eitaa logo
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
1.6هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
5.8هزار ویدیو
172 فایل
🏵️ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻭ ﺑﻪ ﭼﻴﺰی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺷﺐ ﭘﺪﻳﺪﺍﺭ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺗﻮ ﭼﻪ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﻲ ﭼﻴﺰی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺷﺐ ﭘﺪﻳﺪﺍﺭ ﻣﻰﺷﻮﺩ، ﭼﻴﺴت؟ النَّجْمُ الثَّاقِبُ🌠 ﻫﻤﺎﻥ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺩﺭﺧﺸﺎنیﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﻇﻠمت را می شکافد ناشناس: https://gkite.ir/es/nashenas1401 @Sarbaze_Fadaei_Seyed_Ali ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
هفت شهر عشق قسمت بیست و هشتم.mp3
2.72M
📚کتاب صوتی هفت شهر عشق ✍مهدی خدامیان 🎙امین اخگر قسمت بیست و هشت 8⃣2⃣ _ _ @SAGHEBIN | ثاقبین 🤍
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
مشکلات پیش روی تربیت قسمت2⃣: اعتقاد به آموزه های غربی در عرصه تربیت بسیاری از مفاهیم و اهداف تربیت
3️⃣مهاجرت 📛بی تردید مسافرت و مهاجرت، فرهنگ را تحت تأثیر قرار می دهد. ❌از سویی جامعه ای که جمعیت جوان و نیروی کار کافی نداشته باشد، جمعیتِ مصرف‌ کننده آن، بیشتر از میزان تولید بوده و چاره‌ای جز وارد کردن نیروی کار ندارد. ♨️بدیهی است کشوری که نیروی جوان و فعال نداشته باشد، غیر از خطر اقتصادی، در معرض خطر فرهنگی نیز قرار می گیرد... ⬅️ ادامه دارد... 📚گزیده ای از کتاب ص ۵۱
8.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😳خوشگل خانم ✅📣📣📣📣📣📣📣 بدون شرح ولی عاااااااااااااالیه ✅نشر این پست قشنگ امر به معروف و نهی از منکر، صدقه جاریه ... @SAGHEBIN | ثاقبین🤍
1_3720014235.mp3
3.67M
گوش بده پدرت میخواد باهات حرف بزنه🥺✨ گریه تون گرفت برای ظهور امام زمان و منم دعا کنید😭💔🚶‍♂ به شدت پیشنهاد گوش کردن @SAGHEBIN | ثاقبین🤍
سومین نشانه.mp3
4.78M
🔷 سومین نشانه 🔶 تنها او می‌تواند جانشین باشد... 🏴 شهادت امام حسن عسکری علیه‌السلام را محضر امام عصر ارواحناه تسلیت عرض می‌کنیم.
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ #داستان_شهدا #خداحافظ_سالار قسمت بیست و هفتم بالاخره، انتظار به سررسید و هما
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ قسمت بیست و هشتم صحنه ای دیدنی بود. اسرا حمام رفته بودند و لباس نو پوشیده بودند. چند گوسفند جلوی پایشان قربانی شد. تعدادی از آنها روی دست و پای حسین افتادند. حسین تک تکشان را بوسید و بدرقه کرد. وقتی هواپیما از فرودگاه بلند شد، جماعت حاضر صلوات و تکبیر فرستادند. دفتر یادداشتم را باز کردم و گوشه اش نوشتم: در آخرین روزهای ماه صفر و در آستانه شهادت پیامبر و امام حسن مجتبی و امام رضا ۴۸ اسیر ایرانی با عنایت ائمه آزاد شدند. خدایا، مردم در بند سوریه کی از چنگال تکفیری ها آزاد می شوند؟ هوای برگشتن به ایران را نداشتم ولی دلم برای پسرانم وهب و مهدی و بقیه فامیل تنگ شده بود. زنگ زدم. هر دو دلشان برای آمدن به سوریه پر می‌زد اما مجبور بودند به خاطر کارشان در تهران بمانند. مهدی یک خبر خوب داشت، وهب یک خبر بد. مهدی گفت: کار ثبت نام سارا تو دانشگاه تمام شد و باید برای ترم بهمن اینجا باشه. اما خبر وهب یک خبر سیاسی بود. گفت: دیروز یک مجادله بد و غیراخلاقی بین رئیس جمهور و رئیس مجلس تو مجلس، درگرفت. گوشی را که گذاشتم زهرا و سارا که اول شادی را در چهره ام دیده بودند و بعد غم را، پرسیدند: مامان چی شده؟ اول خبر بد را گفتم: امثال حسین، توی این غربت، شب و روزشون برای تحقق آرمان‌های امام، انقلاب، شهدا و رهبری یکی شده اما تو کشور، بعضی‌ها به جای پرداختن به مشکلات مردم، اسباب دلسردی شون رو فراهم می‌کنن، دیروز تو مجلس حرف‌هایی گفته شده که در شأن مسئولین نظام نبوده. بیشتر از این توضیح ندادم و زود رفتم سراغ به زعم خودم خبر شادی آور و گفتم: سارا خانم هم از این ترم ان شاء الله میرن سر کلاس دانشگاه. و نگاه به قیافه درهم سارا انداختم که به جای اینکه خوشحالی کند با یک قیافه حق به جانب و جدی گفت: کلاس و درس دانشگاه اینجاست. گفتم: دخترم اگر برای همراهی با بابا میگی که چند ماهه اومدی و.. سرد و گرفته گفت: به هر صورت، من بنای برگشتن به تهران رو ندارم. با تحکم گفتم: اگه بابا بگه برگرد چی؟ سکوت کرد و رفت سراغ قرآنی که سید حسن نصرالله به او هدیه داده بود. طی این مدت یک ختم قرآن کرده بود. از پیوند وابستگی روحی او و زهرا به پدرشان، عمیقاً خبر داشتم. حتما زهرا هم باوجود برگشتن شوهرش امین به تهران، حرف سارا را میزد. گفت وگو برای اقناع آنها را بی فایده دیدم و گفتم بماند تا حسین خودش یک جوری راضی شان کند. در این اثنا ابوحاتم آمد. او هم مثل حسین بی وقفه کار میکرد و تنها یکی از کارهایش، رتق و فتق امور زندگیمان بود. به پیشنهاد او سری به بازار زدیم. با وجود خطر و شلیک های کور خمپاره ای، بخشی از بازار تعطیل نشده بود. یک ترازو خریدیم و به خانه آوردیم. وقتی ابوحاتم رفت، خودمان را وزن کردیم هر سه نفرمان، وزن کم کرده بودیم. آن شب تصمیم گرفتیم به شکرانه آزادی ۴۸ اسیر ایرانی، روزۀ مستحبی بگیریم. برای سحر بیدار شدیم که حسین رسید. سرش از بی خوابی درد می‌کرد. سرما هم خورده بود و سرفه می‌زد. اما پیش ما سرحال نشان داد ما سحری خوردیم او داخل اتاق رفت و مشغول نماز شب شد. نماز صبح را که خواند، دیگر رمق ایستادن روی پاهایش را نداشت. دخترها جورابش را کندند و پاهایش را ماساژ دادند و گاهی از کف با قلقلک. ظرف چند دقیقه، حسین از این رو به آن رو شد و من دلم سوخت که با این عشق و ارتباط بین آنها چطور از برگشتن به تهران حرف بزنم. اصلاً دل خودم هم اینجا بود پیش حسین و حضرت زینب. با این حال سر صحبت را باز کردم و از تماس‌های وهب و مهدی گفتم رگ خواب حسین را می‌دانستم. چرا که همان را گفت که من پیش بینی می‌کردم. برای اینکه دخترها را برای برگشتن به ایران راضی کند اوّل از سختی عملیات شب گذشته و بعد از تغییر شرایط جنگ به نفع نیروهای طرفدار دولت گفت: یکی دو روز پیش، یه خانم به ما زنگ زد و گفت شوهرش فرمانده یکی از گروههای مسلّحه و جا و موقعیت اونو به ما داد. همین موضوع زمینه برنامه ریزی برای به عملیات بیرون از شهر دمشق شد. ما با هدایت گردان‌های دفاع وطنی و هماهنگی ارتش سوریه تونستیم چند روستا رو تو مسیر فرودگاه پاکسازی کنیم که یکی از اونا مقر همون فرمانده شورشی بود. اگه ژنرالهای ارتش کم نمیآوردن عملیات رو تا صبح ادامه می‌دادیم. اما خسته شدن؛ و سوز سرما هم بیداد میکرد و زمین گیر شدن. یه کیسه خواب برای من آوردن که بخوابم. اما چون همه امکاناتی مثل پتو و کیسه خواب نداشتن، نگرفتم و یه گوشه روی زمین دراز کشیدم. از خستگی خوابم برد اما خیلی زود از سرما بیدار شدم. انگار روی یخ خوابیده بودم به این دلیل، سرما خوردم. ❤️ 🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️🍃❤️
اثر جدید هنرمند بهنام شیرمحمدی پیرامون آغاز ولایت امام عصر (عج) آقا مبارک است رَدای امامتت🦋♥️ عیدتون مبارک 🥳
4_5794355613282602816.mp3
7.79M
ویژه ۲ | • بعدازظهرها میرم توی یه جبهه فرهنگی، براشون رایگان کار میکنم ! • اولین داوطلب برای تمام اردوهای جهادی‌ام! • شب و روز دارم تمومِ تلاشمو میکنم بقیه رو با امامم آشنا کنم! ✘ هیچ کدوم بدرد نمی‌خوره! شما یه هستی اگر این یه شاخصه رو نداشته باشی! √ لطفاً با دقت و در خلوت گوش کنید √
14.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
" دارویار " ✅ صفرتاصد ماجرای طرح و اتفاقات خوب آن ♨️ شدن ۱۰ میلیون نفر بصورت رایگان با اجرای طرح دارویار 🔴 کاهش ۹۰درصدی هزینه درمان ناباروری در کشور 💠 تولید شده در رویداد رسانه‌ای جهت برگرفته از پژوهش اندیشکده راهبردی سعداء @SAGHEBIN | ثاقبین🤍