28.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گروه جهادی شهدای رسانه برگزار میکند:🥳
🔻مسابقه بزرگ استفتائات امر به معروف
با جوایز نفیس و ارزنده:
۳ کمک هزینه سفر به کربلای معلی
۵ کمک هزینه سفر به مشهد مقدس
۲۰ سهمیه شرکت در اردوی یکروزه آموزشی
۳۰ عدد کارت هدیه بانکی
۴۰ نگین انگشتری متبرک حرم امیرالمؤمنین
۵۰ قاب فرش متبرک حرم امام رضا(ع)
مهلت ثبت نام: ۱۲ مرداد ماه ۱۴۰۳
زمان آزمون تستی آنلاین: ۱۸ مرداد ماه
قرعه کشی و اهدای جوایز: ۲۰ مرداد ماه
https://survey.porsline.ir/s/S0aAx2we
برای ثبتنام در مسابقه، همین حالا وارد بشید👆
@SAGHEBIN
♦️مستقیم تا تل آویو
🔸پهپاد های رزمی نیرو های مسلح ایران که میتوانند تمامی نقاط در اراضی اشغالی را هدف قرار دهند.
@saghebin
♦️هشدار فرمانده کل ارتش به آمریکایی ها
امیر موسوی: اگر اینبار آمریکا در عملیات ایران دخالت کند تمام پایگاه های امریکا را در منطقه هدف قرار خواهیم داد.
♦️ایران رسماً سازمان ملل را از قصد خود برای انجام یک اقدام تلافی جویانه دفاع از خود علیه اسرائیل مطابق با ماده 51 منشور سازمان ملل مطلع کرده است.
آنتونیو گوترش، دبیرکل سازمان ملل متحد در تماسی تلفنی با سرپرست امور خارجه ایران تأیید کرد که ایران «حق ذاتی دفاع از خود» در برابر نقض امنیت ملی و تمامیت ارضی خود را دارد.
♦️ایران درخواست تمام میانجیها مبنی بر عدم پاسخگویی به اسرائیل را رد کرده است
♦️ترکیه اینستاگرام را مسدود کرد
وزارت ارتباطات ترکیه پس از حذف میلیونها پست مرتبط با #اسماعیل_هنیه، اپلیکیشن اینستاگرام را مسدود کرد.
#شهید_اسماعیل_هنیه
#خونخواهی_هنیه_عزیز
@saghebin
🚨 هموطنان عزیز
در برهه حساس کنونی از شما خواهشمند است از گرفتن عکس یا ویدئو از تجهیزات نظامی در خیابان ها و سراسر کشور و انتشار پست های مربوط به تصاویر تجهیزات نظامی، خودداری کنید.
https://eitaa.com/saghebin
هرچه فریاد دارید بر سر یهود صهیونیسم بکشید (۲)
جالب است بدانید یهود صهیونیسم با تمام قدرت با رسانه هایش به حضرت عیسی (ع) و حضرت مریم (س) بدترین اهانت ها را می کند ولی هیچ گاه این عمل او مورد اعتراض بزرگان مسیحیت قرار نمیگیرد به راستی علت آن چیست ؟
در پاسخ باید گفت برادران و خواهران عزیز مسیحی ما باید بدانند در صدها سال گذشته بعضی از یهودیان به ظاهر قصد مسیحی شدن کردند (در حالی که در باطن مومن به یهود بودند ) و از این طریق به کلیساها راه پیدا کردند و به بالاترین مقامات کلیسا دست پیدا کرده و سپس با مماشات با یهودیان و موضع گیری هایی که جایگاه یهودیان را در جوامع محکم تر می کرد به حمایت باطنی از یهود پرداختند و این عمل آن ها باعث شد که انحراف بزرگی در مسیحیت ایجاد شد و باعث شد که امروز یهودیان به بزرگان مسیحیت توهین می کنند و آن ها (مسیحیان) در جواب این توهین می گویند : یهودیان برگزیده خدا هستند و مخالفت با آن ها (یهودیان) مخالفت با خدا است .
#نشر_حداکثری
https://eitaa.com/saghebin
jehad tabiin 33 harim.mp3
3.92M
🟢برنامه جهاد تبیین
🔸قسمت۵
با حضور #دکتر_علی_تقوی
🔺پاسخ به #شبهه👇🏻
به نظر من لباس هرکسی جزو حریم شخصیشه😠 چرا در امور شخصیه افراد دخالت میکنید⁉️😒🙎🏻♂
#محرم
#امام_حسین
#امر_به_معروف_نهی_از_منکر
@SAGHEBIN
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ #داستان_شهدا #خداحافظ_سالار قسمت هشتاد و یکم دکترها درمانده بودن که چه اتفاقی
🍃❤️🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️
❤️
#داستان_شهدا
#خداحافظ_سالار
قسمت هشتاد و دوم
از ماجرای خرید قبر، خبر داشتم و به شوخی گفتم:« تا حالا که میگفتی، پروانه فامیلی تو چراغ نوروزیه، و چراغ خونه منو تو روشن کردی.»
جدی و قرص گفت:« حالا هم میگم. همیشه دلم به حمایت تو خوش بوده. الآنم اگه ازم راضی نباشی، خدا ازم راضی نمیشه.»
گفتم:« بازم شروع کردی حسین، حالا که نه جنگی هست و نه تیر و ترکشی، داری از این حرفا میزنی.»
لحنش نرم شد:« موندن و رفتن دست خداست. من از چراغ و روشنایی گفتم، که اگه خدا تو زندگی کسی روشن کنه، راه رو گم نمیکنه.»
و ادامه داد:« حالا که نوروز داره میرسه شما باید مثل همیشه، چراغ خونه باشی. مامان هم که قراره بیاد تهران.»
چند روز بعد عمه میهمان ما شد. از حسین چیزی خواست که خواسته و آرزوی یک عمر من بود. عمه گفت:« ننه جان تو که از بچگی با نبود آقات، برای من پدری کردی، حالا بیا و یه بزرگی کن و منو ببر کربلا، من آفتاب لب بومم و میترسم حسرت به دل برم زیرخاک.»
حالا حسین به فکر افتاد، اصلاً مانده بود چه جوابی بدهد. عمه نمی دانست که سکوت او برای چیست و حسین نمیخواست که به او بگوید که باوجود صدام، اعتقادی به زیارت کربلا ندارد. اما به خاطر دل عمه ساکت مانده بود. عمه که سكوت طولانی حسین را دید، با التماس گفت:« اگه مشکل پول سفره، چند تا
النگو دارم میفروشم.»
حسین به غیرتش برخورد. اگرچه خودش هم چیزی جز یک پیکان قدیمی نداشت. به دلداری عمه، دستش را بوسید. با خوشرویی گفت:« وقتش که شد میذارمت روی سرم و میبرمت حرم.»
عمه با سؤالی که رنگ التماس داشت پرسید:« بگو وقتش کیه؟»
حسین گفت:« حالا ساکت رو بذار توی خونه، ما سال رو کنار دختر برادرت تحویل کن. تا من برم دنبال کار سفر.»
عمه آرام شد اما حسین باز هم در تردید بود. بهش گفتم:« حکومت صدام چه ربطی به زیارت عمه و ما داره، مگه یه عمر برای این زیارت له له نمیزدی و اشک
نمی ریختی؟!»
ابروهایش را درهم کشید:« با بودن صدام نه.»
فردا سراغ یک عالم روحانی رفت که خیلی قبولش داشت. روحانی گفته بود که:« به خاطر مادرت حتی با بودن صدام، به کربلا برو.»
بلافاصله پیکان را برای هزینه سفر فروخت. قرار شد من و او و عمه و پدرم قبل از رسیدن نوروز با هم راهی کربلا شویم.
تاریخ سفر مشخص شد و ساکمان را بستیم. باور نمیکردیم که تا چند روز دیگر چشمانمان به گنبد و گلدسته های حرمین نجف و کربلا، سامرا و کاظمین، روشن شود. هیجان رفتن به مراتب بیشتر از سفر قبلی ام به حج تتمع بود. به خصوص اینکه برخلاف آن سفر غریبانه، حسین کنارم بود.
یک روز مانده به سفر، حسین حرفی را زد که کاخ آرزوهایم فرو ریخت. گفت:« شما بريد من باید برای کاری بمونم.»
نگفت که کارش چیست و قرار هست که رهبر انقلاب اسلامی برای عید نوروز به دوکوهه و شلمچه برود و او در مقام میزبانی باید خدمت حضرت آقا باشد. من بی خبر از این موضوع، دادو قالم بلند شد که:« این مأموریت تو چیه که اهمیتش بیشتر از زیارت کربلاست؟! مگه فقط شما هستی؟ بگن یکی دیگه بره این کار رو انجام بده. حالا که زمان جنگ نیست که میگفتی، اگه وقت عملیات جبهه رو رها کنی و بیای حج، خون شهدا می آد گردنت. حالا که وضعیت آرومه، دیگه بهانه ت چیه؟! اصلا جواب عمه رو چی میخوای بدی؟! اون همه اشک و آرزو برای دیدن کربلا چی میشه؟!»
من یک ریز میگفتم گاهی، هق هق گریه، طوفان شکوائیه ام را می برید. حسین فقط نگاهم میکرد و سکوت معنادارش، لَجَم را در آورد و برای اینکه به حرف
بیارمش گفتم:« اصلاً ما هم نمیریم، خودت جواب عمه رو بده.»
یک لبخند حواله ام کرد و آرام گفت:« شما برید. قبل از اینکه به کربلا برسید،
خودمو میرسونم.»
باز نگاهم کرد و نگاه نجیبش، شرم را مثل باران به جانم ریخت و دیگر حرفی
نزدم.
ساکمان را دوباره مرتب کردیم و حسین به عمه همان را گفت که به من قول داده بود:« شما برید منم خودمو میرسونم. عمه مثل من یکی به دو نکرد و حسین را به خاطر رسیدن به آرزویش دعا کرد.
سوار اتوبوس شدیم به طرف مرز قصرشیرین حرکت کردیم. همه جا حسین را کنار خودم میدیدم. اصلاً صدایش را میشنیدم. حسین جنگ را از جبهه های غرب و از مسیری که ما از آن میگذشتیم، آغاز کرده بود. برای من پایان جنگ و به دام افتادن منافقین در تنگه چارزبر، در حد شنیدههایی جسته گریخته از حسین بود که حالا راهنمای کاروان آن را با نشان دادن محل درگیری، کامل میکرد. به سرپلذهاب رسیدیم و از کنار تابلویی که در ورودی شهر نوشته بود، عبور کردیم. روی تابلو نوشته بود:« به شهر مظلومان فاتح، خوش آمدید.» کمی جلوتر از سرپل ذهاب، راهنما ارتفاع قراویز را در سمت راست جاده نشان داد. تصویر حسین زنده تر از قبل در ذهنم جان گرفت. حسین همیشه میگفت:« غربت ظهر عاشورا را تو عملیات شهریور ماه سال ۱۳۶۰ روی قراویز فهمیدم.»
❤️
🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ #داستان_شهدا #خداحافظ_سالار قسمت هشتاد و دوم از ماجرای خرید قبر، خبر داشتم و ب
🍃❤️🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️
❤️
#داستان_شهدا
#خداحافظ_سالار
قسمت هشتاد و سوم
به قصرشیرین رسیدیم و باز زنگ صدای حسین در گوشم پیچید که بعد از جنگ برای آوردن اولین گروه از اسرای ایرانی، در قالب راننده اتوبوس به داخل مرز منظریه رفته بود. تا اولین کسی باشد که چشمش به آوردن آزادگان و همرزمان قدیمی اش روشن شود.
شبِ مرز بوی جبهه میداد. دلم نرفته برای حسین تنگ شد و نگران که مبادا نرسد. او زیارت را باذوجود صدام نمیخواست و من حالا به قدری آکنده از یاد او شده بودم که زیارت را بدون او نمیخواستم.
ستاره ها توی آسمان، پهن نشده بودند که حسین خودش را با یکی از دوستانش - حاج علاء حبیبی - به مرز رساند. سرشار از نشاط شدم. عمه قربان صدقه حسین رفت و پدرم حرف دل ما را زد:« حسین جان زیارت با تو بهتر می چسبه به موقع رسیدی.»
از سرمرز اتوبوس عوض شد و سوار یک اتوبوس عراقی شدیم. قبل از حرکت چند مأمور با نشان حزب بعث عراق داخل اتوبوس آمدند و سر و شکلمان را برانداز کردند. نگاه یکیشان روی حسین متوقف شد. دلم ریخت. حسین بیخیال مأمور، از پنجره به بیرون اتوبوس نگاه میکرد. بعد از دقایقی دستور حرکت دادند. سر ظهر به بغداد رسیدیم. میگفتند که شما امروز مهمان رئيس القائد صدام هستید. حالا بیشتر از قبل دلیل حسین را برای نیامدن به زیارت درک میکردم. در مسیر کاظمین پرسیدم:« حالا این ماموریت مهم چی بود که به خاطرش
موندی؟»
خلاصه و کوتاه گفت:« میزبان حضرت آقا تو دوکوهه بودم.» سرم را پایین انداختم و با لحنی که بوی پشیمانی میداد گفتم:« اگه میگفتی که میزبان آقا هستی، من به خودم اجازه نمیدادند که اون حرف ها رو بهت بزنم.»
حسین نخواست و نگذاشت که به حرفهای دو سه روز گذشته فکر کنم گفت:« خوش به حال شهدا که با تن آغشته به خون به زیارت سیدالشهدا رفتن. ما
زیارت میکنیم و برمیگردیم اما اون ها همیشه پیش امام حسین ان.»
وقت نماز مغرب و عشاء به کاظمین رسیدیم و فردا برای زیارت به سامرا رفتیم و دوباره به بغداد برگشتیم.
پایمان به نجف و کربلا که رسید خودمان را در عرش خدا میدیدیم. چشمانم را میمالیدم که خوابم یا نه. باور نمیکردم که بیدارم اشک روی چشمانم پرده میشد و می افتاد. عمه و پدرم هم حال خوشی داشتند. اما حسین حس مغموم دل شکسته ای داشت که احساسش را بروز نمیداد. گوشه ی صحن، زیارت نامه و نماز میخواند و به ضریح چشم میدوخت. شاید که نه، حتماً دوستان شهیدش یکی یکی از ذهنش عبور میکردند و بی کلام با آنها درد دل میکرد. دوست داشتم که مثل من آتش شعله کشیده درونش را با باران اشک خاموش کند. اما فقط نگاه میکرد و همین مرا میسوزاند. وقتی هم که از حرم خارج میشدیم مثل پروانه به دور عمه و پدرم می چرخید و دستشان را میگرفت و نمی گذاشت آب توی دلشان تکان بخورد. گویی تمام ثواب زیارت را در نوکری این دو نفر می دید.
سفر زیارتی خیلی زود تمام شد. به محض رسیدن به همدان و انجام دیدوبازدیدهای مرسوم، حسین بی مقدمه گفت:« باید برای وهب، زن بگیریم.»
پرسیدم:«درخواست وهبه یا شما؟»
گفت:« نباید بذاریم جوون بیاد و بگه زن میخوام، اگرچه من باهاش رفیقم و با من راحته و حرفهاشو میزنه، اما تا حالا تقاضایی نکرده. این پیشنهاد منه.»
گفتم:« حتماً کسی رو دیدی و براش انتخاب کردی که این قدر عجله داری.» گفت:« نه انتخاب با خودشه، ازدواج به زندگی جهت میده.»
خنده شیطنت آمیزی کردم و گفتم:« شما که این قدر به ازدواج تو سن پایین اعتقاد داری، چرا خودت بیست و هشت سالگی ازدواج کردی؟!»
سر شوخی پا گرفت و حسین حاضر جوابی کرد:« دختردایی مثل اینکه یادت رفته همون موقع هم تو هجده نوزده ساله بودی. خیلی انتظار کشیدم به اون سن رسیدی وگرنه خودت میدونی که مامانم از بچگی، تو رو برا من، انتخاب کرده بود و...» دهنش گرم و ذائقه اش از یاد روزهای ازدواجمان شیرین شده بود. میخواست سربه سرم بگذارد اما من رفتم سر ازدواج وهب:» من که از خدامه عروس بیارم، یه عروس مؤمن و نجیب و با اصالت.»
موضوع را با وهب مطرح کردم. بچه ام سرش را پایین انداخت و گفت:« هرچی شما بگید.» تازه فهمیدم که چقدر از حسین عقبم.
دست به کار شدم. برای حسین و من و وهب، شهرت و ثروت ملاک انتخاب نبود. هم ترازی خانواده ها را در ارادت به اهل بیت معنا میکردیم و خیلی زود به گزینه مناسب رسیدیم. خانواده دختر خیلی خوب برخورد کردند و زودتر از آنکه فکر میکردیم، سوروسات عقد فراهم شد. حسین به نماینده ولی فقیه و امام جمعه همدان آیت الله موسوی همدانی خیلی اعتقاد و ارادت داشت. او هم عاشق حسین بود. حاج آقا درخواست حسین را پذیرفت و خطبه عقد وهب و عروس خانم را خواند.
❤️
🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷امام على عليه السلام:
زَكاةُ الجَمالِ العَفافُ
زكات زيبايى، پاك دامنى است.
📗غررالحكم حدیث۵۴۴۹
@saghebin
♦️ اطلاعیه جدید سپاه درباره جنایت تروریستی رژیم صهیونیستی در به شهادت رساندن "اسماعیل هنیه"
🔸بدنبال اقدام تروریستی رژیم جنایتکارانه صهیونیستی که منجر به به شهادت شهید والامقام دکتر اسماعیل هنیه رئیس مجاهد و شجاع دفتر سیاسی جنبش مقاومت اسلامی(حماس) و همراه ایشان گردید، باطلاع عموم ملت ایران می رساند؛
1⃣ این اقدام با طراحی و اجرای رژیم صهیونیستی و حمایت دولت جنایتکار آمریکا انجام شده است.
2⃣ با توجه به تحقیقات و بررسیهای بعمل آمده، این عملیات تروریستی با شلیک پرتابه کوتاه برد با سر جنگی حدود ۷ کیلوگرمی، همراه با انفجار شدید، از خارج محدوده استقراری اقامت میهمانان صورت گرفته است.
☑️ در پایان تاکید میشود ؛ خونخواهی "شهید اسماعیل هنیه" قطعی و رژیم ماجراجو و تروریست صهیونی پاسخ این جنایت را که "مجازات سخت " است را در زمان ، مکان و کیفیت مقتضی، قاطعانه دریافت خواهد کرد
@saghebin
🌼آیت الله بهجت :
بنده ی با ایمان باید تسلیم فرمان و حکم الهی باشد، نه تابع خواستههای خود و مطیع نفس و شیطان.
@saghebin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❓طلاهای ضریح امام حسین(ع)، از کجا آمد؟
🔸خاطرات ناب حمیدرضا آزادگان، مدیر پروژه ساخت ضریح اباعبدالله، از جزئیات چگونگی مهیاشدن طلاهای ضریح شریف سالار شهیدان
@saghebin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👿 نزدیک شدن شیاطین جنی به زمین
المؤمنون
وَقُل رَّبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ
ﻭ ﺑﮕﻮ : ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ! ﺍﺯ ﻭﺳﻮﺳﻪ ﻫﺎﻱ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﻰ ﺁﻭﺭم ،(٩٧)
وَأَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَن يَحْضُرُونِ
ﻭ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ! ﺑﻪ ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﻰ ﺁﻭﺭم ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻜﻪ [ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﻫﺎ ] ﻧﺰﺩ ﻣﻦ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﻮﻧﺪ .(٩٨)
الشعراء
هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلَىٰ مَن تَنَزَّلُ الشَّيَاطِينُ
ﺁﻳﺎ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺧﺒﺮ ﺩﻫﻢ ﻛﻪ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﻫﺎ ﺑﺮ ﭼﻪ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻧﺎﺯﻝ ﻣﻰ ﺷﻮﻧﺪ ؟(٢٢١)
تَنَزَّلُ عَلَىٰ كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ
ﺑﺮ ﻫﺮ ﺩﺭﻭﻍ ﭘﺮﺩﺍﺯ ﮔﻨﻪ ﭘﻴﺸﻪ ﺍﻱ ﻧﺎﺯﻝ ﻣﻰ ﺷﻮﻧﺪ ،(٢٢٢)
يُلْقُونَ السَّمْعَ وَأَكْثَرُهُمْ كَاذِبُونَ
ﻛﻪ ﮔﻮﺵ [ ﺑﺮ ﺍﻟﻘﺎﺋﺎﺕ ﻭ ﺍﻏﻮﺍﮔﺮﻱ ﻫﺎﻱ ﺷﻴﻄﺎﻥ ] ﻣﻰ ﺳﭙﺮﻧﺪ ، ﻭ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﻫﺎ ﺩﺭﻭﻏﮕﻮﻳﻨﺪ ،(٢٢٣)
#کلیپ | #استاد_شجاعی
https://eitaa.com/saghebin
١۴ مرداد ماه سالروز شهادت شهید سید حسن آیت است... آیا او را می شناسید؟! اصلا تاکنون اسمش را شنیده اید؟! او شهیدی است که سانسور شد! اما به چه علت؟! چون ریش نداشت! بله درسته او ریش نداشت به همین خاطر مورد توجه سوپر حزب اللهی ها نبود این جماعت فقط افراد ریش دار را انقلابی می دانند و لاغیر! شهید آیت نه تنها ریش نمی گذاشت بلکه کامل صورتش را تیغ می زد! وای عجب مصیبتی!! البته سانسور ایشان دلیل دیگری هم دارد : آیت نماینده مجلس بود و نطق ها و گفته های آتشین او علیه مجاهدین خلق و شخص رجوی بسیار مشهور است... اما آیت علیه نخست وزیر آن سالها هم بسیار موضع تندی داشت و او را خائن می دانست! میر حسین موسوی آن زمان نخست وزیر کشور بود... یک جمله بسیار مهم از شهید آیت در مورد موسوی : مبارزه با موسوی از مبارزه با شاه سخت تر است! مدتی گذشت... آیت کلی اسناد و مدارک تهیه کرد تا در صحن مجلس بر علیه موسوی قرائت کند... قرار بود این جلسه روز ١۵ مرداد ١٣۶٠ برگزار شود اما روز ١۴ مرداد اتفاق عجیبی برای آیت افتاد : او را در داخل ماشینش، با بیش از ۶٠ گلوله، سوراخ سوراخ کردند!! کدام شهید را می شناسید که ۶٠ گلوله بر پیکرش ریخته باشند؟! این همه کینه از او بخاطر چه؟! بعدها گفتن این ترور کار مجاهدین خلق بوده!
بله این بود خلاصه ای کوتاه از شهیدی که روزی به شهادت رسید که قرار بود فردایش، موسوی را در مجلس، رسوا کند!!
راستی تمام آن اسناد و مدارک گردآوری شده توسط ایشان به کلی ناپدید شد!
در این نکاتی که برایتان گفتیم، آیاتی است برای افراد دارای قلب سلیم.
(فاراقلیط، افراد گمنام را فراموش نخواهد کرد)
✅@Faraghlit_ir
🌹امام سجاد علیهالسلام:
پر خورى و سستى اراده و مستى سيرى و غرور قدرت ، از عوامل باز دارنده و كند كننده در عمل است و ياد [خدا] را از دل مى برد.
📙بحار الأنوار ج۷۵ ص۱۲۸
@saghebin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ تنها سلاح کارآمد که قادر است تمام گرفتاریهای زندگی تو را حل و فصل کند!
@saghebin
🟡 بمناسبت خود تحقیری اخیر در فضای مجازی : چند نمونه از اقدامات اطلاعاتی کشور علیه صهیونیست ها
1⃣عملیات بیت لید:
منطقه بیت لید حفاظتی ترین منطقه در اسرائیل است که تمام نهادهای اطلاعاتی داخلی اسرائیل و ارتش و پلیس آن به آنجا رصد دارند، و تمام نهادهای آنان در آن منطقه خانه های امنیتی بسیاری دایر کرده اند، و در طی عملیات بیت لید چنان ضربه ای به آنان وارد شد که رئیس جمهور وقت اسرائیل آن را با حمله ۳۰ جنگنده به اسرائیل برابر دانست!
2⃣. عملیات نابودی شین بت:
در این عملیات تمام معاونت های شین بت و اکثر مدیران آن کشته شدند و ساختمان مرکزی شین بت در اسرائیل نابود و دستگاه اطلاعاتی امنیت داخلی آنها کور و فلج شد، این ضربه در اندازه ای بد بود که اسرائیل برای ترمیم شین بت مجبور به استفاده از دستگاه های اطلاعاتی آمان و موساد جهت جایگزین کردن نیروهای از دست رفته شد.
3⃣ نابودی هسته مرکزی گروهک های تروریستی:
در طی این واقعه واجا موفق شد تمام هسته های مرکزی آنتیفا، گروهک تروریستی الاحوازی، مجاهدین خلق، تشکیلات اطلاعاتی داعش و رئیس آن، احرارة الشام، و معاونت متساوای موساد را در تفلیس، نابود کند! دقت بفرمایید که متساوا مسئول جمع آوری اطلاعات و ترور هدفمند است و ترور رئیس چنین معاونتی چه ضربه خطرناکی است.
4⃣ حمله موشکی گسترده به اربیل(که البته شناسایی بسیاری از مکان های آنان توسط حفاظت اطلاعات ودجا انجام شد) و کشته شدن معاونت متساوای موساد برای دومین بار در طول تاریخ موساد.
5⃣ نفوذ عمیق در کابینه رژیم صهیونیستی، به گونه ای که وزیر انرژی اسرائیل, سالها برای کشور ما جاسوسی میکرد و به کشورمان رفت و آمد داشت و شبکه سازی گسترده ای در بدنه اسرائیل کرد، و اسرائیل چه دیر فهمید که وزیرشان نیروی ما بوده و حجم عظیمی از اطلاعات محرمانه اسرائیل را به ما انتقال داده!
6⃣ مونیکا آلفرد وایت، بانوی مجاهدی که مسلمان شد! مونیکا آلفرد وایت از نیروهای ارشد اطلاعاتی آمریکا بود که توسط دستگاه اطلاعاتی واجا جذب و ۱ سال در آمریکا بوده و اطلاعات محرمانه سنگینی از آمریکا به کشور ما منتقل کرد و یک نمونه از این اطلاعات، شبکه مشترک اطلاعاتی ناتو و متحدان آسیایی آنان+اسرائیل است!
7⃣ در مورد جاسوسی تجهیزاتی و صنعتی نمیتوان حرف خاصی زد، فقط سر بسته این نکته گفته شود جاسوسان ما توانستند اطلاعات بخش اعظمی از قدرت دریایی اسرائیل جاسوسی را به کشور منتقل کنند، که یک نمونه ی عادی آن زیر دریایی دلفین اسرائیل است!
8⃣ شناسایی پایگاه های موشکی اسرائیل و شناسایی تمام خانه های امن آنها در فلسطین اشغالی+کشتن پدر موشکی اسرائیل در هتل امنیتی آنها(پاسخ ما به سیاست هزار ضربه چاقوی موساد)
✅ اینها فقط بخش کوچکی از اقدامات اطلاعاتی کشورمان هست، و خواستیم تو دهنی محکمی به خود تحقیرها باشد وگرنه عملیات ۷اکتبر که ۱۶ سال پروسه آمادگی آن طول کشید و نه آمان به آن پی برد و نه شاباک و موساد، جای خود دارد!
#خودتحقیری_ممنوع
@SAGHEBIN
♦️إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا
بىترديد باطل نابود شدنى است
{سوره اسراء، آیه ۸۱}
@saghebin
⭕️گزارش نیویورکتایمز از ترور شهید هنیه دروغ است
🔹خبرگزاری تسنیم نوشت: یک منبع آگاه درباره گزارش روزنامه نیویورک تایمز راجع به جزییات ترور شهید اسماعیل هنیه در تهران گفت که این گزارش سرشار از دروغ و در امتداد عملیات روانی اسرائیلیهاست و ارزش خبری و اطلاعرسانی ندارد.
🔹وی خاطرنشان کرد که جزییات و ابعاد کامل ترور شهید هنیه به دقت در حال بررسی است و اطلاعات مهمی نیز به دست آمده است، امّا برخی از بدیهیترین جزییات، مانند بررسی پیکر شهید و محل حادثه، کاملاً نشان میدهد که ناشی از انفجار بمب کارگذاشته شده در محل اقامت نبوده است. آخرین یافتههای بررسیها نشان میدهد که پرتابهای از بیرون، بوسیله پهپاد یا حامل دیگری به داخل ساختمان نفوذ و داده شده و انفجاری را تولید کرده است. بنابراین در این ترور نه از عامل انسانی و کاشت بمب، بلکه از فناوریهای جدید تروریستی استفاده شده است.
@saghebin
394.1K
📣 آرامش در خانواده با پنج راهکار مهم، در وبینار رایگان:
❤️ #تنفسدرزمین_زندگیدرآسمان
⁉️ چگونه میشود زمینه ساز آرامش خود و دیگران شد؟
👨👩👧👦 مناسب و ضروری برای تمام اعضای خانواده
🔸مدرس: #محسن_عباسی_ولدی
🔹زمان: چهارشنبه، ۱۷ مرداد
🔸 برگزار کننده: کانال #تربیتکده
⭕️ همین الان در کانال عضو شو تا جا نمونی
@SAGHEBIN
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ #داستان_شهدا #خداحافظ_سالار قسمت هشتاد و سوم به قصرشیرین رسیدیم و باز زنگ صدای
🍃❤️🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️
❤️
#داستان_شهدا
#خداحافظ_سالار
قسمت هشتاد و چهارم
حسین تحت تأثیر پدر من، خیلی به قرض الحسنه اعتقاد داشت. از کودکی، همه جا و در هر شرایطی دیده بود که آقام از آدمهای مریض، دست تنگ، افتاده، با دادن پول به شکل قرض و بدون تعیین زمان بازگشت و به دور از هیاهوی تبلیغ و تظاهر با حفظ کرامت و حرمت فردِ بدهکار، از آن فرد دستگیری میکند. حسین میگفت:« یکی از احکام خدا و قرآن که بهش کمتر عمل می شه، همین قرض الحسنه س، بنا دارم یه صندوق تو سطح استان همدان راه بندازم که همه علاقمندان مثل من با نیت کاملاً معنوی و به دور از هرگونه چشم داشت مالی، توانمون رو روی هم بذاریم و یه باقیات و صالحات برای آخرتمون درست کنیم.
گفتم:« آقای من که این کار رو میکنه، دستش به دهنش می رسه، اما شما که برای خرج
کربلای مادرت، ماشینت رو فروختی، از کجا می خوای پول بیاری برای یه استان؟»
گفت:« آدمای خیر مثل دایی، زیاد میشناسم. باهاشون صحبت کردم. اعلام آمادگی کردن. اسم صندوق رو هم گذاشتیم صندوق قرض الحسنه عدل اسلامی و رفتیم پیش حاج آقا موسوی اساسنامه رو برای ایشون خوندیم که قراره کارمزد بیشتر از سه درصد نگیریم. ایشون فرمودند، این همون چیزیه که فقه اسلامی میگه؛ پول از آدمهای خیر بگیری و به دست نیازمندان برسونی.»
ته دلم راضی نبودم. حس پنهانی به من میگفت که حسین کار پردردسری در کنار فرماندهی سپاه - برای خودش درست کرده اما چون به نیت پاک و قصد قربت او مطمئن بودم، مانعش نشدم. صندوق عدل اسلامی، طبق پیش بینی حسین خیلی زود پاگرفت. به سرعت با ایجاد چند شعبه در سطح استان همدان، اعتماد مردم را به شدت به خود جلب کرد. خیّرین با انگیزه قرض الحسنه پول آوردند و شعبه ها با تحقیق و اطلاع از وضعیت نیازمندان آن را با حداقل کارمزد یعنی سه درصد برای خرید جهیزیه، ازدواج، درمان، هزینۀ دانشگاه و... به انبوه متقاضیان میرساندند. حسین روزهای پنجشنبه و جمعه از تهران به همدان میرفت تا بر حسن اجرای اساسنامه نظارت کند. کم کم آوازه این صندوق به خارج از استان رسید.. حسین با شورونشاط از نتیجه آن صحبت میکرد و میگفت:« که پروانه، لذت عمل به آیه قرآن رو تا به حال این اندازه احساس نکرده بودم.»
میگفتم:« نمی ترسی که فردا بگن، فرمانده لشکر برای خودش بانک درست کرده و پشت سرت حرف بزنن.»
میگفت:« خدا گواهه که حتی برای رفتن به همدان، از هزینه شخصی ام استفاده میکنم و حتی یک ریال پول مردم به جیب هیئت مدیره نرفته و نخواهد رفت.
خودتم اینو خوب میدونی.»
گفتم:« من میدونم، اما میترسم.»
جواب داد:« اگه بدونی اون آدم با آبرویی که میخواست برای خرید جهیزیه دخترش، کلیه اش رو بفروشه. حالا با گرفتن یه وام قرض الحسنه، چقدر دعا میکنه، مثل من دلت قرص میشه.»
ناگهان به یاد خوابی که چندی پیش دیده بود، افتادم. «گفتی که گذر از پل صراط خیلی سخته، گفتی که شهدا اومدن و دستت رو گرفتن، خب حالا هم برودنبال یه کاری که توی همون مسیر باشه.»
انگار که تصویر ذهنم را دیده باشد گفت:« سنّت قرض الحسنه و کمک به امثال اون معلم با شرافتی که برای خرید جهیزیه دخترش، میخواست کلیه اش رو بفروشه، هیچ منافاتی با صراط شهدا نداره. اتفاقاً اگه بخوایم که شهدا دستمون رو بگیرن باید ما هم از حاجتمندان، دستگیری کنیم.»
حسین به موازات فعالیت قرض الحسنه، ستاد کنگره فرماندهان و ۸۰۰۰ شهید استان همدان را راه اندازی کرد و خودش در همان دو روز آخر هفته ای که به همدان میآمد. به هدایت مجموعه استان برای معرفی سیرت شهدا پرداخت. این کار به او انرژی میداد و دیگران هم از تدبیر و تحرک شبانه روزی او انرژی می گرفتند. گویی که کنگره نه یک فعالیت فرهنگی که محفلی برای انس و دیدار با شهدا برای او در این دنیاست. به این امید که آنان را به جامعه بیشتر بشناساند. این شناساندن داغ او را تازه میکرد.
گاهی تصویر او را توی تلویزیون میدیدم که از دور ماندن از همرزمان شهیدش با حسرت حرف میزند و اشک میریزد. اشکی که داشت دل او را مثل آینه صاف و صیقلی میکرد. تا بیشتر و بیشتر به شهدا نزدیک شود.
تلاش هنرمندانه حسین و دوستانش در گسترش معارف شهدا خیلی زود به بار نشست. من و دختران و پسرانم را هم تشویق میکرد که در این عرصه وارد شویم. با او به گلزار شهدا میرفتیم. قصه بعضی از شهدا را برایمان روایت میکرد و از عظمت، شجاعت، مظلومیت و گمنامی آنان خاطره ها میگفت.
پیوند عاطفی حسین با شهدا مثل یک جویبار زلال و چشم نواز در زندگی ما جاری شد. تا که در دیدگاه عموم، مردم آن فرمانده لشکر خط شکن سالهای جنگ جای خود را به یک فرمانده طراح و خلاق در همه عرصه های فرهنگی داد. که از فیلم سازان برای ساخت فیلم، از نویسندگان برای نگارش کتاب، از پژوهشگران برای تدوین تاریخ جنگ، از هنرمندان برای ساخت باغ موزه دفاع مقدس حمایت کند.
❤️
🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ #داستان_شهدا #خداحافظ_سالار قسمت هشتاد و چهارم حسین تحت تأثیر پدر من، خیلی به
🍃❤️🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️
❤️
#داستان_شهدا
#خداحافظ_سالار
قسمت هشتاد و پنجم
به همدان رفتیم و میهمان خواهر بزرگترم ایران شدیم. ایران در کودکی با حسین بزرگ شده بود و او را مثل برادرش دوست داشت و برایش درددل کرد و گفت:« حسین آقا چند وقتی که چشمام تار میبینه، سرم گیج میره.» محسن آقا شوهر ایران، مرد دلسوز و جورکشی بود. برای خواهرم کم نمیگذاشت اما ارتباط حسین در تهران با پزشکان بیشتر بود. لذا پیشنهاد داد:« بریم تهران پیش دکتر چشم.» دکتر از سر ایران سی تی اسکن گرفت و گفت:« یه تومور توی سراین خانم هست و باید عمل بشه. فقط احتمال داره که بعد از عمل بینایی اش از دست بره.»
ایران از سر اعتقاد و اعتمادی که به حسین داشت گفت:« هرچی حسین آقا بگه. اگه لازمه عمل کنم.»
حسین بعد از مشورت با دکتر ذبیحی پزشک معالجش به ایران گفت:« نظر ایشون اینه که عمل شی، به صلاحته.»
ایران را به اتاق عمل بردند. من توی راهروی بیمارستان چشم انتظار بودم و نگران خواهری که برایم از کودکی مادری کرده بود. آیا به سلامت بیرون میآید یا فلج میشود؟ هرچه زمان میگذشت نگرانتر میشدم و بغض میکردم. بالاخره بعد از ۱۲ ساعت ایران از اتاق عمل بیرون آمد. سرش را تراشیده بودند و تومور را بیرون آورده بودند. میترسیدم که مبادا فلج یا نابینا شده باشد. به هوش آمد، چشم گرداند و گفت:« پروانه تویی؟!» دنیا را بهم دادند. غرق بوسه اش کردم و با آقا محسن و حسین بردیمش منزل. یک کلاه سفید پیش نامحرم ها میپوشید. حسین هم سربه سرش میگذاشت و میگفت:« ایران شدی مثل حاج آقاها که بار اول میرن مکه.»
ایران میخندید و حسین برایش آب میوه میگرفت و میگفت:« بخور تا بخیه هات زود تر جوش بخوره.» هنر حسین در آرام کردن مریضها، زبانزد فامیل بود. مثل یک پزشک بهش اعتماد داشتند و حتی قبل از پزشک از او کسب تکلیف میکردند. این ماجرا برای پدرم قبل از ایران اتفاق افتاد. آقام را هم چند سال پیش از مریضی ایران با حسین بردیم پیش دکتر. دکتر یواشکی به حسین گفت که:« ایشون سرطان خون دارن.» حسین با دکتر مشورت کرد که:« صلاحه که به مریض بگیم یا نه؟» دکتر گفت:« اگه از سرطان حرفی نزنید، بهتره. فقط باید هر روز تا میتونه
آب بخوره با یه قرص. اگه روحیه ش بالا باشه تا ده سال زنده میمونه.»
چشم همهی ما به دهان حسین بود که به آقام بگیم یا نه و حسین گفت:« همون رو که دکتر گفت انجام میدیم.» آقام از خارش بدنش که حرف میزد، حسین میگفت:« دایی جان حساسیته باید زیاد آب بخوری، حداقل روزی یه پارچ آب.» آقام گوش میداد و گاهی حسین را صدا میزد و میگفت:« صورتم تاول زده» حسین میپیچاندش:« سرما خوردی، باید این قرص رو مرتب بخوری که نه تاول بزنی و نه بدنت خارش بگیره.»
آقام این وضعیت را چند سالی سر کرد. از وضع خودش خبر نداشت اما دلش برای ایران خیلی میسوخت. میگفتیم:«آقاجان غصه نخور بدنت می پاشه و خارشت بیشتر می شه.» و با این وضعیت، بدون اینکه بداند، با سرطان کنار آمد. آن سالها زندگی آرامی داشتیم بیشتر به فکر سروسامان دادن بچه ها بودیم که مهدی پایش را کرد توی یک کفش که «میخوام طلبه بشم.» من و حسین، حرفی نداشتیم. رفتم یک سری خرت و پرت ساده برای یک زندگی طلبگی مثل قابلمه، کاسه بشقاب خریدم. یکی دو ماه رفت مدرسه مروی در تهران. اما زود نظرش عوض شد و گفت:« میخوام برم نیرو هوایی سپاه.» درس طلبگی را ول کرد و آزمون استخدامی برای خلبانی هواپیمای جنگنده در سپاه داد و مرحله اول قبول شد. تستهای چندگانه را یکی یکی پشت سرگذاشت. خودش و ما داشتیم امیدوار میشدیم که گفت:« سر تست شنوایی رد شدم.» کلافه و کمی عصبی بود و متوسل شد به حسین که «بابا به این بچه های نیروی هوایی بگو که گوشم ضعیف نیست. فقط یه صدای ضعیف رو نشنیدم. انصافه که اون همه تستهای مثبت رو نادیده بگیرن و سریه صدا گیر بدن؟!»
حسین گفت:« باشه من از همکاران سؤال میکنم ولی میدونم مولای درز کارای بچه های نیروی هوایی نمیره.» و صحبت کرد. بهش گفته بودند:« آقامهدی شما، از هر جهت در تمام بخشها سربلند بیرون اومد. اما برای خلبان اونم خلبان هواپیمای جنگنده، نشنیدن به صدا، ولو صدای ضعیف به فاجعه رو به دنبال داره.»
حسین که از قبل میدانست چه پاسخی میشنود، آمد و مهدی را آرام کرد و گفت:« تو به سپاه علاقه داری، برو به بخشهای زمینی، البته اونجا هم من سفارشت رو نمیکنم، مثل یه داوطلب معمولی وقتی اعلام جذب شد، برو آزمون بده آقای
متقی نیا.»
هم من و هم مهدی فهمیدیم که با چه قصد و منظوری به جای همدانی از منفی نیا استفاده کرد. مهدی در کنکور سراسری هم قبول شده بود اما دوست داشت مثل باباش عضو سپاه باشد. عاشق اخلاص و تواضع بچه های سپاه بود.
اتفاقاً سپاه آزمون گرفت و مهدی قبول شد و برای انجام دوره آموزشی به کاشان رفت. چند ماه گذشت حتی یک بار نتوانست به ما سر بزند. دلم برای بچه ام حسابی تنگ شد.
❤️
🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️