☑️ سفارش امام صادق علیه السلام در آخرین لحظات عمر شریفشان
◾️ شیخ صدوق (ره) از ابو بصیر روایت میکند که بعد از شهادت امام صادق (علیه السلام) برای عرض تسلیت به خدمت «ام حمیده» ام ولد امام صادق (علیه السلام) مشرّف شدم.
◾️ آن بانو به گریه افتاد و من نیز به جهت گریۀ او به گریه افتادم. پس از آن عرضه داشت:
◾️ ای ابو محمد! اگر حضرت صادق (علیه السلام) را در وقت شهادت میدیدی، هر آینه امر عجیبی را مشاهده میکردی:
◾️ آن امام بزرگوار در هنگامه ی رحلت چشمان خود را باز کرده و فرمودند: تمام خویشاوندان مرا جمع کنید!
◾️ پس ما تمام خویشاوندان آن حضرت را جمع کردیم و به نزد آن بزرگوار آوردیم.
◾️ آن حضرت رو به سوی آنها نموده و فرمودند:
بدرستی که شفاعت ما (اهلبیت) به کسی که نماز را سبک بشمارد و به آن اعتنا و اهتمام نداشته باشد، نمیرسد.
📓 ثواب الاعمال: ۲۲۸، بحار الانوار: ۴۷/۲ح۵
@SAGHEBIN
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️ دعای ندبه، ارثیه مهم امام صادق علیهالسلام برای ما
@SAGHEBIN
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از فرمولهایی که در دعای ندبه آمده
میتونی حدس بزنی،
«چقدر بد» یا «چقدر خوب» داری زندگی میکنی!
@SAGHEBIN
ثاقبین
📙کتاب صوتی ستاره ها چیدنی نیستند 🔻قسمت هجدهم #ستاره_ها_چیدنی_نیستند @SAGHEBIN
29.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📙کتاب صوتی ستاره ها چیدنی نیستند
🔻قسمت نوزدهم
#ستاره_ها_چیدنی_نیستند
@SAGHEBIN
ثاقبین
📙کتاب صوتی ستاره ها چیدنی نیستند 🔻قسمت نوزدهم #ستاره_ها_چیدنی_نیستند @SAGHEBIN
28.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📙کتاب صوتی ستاره ها چیدنی نیستند
🔻قسمت بیستم
#ستاره_ها_چیدنی_نیستند
@SAGHEBIN
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 هشدار ارتش یمن به اسرائیل دربارۀ حمله به رفح
🔸سخنگوی ارتش یمن: چهارمین مرحله از عملیاتهای خود را که در راستای حمایت از ملت فلسطین است را آغاز کردیم.
🔸دامنۀ حملات یمن از دریای مدیترانه تا هرنقطهای خواهد بود که دست این کشور به این کشتیها برسد.
🔸اگر اسرائیل عملیات نظامی را در رفح آغاز کند، تمامی کشتیهای متعلق به شرکتهایی را مجازات خواهیم کرد که وارد بنادر فلسطین اشغالی میشوند.
🔸در ۲۰۲ روز، ۱۰۲ کشتی مورد هدف قرار گرفتهاند. بندر ایلات به شکل کامل تعطیل شده و اسرائیل در واردات کالا در تنگنای شدیدی قرار گرفته است.
@SAGHEBIN
ناو سپاه از مدار صفر درجه عبور کرد
🔸ناو بالگردبر شهید نادر مهدوی از مدار صفر درجه عبور کرده و در اجرای ماموریت در نیم کرۀ جنوبی قرار دارد.
🔸این اولین حضور نیروی دریایی سپاه در ماموریتی در این سطح و دور از آبهای کشورمان است.
🔸ناو شهید مهدوی با ۲۴۰ متر طول و ۳۲ متر پهنا قابلیت بارگیری ۴۱ هزار تن تجهیزات را دارد و برد عملیاتی آن بیش از ۱۸ هزار مایل عنوان شده.
🔸این ناو به تجهیزات متنوع رزمی از جمله سیستم شلیک موشک بالستیک، رادار آرایه فازی سه بعدی، توپخانه ضدهوایی زو-۲۳–۲ ، اورلیکن و اورلیکن ۳۵ مم مجهز است و قادر است تا ۴ بالگرد و دهها پهپاد و شناور را با خود به دریا برده و عملیاتی کند.
@SAGHEBIN
◽️سخنگوی ستاد انتخابات: مرحلهٔ دوم انتخابات مجلس ۲۱ اردیبهشت برگزار میشود
◽️آغاز زمان تبلیغات دور دوم انتخابات مجلس
فعالیتهای تبلیغاتی نامزدهای دور دوم انتخابات مجلس از ۱۳ اردیبهشت آغاز شده و داوطلبان برای تبلیغ یک هفته فرصت دارند.
◽️بازداشت عوامل پشتیبان گروهک جیشالظلم
قرارگاه سپاه قدس جنوبشرق: بامداد امروز چند نفر از عوامل پشتیبانی کنندۀ گروهک تروریستی جیشالظلم با همکاری مردمِ منطقه دستگیر شدند.
◽️سد دز پُر شد
مدیرکل آب و برق خوزستان: بهدنبال بارشهای ۲ روز اخیر ظرفیت سد دز بهطور ۱۰۰ درصد تکمیل شد. دریچههای خروجی آب سد امشب بازگشایی شدهاند و دبی رودخانه دز افزایش خواهد یافت.
@SAGHEBIN
🔸دانشگاه شیراز و دانشگاه فردوسی بیانیه دادن همه دانشجوها و اساتیدی که برای حمایت از غزه اخراج یا حتی تهدید میشن رو با شرایط ویژه جذب میکنیم حالا این موضوع به شدت مورد استقبال فعالین مجازی قرار گرفته.
🔹آمریکا با هزار کلک از کشورهای مختلف نخبه جذب کرده بود حالا هر چی خورده باید پس بده:))
@SAGHEBIN
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شلیک مستقیم پلیس آمریکا به دانشجویان
@SAGHEBIN
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نماهنگ جدید KHAMENEI.IR | شریک جرم
👈 اشاره اخیر رهبر انقلاب به اعتراضات دانشجویان دانشگاههای دنیا از آمریکا و اروپا تا استرالیا و حمایت آنها از مردم فلسطین
✏️ دانشجویان دانشگاههای آمریکا، نه تخریب کردند، نه شعارِ تخریب دادند، نه کسی را کشتند، نه جایی را آتش زدند، نه شیشهای را شکستند، ولی اینجور دارد با آنها رفتار میشود.
@SAGHEBIN
ثاقبین
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ #داستان_شهدا #خداحافظ_سالار قسمت پنجاه ایشون زیر دید تک تیراندازهای حزب کومله
🍃❤️🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️
❤️
#داستان_شهدا
#خداحافظ_سالار
قسمت پنجاه و یک
:«بچه ضعیفه، کمک شیر میخواد. خیلی از بچه ها تا ده سالگی این جوری هستن.»
من و عمه برای اینکه بفهمیم حسین کجاست، گوشمان به رادیو بود که ناگهان خبر حمله سراسری عراق از مرزهای جنوبی و غربی را اعلام کرد. یک جنگ تمام عیار از هوا و زمین و دریا که با بمباران چند فرودگاه از جمله فرودگاه همدان آغاز شد. حسین و دوستانش قبل از هجوم سراسری عراق به مرز رفته بودند و تا وهب چهار ماهه شد، حسین نیامد.
حاج محمد سماوات میآمد و برای بچه های سپاه همدان که در قصرشیرین و سرپل ذهاب بودند، تدارکات میبرد. و هر بار که میآمد سری به ما میزد و خبری از حسین میداد. میگفت: «حسین آقا قبل از شروع جنگ در جلسه ای به بنی صدر هشدار داده بود که نیروی زمینی عراق از سمت مرز قصر شیرین در تدارک حمله ست و بنی صدر در حضور سران ارتش پرسیده بود آقا بر چه اساس شما این ادعا رو میکنی. حسین آقا گفته بود من امروز از اونجا اومدم. خودم صد و پنجاه تانک عراقی رو شمردم که مقابل پاسگاه تیله کوه آرایش گرفتن. رئیس جمهور خندیده بود و گفته بود نه آقا، اونا که شما دیدی، تانک نیس، ماکت تانکه.
یادم آمد که حسین یک بار هم زخم زبان رئیس جمهور را وقتی به سپاه همدان آمده بود، چشیده بود. خودش برایم تعریف کرد که:« وقتی بنی صدر اومد سپاه، یه نامه بهش دادیم. موضوع نامه درخواست واگذاری ساختمان ساواک، به سپاه بود. همون جا نامه رو خوند و جلوی ما پارهش کرد و با عصبانیت گفت:« شما میخواین مرکز قدرت بشین. این مملکت باید از چند جا دستور بگیره.»
اواخر مهر بود که حسین آمد. پیش عمه بودم و بی حوصله. حسین می خواست از جنگ بگوید و من از نحسی وهب، پیش عمه دهنم را بستم و چیزی نگفتم. حسین وهب را بغل گرفت و گفت:«پروانه نمیدونی چقدر مردم آواره دیدم که از قصر شیرین فرار میکردن و آواره کوه و بیابون بودن. نه ماشین داشتن که باهاش مسیر ۳۵ کیلومتری قصرشیرین به سرپل ذهاب رو بیان و نه فرصتی که اسباب و اثاثیه شون رو جمع کنن. بچه ها از گرسنگی و تشنگی و سرمای شب توی بیابونها می مردن. بعثی ها، هم به اموال مردم تعدی کرده بودن و هم به ناموسشون. ما امکانات جنگیدن نداشتیم. اونا با تانک میآمدن و ما با ژ ۳ مقابلشون بوديم. تقريباً همه اعضای شورای فرماندهی سپاه همدان رو تو پاسگاه مرزی تیله کوه به اسارت درآوردن و من شاهد صحنۀ تلخ اسارتشون بودم. قصرشیرین که سقوط کرد، برای دفاع از سرپل ذهاب، با بیست، سی نفر از بچه های سپاه همدان، عقب اومدیم. بعثی ها پشتِ سرما، می اومدن و خیلی زود به ورودی شهر رسیدن. کنار پمپ بنزین با اونا درگیر شدیم. اما زورمون نرسید وارد شهر شدن.
اهالی سرپل ذهاب، فرصت بیشتری از مردم قصرشیرین برای فرار داشتن. اونا به شهرهای عقب تر مثل کرند رفته بودن و شهر خالی از سکنه بود. فقط ما بیست، سی نفر بودیم و در مقابلمون دهها تانک که تا ساختمان سپاه سرپل ذهاب اومدن و آرم بزرگ سپاه رو که روی دیوار نقاشی شده بود، با تیر مستقیم زدن. غیرتمون به جوش اومد. تانکها رو عقب زدیم و متجاوزین از شهر فرار کردن. روی ارتفاعات مشرف به شهر مستقر شدن. روی دو ارتفاع بلند به نامهای فراویز و بازی دراز، بچه های سپاه تهران تو بازی دراز با اونا میجنگیدن و ما در قراویز. تعدادی شهید دادیم اما زمین گیرشون کردیم. تا نیروهای کمکی رسیدن، وقتی به سرپل ذهاب برگشتیم، درب همۀ خانه ها باز بود. و سقف بسیاری از خانه ها ویران، وسایل زندگی اونا از همه نوع دست نخورده، باقی مونده بود. مردم سرپل جونشون رو از معرکه به در برده بودند ولی اموالشون رو نه.
پس از چند روز جنگیدن، غذایی برای خوردن نداشتیم توی پارگینگ یکی از خونه ها، چند جعبه نوشابه بود. مقداری نون خشک پیدا کردیم و با نوشابه خوردیم. و یادداشت نوشتیم که این آدرس ماست که اگه صاحباش برگشتن، پولش رو بدیم.
حسین آن چه را که دیده بود، هنرمندانه شرح داد. تا جایی که یادم رفت از مریضی وهب بگویم، با او هم داستان شدم:« طفلی بچه های بیمادر.» و حسین آه کشید:«صحنه هایی دیدم که نمیتونم بگم و آماده رفتن شد. پرسیدم:« کجا با این عجله؟» جواب داد:« به جبهۀ سرپل ذهاب که اسمش شده، جبهه همدان. و لبخندزنان گفت:«محمد بروجردی فرمانده منطقه غرب، یه اسم هم برا من گذاشته. فکر میکنم از شاهکوهی بهتر باشه.» با اشتیاق پرسیدم:« چی؟»
گفت:«همدانی»
زمستان سال ۵۹ حسین به سرپلذهاب برگشت و ما در کنار مشکل آب و شیلنگ های یخ زده، قطعی برق هم داشتیم، اداره برق از روی تیری به ما برق داده بود که ظرفیت مناسبی نداشت. دائم برق قطع و وصل میشد، وسیله برقی قابل استفاده نبود و خانه از سرما شده بود، زمهریر.
دیگر توش و توان نداشتم وهب را ببرم دکتر. شبها چند پتو روی خودمان میکشیدم اما حریف سرما نمی شدیم.
❤️
🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️
ثاقبین
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ #داستان_شهدا #خداحافظ_سالار قسمت پنجاه و یک :«بچه ضعیفه، کمک شیر میخواد. خی
🍃❤️🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️
❤️
#داستان_شهدا
#خداحافظ_سالار
قسمت پنجاه و دوم
رگ غیرت عمه از این وضعیت، جنبید. به اداره برق رفت و از آنها خواست که مشکل برق را حل کنند. و خیلی زود کارگران اداره برق، تیربرق جداگانه ای جلوی خانه نصب کردند و برق، دیگر قطع نشد.
عمه گرما را به خانه ام آورد ولی از پیش ما رفت. او مجبور شد به خاطر پسر دومش اصغر آقا، به تهران برگردد و من دوباره تنها شدم.
روزهای پایانی سال، حسین که مسئول تدارکات سپاه همدان بود. از جبهه برگشت و خبر داد، یک جوان اصفهانی به همدان آمده و به عنوان فرمانده سپاه استان معرفی شده است. و گفت، همان دانشجویی است که هنگام ورود امام به بهشت زهرا با او آشنا شده و اسمش محمود شهبازی است. و گوشه ای از سوابقش را این گونه برشمرد:
عضو شورای فرماندهی ستاد مرکزی سپاهه و از دانشجویان فاتح لانه جاسوسی آمریکاس. سال گذشته تعدادی از جاسوسان آمریکایی رو برای پنهان کردن به همدان آورد. یه پا مُلّاس، ولی بدون عبا و عمامه. معلم قرآنه و استاد نهج البلاغه س.»
به شوخی گفتم:« پس با این سطح علمی، چرا نرفته حوزه علمیه؟» با جدیت پاسخ داد:« شک ندارم که سپاه رو مثل حوزه علمیه میکنه.»
چند روز بعد همین فرمانده جوان را به خانه آورد. با وجود فاصله سنی نه ساله با او، به قدری در این چند روزه، با هم خودمانی و رفیق شده بودند، گویی که سالهاست با هم بوده اند. محمود با لهجه شیرین اصفهانی با حسین شوخی میکرد و حسین با لهجه غلیظ همدانی سربه سر او میگذاشت و من چه میدانستم که این دو در آینده، پاره تن هم خواهند شد. اگر یک روز او را نمیدید دلتنگش میشد. میپرسیدم:« مگه این جوان با بقیه چه فرقی داره که تو رو مجذوب خودش کرده؟»
میگفت:«همه چیز در او جمع شده؛ از حسن رفتار و هوش سرشار تا قدرت نفوذ در دلها. و تدبیر و تسلط بر کار تا خلاقیت و ابتکار با یک سیمای نورانی و شب زنده دار که مغناطیسش هر کسی را به سمت خود، جذب میکنه.
خندیدم:« حالا این آقا مجرده یا مثل تو زن و بچه داره؟»
- مجرده اما تموم بچه های سپاه، اهل بیت اون شدن و دعوا دارن که اونو ببرن خونه هاشون.
حسین راست میگفت، این شیفتگی نسبت به فرمانده جوان نه فقط در او بلکه در همۀ بچه های سپاه بود و من همین تعریف و تمجیدها را از زبان خانم حاج محمد سماوات هم شنیدم.
حاج محمد سماوات، یک بازاری متمول، پیش از انقلاب بود که برخلاف بیشتر بچه های سپاه، دستش به دهانش میرسید. اما همه زندگی و داشته خود را پای انقلاب و سپاه آورده بود. حقوق بچه های سپاه را او میداد. برای متأهل ها دو هزار و دویست تومان در هر ماه که همین را هم بچههای سپاه برای خود زیاد میدانستند. حسین میگفت که:« عده ای از متأهل ها حقوق نمیگیرن و بیشتر مجردها نه تنها حقوق نمیگیرن بلکه به صندوق مالی حاج آقا سماوات کمک ماهیانه هم میکنن و هر روز صبح، همه پشت سر فرمانده جوان، سرتاسر سپاه رو
جارو میزنن و تمیز میکنن. این فرمانده جوان، خانه دل همه رو آباد کرده.»
فرمانده جوان به حسین دوتا هدیه داده بود؛ یکی کتاب «پرواز در ملکوت» با یک یادداشت صمیمانه که برای او نوشته بود و یک انگشتری با یک نگین سرخ که حسین همیشه به یاد او باشد.
اوضاع داخلی کشور نابسامان و مسئولین ناهماهنگ بودند. دشمن خارجی از مرزها میآمد و شهرها را یکی پس از دیگری میگرفت و رئیس جمهور به جای هماهنگ کردن ارتش و سپاه برای مقابله با دشمن خارجی، ساز مخالف میزد و بر طبل اختلاف میکوبید. حسین از این آقای رئیس جمهور، بیزار بود. وقت عصبانیت نرمی گوشش سرخ میشد و میگفت:« قراره که رئیس جمهور برای دومین بار به همدان و سپاه بیاد، بار اول که برخوردش با بچه های سپاه همدان خیلی تحقیرآمیز بود اما بعید میدونم که محمود شهبازی بزاره بنی صدر بیاد داخل سپاه. این مردک مایه ننگ ما همدانیها س.»
آن روز، مردم شهرچند پشته توی خیابانها برای دیدن بنی صدر صف کشیده بودند و چون قرار بود اوّل در محل منزل پدری اش برای مردم صحبت کند، ما به
آنجا رفتیم.
وهب را پیش خواهرم، ایران گذاشتم. حسین یک کلت کمری بهم داد که جزو
تیم امنیتی بخش خواهران در طبقه بالای ساختمان باشم. هر آینه ممکن بود در
یک حیلۀ خودساخته، دستی روی ماشهای برود. بنی صدر را بکشد و از او بت سخنرانی بنی صدر در خیابان -تختی- منزل پدری اش بی حادثه بخیر گذشت بسازد. بتی که قرار بود تمام قد، مقابل امام، عَلَم شود.
سخنرانی بنی صدر در خیابان تختی -منزل پدری اش- بی حادثه بخیر گذشت.
اگرچه او بذر فتنه را پاشید و به بهانۀ صحبت صریح و بیواسطه با ملت، به تضعیف جایگاه رهبری، مجلس و نخست وزیر منتخب مجلس-محمدعلی رجایی- پرداخت و بعد به طرف سپاه رفت. دل من مثل سیروسرکه می جوشید که مبادا اتفاقی بیفتد. چون حسین از محمود شهبازی شنیده بود که دروازه سپاه را
روی بنی صدر میبندیم.
❤️
🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️
💢انسداد بیش از ۴۳۴ سایت و صفحه مجازی به دلیل جرائم اقتصادی
🔸سردار رحیمی، رئیس پلیس امنیت اقتصادی فراجا:
این اقدامات با هدف مبارزه با قاچاق و جرائم اقتصادی انجام شده و در جریان این طرح طی یک ماه گذشته بیش از ۲۵۶۰ نفر ساعت پایش، کنترل و رصد در فضای مجازی پیرامون پیجویی جرائم اقتصادی، کالای قاچاق و جرائم گمرکی انجام شد که منجر به مسدود سازی ۴۳۴ تارنما و صفحه در حوزه جرائم اقتصادی در فضای مجازی گردید.
@SAGHEBIN
☑️ چند نکته مهم پیرامون انتشار کارنامه تحصیلی استاد رائفی پور توسط رسانه های معاند و افراد مسئله دار در داخل
🔹انتشار کارنامه آقای رائفی پور توسط اشخاص مسئله دار در داخل و بازنشر آن توسط برخی جریانات و افراد فارغ از جعلی یا واقعی بودنش و استفاده از شیوه های غیراخلاقی برای تخریب رقیب، کار نامناسب و بی اخلاقی محض هست و محکوم است.
🔹آیا منتشر کنندگان آن، موافق هستند کارنامه تحصیلی و مسائل شخصی خودشان را همینگونه دیگران در فضای مجازی منتشر کنند؟!
امیرالمومنین علیه السلام دراینباره فرمودند: چه سخن حكيمانه جامعى است اين سخن كه آنچه بر خود مى پسندى براى مردم نيز بپسند و آنچه براى خود نمیپسندى براى آنها نيز نپسند!
(ميزان الحكمه ری شهری جلد۳ ص۱۷۹)
🔹اینکار همسو رفتار کردن با دشمن و کمک به تکمیل پازل دشمن برای تخریب افراد مومن و انقلابی است. افرادی که اینکار غیراخلاقی را انجام میدهند با اینکارشان اثبات کردند یا مزدور و مهره ی دشمن هستند، یا تقوای حداقلی و کافی ندارند و گرفتار حسادت و... هستند.
🔹یقینا رفتارهایی که آبروی افراد را هدف میگیرد و اطلاعات شخصی آنها را عمومی میکند و صرفا برای تخریب افراد بازنشر پیدا میکند و متاسفانه آفت این روزهای فضای مجازی در مملکت ما شده برخلاف سیره ائمه معصومین و امامین انقلاب است و شرعا گناه کبیره حساب میشود و حق الناس دارد.
🔹استاد رائفی پور در جبهه انقلاب بوده و اقدامات وی در روشنگری جامعه و جهادتبیین به ویژه درحوادث دو سال اخیر بسیار ارزشمند و قابل تقدیر بوده است. همچنین موسسه مصاف ایشان در زمینه های مختلف، اقدامات فرهنگی و جهادی گسترده و زیادی انجام داده است که کمتر کسی پیدا میشود که تا این حد برای جامعه مفید بوده باشد.
🔹صرف داشتن مدرک دانشگاهی ملاکی برای تشخیص سواد و تخصص افراد نیست و نداشتن آن لزوما نمیتواند ملاکی برای بیسواد قلمداد کردن افراد باشد. زیاد دیده شده افرادی که مدرک تحصیلی دانشگاهی در یک موضوع خاص داشتند ولی سواد و تجربه و تخصصشان در آن موضوع کافی و صحیح نبوده مانند افرادی مثل زیباکلام که دکترای علوم سیاسی دارند ولی سواد و تخصص کافی و تحلیل های صحیحی نسبت به مسائل سیاسی ندارند.
🔹همچنین مصادیق بسیار زیادی از این دست درتاریخ چه در ایران وسایر کشورها وجود دارد که فرد یا افرادی بدون داشتن مدرک دانشگاهی درحوزه ای به سبب توان و تجربه عملی گاها از متخصصان تحصیل کرده در آن حوزه توانمندتر و موثرتر در فرآیند تحولات بودند. پس استفاده از شیوه ناشیانه ی تمسک به مدرک تحصیلی برای تخریب نه اخلاقی هست و نه شرعی و نه عقلی.
🔹سوالی که پیش میآید اینست که چرا انتشار مدرک تحصیلی در زمان نزدیک شدن به دور دوم انتخابات مجلس انجام شده است؟! آیا با اینکار غیراخلاقی میخواهند مانع از رای آوردن لیست انتخاباتی موسسه مصاف استاد رائفی پور شوند؟!
@SAGHEBIN
ثاقبین
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ #داستان_شهدا #خداحافظ_سالار قسمت پنجاه و دوم رگ غیرت عمه از این وضعیت، جنبید
🍃❤️🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️
❤️
#داستان_شهدا
#خداحافظ_سالار
قسمت پنجاه و سوم
بنی صدر تا نزدیکی سپاه رفت و چون مُخبرانش خبر داده بودند که شرایط برای ورود او به سپاه فراهم نیست، برگشت.
چند ماه بعد، مجلس رأی به عدم کفایت سیاسی بنی صدر به عنوان رئیس جمهور داد. او از کشور گریخت و جریان نفاق که تا آن روزها، زیر نقاب بود، آشکار شد.
منافقین دست به اسلحه بردند و دور ترورهای کور مردم آغاز شد. مردمی که فقط
جرمشان اعتقاد به نظام و رهبری امام بود.
حسین با موتور به سپاه میرفت و میآمد و حاج آقا سماوات، هشدار میداد که
منافقین، مسیر رفت و برگشت تو را شناسایی و زهرشان را خالی میکنند.
حسین از ترور و تروریست، پروایی نداشت. یک پایش شهر بود و یک پایش جبهه، و ما نمیدانستیم که او و محمود شهبازی در تدارک عملیاتی سنگین برای دور کردن دشمن از ارتفاعات قراویز در سرپل ذهاب هستند. چند روز مانده به عملیات، حاج آقا سماوات برای بسیج امکانات از سرپل ذهاب آورد. وقت رفتن گفت:«محمود شهبازی تقریباً سپاه استان همدان رو برای حضور در عملیات، تعطیل کرده، و حسین آقا رو گذاشته به عنوان فرمانده این عملیات، از بس به حسین آقا اعتقاد داره. حتی خودشم فرمانده محور شده، تحت فرماندهی حسین آقا.»
از روز دوازدهم شهریور، هر روز چندین شهید به شهر می آوردند، شهدای عملیات شهیدان رجایی و باهنر در سرپل ذهاب را، کم کم همه جای شهر سیاه پوش شد. مثل همۀ خانوادۀ رزمنده ها هر لحظه انتظار داشتم، یکی زنگ خانه را بزند و خبری از شهادت یا مجروحیت بدهد، که حسین پس از یک هفته، به همدان آمد. خسته بود و بیقرار، مثل مرغ سرکنده بال بال میزد و میگفت:«بیشتر بچه های سپاه استان همدان در این عملیات شهید و مجروح شدن. عملیات رو یکی از عاملین نفوذی منافقین، لو داد و پیکر شهدا زیر برق آفتاب، موندن روی كوه قراويز.»
از شهدا که گفت، چشمانش میان اشک نشست و با حسرت و آه خطابم کرد:« من آخرین کسی بودم که برگشتم. پیکر دوستان شهیدم رو روی زمین میدیدم و میسوختم. ناله مجروحین رو میشنیدم و فقط تونستم یکی از اونا به اسم محمد شکری صفا رو عقب بیارم. غروب یازدهم شهریور برای من مثل عصر عاشورا بود. قراویز قتلگاه بچه ها شده بود. با ذره ذره وجودم، غربت و دلتنگی حضرت زینب رو احساس کردم وقتی که برگشتم. محمود شهبازی:«گفت حسین چطور به شهر برگردیم و پیش خونواده شهدا سرمون رو بلند کنیم؟ اون روز من و محمود، سر روی شونه هم گذاشتیم و گریه کردیم.»
پرسید:«محمود شهبازی زنده س؟
گفت:«آره، در تدارک یک عملیات دیگهس.»
تابستان سال ۱۳۶۰، حاج محمد سماوات برای بار دوم با من صحبت کرد که:«شما توی چاله قام دین، امکانات ندارین. خونه به سپاه، دوره و حسین آقا، این مسیر رو با موتور میره و میآد. یه سپاهی موتورسوار برای منافقین که به صغیر و کبیر رحم نمیکنن، هدف ایده آلیه.»
گفتم:«من و حسین به شما و همسر محترمتون خیلی ارادت داریم. من حرفی
ندارم اما حسین راضی نمیشه. مگه اینکه مادر شوهرم ازش بخواد.»
عمه که اسم موتور و ترور را شنید، از حسین خواست که به خانه حاج آقا سماوات برویم. حسین نرم شد ولی گفت:«از منطقه که برگشتم، اسباب کشی میکنیم.»
برای عملیات رفت و پس از یک ماه برگشت و نگفت که بر او و دوستانش چه گذشته است. از حاج آقا سماوات پرسیدم:«مگه حسین برنگشته سر مسئولیتش توی تدارکات سپاه، پس چرا این قدر برای عملیات میره؟»
حاج آقا سماوات گفت:«اینو دیگه باید از محمود شهبازی، فرمانده سپاه همدان پرسید که عاشق حسین آقا شده و اسمشو گذاشته آرام دل، اون قدر قبولش داره که گاهی میذارتش جای خودش مثل همین عملیات اخیر تو ارتفاعات تنگ کورک
گیلان غرب که ماجراش مفصله.
وهب میتوانست روی پای خودش بایستد. اما همچنان ناآرام بود یک نفر میخواست که ۲۴ ساعته مراقبش باشد. و حسین همیشه میخواست مرا برای روزهای سخت آماده کند هر روز به منزل یکی از همرزمان شهیدش می برد. دستم را خوانده بود. میدانست که خسته و دلتنگ شده ام و دنبال فرصتی هستم که از او بخواهم تا مدتی در شهر بماند و پیش ما باشد. وقتی از منزل خانواده شهدا برمیگشتیم میگفت:« این شهید، زن و چند تا بچه داشت، بسیجی بود و با اختیار این راه رو انتخاب کرد و بعد از شهادتش، بار مسئولیت امثال من رو سنگین تر کرد.»
وقتی حسین از غربت و مظلومیت شهدا و تنهایی خانواده شان حرف میزد، به فکر فرومی رفتم به خودم نهیب میزدم که اعتراض نکن، اما سختی زندگی وسوسه ام میکرد که خیلیها مثل حسین، سپاهی هستند و مسئولیت دارند اما این قدر درگیر جبهه نیستند. بالاخره لب باز کردم و گفتم:«باردار شدم، یه بچه دیگه شاید مثل وهب.» با شنیدن این خبر، برق شادی توی چشمانش درخشید.
گونه هایش گرد شد و با مهربانی گفت:«زهرا باشه یا مهدی فرقی نمیکنه. بچه ،سالار، مثل خودش سالاره.»
❤️
🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️
ثاقبین
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ #داستان_شهدا #خداحافظ_سالار قسمت پنجاه و سوم بنی صدر تا نزدیکی سپاه رفت و چو
🍃❤️🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️
❤️
#داستان_شهدا
#خداحافظ_سالار
قسمت پنجاه و چهارم
من زورکی خندیدم و او ادامه داد:« محمود شهبازی سپاه همدان رو ول کرد و
رفت.»
با تعجب پرسیدم:«کجا؟!»
گفت:«پیش فرمانده سپاه مریوان، احمد متوسلیان و فرمانده سپاه پاوه، ابراهیم
همت.»
گیج و سردرگم پرسیدم:« یعنی کسی که اون همه ازش تعریف میکردی، سپاه همدان رو رها کرده و رفته مریوان و پاوه؟!»
گفت:«نه، سه نفری رفتن دوکوهه.»
داشتم قاطی میکردم که حسین آرامم کرد:«این سه نفر توی حج امسال کنار حرم پیامبر هم قسم شدن که یه تیپ درست کنن به اسم تیپ محمد رسول الله (ص).» و صلوات فرستاد.
پرسیدم:« اونا هم قسم شدند که تیپ درست کنن، شما...
نگذاشت ادامه بدهم گفت:«شهبازی رو قسم دادم که اگه منو به دوکوهه نبری، فردای قیامت، سرپل صراط یقه ت رو میگیرم.»
بغض کردم:« پس من، وهب، و این بچه، چی میشیم؟!» با طمأنینه جواب داد:«خدا وعده کرده که وقتی رزمنده ای به سمت جبهه حرکت میکنه، همراهشه.
وقتی شهید میشه، وعده کرده که جای خالی شهید رو توی خونه پر میکنه.»
به حرف هایش ایمان داشتم اما دلم میخواست بعد از به دنیا آمدن فرزندمان برود. نمیتوانستم در مقابل صحبت هایش که وعده خداست، صحبتی کنم. سرم را پایین انداختم تا محبتی که نسبت به او داشتم، سکوتم را نشکند. دست زیر چانه ام برد و آرام سرم را بالا آورد، نگاهش را به نگاهم گره زد و گفت: «بعثی ها، زن و بچه مردم رو تو خرمشهر، بستان، هویزه و سوسنگرد به اسارت بردن دار و ندارشونو تو این شهرها غارت کردن، با یه خیز دیگه به دزفول و اهواز میرسن. پس غیرت من و امثال من کجا رفته و چرا ضجه مادران بارداری رو که آواره بیابان شدند، نمیشنویم؟!»
سرم را پایین انداختم. بوسه ای از روی سرم زد و گفت:«به خدا میدونم که زجر میکشی، شرمنده توام، اما باید برم. محمود شهبازی پیغام داده که نیروهای زبده سپاه همدان رو فردا ببرم دوکوهه.»
حرفی نزدم و با وهب که گریه میکرد، خودم را مشغول کردم. حسین رفت و از من خواست در مورد حرفهایی که شنیده ام حتی با نزدیکترین دوستان و خویشانم، درددل نکنم.
زمستان سرد و سختی بود. برف تمام پشت بام ها، کوچه ها و حتی خیابانها را پوشانده بود. چند روزی از رفتن حسین به دوکوهه میگذشت که یکی از دوستانش با خانواده از بندرعباس به همدان آمدند و میهمان ما شدند. مردشان گفت:« هوای بیرون سرده، حسین آقا هم که نیست، خیلی به زحمت نیفتید، یه غذای ساده درست کنید.»
عمه هم آمده بود خانه ما. آش بار گذاشت. و با میهمانها سرگرم شد یادم آمد که کشک نداریم. وهب را پیش عمه گذاشتم و جوری که میهمانها متوجه نشوند از خانه بیرون زدم. تمام دکانهای نزدیک به چاله قام دین، از سرما بسته بودند. برف تا زانوها بالا آمده بود. و ناچار بودم تا میدان اصلی شهر بروم. ماشینها به سختی از بلندی چاله قام دین، بالا می آمدند. بالاخره یکی پیدا شد و سوارم کرد. رفتم و از سبزه میدان کشک خریدم. اما برای برگشتن به مشکل خوردم. بارش برف شدت گرفته بود و ماشینها با زنجیر جابه جا می شدند. حتی بین لاستیک تا گلگیر ماشینها یخ زده بود.
نزدیک یک ساعت، برای تاکسی معطل شدم. باد سرد هوره میکشید و به پیشانیام شلاق میزد سرم شده بود مثل قالبِ یخ. تا یک تاکسی خالی می رسید، هنوز نایستاده، مردم هجوم میآورند و پنج، شش نفر، دوان دوان، پشت سرش می دویدند و با زور و گاهی دعوا خودشان را توی ماشین، جا میکردند. چرخ ماشین ها، لیز می خوردند و به یخ ها چنگ میزند، و یک باره حرکت میکردند. بقیۀ مردم با حسرت به تاکسی هایی که دور میشدند، نگاه میکردند و انتظار میکشیدند تا تاکسی بعدی برسد و باز تکرار آن صحنه قبل.
کفش هایم خیس بود و جورابهایم از آن خیس تر. انگشت پاهایم از سرما گزگز میکرد. پوست صورتم میسوخت. احساس میکردم، خون توی رگهایم، یخ زده که یک باره، گره پلاستیک کشک از دستم شل شد و افتاد. به سختی انگشتانم را به هم رساندم و کشک را برداشتم نه یارای راه رفتن داشتم و نه ماشینی میایستاد. یک آن دلم برای خودم و بچه ای که توی شکم داشتم، سوخت، گریه ام گرفت و یک راننده تاکسی، جلویم ترمز کرد. شاید او هم برای یک زن یکه و تنها توی این يخبندان، دلش سوخت. از سرما دندانهایم به هم میزد. با اشاره دست پرسید:«کجا؟» گفتم:«چاله قام دین» شیشه بالا بود. راننده نشنید. به اندازه یک بند انگشت شیشه را پایین آورد و کلافه از اینکه هوای گرم داخل تاکسی دارد خارج می شود، با اخم دوباره پرسید:«کجا؟» کلمات به زور از لابه لای دندانهای به هم چفت شده ام، بیرون آمد:«چا..له قا..م دی» انگشتانم نا نداشت، در را باز کنم. راننده خم شد و در را باز کرد. یک کپسول گاز کوچک جلوی پایش، روشن کرده بود. وقتی پلاستیک کشک را دستم دید گفت:« خانم چه دل خوشی داری. توی این سرما که ریش و سبیل مردا قندیل میبنده.
❤️
🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️
هدایت شده از 🇮🇷 بسیج سازندگی قم🇮🇷
حضور جناب سرهنگ عباس روحی، جانشین سازمان بسیج سازندگی استان قم در برنامه زنده #رادیویی_تلویزیونی (بی تعارف)
ایشان در این برنامه به تشریح عملکرد سازمان بسیج سازندگی پرداخته و عرصه های متفاوت و متنوع خدمترسانی توسط بسیج سازندگی را تبیین نمودند.
شایان ذکر است که این برنامه از یکشنبه ۱۶ اردیبهشت لغایت ۱۹ اردیبهشت ماه، از ساعت ۹ صبح بصورت زنده اختصاص به عرصه های مختلف بسیج سازندگی خواهد داشت و به روی آنتن میرود.
#همه_با_هم
#جهاد_خدمت_رسانی
#بسیج_سازندگی
🇮🇷فرهنگی و رسانه بسیج سازندگی قم🇮🇷
🆔@sazandegi_qom
http://rubika.ir/qomsazandegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مژده👌
وای چه ثوابی
@SAGHEBIN
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❓چکار کنم بچهام نماز بخونه؟
❓برای تربیت فرزند چه چیزی از همه مهم تره؟
👤استاد شجاعی
@SAGHEBIN
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ صورتی بازی تحریف دین است.
انیمیشن بسیار زیبا درباره طرح عفاف و حجاب مجلس😒
#طرح_عفاف_حجاب
#مجلس
@SAGHEBIN