#حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
#مدح
#غزل
شاعری با نسیم با باران
در دل صحن ها قرار گذاشت
زیر باران رحمت مولا
چتر را ساعتی کنار گذاشت
عشق بارید و کوچه ها تر شد
علی آیینه پیمبر شد
مرکز ثقل عرش حیدر شد
دست خود را به دست یار گذاشت
دل خورشید و ماه تنها بود
و خدا شاهد قضایا بود
دید کار جهانیان لنگ است
زهره را هم در این مدار گذاشت
و کویری که داشت شوق چمن
لحظه دیدن حسین و حسن
مثل غنچه درید پیراهن
نام پاییز را بهار گذاشت
بیت پنجم مسافر خورشید
تا ابد دور پنج تن چرخید
و نگاه غریبشان بر شعر
اثری ناب و ماندگار گذاشت
این غزل در مسیر بیت ششم
مدتی رفت تا رسید به قم
دختر هفت آسمان ملکوت
در دلش نور هشت و چار گذاشت
سخت مبهوت این فضا شد و رفت
محو معصومه و رضا شد و رفت
هرکسی که از این دیار گذشت
هرکسی پا در این دیار گذاشت
مدتی بعد جمکرانی شد
دل او صاحب الزمانی شد
تک سواری که رد شد از جاده
سهم او را کمی غبار گذاشت
نور خود را به شهر تاباند و
دل من در هوای او ماند و
پدرم بارها فرج خواند و
مادرم آش رشته بار گذاشت
رشته هامان گسسته اند از هم
مردم شهر خسته اند از هم
تا به کی راه دارد ای ساقی
اینهمه مست را خمار گذاشت؟
بی تو جمعه غروب دلگیریست
زود از جاده ها بیا دیریست
که خدا بعد بیت یازدهم
چشمها را در انتظار گذاشت
#احمد_علوی
@safiraneeshgh
#امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
#مدح
#غزل
نا امید کوچه ها ...
تا شود راضی ز اعمالم خدا گفتم حسن
مادرش بر سینه زد! آرام تا گفتم حسن
خود گرسنه ماند و سگ را با غذایش سیر کرد
هرکسی گفت از کرم گفت از سخا گفتم حسن
یاکریم و یارب وقت کمیل من شده
من هم از سوز جگر وقت دعا گفتم حسن
ناامید کوچه ها کی ناامیدم کرده است؟!
زود حل شد مشکل من هرکجا گفتم حسن
نام اورا میبری زهرا تفضل میکند
تا بگیرد فاطمه دست مرا گفتم حسن
در شلوغی حرم ناله زدم ای بی حرم!
هرزمان رفتم به پابوس رضا گفتم حسن
کربلاییها همه ذکر حسین گفتند و من
با حسین بن علی در کربلا گفتم حسن
فکرکردم در بقیعم گوشه ای کز کردم و
بی صدا مرثیه خواندم بی صدا گفتم حسن
کوچه های تنگ یکروزه حسن را پیر کرد
رد شدم با گریه از این کوچه ها گفتم حسن
#سید_پوریا_هاشمی
@safiraneeshgh