فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قبل از رسیدن به لوکیشن گفتم جلودر خانه زینب توقف کنیم که حال بچه را بپرسم و اگر نیاز به چیزی دارند توزیع کنیم
الحمدلله در همان خانه نیمه ساز به همت بچه های تاسیسات اشپزخانه و بخاری و برق مهیا شده بود وحال ام زینب خوب بود
ولی چشم بچه عفونت کرده بود
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جلو در خونه ام زینب دختر بچه ای اومد و چادرم رو چسبید با التماس که بیایید خونه ما
خواهرم گرسنه است وهرکاری میکنیم ساکت نمیشود... 😭
یبکی یبکی لا یسکت
با او راه افتادم
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانه ای پشت کوه
گویا بعد از نزوح در شهر چرخیده بودند و این خانه را که نگهبانی یک باغ بود پیدا کرده بودند و درش راشکسته و در ان ساکن شده بودند.
صاحب باغ هم با دیدن اوضاع انها بهشان اجازه داده بود بمانند.
اهل سنت بودند اما مرد خانه جانباز ارتش سوریه بود و در جنگ با داعش حضور داشت.
حالا فرزند 9ماهه اش ده روز بود که فقط چای و نون خورده بود واز گرسنگی ناله میزد.
خرج خانه را پسر دوازده ساله شان که در سوپری کار میکرد می داد.
از پدر پرسیدم برای مایحتاج چه می کنی؟ گفت نماز میخوانم و به خدا میسپارم
تا الان پسرم به لطف خدا دست پر آمده است اما نه به قدر خرید شیر خشک
وامروز از الله طلب شیر کردم برای این طفل و شما آمدید...
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بخاریشان خراب بود ومازوت هم نداشتند و کارتون وپلاستیکها را از جمع کرده و آتش می زدند.
حاج حسین بخاری را تعمیر کرد و مازوت را ریخت و خانه گرم شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تلاش برای مکیدن شیر
بعد از ده روز طعم شیر در کامش نشسته بود
همه اعضای خانواده مشتاق دیدن این صحنه بودند...
کودکی که بعد از انتظار شیر می نوشد...
به قول یکی از بچه های جهادی، ما نمیگذاریم تاریخ تکرارشود و نوزادی در انتظار شیر با لب خشکیده به خواب رود...
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
کودکی که تا ساعتی پیش با شکم گرسنه در خانه ای سرد گریه می کرد، اکنون آرام در کنج گرم خانه اش به خواب رفت
او شیعه نبود اما ما شیعه ایم
شیعه علی به دادمظلوم میرسد
شیعه وسنی
مسلمان ویهودی
عرب وعجم
برایش فرقی ندارد
مهم این است جا پای علی بگذاری.
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مقصد بعدی رفتن به کلبه ای بود در دل تاریکی...
سفرنامه لبنان
اتاق بعدی ام محمد آمد و پسرش را اورد. نوجوانی حدودا پانزده ساله با جسمی نحیف و صورتی بی رنگ. عینکش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اراده ما لوکیشنهایی بود که داشتیم واراده ای مافوق اراده ها ما راکشانده بود در بیابانهای اطراف شهر
کورسو نوری باعث شد تا به این کلبه کوچک بیاییم و بعداز یکماه محمد را پیداکنیم
همان پسر نوجوانی که عینک لازم داشت
مادرش که چهارماهه باردار است چند روز پیش آمده بود کنار خیمه ها و از من میخواست برایش کاری پیدا کنم
چهره اش برایم آشنا آمده بود اما یادم نبود مادر همان محمد است.
دکتر برایش عینک نوشته بود که تقریبا 50دلار میشد و نیاز به داروهای قلب داشت.
حالا خداوند من را با کور سو نوری به محمد رسانده بود تا کور سو امیدش خاموش نگردد.
اینبار به او قول عینک دادم، زیرا دیگرامید محمد فقط من نبودم، او به یک ملت امید داشت تا گره از کارش باز شود، ودر شان مردم عزیز میهنم نبود که من از ان کلبه خارج شوم بدون انکه گره از کار محمد باز کنم
در تاریکی شب از کلبه خارج شدم، هنوز نور سبز کمرنگی از درزهای کلبه بیرون میزد
ایات سوره طه برایم تداعی شد
اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى ﴿۸﴾
وَهَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ مُوسَى ﴿۹﴾
إِذْ رَأَى نَارًا فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَارًا لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدًى ﴿۱۰﴾
فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ يَا مُوسَى ﴿۱۱﴾
إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى ﴿۱۲﴾
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درخشش طلوع خورشید یکشنبه، در سایه هلال احمر بچه های ایران پرتوی دوچندان داشت.
بعد از یکماه انتظار حضور بچه های هلال احمر ایران، با عزمهایی قوی وانرژی سرشار
مثل روحی بود که دوباره در کالبد شهر دمیده شد.
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همه به میدان آمدند
یکی دوساعته 36 خیمه احداث شد.
نوبت توزیع وچیدمان خیمه ها که رسید دستور از بالا آمد دست نگه دارید...
ممکن است تجمع خیمه ها دریک مکان از جهت امنیتی مشکل زا باشد وحساسیت اسراییل را برانگیزد،باید بیشتر بررسی کنیم .
پس کار متوقف شد...
سکوتی غمبار جای ان همه شور ونشاط را گرفت...
وخنده هایی که روی لب کودکان منتظر خشکید
ومادرانی که با حسرت به خیمه ها می نگریستند
وما که قلبمان مجروح بود
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
5.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حوالی ساعت دو رفتیم سمت شواغیر تا یه سری به خیمه های خانواده های شهدا بزنیم که خانمی سراسیمه آمد که بیایید مادرم دارد می میرد...
بالای سرش که رسیدم بانویی بود حدودا شصت وپنج ساله
به سختی نفس می کشید، ودستانش خشک شده بود ودندانهایش قفل
با کمک بچه های هلال احمر که برای نصب چادرها آمده بودند با پتو داخل ماشین گزاشتیمش وبا سرعت به سمت هرمل برگشتیم
در طول راه شانه ها و دستهایش را ماساژ میدادم
معلوم بود بغض بزرگی در گلویش مانده
هرچند لحظه بسختی نفسی میکشید و قطره اشکی آرام از گوشه چشمش جاری میشد
گویا با دوستانش از اوضاع سوریه و جنگ و خانه هایشان حرف زده بودند وحالا درد آوارگی و ترس از اخبار شوکی شده بود برای تشنج عصبی اش...
به اورژانس که رسیدیم با همان فشار اول دکتر به زیر چانه اش نفسش برگشت و دستهایش باز شد...
دکترش یک جوان حزب اللهی بود با تتوی نصرالله روی شاهرگش...
مادر، در اورژانس بستری شد وما بازگشتیم
یادم به آرامش خانه مادرم افتاد
این مادر هم میبایست الان مثل مادر من در گوشه گرم اتاقش بنشیند، کنار سجاده وقرآنش
ونوه ها وفرزندانش دورش را بگیرند و عطر غذا در خانه اش بپیچد...
اما الان در هوای سرد هرمل، در اتاقی کوچک، به خانه آتش گرفته اش می اندیشد و وطنی که دیگر نیست و فرزندانی که باید در انتظار ذبح شدنشان باشد...
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
از بیمارستان که برگشتم دیدیم خانواده ای جدید در گوشه خیابان نشسته اند، معلوم بود چند روزیست که به اینجا امده اند.
همسر ومادر دوشهید به همراه عروسها ونوه هایش
هنوز مسکنی پیدا نکرده بودند و هرشب در یک مسجد یا داخل ماشین خوابیده بودند.
با یک تلفن، هماهنگ شد تا ببریمشان شواغیر و در خیمه های خانواده شهدا ساکن شوند.
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan