eitaa logo
ساغر خیال
22 دنبال‌کننده
14 عکس
1 ویدیو
0 فایل
سروده‌های سید محمدرضا شمس (ساقی)
مشاهده در ایتا
دانلود
(دل تکـــانــی) آنکــه سر کـــرده بـا گـــرانــی‌ها هسـت ، از روی نــاتـــــوانــی‌ها می‌کنــد سر ز فـــرط نــاچــاری بــا غـــم و معضــل گـــرانــی‌ها بس گـــرانــی تکــــان‌مــان داده می‌کنــم نیـــز ، دل‌_تکـــانــی‌ها روزگاری به عشق دیـن و وطـن دیــده بسـتـیم بــر جـــوانــی‌ها راهــی جبهــه‌ها شدیم از شـوق جنـگ کـردیم و جــان‌فشانــی‌ها یــار مستضعفان شدیم از جــان خصـم مستکبــران و جــانــی‌ها نـاقض ظــلم و جـور ضحـاکـان پـیـــرو ِ رســم کــــاویـــانــی‌ها چون بــری بوده‌ایم از شهـــرت عمـر طی شد به بـی‌نشــانــی‌ها بـی‌نشـانـی مقـــام والایــی‌‌ست کـه در آن هسـت جـــاودانــی‌ها ای‌دریغـــا کــه این زمــان رفتـه از جهــان، عِطـــر مهـــربـانـی‌ها بـاغ انسانیت خــزان شده چون گلشـن از صَرصَر خــــزانــی،‌ ها گفتــم ایـن قصــه را بــرای شما تــا بکــــاهـــم ز بــدگمـــانــی‌ها ایـن کمیـن خـاکسار کـــوی شما هـسـت از نســـل آسمـــــانــی‌ها ذره‌‌‌ای هیـچ و پـوچ و سرگردان مـانـده از جمـــع کهکشــانــی‌ها یــادگــــار شکـــوه دوران است زنــده مانده ز سخت‌جــانــی‌ها این وطـن خاک رادمـردان است رسـتم آن فخـــر سیـسـتانــی‌ها داده خـــــون‌هـــا بــه راه آزادی همــت و بــاکـــری ـ زمـــانــی‌ها الغـرض هـم‌سخـن! شــنو از من نکتـــه‌ای را ـ ز نکتــــه‌دانــی‌ها : هرکه خـواهـان عــدل و داد بوَد هست از جمــــع جمکـــرانــی‌ها گرچــه مــولای‌مــان بــوَد آگــاه از دلِ صــاحـب الـــزمــــانــی‌ها نیسـت امــا ز جمـــع مــا راضی تــا کـه غـــرقیــم در نــدانــی‌ها تا به کی؟ هی شعار پشت شعار تا کجــا؟ نیز روضــه‌خـوانــی‌ها بی‌تـرنـّم تـرانه‌خوان شده است آنکه خوانده‌ا‌ست لـن تـرانــی‌ها چون بوَد غافل از معیشت خلق هسـت مغـــرور سـرگــــرانــی‌ها گرچـه بـازنـده است نزد عمــوم مـی‌زنـــد دم ز قهـــــرمــانــی‌ها قهـــرمــانی اگرچـه زیبــا هست خوش بـوَد خــوی پهلــوانــی‌ها از ســیاسـت‌گـــــذاری قـــومــی تلـــخ گـــردیــده زنــدگـــانــی‌ها عـــده‌ای دل‌غمیـن ز نــاکـــامـی عـــده‌ای غــــرق کــامـــرانــی‌ها چشم دل بــاز کن ببین به عیـان نــاتـــوانـــان و قـــدکمـــانــی‌ها اشک غـــم ریــزد از نگــاه پــدر رفتــه از خــانـه شــادمــانــی‌ها مـا خـود از نسـل انقــلاب‌ستیم مشت محکم به کــج دهـانــی‌ها مــی‌کنــیم انتقــــاد ســـازنـــده بــا همـــان شــور طـالقـــانــی‌ها چون ‌توان خـواند از نگاهِ غمین این سخــن را بـه بـی‌زبــانــی‌ها : کاش آیـد اجـــل دهـــد پــایــان قصــه‌ی تلـــخ زنـــده‌مـــانــی‌ها (ساقیا) گر بقـــای خـود، طـلبی بگـــذر از خــاکــــدان فــانــی‌ها سخن حـق بگـو که حضرت حق بکنــــد از تــو ، پشــــتــبانــی‌ها سید محمدرضا شمس (ساقی) 1401/2/26 http://eitaa.com/sagharekhial
بر طبل غم مکوب! که بی‌شک ضرر کنی زیرا که گوش بسته‌ی خود نیز کر کنی وقتی که درد نیست تو را ، درک درد نیست ای ناطبیب! نسخه چرا که ، هدر کنی؟ وقتی که تلخ گشته دهان‌ها ز زهرِ غم آیا چسان توان که دهان ، پر شکر کنی؟ وقتی که راهِ کج بسپاری به شوق نان خواهی که از "صراط" چگونه گذر کنی؟ وقتی شکست خورده تدابیر بی اساس کی‌ می‌توان که فکر به روز ظفر کنی؟ سود تو از کجاست خدا داند و خودت حقی اگر تباه بگردد ، ضرر کنی چشمی که بسته‌ای به حقایق ز جهل توست باید که ذهن بی‌خبرت را ، خبر کنی بار غمی که هست به دوش نحیف ما یک دم اگر به دوش نهی، خم کمر کنی بس کن شعار مفت مده! خیرگی مکن! با حرف مفت، اهل وطن خونجگر کنی! تا کی توان که رنج نبرده به روزگار ریو و ریا کنی و به انبانه زر کنی؟ ما آدمیم و باخبر از کید روبهان شاید توان ز بی‌خبری، خویش خر کنی با شمع نیمه جان که به دستت گرفته‌ای کی می‌توان که از دل ظلمت گذر کنی؟ گفتم حقایقی که به گوش‌ات اثر کند ترسم که بشنوی ولی از گوش در کنی نانی اگر که خورده‌ای از سفره‌ی پدر باید که افتخار به نان پدر کنی هرگز مخواه لقمه‌ای از سهم دیگران زیرا حلال ِ نان پدر ، بی اثر کنی (ساقی!) اگر که طالب صبح عدالتی باید دعا بر آمدن منتظَر کنی سید محمدرضا شمس (ساقی) http://eitaa.com/sagharekhial
"به مناسبت ریزش بنای متروپل آبادان" دسـتِ جفـــا چـو کشــور مــا را نشــان گرفت بـایـد عــــزا بـــرای وطـــن ، تـــوامــان گرفت سقفی که شد خـراب، پی‌اش را که کـج نهاد؟ آن نـاخـلف ، کــه حکـــم ز کج طینتان گرفت سید محمدرضا شمس (ساقی) http://eitaa.com/sagharekhial
(خراب آباد) بیــا و نقشه‌ی این شهـــر را ـ خـــراب بکش به گوشه گوشه‌ی این شهر ، اضطراب بکش ریـــا و ریــوْ در ایــن شهـــر می‌کند بیـــداد بـه روی چهـــره‌ی اهـــل ریـــا نقـــاب بکش از آن که دم زنـد از فعـل نیک و کـار ثــواب فقـط خیــانــت و کــــردار نــاصــواب بکش از آن که روزی خود را ز خــون پـاک شهیــد کُنـَـد به حیــله و تــرفنــــد ، اکتـساب بکش بکـش تمــــامـــی دزدان شهــــر را ، بیــــدار ولیک شحنه‌ی این شهـر را به خــواب بکش بکـش کــویــر عطشـناک، پهنــه‌ی این شهــر‌ تمــام وسعــت این شهـــر را ، ســراب بکش گــروه انــدکی از شهـــر را به عیش مـــدام بقیـــه را همــگی غـــــرق در عــــذاب بکش اگرچه نیست تـوان خــریـد نـــان و کبـــاب ولــی پـــدرهـــا را ـ بــا دلــی کبــــاب بکش نبـین که فقـــر سبـب شد به آنچـه می‌دانی ولــی تو بـر سر زن‌هــا فقط حجـــاب بکش اگرچــه تلــخ شــده کــــام ملـت این شهـــر ولــی تــو از نمـک و شـــور انقـــــلاب بکش به پیش چشم خــردمنــدِ این خـــراب آبــاد عــــلامتـی ز ســـؤالاتِ بــی‌جـــــواب بکش به پــــای هـــر کــه بــــزد دم ز نـــــام آزادی به قعـــرِ محبـس‌هــا رشـته‌ی طنــــاب بکش اگرچه کـرکـس نـاکـس گشوده بـــال مـــراد ز نــامــــرادی‌هــا در قفــس ـ عقــــاب بکش تمـام معتـــرضــان را بـه نـــام شــورشـــیان به بنـــدِ دارِ جفــا ، گـرمِ پیــچ و تــاب بکش اگـرچــه رنــگ پــریــده ز چهــــره‌هـــا امـــا ز خــونِ دل همه را غــرق در خضــاب بکش اگـر که خـواسـتی آینـــده را کنی تــرســیم بیــا و بــا قـلمـت نقـشی از حبــــــاب بکش خـلاصه چونکه شدم خسـته از جفــای فلک بـــــرای راحـتـــی‌ام ، راهِ انتخـــــــاب بکش نمی‌رسد اجـــل ـ این ســنگدل که منــتظرم بــــرای رفتــن مــن حــالــت شــــتاب بکش چو کـوه اگرچه سِـتادم به روی پــای خودم ولــی تـو پـــای مــرا ، آهــــن مــــذاب بکش نشد چو راحت و خـوابـی مرا به روی زمین تـو خــوابگـــاهِ مـــرا ، در دلِ تـــــراب بکش اگــرچــه سـایــه‌ی غــــم بـود دایمــم بر سر ولــی تـو قبــــر مـــرا ، زیـــر آفتــــاب بکش بــرای آنکــه نخـــوانَـــد کسی مـــرا از مـــن بـه سنگ قبـــر ـ مرا عکسی از شــباب بکش گلــی نشد که بچیـــنم اگـــر ؛ کنـــار مــــزار بــرای دلخــوشی‌ام شـیـشه‌ی گــــلاب بکش به روی سـنگِ مـــزارم ، نمــــاد‌ی از (ساقی) بــرای رهگـــذران ، جــامـی از شــراب بکش سید محمدرضا شمس (ساقی) http://eitaa.com/sagharekhial
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روز شعر و ادب پارسی گرامی باد. ‌ ‌‌مُلک جم گرچه هنر پرور و شاعرخیز است ‌ ‌شهــریار غــزل ، اعجـوبه‌ ای از تبریز است ‌‌ ‌‌مـدّعـی گرچه زند لاف گــزاف از سرِ بخــل ‌ ‌نیک داند سخنش بـاطــل و طنز آمیز است ‌‌ سید محمدرضا شمس (ساقی) http://eitaa.com/sagharekhial
✅ کانال آموزش مبانی شعر ‌ در تلگرام 🎶( عروض ، قافیه و...) 🎶 سید محمدرضا شمس (ساقی) https://eitaa.com/arozghafie
بس‌که امروزه گرانی گشته است زندگانی ، زنده‌مانی گشته است کشور ما منبع نفت و طلاست البته سودش به جیب اغنیاست شیخی آمد با کلید ادعا تا گشاید قفل مشکل‌های ما مشکلی آسان نشد با آن کلید بلکه مشکل‌های ماضی شد مزید هشت سال از عمر ملت شد تباه در مسیر زندگی ، از اشتباه 🔘 شیخ رفت و سید آمد روی کار تا شود بهتر پس از او روزگار وعده‌هایش زنگ از دل می‌زدود غصه و غم را ز سینه می‌ربود خنده می‌آمد به لب بعد از تعب غنج می‌زد دل به سینه از طرب هرکسی می‌گفت: سید باخداست مردمی هست و مبرا از ریا ست می‌شناسد دردها را چون طبیب نیست رنج مَسکنت بر او غریب هر گره با دست او وا می‌شود دردها با او ، مداوا می‌شود شاه شطرنج است و قاضی القضات مختلس‌ها را نماید کیش و مات مَحکمه از عدل بر پا می‌کند انقلابی کرده غوغا می‌کند همچو "ابراهیم" با لطف خدا با شجاعت در مصاف اشقیا می‌زند بر آتش نمرودیان آتشستان را نماید گلسِتان گل دهد بار دگر ، باغ وطن بشکفد گل‌های یاس و نسترن می‌دهد رونق به ارز و اقتصاد ارزش پول وطن گردد زیاد تا تورم رخت بندد از میان با تلاش حامی مستضعفان روزها شد هفته‌ها و ماه و سال کم نشد از رنج و اندوه و ملال ای دریغا که خیال خام بود فکرها درگیر در اوهام بود نه تورم کم شد و نه مشکلات بلکه ما گشتیم از نو کیش و مات بر تورم ، دم به دم افزوده شد روحمان افسرد و تن فرسوده شد باز مایحتاج ملت شد گران هی زیان و هی زیان و هی زیان حالیا بر سفره‌ی بیچارگان جای مرغ و گوشت و ماهی گران سر شود با نان خالی روز و شب هفته‌ای یک بار هم نان و رطب دوره‌ی مرغ و پلو یادش بخیر گوشت و ماهی و چلو یادش بخیر گرچه از کف رفته نعمت‌های ما نیست اما فایده ، زین گفته ها باز هم باید که گویی شکر حق تا که بیش از این نگردی مستحق بلکه دستی آید از سوی خدا تا گشاید قفل ِ علت های ما ای خدا خود چاره‌ساز عالمی! وارهان ما را ز هر پیچ و خمی تا گرانی رخت بندد از وطن جان به لب آمد ازین رنج و محن این وطن مهد دلیران بوده است بیشه‌ی پیلان و شیران بوده است خونِ دل‌ها خورده شد در این دیار با سلحشوری و مجد و افتخار که عدالت در وطن بر پا شود عدل مولا در وطن اجرا شود حیف می‌باشد که با این وضع بد کشورم گردن بر این عسرت نهد چون جوانانی که در این مرز و بوم ریخته شد خون‌شان در جنگ شوم تا مبادا "عزت"‌ ما کم شود اهل ایران در غم و ماتم شود حال گویم با تو مسؤول عزیز آبروی ملت خود را نریز دخل‌مان با خرجمان یکجور نیست زندگی بر ما دگر ، میسور نیست این تورم‌های روز افزون ما می‌زند آتش به جان ماسَوا ما که دایم ، دم ز قرآن می‌زنیم لافِ مهر و عهد و پیمان می‌زنیم پس چرا همراه با هم نیستیم؟ روی زخم خویش مرهم نیستیم از گرانی ، جان ما بر لب رسید خاصه از وضع اسفبار جدید پول آب و نان و برق و گاز ما سر زده بر عرش اعلای خدا بس‌که مایحتاج ملت شد گران کارد بنشسته به مغز استخوان ای که هستی قافله سالار ما چاره‌ای اندیشه کن بر کار ما بلکه بر ما رو نماید زندگی رخت بندد دوره‌ی شرمندگی ورنه جمعی ، از گرانی وفور می‌شود راهی بزودی سوی گور آن زمان آید ز هر گور این ندا : مرگ بر تزویر و تلبیس و ریا چون چهل سال‌است با غم ساختیم با گرانی دمادم ساختیم گشت دیگر خانه‌ی صبرم خراب آرزوهامان شده ، نقش بر آب دادم از کف ، اختیار خویش را داد کردم محنت و تشویش را چونکه باشد سامع الاصوات ما صانع مصنوع کل ما خدا قصه‌ی پر غصه‌ای ، کردم بیان گوشه‌ی این پرده را دادم نشان چونکه او آگاه بر احوال ماست بهترین داروی هر درد و بلاست (ساقیا) جامی عطا فرما به ما تا رها گردیم ازین ، دام بلا سید محمدرضا شمس (ساقی) بهار 1401 http://eitaa.com/sagharekhial
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بیا به کوچه‌ ی دل‌ها ، کمی قدم بزنیم سری به خانه‌ی دل‌های پر ز غم بزنیم حریم مِهر ، مقدس بوَد بیا با مِهر درون سینه‌ی غم‌دیده‌ها حرم بزنیم مباد آنکه بخشکد به سینه عاطفه‌ها بیا ز اشک محبت به سینه نم بزنیم مباد بی‌خبر از هم شویم وقت ملال بیا به رسم عطوفت سری به هم بزنیم مباد تا که محبت روَد ز خاطره‌ها به مِهر دفتری از عشق را رقم بزنیم بکوش در ره مهر و وفا ونیکی کن مدام گام به راه دل از کرم بزنیم به پایمردی و همت ، به وقت حادثه‌ها مدد کنیم و بکوشیم و حرف، کم بزنیم اگرچه اهل دِرم در تغافل‌اند امروز تلنگری ز کرم هم به محتشم بزنیم برای درس گرفتن ز حادثات زمان ، سری به دیده‌ی عبرت به شهر بم بزنیم اگر که منتظر آن عزیز دورانیم که خطّ بطلان بر رنج و بر اَلم بزنیم در این زمانه که اندوه می‌کند بیداد بیا که خانه‌ی بیداد را به هم بزنیم دوباره فتنه به پا کرده است اهریمن مباد تا که به همراه او قدم بزنیم چقدر دم بزنیم از عرب‌ستیزی‌مان بیا که دم ، ز وفاداری عجم بزنیم مباد آنکه شود حق مسلمین پامال بیا به وحدت ، بر لشکر ستم بزنیم اگر که بیم تقابل بوَد به دل ما را چگونه می‌شود آیا دم از جنم بزنیم؟ اگر که پیرو مولای شیعیان هستیم علیه ظلم بیا تا که دل، به یم بزنیم بیا که گردن کفار را ، به وحدت مان به وقت حادثه با تیغه‌ی دو دم بزنیم طلب کنیم می از جام (ساقی) کوثر که پشت پای، ز مستی به جام جم بزنیم سید محمدرضا شمس (ساقی) http://eitaa.com/sagharekhial
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا