#شعر
#سعدی
#پلنگان_صوف_پوش
♨️طمع بُرد شوخی به #صاحبدلی
♨️نبود آن زمان در میان،حاصلی
❄️کمر بند و دستش تهی بود و پاک
❄️که زر برفِشاندی به رویش چو خاک
🔥برون تاخت خواهنده تیرهروی
🔥که نکوهیدن آغاز کردش به کوی
⚠️که زنهار از این #کژدمان_خموش
⚠️پلنگانِ درندهِ #صوفپوش
🐕که چون #گربه، زانو به دل برنهند
🐕و گر صیدی افتد، چو #سگ درجَهَند
🛐سوی #مسجد آورده دکان شید
🛐که در خانه کمتر توان یافت صید
🛤رهِ کاروانِ شیر مردان زنند
🛤ولی جامهِ مردم اینان کنند
💰سپید و سیه، پاره بر دوخته
💰بضاعت نهاده، زر اندوخته
🌾زهی جو فروشان گندم نمای
🌾جهانگرد شبکوک خرمن گدای
🧜♂مَبین در #عبادت که پیرند و سُست
🧜♂که در #رقص وحالت ،جوانند وچُست
🐲عصای کلیمند، بسیار خوار
🐲به ظاهر چنین زرد روی و نَزار
❌نه پرهیزگار و نه دانشورند
❌همین بس که دنیا به دین میخرند
🧝♀عبایی بلیلانه در تن کنند
🧝♀به دَخل حَبَش جامهِ زن کنند
🍔ز #سنت نبینی در ایشان اثر
🍔مگر خواب پیشین و نان سحر
🍯شکم تا سر آگنده از لقمه، تنگ
🍯چو زنبیلِ دریوزه، هفتاد رنگ
📛نخواهم در این وصف از این بیش گفت
📛که شنعت بود سیرت خویش گفت
🆔 @safiresheytan🕸