eitaa logo
تنها ساحل آرامش
67 دنبال‌کننده
4هزار عکس
108 ویدیو
5 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم داستان ها و داستانک ها تولیدی است. لطفا مطالب تولیدی را فوروارد بفرمایید.
مشاهده در ایتا
دانلود
چهره هایی زشت و ترسناک داشتند. وارد خانه ای تاریک و وحشتناک شدند. هر کدام به اتاقی رفتند. در اتاق ها را به رویشان بستند. آن ها را کردند. قفلی نیز بر در ورودی خانه زدند. آن ها را پشت در گذاشتند. أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ لِلشَّرِّ أَقْفَالاً وَ جَعَلَ مَفَاتِيحَ تِلْكَ اَلْأَقْفَالِ اَلشَّرَابَ وَ اَلْكَذِبُ شَرٌّ مِنَ اَلشَّرَابِ الکافي , جلد 2 , صفحه 338 حضرت باقر عليه السلام فرمود: خداى عز و جل براى بدى قفلهائى قرار داده، و كليدهاى آنها را شراب قرار داده، و دروغ بدتر از شراب است. @sahel_aramesh
معلم روی تخته سیاه نوشت: «موضوع انشاء: در آینده می خواهید چه کاره بشوید؟» سمیه به خانه برگشت. نهار خورد. تلویزیون را روشن کرد. روبروی آن نشست. حرکات سریال را زیر نظر داشت. با خودش گفت:«عجب چهره زیبایی، عجب بازی هنرمندانه ای، حتماً همه مردم دوستش دارند. او را می شناسند و به او احترام می گذارند.» صدای آرام افکارش ناگهان بلند شد و گفت:«آها، فهمیدم. در آینده می خواهم بازیگر شوم.» مادر خنده ای کرد و گفت:«شوخی می کنی. جدی نمی گویی؟» سمیه خیلی جدی و قاطع جواب داد:«نه، جدی می گویم. دوست دارم بروم روی صحنه و فیلم و سریال بازی کنم. همه مردم من را به عنوان یک هنرمند بشناسند.» مادر سرش را از صورت سمیه به روی بافتنی درون دستش چرخاند و گفت:«راضی می شوی همه مردم تو را ببینند؟» سمیه با بی توجهی و بی خیالی گفت:«خب ببینند تا نبینند که من را نمی شناسند. تازه آن ها از راه دور می بینند. دستشان که به من نمی رسد.» مادر به مردمک میشی چشمان سمیه زل زد و گفت:«تو راضی می شوی وقتی آقای کارگردان می گوید جلو همه روی تخت یا تشک، فلان مدل بخواب. فلان نقش را بازی کن. فلان ادا را در بیاور. جلو چندین مرد که پشت صحنه کار می کنند، بخوابی و برآمدگی های بدنت را در معرض دید آنان قرار دهی؟ آن ها که از نزدیک تماشایت می کنند. می توانی چشمانشان را ببندی؟ پشت صحنه بیشتر مرد هستند تا زن. » سمیه دستش را زیر چانه گرفت. در افکارش غرق شد. حیایی که در جانش جا خوش کرده بود به او اجازه نمی داد اندامش را در معرض دید هر کسی قرار دهد. خانه رویایش فرو ریخت. باید برای خودش شغل دیگری انتخاب می کرد. @sahel_aramesh
با شتاب قدم برمی داشت. باید زودتر می رسید. پایش پیچ خورد. خودش را جمع و جور کرد تا زمین نخورد. درد تا مغز استخوانش نفوذ کرد. چند دقیقه کنار دیوار ایستاد. خم شد. پایش را ماساژ داد. دردش کمی آرام گرفت. آیه ای دور سرش چرخید. خوشحال شد. به وجد آمد. کمی فکر کرد. از ادمه راهش منصرف شد. قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ : فِي قَوْلِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ مٰا أَصٰابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِمٰا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ » لَيْسَ مِنِ اِلْتِوَاءِ عِرْقٍ وَ لاَ نَكْبَةِ حَجَرٍ وَ لاَ عَثْرَةِ قَدَمٍ وَ لاَ خَدْشِ عُودٍ إِلاَّ بِذَنْبٍ وَ لَمَا يَعْفُو اَللَّهُ أَكْثَرُ فَمَنْ عَجَّلَ اَللَّهُ عُقُوبَةَ ذَنْبِهِ فِي اَلدُّنْيَا فَإِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَجَلُّ وَ أَكْرَمُ وَ أَعْظَمُ مِنْ أَنْ يَعُودَ فِي عُقُوبَتِهِ فِي اَلْآخِرَةِ. الکافي , جلد 2 , صفحه 445 امير المؤمنين عليه السّلام در تفسير گفتار خداى عز و جل فرمود:«و هر چه بشما رسد از پيش آمدها پس بسبب چيزى است كه فراهم كرده‌اند دستهاى شما و خداوند درگذرد از بسيارى گناهان»(سورۀ شورى آيه 30) فرمود: هيچ پيچ خوردن رگى نيست و نه برخورد بسنگى و نه لغزش گامى و نه خراش دادن چوبى، جز بخاطر گناهى و هر آينه آنچه را كه خداوند درگذرد بيشتر است. پس هر كه را خداوند در دنيا بكيفر گناهش شتاب كرد پس آن خداى عز و جل والاتر و كريمتر و بزرگوارتر از آنست كه دوباره در آخرت او را كيفر كند. @sahel_aramesh
بچه های دو تا شش ساله در چهار ردیف با فاصله کنار هم ایستادند. مربی دست هایش را چسبیده به هم تا مقابل صورت بالا آورد. بچه ها به تقلید از او دست هایشان را روبروی صورت گرفتند. مربی شروع به خواندن کرد. بچه ها با صدایی نازک و ظریف بعد از او تکرار کردند: «دست هامونو میاریم بالا با هم دیگه می کنیم دعا دعا به مامان و بابا زنده باشند و پر توان خدا که ما رو دوس داره دعامونم قبول داره» بچه ها خواستند دست هایشان را بیندازند. ولی مربی گفت:«دخترا و پسرای گلم امروز می خوایم یه دعای دیگه هم بخونیم. بعد از من تکرار کنید.» «خدایا به لطف و رحمتت قسم تمام مریض ها را شِفای عاجل و کامل عنایت بفرما » مربی گفت:«حالا همه با هم الهی آمین بگید.» بچه ها آمین گفتند و به طرف کلاس هایشان حرکت کردند. یکی از دخترها به طرف مربی رفت و پرسید:«خاله، یعنی چی؟» مربی دستی روی سر دخترک کشید و جواب داد:«یعنی زود خوب بشن.» @sahel_aramesh محتاج دعایتان هستم. بی نظمی این روزها را به بزرگواری خودتان ببخشید.
حتی یک تار مویش پیدا نبود. بیرون خانه هرگز چادر از روی سرش کنار نمی رفت. هوا تاریک شده بود. از دانشگاه بر می گشتند. دوستش روسریش را درآورد. شانه به شانه او راه می رفت. درباره اتفاقات داخل کلاس حرف می زدند و می خندیدند. سنگینی نگاه مردم را تاب نیاورد. رو به دوستش گفت:«ثریا، می شود آن لچک را سر کنی؟ حس خوبی ندارم. مثل اینکه مردم فکر می کنند من هم دوست دارم مثل شما باشم.» ثریا بی تفاوت جواب داد:«بی خیال مردم، هر طور دوست دارند فکر کنند. چه اشکالی دارد مثل من باشی؟ من که به حجاب اعتقاد ندارم. کی گفته حجاب داشتن ضروری است؟ تو هم بی خود خرج دست خانواده ات میگذاری و چادر سر می کنی.» چادرش را محکم تر گرفت. نیشخندی زد. گفت:«حرف شما بدعت است. حجاب برای مسلمان ضروری است. نمی خواهم مثل شما باشم. تا زمانی که بر این اعتقاد هستی، دور من را خط قرمز بکش.» قدم هایش را سریع تر برداشت. از ثریا دور شد. سنگینی نگاه ها را از روی شانه اش برداشت. أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: لاَ تَصْحَبُوا أَهْلَ اَلْبِدَعِ وَ لاَ تُجَالِسُوهُمْ فَتَصِيرُوا عِنْدَ اَلنَّاسِ كَوَاحِدٍ مِنْهُمْ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اَلْمَرْءُ عَلَى دِينِ خَلِيلِهِ وَ قَرِينِهِ . الکافي , جلد 2 , صفحه 642 حضرت صادق عليه السلام فرمود: با بدعت‌گذاران هم صحبت نشويد و با آنها هم‌نشين نگرديد كه در نظر مردم مانند يكى از آنها شويد، رسول خدا (صلّى الله عليه و آله) فرمود: انسان هم كيش دوست و رفيق خويش است. @sahel_aramesh
صبح جمعه دعای ندبه روزیتان☺️
میلاد پیامبر مهربانی ها حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و رئیس مذهب تشیع امام صادق علیه السلام بر همگان مبارک باد @sahel_aramesh
چند سال پس انداز کرد. آنقدر توانست پول جمع کند که پیش قسط پیکانی مدل پایین را بپردازد. باکش را از بنزین پر کرد. به خانه آمد. خوشحال بودند. زنش دور او می چرخید. برایش چایی آورد. شیرینی خرید ماشین را دهانش گذاشت. به او گفت:«عزیزم، الان دیگر ماشین داریم. قول می دهی با آن دو تایی به مشهد برویم؟» کنترل تلویزیون درون دستش بود. جواب داد:«چرا که نه. حتماً در اولین فرصت خواهیم رفت.» زن، بوسه بارانش کرد. درون چشمانش برق نشاط نشست. مرد تلویزیون را روشن کرد. شبکه خبر را آورد. اخبارگو اعلام کرد:«از فردا بنزین سهمیه بندی خواهد شد. سهمیه به وسایل نقلیه زیر ده سال عمر تعلق خواهد گرفت. قیمت بنزین آزاد هم لیتری سه هزار تومان خواهد بود.» دهانش باز ماند. چشمانش گشاد شد. گفت:«از هزار تومان ناگهان به سه هزار تومان رفتن ظلم بزرگی است.» غم روی صورت زن نشست. با صدایی لرزان پرسید:«ماشینمان چند سالش است؟» سرش را پایین انداخت. صورتش رنگ لبو گرفت. جواب داد:«بیست سالش است.» اشک درون چشمهای درشت زن حلقه زد. آرام گفت:«یعنی دیگر دو تایی با ماشینمان مشهد نخواهیم رفت؟» گوشه لبش را با عصبانیت جوید و گفت:«خدا باعث و بانیش را لعنت کند. خدا ریشه ظلم را بخشکاند. می خواهند صدای ما قشر ضعیف را در بیاورند. ما را در تنگنا قرار می دهند تا به واسطه ما به اهداف پستشان برسند. بگذار ظلمشان را به نهایت برسانند. خداوند آنها را بی جواب نخواهد گذاشت.» @sahel_aramesh
زبانش به عادت کرده بود. به عالم و آدم، زمین و آسمان می داد. هر چه زنش به او می گفت:«مرد، اینقدر فحش نده. با این رفتارت، مردم برایت تره خرد نخواهند کرد.» با در حالی که کف از دهانش بیرون می پرید، جواب می داد:«به درک، هر کار می خواهند، انجام دهند. اصلاً برایم مهم نیست.» أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: إِنَّ مِنْ عَلاَمَاتِ شِرْكِ اَلشَّيْطَانِ اَلَّذِي لاَ يُشَكُّ فِيهِ أَنْ يَكُونَ فَحَّاشاً لاَ يُبَالِي مَا قَالَ وَ لاَ مَا قِيلَ فِيهِ . الکافي , جلد 2 , صفحه 323 امام صادق عليه السّلام فرمود: از نشانه‌هاى شركت شيطان كه در آن ترديدى نيست اين است كه كسى فحاش باشد و باكى نداشته باشد كه چه بگويد و درباره‌اش چه بگويند. @sahel_aramesh
مردم روستا، مش حسن را به عنوان مجری قانون انتخاب کردند. مش حسن با اعضای شورا جیک و پیکشان یکی بود. لایحه می دادند. قانون می ساختند. اجرا می کردند. با روستاهای دیگر بر سر مسائل واهی مذاکره می کردند. با آنها بگو و بخند راه می انداختند. علیه مردمشان گام برمی داشتند و به مردم می گفتند: «هم آبادی ها، نمی دانید اگر ما این چنین بگو و بخند نمی کردیم سر از تن ما که جدا می کردند هیچ؛ تمام شما را نیز سلاخی می نمودند. ما توانستیم با چند امضای ناقابل سایه جنگ را از سر شما برداریم. چند امضای دیگر انجام دهیم آنها نرم شده و احتمالا دو دستی روستایشان را تقدیم ما می کنند.» مردم روستا به حرف های مش حسن دل خوش داشتند. نمی دانستند او در حرف هایش از قانون عکس استفاده می کند. روزگار به سختی می گذشت. هر روز مش حسن وعده نیک بختی و خوش روزی می داد. اما نکبت و سیه روزی روز به روز بیشتر بر سر مردم ده سایه می افکند. زنان روستایی ادعای آزادی کردند. به پشتیبانی از مش حسن رو در روی شوهرانشان ایستادند و گاهی با زبان چرب و نرم آنها را خام کردند تا با شیوه جدید لباس بپوشند، آرایش کنند و در کوچه های روستا سان دهند. مش حسن آنقدر میوه از روستاهای مجاور وارد کرد که مردان روستا از خیر باغ هایشان گذشتند. درون خانه نشستند و گفتند:«جان نکنده به تن است. چرا سر کاری برویم که هیچ درآمدی از آن نصیبمان نمی شود؟» روستاهای مجاور خوشحال از اینکه میوه های مسمومشان را به مش حسن قالب کرده بودند پشت سر او بشکن می زدند و به مش حسن بذر و سم نیز می فروختند تا اگر کشاورزی در روستا هنوز مشغول است با این نوع محصولات و سموم هم خودش از پا در آید هم دیگر روستاییان را از پا درآورد. مش حسن مجبور بود به خاطر تدبیر مجری قبل خودش مقداری از پول علوفه دام و طیور را به حساب مردم ده بریزد. واریز این پول برای او مانند گرفتن جانش بود. آخر پول، چیزی نیست که کسی از آن بدش بیاید. مخصوصاً زمانی که با قدرت همراه باشد. آن وقت هر کس باشد بشکن می زند، مش حسن که جای خود داشت. @sahel_aramesh