هدایت شده از طلوع سرخ
🩸 «باید جلوی خونریزیات رو بگیرم»
شما دعوتید به خواندن #داستانهای_۵۵_کلمهای :
خودش را رساند به پسری که بیرمق نشسته بود لبهی جدول. روی پیراهن سفید طلبگیاش خون جاری بود. دستش روی زخم چاقو و نگاهش به دویدن آن دو...
دختر بغضش را خورد و گفت:«باید جلوی خونریزیات رو بگیرم.»
جلو رفت و شالش را از کیفش درآورد. گذاشته بودش که اگر نیاز شد، سرش کند.
✍ محمدصادق مطیع رسول
#حجاب #داستان
🍎☀️ @Reddawn | طلوع سرخ