eitaa logo
سبک و شعر سائل
650 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1.5هزار ویدیو
42 فایل
سلام در این کانال به مدد حضرت مادر سلام الله علیها اشعار و سبک‌های کربلایی حسن رضا محمودی بار گذاری خواهد شد نیت برپایی مجالس با شما روضه خوانی مجلس با ما جهت ثبت درخواست روضه تلفنی به آی دی زیر پیام ارسال بفرمایید 👇👇 @hasanreza التماس دعا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
توراچون‌من‌غلامان‌بی‌شماراست ولی‌من‌جزتو ندارم سلام براقیانوس کرامت اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَبیبَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا صِفْوَهَ اللّهِ https://eitaa.com/joinchat/2871001114C314b32ded3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌕 چرا محبت خدا را فراموش می‌کنیم؟ 🌱 با دیدن کلیپ یک لذت جدید و عمیق را تجربه کنید https://eitaa.com/joinchat/2871001114C314b32ded3
سبک و شعر سائل
لقمه حلال #قسمت_بیست_شش هواپیما که در فرودگاه شهرنجف نشست ,من از خواب بیدارشدم. پیاده شدم به سمت ت
لقمه حلال چادرم را به سر کردم وکوله پشتی را به پشتم ,شال سفید هم برای احتیاط از روی چادر به گردنم انداختم وزیرگلوم گرهش زدم,ورودی صحن حرم امام علی ع خیلی خیلی,شلوغ بود,به هرترتیبی شده خودم را به صحن حرم رساندم....خدای من چه حال وهوایی داشت,چه صفایی داشت,من مثل قطره ای دراقیانوس علویان محوشدم ,قاطی دیگر زایران ،به هرطرف نگاه میکردم ,عشق بودوعشق....همانجا وسط صحن روی دوزانو نشستم ,سرم را گذاشتم کف دودستم وزار زدم....چه حس قشنگی داشتم,زار زدم وگریه کردم,اخه چرااا؟چرا منی که ادعای شیعه بودن میکنم تااین لحظه ازاین وادیها دوربودم؟چرا ازاین عشق زیبا کناره میگرفتم؟چرا خودم را به زروزیور ودنیای پوچ ورنگارنگ اطرافم سرگرم کرده بودم وازاین اقیانوس الهی دور بودم..... زار زدم.....گریه کردم...به مولایم عرضه داشتم:مولا گدا اوردم گدا....دخترت اومده برای شفا....روحم راکه اسیر دنیاست شفا بده اقاااا.... بپذیر دخترک گنهکارت را وحلقه درگوشش کن تا اخرعمر غلام حضرتت باشد. همینطور که درحال وهوای,خودم غرق بودم ,ناگاه دستی به پشتم خورد... دخترم.....دخترم....عزیزم... خدای من چقد صدایش اشنا بود... ادامه دارد....
🍃حکمت ۶: اگر می خواهی دوستان خوبی پیدا کنی رازدار باش و خوش رو اگر صبور باشی و راضی خداوند عیب های تو را می پوشاند اگر از خودراضی باشی کم کم دوستانت تبدیل به دشمنانت میشوند. https://eitaa.com/joinchat/2871001114C314b32ded3
غریبـــــم💚 من دلـــــم روشـــــن استـــــ روزی تـــــو از راه مـــــیرسے و ڪـــــوچہ بوی عـــــطر تـــــو را مے گیـــــرد... «اندڪی صبر نزدیڪـــــ استـــــ» https://eitaa.com/joinchat/2871001114C314b32ded3
4_5913767201738851878.mp3
4.28M
،○•🌱 ▪️ ای که یک گوشه چشمت، غم عالم ببرد حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد 🎼 داستان توسل یک هندو به امام عصر【ع】 در مهدیه تهران و عنایت عجیب مولای مهربان عالم به او https://eitaa.com/joinchat/2871001114C314b32ded3
○•🌱 حسین جانم♥️ با تو اے بہ خدا خوشبختم با توأم، با تو و بےچون و چرا خوشبختم عشق یعنے بخورم حسرٺ فقط با همین آرزوے خوشبختم شبتون حسینی ✨ https://eitaa.com/joinchat/2871001114C314b32ded3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خــــــوابــــ دیــــدم کـــــه شــــدم زائــــرایـــــوان حــــــــسن(ع) ســلام بــرلـــحــظــه هـــاےکـــه تــوراآوردنـــد اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَمینَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّهَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا نُورَ اللّهِ https://eitaa.com/joinchat/2871001114C314b32ded3
سبک و شعر سائل
#قسمت_بیست_هفت لقمه حلال چادرم را به سر کردم وکوله پشتی را به پشتم ,شال سفید هم برای احتیاط از روی
لقمه حلال سرم را بالا گرفتم,با چشمان اشک الودم انچه راکه میدیدم باور نداشتم..... بالکنت گفتم:ب ب بابا....شمااا اینجا؟؟!! بابا محکم بغلم کرد وبا دوتا دستش ,اشکهای چشمام را پاک کرد واشاره به گنبد کردوگفت:مگه میشه مولا دختر را بی پدرش دعوت کنه؟؟خوب منم دعوت کرد اومدم دیگه, لبخندی زد وادامه داد اگه ناراحتی برگردم؟ محکم خودم راچسپاندم بهش وگفتم :نه نه...اتفاقا خیلی هم خوشحالم....فقط غیرمنتظره بود برام,همین.... بابا دستم رانوازش کردوگفت,باهمون پرواز توامدم,درست پشت سرت بودم اما تواینقد از این سفروهمایش ازخودبیخودبودی که توجهی به اطرافت نداشتی,سایه به سایه باهات اومدم,جلو ورودی حرم ,جمعیت زیاد بود یک آن گمت کردم اما وقتی وارد صحن شدم ,بعدازکمی کنکاش پیدات کردم. خوب که نگاه کردم بابا,یه پیراهن سفید وشلوارپارچه ای مشکی, پوشیده بود,عه این را...... باتعجب برگشتم طرفش وگفتم:بابااااا,این این,شال سفید رابرای چی پوشیدی؟؟ بابا لبخندی زد وگفت:برای اینکه اعضای گروه بتونن شناساییم کنند.....تمام حوادث این چندوقته اومد جلوی چشمام...من....گروه....همایش,درسته خودشه غلام حسین... من:یعنی ,یعنی شما همون غلام حسین هستید؟؟ بابا دوباره خنده ای زدگفت:اگه خدا قبول کند... من:ولی بابا,خودت همیشه میگفتی فضای مجازی هم مثل واقعی هست ,پس نباید دروغ بگیم,چراخودت رابه دروغ غلام حسین معرفی,کردی؟ بابا دستی به,سرم کشیدوگفت:برای اینکه خودم را غلام امام حسین ع میدونم ..... عجب زیرکی هست این بابای ما..... بابا اشاره کرد به ساعتش وگفت,دیگه باید کم کم بریم سمت خیابان امام حسین ع,گروه راکه جمع کردیم دوباره برمیگردیم ,حرم به صرف عشق وصفا.... وای خدایا شکررررت...... چقد من خوشبختم.... ادامه دارد..
،○•🌱 ح‌س‌ی‌ن قسم به نیمه‌شب همان هنگام که جنون از حد می‌گذرد... و فراق حرم بی‌خوابت می‌کند...! شبتون_حسینی https://eitaa.com/joinchat/2871001114C314b32ded3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
○•🌱 در حد حسن هیچ کسی نیست حسینی اندازه ارباب کسی هم حسنی نیست https://eitaa.com/joinchat/2871001114C314b32ded3
سبک و شعر سائل
لقمه حلال #قسمت_بیست_هشت سرم را بالا گرفتم,با چشمان اشک الودم انچه راکه میدیدم باور نداشتم..... با
لقمه حلال با پدرم به سمت خیابان امام حسین ع حرکت کردیم ,به گفته ی بابا، اول خیابان ووسط راه نجف تاکربلا از طرف کارخانه مان ,موکب برپا کرده بودند وبرای خدمت به زوار هر کاری میکردند از نهاروشام گرفته تاجای خواب ووسایل رفاهی.... همینجور که دست در دست پدرم قدم برمیداشتم ,پدرم بامحبتی خاص بهم نگاه کرد وگفت:میدونی یاد یه خاطره,از مادرم یعنی بی بی معصومه افتادم,همانطور که میدانی مادرم که خدارحمتش کند,مخالف سرسخت ازدواج من با مادرت ژیلا بود,میگفت شما زمین تا اسمان باهم فرق دارین,از جنس هم نیستید وفردا که بچه دارشدید,بچه هات به راه های ناجور میروند چون قراره کسی مثل ژیلا که هیچی از فرهنگ ایرانی واسلامی نمیداند ,بچه هات راتربیت کند,میگفت اختلاف فرهنگی باعث جداییتون میشه,البته حق داشت ,من ومادرت خیلی باهم فرق وفاصله داشتیم اما سادگیی وصداقتی که دروجود مادرت دیدم,تمام این فاصله ها راپر میکرد ,ولی همیشه به مادرم میگفتم:نگران نباش عزیزم ,بچه ای که (لقمه حلال)بخورد,هرجا که برود اخرش سرسفره ی اهل بیت ع ,برمیگردد والان میبینم که درست حدس میزدم ,درسته ژینوس جان؟؟... من:بابا به خدا که راست گفتی,باورت میشه اگه تمام عمرم را یک طرف قراربدهند وهمین دقایقی که در حرم مولاعلی ع بودیم هم یک طرف قرار بدهند ,بازم این طرف یعنی این چند دقیقه به کل عمرم میچربه.... پدرم دوباره بوسه ای به سرم زد واشاره به جلوکرد وگفت:عه مثل,اینکه مهمانهامون رسیدن.. نگاه کردم,اره درسته نزدیک ده دوازده نفری باشال سفید وتیپ وقیافه های,غربی سرخیابان ایستاده بودند.. ادامه دارد...