هدایت شده از دختر باید خانوم باشد
امام خامنه ای :
من مادران شهدایی را زیارت کردم که باصدق میگفتند؛
اگرما10تا فرزندهم داشتیم،حاضر بودیم در راه خدا بدهیم!
کانال دختـــر باید خانــــوم باشد👇
@dokhtarbayadkhanoombashad
هدایت شده از عمادمغنیه( ابوجهاد) حیفا را با موشک میزنیم
کانال سفیران زینبیون
http://eitaa.com/joinchat/2383347712C192e82344f
#رمان_پایی_که_جاماند
#قسمت_سوم
علی میگفت:((دلم میخواد تیر و ترکش به پهلوم بخوره،آخه بی بی دو عالم، پهلوش ضربه دید.)) این حرفش، علاقه اش به مادر سادات رو میرساند.علی که همه حرف هایش برایم درس بود،میگفت:((دلم میخواد قبر نداشته باشم،اما اگه قبر داشتم، روی قبرم بنویسن؛نمیدانیم کیست؟! گمشده ای در بقیع ایران،در حسرت زیارت بقیع!))
قضیه ی هم پیمان شدن پنج بچه مسجدی در مسجد جزایریِ اهواز روی علی اثر گذاشته بود.پادگان قدس همدان که بودیم قضیه شان را به من گفته بود.آن پنج نفر،در مسجد صیغه ی برادری بسته بودند. هم قسم شده بودند،در هر شرایطی با هم باشند و در قیامت شفیع هم.آرمی برای خودشان انتخاب کرده بودند؛تصویر گلی پنج برگ.چهار نفرشان شهید شد.یکی از آنها،بهمن دُرولی نام داشت و آخرین شهید آن جمع بود،وصیت کرده بود روی سنگ قبرش فقط نوشته شود: پر کاهی تقدیم به آستان الهی.
از علی جدا شدم.قایق کنار سنگر اطلاعات پهلو گرفت.جمعِ بچه های اطلاعات جمع بود.گرسنه بودم.پیران مستوفی زاده امروز شهردار بود.ناهار ،غذای مورد علاقه ام استامبولی بود.پیران،ماهی کباب کرده بود ،قبل از اینکه ناهار بخورم،نامه ی پدرم را دستم داد. ذوق زده شدم.یک ساعت قبل پستچیِ تیپ،نامه ها را از پادگان شهید غلامی آورده بود.بیشتر گرسنه ی خواندن نامه ی پدرم بودم تا استامبولی.نامه را که خواندم،اشکم در آمد.پدر که در زندگی مصیبت های زیادی دیده بود،نگرانم بود.مثل همیشه لفظ نور چشمم را در نامه اش به کار برده بود.در نامه هایش مرا امیر،همان نام محلی ام،خطاب قرار داده بود.نوشته بود؛فرزندم امیر جان! من بعد از شهادت جگر گوشه ام سید هدایت الله،تحمل مصیبت دیگری را ندارم.برایم اقتخار است که پنج فرزندم جبهه رو هستند.اما بعد از حادثه ی دِه بزرگ کمرم شکسته.پسرم،نور چشمم! با دشمن بعثی خوب جنگ کن،اما مواظب خودت هم باش...اگر توانستی تا آخر مرداد ماه بیا خانه تابرویم روستا،برای چیدن انار های باغ.
هشت ماه از شهادت برادرم میگذشت و پدر نگران فرزندان رزمنده اش بود.بعد از حادثه ی دلخراش دِه بزرگ در سال ۱۳۵۹ و شهادت برادرم در آبان ماه سال گذشته حق داشت نگران باشد.
به اتفاق پیران به سه راه محور رفتم تا گزارش دیده بانی را به عزت الله ولی پور بدهم.پیران شب قبل،به قول خودش...
کانال سفیران زینبیون👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2383347712C192e82344f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داداش
حالا چه اصراری داری روی تک تک سنگا وایسی عکس بگیری!؟ 😂
کانالـــ سفیـــران زینبیـــون👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2383347712C192e82344f
حسین_جانم❤️
قسمتم نیست اگر یک سفر کرب و بلا
تو بگو:"نه" که همین نیز شنیدن دارد
مثل دیوانه عاشق که به معشوق رسد
کربلا...بین دو گنبد...چه دویدن دارد
اللهم_الرزقنا_حرم
کانال سفیران زینبیون👇
http://eitaa.com/joinchat/2383347712C192e82344f
دلی که هدایت شد
توسط شهدا
خرابش نکنیم ... !
کانال سفیران زینببون👇
http://eitaa.com/joinchat/2383347712C192e82344f
اللهم عجل لـــــــــــــــــــــــــ❤️ــــــــــــــــــــولیک الفرج...💟💟💟💟
کانال سفیران زینبیون👇
http://eitaa.com/joinchat/2383347712C192e82344f
#رمان_پایی_که_جاماند
#قسمت_چهارم
سومین وصیت نامه اش را مینوشت.بدهکاری اش به عمویش،کاسرخاب،را که ششصدو پنجاه تومان بود،روی کاغذ آورده بود.از همسرش خواسته بود تنها پسرش یاسر را به حوزه علمیه بفرستد.نوشته بود از بنیاد شهید چیزی نخواهید و در این راه با خدا معامله کنید.آدم با صفا و اهل دلی بود.چشمان ریز،ریش پر،هیکل ورزیده و تنومندی داشت،برای همسرش نوشته بود: مثل یاسر و اعظم و خدیجه از رقیه و سکینه مواظبت کن.رقیه و سکینه را بیش تر از فرزندان خودت احترام کن.(رقیه و سکینه فرزندان برادر شهیدش گلباد الیاس پور،هستند الیاس پور در یکم بهمن ماه سال ۱۳۶۵در شلمچه شهید شد).
پیران!پیر نشی تکیه کلام بعضی از بچه های اطلاعات از جمله عزت الله ولی پور بود.پیران به من و حسن وکیلی علاقه ی خاصی داشت.مثل بچه هایش دوستمان داشت.
در حال خواندنِ نامه ی پدرم که بودم،پیران شاهد اشک هایم بود.نمیدانست پدرم چه نوشته اما بهم گفت:((پدره دیگه،نگران فرزندشه.)) بعد ادامه داد:((تا پدر نشی قدر پدر رو نمیدونی.))
برای اینکه فضای درونم را عوض کند،گفت:((سید! دوربین عکاسی ات رو بیار چند تا عکس بگیریم، میخوام این عکس ها رو که چاپ کردی بفرستم برای زن و بچه هام!)) گفتم:((دوربین سه،چهار تا فیلم بیش تر نداره،دوتاشون برای تو.))
گقت:((رفتی هویزه بهت پول میدم یه فیلم بیست و چهار تایی برام بخر.))
آذر ماه سال ۱۳۶۵ دومین ماه حضورم در جنگ،یک دوربین عکاسی کداک ۱۱۰ آمریکایی خریده بودم.در بین بچه های تخزیب فقط من و اسماعیل پرهون دوربین داشتیم.بچه ها از خط مقدم که برای حمام به شهر میرفتند،فیلم میخریدند و ظرف دو،سه روز یک فیلم بیست و چهار تایی را با دوربین من عکس میگرفتند.تا آخرین روز های جنگ،همیشه این دوربین همراهم بود.
کنار پل های خیبری و سنگر با صفای اطلاعات چهار عکس باقی مانده از فیلم بیست و چهار تایی را گرفتم.همه ی بچه های اطلاعات بودند؛حسن وکیلب،ولی زرجام،علی بزردرست،پیران مستوفی زاده،عبدالعلی حق گو و الله خواست پرگانی؛به جز وای یاری خواه که بالای دکل بود.قرار بود ظرف چند روز آینده به هویزه یا اهواز بروم و فیلم را چاپ کنم.
عکس ها را بهرام درود گرفت. آخر سر بهرام به شوخی گفت:((تا حالا خیلیا با من عکس گرفتن و شهید شدن.))
منظورش برادرم سید هدایت الله بود.به بهرام قول دادم اینبار که برگشتم خانه،عکسی را که با برادر شهیدم در ارتفاعات ژاژیله ی کردستان گرفته بود،برایش چاپ کنم.بهرام از بچه های واحد ادوات و فامیلمان بود.پسر سرزنده و شوخی بود.با بچه های اطلاعات بیش تر قاطی بود.
بعد از اینکه در آب های جزیره شنا کردیم،رویِ پل های خیبری نشسته بودیم که شوخی بهرام گل کرد و گفت:((تک عراق حتمیه،نمیخواید بدونید سرنوشت هر کدومتون ،تو این جزیره چی میشه؟))
کانال سفیران زینبیون👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2383347712C192e82344f
✍
خدایا
همه دلخوشیم ازسیاهی شب
درآغوش کشیدن خیال توست
درخلوتےکه
هيچکس،تورا ازمن نمیگیرد
میدانی
شیرین ترین رویاهایم
به نام نامےتوکلیدمیخورند
کانالـــ سفیـــران زینبیـــون👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2383347712C192e82344f
#رمان_پایی_که_جاماند
#قسمت_پنجم
پرش به ❌#قسمت_اول ❌
بهرام یک کاغذ را به چهار قسمت تقسیم کرد،روی هر تکه کاغذ چیزی نوشت و از ما خواست هر کدام یکی برداریم. روی کاغذ ها به صورت جداگانه نوشته بود:شهید،اسیر،مجروح،جامانده.
هر کدام، یک کاغذ برداشتیم و فال ها را باز کردیم.پیران مستوفی زاده شهید. الله خواست پرگانی جامانده.عبدالعلی حق گو اسیر.من مجروح.
از چهار تکه کاغذِ فال بهرام،دو فال درست از آب درآمد.فال دو نفر از بچه ها،فردای آن روز به واقعیت پیوست؛اما فال دو نفر دیگر نه.
حضور در جمع بچه های اطلاعات برایم لطف خاصی داشت.آن ها همرزمان و هم واحدی های برادر شهیدم بودند.بعد از شهادت برادرم،غروب یک روز پاییزی در مقر گردوی کردستان با عزت الله ولی پور،فرمانده ی واحد اطلاعات،صیغه ی برادری بسته بودم.
سید هدایت الله که شهید شد،ولی پور از حسن خواست،پیش آقاسی فرمانده ی تخریب برود و انتقالی مرا از واحد تخریب به واحد اطلاعات بگیرد.آقاسی زیر بار نمیرفت.روز های اول میگفت:((ایشون در پادگان قدس همدان دوره ی تخصصی انفجارات دیده،سپاه براش هزینه کرده،حدود دو ساله که تو واحد تخریب بوده،از تخریب فقط شش نفر این دوره رو دیدن،دوتاشون شهید شدن،یکی شون رفته قرارگاه رمضان،مشکل پیدا میکنیم.))
ولی پور که با او صحبت کرد،تو رودربایستی افتاد،موافقت کرد و من به واحد اطلاعات آمدم.به آقاسی قول داده بودم برای مأموریت های خاص تخریبچی اش باشم.دلم میخواست توی واحدی باشم که یادگار و دوستان برادر شهیدم بود.از اینکه آمده بودم اطلاعات خوشحال بودم. غروبِ امروز مثل همه ی روز های جمعه دلگیر بود.
نیم ساعت مانده به غروب، مثل بعد از ظهر روز قبل،توپخانه ی قرار گاه که روی جاده ی شفیع زاده مستقر بود،دومین آتش سنگین خود را،روی مواضع دشمن ریخت.توپخانه ی قرار گاه،پشت خط اول،سه ضلع جنوبی جزایر،روبه روی دژ خندق و سمت راست و چپ دژ آتش سنگینی ریخت.ساعت حدود نه شب بود.جزیره ساکت و آرام بود.هیچ گلوله ای شلیک نمیشد.به همراه ولی زرجام،حسن وکیلی و اصغر دلروز(فردای آن روز به شهادت رسید)بیرون سنگر روی پل های شناور گَپ میزدیم.ولی زرجام مثل همیشه شوخی اش گل کرده بود.نمیدانم چه شد که حرف بچه یتیم های جبهه و آن هایی که مادر ندارند پیش آمد.از بین چهار نفرمان من و اصغر و ولی مادر نداشتیم.من در سن نُه سالگی و اصغر در سن ده سالگی مادرمان را از دست داده بودیم.ولی زرجام گفت:((سید! میدونی من و تو و اصغر چون مادر نداریم،اگه شهید بشیم مصیبتمون خیلی راحت و بی درد سره!))
_چطوری بی درد سره؟
_معلوم نیست تو جنگ چه به روزمون بیاد نبودن مادر نعمته،بودنشم مصیبته؛اگه شهید بشیم خیالمون راحته که دیگه غصه ی غصه خوردن مادرو نداریم.ای کاش هیچ شهیدی مادر نداشت، تو این دنیا هیچی بدتر از داغ فرزند نیست!
یاد صحبت طلبه ی شهید باقر جاکیان،اهل بهمئی افتادم که گفت:((یکی از دوستانم که در یک سالگی مادر و در چهار سالگی پدرش رو از دست داده بود،گفت:من که مادر ندارم برام شَروه(نوعی مرثیه خوانی محلی که معمولا در بین اقوام جنوب مرسوم است) بگه و گریه کنه،محبت مادر و ندیدم،اما دلم میخواد وقتی شهید شدم،برام گریه کنن...
کانال سفیران زینبیون👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2383347712C192e82344f
نسل قابیل
این کتاب «نسل قابیل » اثر ارزشمندی از دکتر جوادبامری است.
در این کتاب، جنایت های آل سعود در جهان اسلام مورد بحث و واکاوی قرار گرفت اهم مباحث عبارت است از:
1. آل سعود کیست ؟
2. نام و نسب
3. مذمت آل سعود در روایات رسول اکرم (صلی الله علیه وآله)
4. سقوط آل سعود از علایم ظهور امام مهدی (علیه السلام)
5. خیانت آل سعود به جهان اسلام
6. حمایت سعودی ها از صدام در حمله به ایران
7. حمله به یمن در آخرالزمان
8. کشتار حجاج منا
9. آل سعود دست نشاندگان وعوامل استکبار
10. آل سعود و حمایت از اسراییل غاصب
و بحثهای دیگری که ضمن این موضوعات مورد بررسی قرار گرفته است. این کتاب توسط انتشارات شهید کاظمی به چاپ رسید.
روزقلم بر قلم زنان آزاده مبارک
کانالـــ سفیـــران زینبیـــون
http://eitaa.com/joinchat/2383347712C192e82344f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تخریبـــــ چــی برگـــــرد
تو صـافــــ بودی ســـــاده جنـگیدی
امـــا جوابـــــ آینــه ها سنــگه
از وقتــی رفتــی خــوبــــ فهمیـدیــم
سنگــــر عــوضــــ میشــه ولی هنوز جنـــگه
روی ســر دنیــــا آتیـش سنگینــه
تخـــریبـــ چی برگـــرد اینجـــا پــر از مینــــه
تخــریبـــ چــی بـرگــــرد . . .
کانالـــ سفیـــران زینبیـــون👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2383347712C192e82344f
#رمان_پایی_که_جاماند
#قسمت_ششم
پرش به❌ #قسمت_اول ❌
اگه شهید شدم برید یه نصف قالب یخ بگیرید،بزارید روی قبرم،تا آب بشه بره توی قبرم به جای اشک مادرم.دلم میخواد به جای اشک پدر و مادرم یخ برام گریه کنه؛خواسته ی زیادی نیست.[عبدالله آسمار نام داشت.در عملیات والفجر ۸در فاو شهید شد.شهید باقر جاکیان میگفت :بعد از شهادتش هنوز سنگ قبرش را نصب نکرده بودند که یک نصف قالب یخ گرفتم و گزاشتم روی قبرش]))
مشغول صحبت بودیم که عبدالعلی حق گو صدایمان زد.
ولی پور کارتون داره، همه بیاین سنگر فرماندهی.
عزت الله ولی پور از جلسه ی فرماندهان و از قرارگاه خاتم ۳برگشته بود.از وضعیت دشمن و حضور یگان های عراق در منطقه صحبت کرد:
_با اطلاعاتی که داریم،دشمن میخواد تو جزیره پاتک بزنه.
او بعضی اطلاعات را از زبان سرهنگ عراقی محمد فاتح،فرمانده ی تیپ پیاده ی ۴۲۹ عراق،که چند روز قبل در شلمچه اسیر شده بود، بیان کرد.با صحبت هایش فهمیدیم فردا یک جنگ نابرابر بین ما و دشمن صورت میگیرد.ولی پور اطلاعاتی از یگان های ارتش عراق که چند روز قبل وارد جزیره شده بودند در اختیارمان گذاشت.تیپ ۶۰۱ پیاده از سپاه سوم عراق،لشکر۲۵ از سپاه سوم،دوگردان از لشکر ۱۶ عراق،تیپ کماندویی قادسیه و دوگردان از نیرو های مخصوص گارد ریاست جمهوری و... وارد جزیره ی مجنون شده بودند.
ولی پور گفت:((همین الان که من با شما صحبت میکنم،یگان هایی که اسم بردم دارن نیرو،تجهیزات و تدارکاتشون رو تو البیضه،الصخره،الهدامه،پد روطه و جاده های منتهی به جزایر مجنون و کانال صُویب خالی میکنن...))
خودم از بالای دکل دیده بانی،تحرکات و نقل و انتقالات خطوط دشمن را شاهد بودم. امروز خط عراق شلوغ و تردد و ترافیک بیش تر از روز های قبل بود.گزارشی از مشاهداتم را از بالای دکل دیده بانی ارائه دادم.گزارشات و هر آنچه مطرح شده بود،خبر از یک پاتک سنگین از سوی دشمن داشت.
بعد از بازپس گیری فاو و شلمچه،محسن رضایی به حیدرپور،فرمانده ی تیپمان،گفته بود:((عراقی ها در گام های بعدی به سراغ جزیره خواهند آمد،حواستان را خوب جمع کنید،اینجا آخر خط است!))
این صحبت آقا محسن را از ولی پور شنیدم.از روز های قبل با تجزیه و تحلیلی که از اوضاع داشتیم،میدانستیم تا زمانی که دمای هوا بالای پنجاه درجه است،دشمن تک نمیزند.در دمای بالای پنجاه درجه توپخانه و ادوات دشمن نمیتوانست به طور مستمر روی نیرو های ما آتش بریزد.شلیک زیاد در دمای بالا باعث میشد،لوله ی توپ های دوربرد بترکد.
امروز بعد از ظهر،دمای هوا نسبت به روز های قبل چند درجه کم تر بود. هر چند برای ریختن آتش تهیه از غروب تا موقع طلوع خورشید مشکلی نبود؛برای دشمن مشکل در روز و گرمای بالای چهل و پنج درجه بود.دشمن با شلیک گلوله های دودزا و فسفری برای ثبت تیر،جاده ی خندق و جاده های عقبه و پشتیبانیِ ما از جمله جاده های سیدالشهدا،بدر،قمربنی هاشم،صاحب الزمان،شهید همت و جاده ی جدید الاحداث شفیع زاده،معروف به توپخانه را گراگیری کرد.در این جور مواقع دشمن جاده ها،سنگر های فرماندهی،محل تجمع نیرو ها،آتشبار های ادوات و توپخانه را با گلوله های دودزا نشانه گیری میکرد،دیده بان های عراقی محل اصابت گلوله ها را رصد کرده و برای پاتک،ثبت تیر میکردند.آن طور که بچه های اطلاعات قرارگاه میگفتند،عراقی ها روبه روی جزیره ی مجنون ۱۳۰ کاتیوشا در خط دومشان مستقر کرده بودند.
کانال سفیران زینبیون👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2383347712C192e82344f
هدایت شده از دختر باید خانوم باشد
زیادی تند رفته ام...
انگار یادم رفته است که یارِ تو...
چراغ قرمز که می بیند...
محض ماه روی تو...
به یک گناهش بلند می گوید: نه!
کانال دختـــر باید خانـــــوم باشـد👇
@dokhtarbayadkhanoombashad
هدایت شده از دختر باید خانوم باشد
کاش همسایه تو بودم
از پشت پنجره هر روز آمدنت را
می دیدم...
السلام علیک یا صاحب الزمان
اللهم عجل لولیک الفرج
کانال دختـــر باید خانـــــوم باشـد👇
@dokhtarbayadkhanoombashad
هدایت شده از دختر باید خانوم باشد
یوسف گمگشتہ باز
آمد؟!
نیامد حافظا
تازه " ڪنعان " دِه به دِه دنبال
یوسف مےرود...!
جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان
کانال دختـــر باید خانـــــوم باشـد👇
@dokhtarbayadkhanoombashad
هدایت شده از دختر باید خانوم باشد
هرگز بجز دو پای گریزان نداشتیم
جز حرف و ادعای فراوان نداشتیم
این یک حقیقت است چرا مخفیش کنیم
ما بهر انتظار شما جان نداشتیم
السلام علیک یا صاحب الزمان
اللهم عجل لولیک الفرج
هدایت شده از دختر باید خانوم باشد
✍
ﺭﻭﺑﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﺷﺘﺮﯼ ﭘﺮﺳﯿﺪ :
ﻋﻤﻖ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺳﺖ؟
ﺷﺘﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ :
ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮ .
ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺗﻮﯼ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﭘﺮﯾﺪ ، ﺁﺏ ﺍﺯ ﺳﺮﺵ ﻫﻢ ﮔﺬﺷﺖ !
ﺭﻭﺑﺎﻩ ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﺏ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﻣﯽ ﺯﺩ ﻭ ﻏﺮﻕ ﻣﯽ ﺷﺪ
ﺑﻪ ﺷﺘﺮ ﮔﻔﺖ :
ﺗﻮ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﯽ ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮ!
ﻭ ﺷﺘﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﺑﻠﻪ ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮ، ﻭﻟﯽ ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮﯼ ﻣﻦ ، ﻧﻪ ﺯﺍﻧﻮﯼ ﺗﻮ!
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﻣﺸﻮﺭﺕ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯾﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﻃﺮﻑ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻭ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ ...
« ﻟﺰﻭﻣﺎً ﻫﺮ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﻧﯿﺴﺖ »
کانال دختـــر باید خانـــــوم باشـد👇
@dokhtarbayadkhanoombashad
✍
نیایش شبانه
الهی!
کجا این دل شکسته را جزنگاه تو درمانیست
وکجا این دل تشنه را جز ابر احسان تو بارانی
ای معبودم!...
چه لذت بخش است گذرنسیم یادتو بردلها،
چه زیباست پرواز خاطر تو بر قلبها،
و چه شیرین است پیمودن اندیشه درجاده
غیب ها بسوی تو،
سبحانا...
"ای یگانه محبوب بی ریا"در کنارمان گیر و
دامنت را پناه جاودانه مان ساز؛
بار الها....
تو را سوگند به رحمت بی منتهایت،
اجابت کن دعاهای بندگانت خصوصا
دوستان و عزیزانم را...
الهی آمین...
کانالـــ سفیـــران زینبیـــون👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2383347712C192e82344f
هدایت شده از " کانـالــ سفیران حجاب "
کانـالـــــــ جامــــــع احکام شرعـــی
#پاســــخ_بـه_شبهـــــاتـــــ
#پاســــخ_بـه_سوالاتـــ_شرعــــی
#پـــرسمـــــــان_اعتقـــــادی
#پــرسمــــــــان_قرانــــــــی
#شبهـــــــــــات_اخلاقـــــی
فقط در
کانـالـــ پـرسـمــــــانـــــ 313
http://eitaa.com/joinchat/2853830665C232c32048c