفته تا فرمانده سپاهِ شهرمان تلاش میکردند من را منصرف کنند. البته هر کدام دلیلِ خودشان را داشتند. مادرم تا یک ساعت قبل از حرکت هم به دلم شَک میانداخت که پسر تو باید دکتر و مهندس شوی کجا میخواهی بروی. پدرم هم مثل همیشه که همهچیز را به شوخی میگرفت؛ فکر میکرد یکی دو هفتهی دیگر دست از پا درازتر عطای طلبگی را به لقایاش میبخشم و برمیگردم صفیآباد. محمدرضا جوری نگاهم میکرد که پسر این چه کاریه با خودت میکنی. تهِ دلش با من نبود، چیزی نمیگفت، ولی معلوم بود که دوست نداشت من طبله شوم. یکسال بعد که طلبگی را رها کرد و رفت، متوجّه شدم که مخالفتاش برای این بوده است که دوست نداشته رفیق نیمهراه من باشد. بالاخره کمی بعد از اذان، خادم مدرسه آمد و در را باز کرد و ما وارد مدرسه شدیم.
✅ اولیّن بار بود که واردِ یک مدرسهی علمیّه میشدم. همهچیز برایام جذّاب بود و دوست داشتم وسط حیاط بمانم و با کنجکاوی همه جا را نگاه کنم. با این حال، یکراست رفتیم حجرهی شانزده. یکی دو نفر دیگر از دوستانِ همشهری آنجا بودند. برای این که بیدارشان نکنیم، یواشکی لباسهایمان را عوض کردیم و رفتیم مسجد که نماز بخوانیم. فضای غریبی بود. همه چیز برای من رنگ و بوی معنویّت و خدا داشت. هنوز هم عطر آن مسجد و حسّ و حالاش با من است و گاهی ناخودآگاه در سرم میپیچد. نماز که تمام شد نمیدانستم قاعدهی زندگی طلبهها چیست و من چه کاری باید انجام دهم. خسته بودم و خوابم میآمد، ولی نمیدانستم در زندگی طلبهها، خواب بعد از نماز صبح چه حکمی دارد! شانس با من یار بود که سید علی با لبخندی گفت میتوانیم کمی بخوابیم.
✅ همه چیز حال و هوای معنوی خاصّی داشت. هر کلاس درسی، هر جلسهی دوستانهای، هر دید و بازدید سادهای با حدیث و یا موعظهی اخلاقی شروع میشد. هالهای از قداست فضای مدرسه را گرفته بود و من از انتخاب خودم خوشحال بودم. خودم را در آغوش خدا میدیدم. طلبههای به خودشان میگفتند سربازان امام زمان" و یا "شاگردان امام صادق (ع)". فقط خدا میداند این عنوانها چه حسّ خوبی به من میداد و تا چه اندازه خودم را برای خودم خواستنی میکرد.
✅ چند روزی گذشت و من با زندگی طلبهها آشناتر شدم. تقریباً یک یا دو هفته بعد، تب و تاب انتخابات ریاستجمهوری چهارم داغ شد. کم کم گفتگوها و مشاجرههای انتخاباتی بیشتر و بیشتر شد و جای درس و بحثهای طلبگی را گرفت. آن فضای اخلاقی و معنوی جای خود را به کِشمکِشهای سیاسی و صدور شبنامه بر علیه یکدیگر داد. طلبههایی که پیشتر خیلی مؤدبانه با هم حرف میزدند و از سرِ فروتنی، با پلکهای افتاده به هم نگاه میکردند، حالا چشم در چشم هم میشدند و بلند بلند با هم دعوا میکردند. انگار یادشان رفته بود سربازان امام زمان(عج) و شاگردان امام صادق(ع) اند. وسط آن هم دعوای سیاسی مانده بودم چه کنم! ازغلامرضا که هم سناش از من بیشتر بود و هم تجربهی حوزویاش، پرسیدم که این همه درگیری سیاسی در فضای طلبگی طبیعی است؟ نگاه معناداری به من کرد و گفت: " نه! نگران نباش. قم که بروی اوضاع بهتر میشود. آنجا طلبهها فقط به فکر درس و بحثاند."
✅ نیمههای شهریور 1364 و تقریباً دو هفته بعد از پایان کارزار انتخابات، ساک و چمدانهایمان را بستیم و با سید علی و محمدرضا آمدیم قم. ولی گویا غلامرضا اشتباه گفته بود و اینجا هم اوضاع همان بود. گفتگو در بارهی مسائل سیاسی چندان مؤدبانه نبود. خیلی زود فهمیدم که دنیای طلبهها دنیای گفتگو و مباحثه، اختلاف نظر همراه با رعایتِ اخلاق و ادب و تحمّل است، البته تا وقتی پای مسائل سیاسی در میان نباشد! برخی طلبهها اهل "منیةالمرید" اند؛ اهل "آداب المتعلمین"؛ البته تا وقتی پای موضوعات سیاسی در میان نباشد.
مهراب صادقنیا
۱۳۹۹/۱۰/۳
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔷 کربلای چهار
✅ ... دمدمای غروبِ یکی از روزهای آبانماه ۱۳۶۵ بود. علی به مدرسهی ما ( مدرسه علمیّهی حقانی) آمد. گفت آمدهام با هم شام بخوریم و بعد بروم ایستگاه راه آهن. مدرسهی ما نزدیک ایستگاه بود، به همین دلیل تعجب نکردم. فقط عجیب این بود که هیچ ساک و یا چمدانی همراهش نبود. وقتی داخل حجره نشستیم از او پرسیدم: "دست خالی میخواهی کجا بروی؟!" گفت میخواهد برود دزفول و بعد جبهه. بعد ادامه داد: "این روزها طلبههای مدرسهی امام باقر (علی آنجا درس میخواند و حجره داشت) هر کس را که قصد دارد به جبهه برود با سلام و صلوات بدرقه میکنند و برایش مراسم خداحافظی میگیرند؛ من نمیخواهم کسی برای من از این کارها بکند. به همین دلیل نخواستم کسی رفتنِ من را متوّجه بشود." از من خواست تا به حجرهاش بروم و بیآنکه کسی متوجّه شود ساکش را بیاورم. لباسم را عوض کردم و با سرعت به طرف مدرسه امام باقر رفتم. پیاده تقریباً بیست دقیقه راه بود. مستقیم رفتم حجرهی ۲۶ و ساک سادهی علی را از پَستو برادشته و آمدم. وقتی برگشتم علی نمازش را خوانده و کنار میز مطالعهی من دراز کشیده بود. بیآنکه بیدارش کنم، من هم نماز خواندم و دو سیبزمینی خلال کرده و در ماهیتابهی رویی و روی گاز پیکنیک سرخ کردم و بعد یک تخممرغ هم وسطشان سکشتم. یعد علی را بیدار کردم. سفرهای پهن کردم و با هم شام خوردیم. علی کمی گرفته بود و بیحوصله. بلیط نداشت و باید زودتر میرفت ایستگاه تا شاید بتواند هرجوری هست سوار قطار شود و برود. ...
✅ چهارم دیماه، یاد و خاطرهی شهدای عملیّات کربلای چهار را گرامی میدارم. بویژه دوستان و همرزمان شهیدم:
#علی_عیدی_شرف_آبادی
#عزتاله_عبداللهی
#محمدرضا_برمکی
#عبدالعلی_عیدی_فرّاشی
#امیر_شاهوارپور
#عبدالمحمد_قاسمی
#حسین_قربانپور
مهراب صادقنیا
۱۳۹۹/۱۰/۳
@sadeghniamehrab