eitaa logo
تنها ساحل آرامش
71 دنبال‌کننده
4هزار عکس
108 ویدیو
5 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم داستان ها و داستانک ها تولیدی است. لطفا مطالب تولیدی را فوروارد بفرمایید.
مشاهده در ایتا
دانلود
معلم روی تخته سیاه نوشت: «موضوع انشاء: در آینده می خواهید چه کاره بشوید؟» سمیه به خانه برگشت. نهار خورد. تلویزیون را روشن کرد. روبروی آن نشست. حرکات سریال را زیر نظر داشت. با خودش گفت:«عجب چهره زیبایی، عجب بازی هنرمندانه ای، حتماً همه مردم دوستش دارند. او را می شناسند و به او احترام می گذارند.» صدای آرام افکارش ناگهان بلند شد و گفت:«آها، فهمیدم. در آینده می خواهم بازیگر شوم.» مادر خنده ای کرد و گفت:«شوخی می کنی. جدی نمی گویی؟» سمیه خیلی جدی و قاطع جواب داد:«نه، جدی می گویم. دوست دارم بروم روی صحنه و فیلم و سریال بازی کنم. همه مردم من را به عنوان یک هنرمند بشناسند.» مادر سرش را از صورت سمیه به روی بافتنی درون دستش چرخاند و گفت:«راضی می شوی همه مردم تو را ببینند؟» سمیه با بی توجهی و بی خیالی گفت:«خب ببینند تا نبینند که من را نمی شناسند. تازه آن ها از راه دور می بینند. دستشان که به من نمی رسد.» مادر به مردمک میشی چشمان سمیه زل زد و گفت:«تو راضی می شوی وقتی آقای کارگردان می گوید جلو همه روی تخت یا تشک، فلان مدل بخواب. فلان نقش را بازی کن. فلان ادا را در بیاور. جلو چندین مرد که پشت صحنه کار می کنند، بخوابی و برآمدگی های بدنت را در معرض دید آنان قرار دهی؟ آن ها که از نزدیک تماشایت می کنند. می توانی چشمانشان را ببندی؟ پشت صحنه بیشتر مرد هستند تا زن. » سمیه دستش را زیر چانه گرفت. در افکارش غرق شد. حیایی که در جانش جا خوش کرده بود به او اجازه نمی داد اندامش را در معرض دید هر کسی قرار دهد. خانه رویایش فرو ریخت. باید برای خودش شغل دیگری انتخاب می کرد. @sahel_aramesh