#من_میتوانم
🌻 خیلی دوست داشت کاری انجام دهد و درآمدی کسب کند. اما دست به هر کاری میزد، به محض مطلع شدن اطرافیانش او را دلسرد می کردند. می گفتند:«دیوانه شده ای؟ می خواهی دست به کاری بزنی که آینده اش معلوم است؟ آخر تا امروز کسی را دیده ای دست به همچین کاری بزند؟»
🌻 او با شنیدن این حرف ها از انجام آن کار دلسرد می شد. گاهی با خودش حرف می زد:«حق دارند. راست می گویند. چطور می توانم این ایده های مزخرف را به کار بندم. تازه به جای اینکه درآمد زایی کنم، خرج هم روی دستم خواهم گذاشت. بروم و فکر کاری باشم که اسمش کار باشد و حداقل مایه سرکوفت اطرافیانم نباشم.»
🌻 چند سال گذشت. کارگری شرکت های مختلفی را در پیش گرفت. اما برای او درآمد کارگری، نه لذت داشت و نه برکت. یک روز از اینترنت یکی از ایده هایش را دید. ایده ای که مورد تمسخر همه قرار گرفته بود. او آن را اجرا شده، جلو چشمانش می دید. تمام حرف های گذشته اطرافیان دور سرش چرخید. خنده های آن ها را به یاد آورد. مشتش را روی میز کوبید. بلند گفت:«من می توانم. من باید بتوانم. من خواهم توانست. دیگر به حرف های سرد کننده دیگران اهمیت نمی دهم. ایده هایم را اجرایی خواهم کرد. انجامشان خواهم داد و به همه ثابت می کنم. می توانم و می شود.»
🌻 چند سال گذشت. اسمش داخل لیست کارآفرینان قرار گرفت.
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
#قهقهه
به ندرت می خندید.
عبوس نبود. #تبسم بر لب داشت.
همیشه دستش به کار خیر بود. اما با کسی #شوخی نمی کرد و هرگز #قهقهه نمی زد.
یک روز اتفاقی مسأله خنده داری پیش آمد.
برای اولین دفعه صدای خنده هایش را شنیدم.
چند ثانیه بعد غم چنان بر صورتش نشست. مثل کسی که تمام کشتی هایش غرق شده اند.
زیر لب چیزی گفت. نزدیکش رفتم و پرسیدم:«خانم جان، چرا ناراحت شدید؟»
گفت:«قهقهه از #شیطان است. نباید اینطور می خندیدم.»
حس کنجکاویم بیشتر تحریک شد. پرسیدم:«زیر لب چه گفتید؟»
با تبسم جواب داد:«به خاطر خنده ای که کردم از خدا خواستم از من بدش نیاید.»
أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ:
اَلْقَهْقَهَةُ مِنَ اَلشَّيْطَانِ .
الکافي , جلد 2 , صفحه 664
امام صادق عليه السّلام فرمود:خندۀ قهقهه از شيطان است.
أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ:
إِذَا قَهْقَهْتَ فَقُلْ حِينَ تَفْرُغُ اَللَّهُمَّ لاَ تَمْقُتْنِي .
الکافي , جلد 2 , صفحه 664
امام باقر عليه السّلام،فرمود:
هروقت قهقهه زدى پس از فراغت بگو:بار خدايا!مرا دشمن مدار.
#از_معصوم_بیاموزیم
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
#کتاب_تاریخ
📚 بیشتر اوقات در ساعات فراغتش کتاب تاریخ می خواند. به مطالعه کتاب های غیر درسی علاقه زیادی داشت و به کتاب های تاریخی علاقه اش صد برابر بود.
📚 جملات کتاب فروپاشی شاهنشاه ساسانی را با حرص و ولع عجیبی می بلعید. کنارش نشستم. دستی روی شانه اش زدم. گفتم:«خسته نمی شوی اینقدر این مرده ها را از گور بیرون می کشی؟ تا زمانی که زنده بودند گرفتار دسیسه های همدیگر بوده اند. حالا هم که به تاریخ پیوسته اند تو و امثال تو دست از سرشان بر نمی دارید. به خدا از دست شما کچل شدند.»
📚 کتاب را بستم. خواستم آن را از او بگیرم. آن را به سینه اش چسباند. چنان نگاهی مملو از خشم نثارم کرد که می خواستم سبدم را بردارم و بروم ته باغ میوه بچینم. گفت:«چرا شما متوجه نیستید. مگر ما چقدر عمر می کنیم؟ سی سال؟ پنجاه سال؟ هفتاد سال؟ چند سال؟»
به تته پته افتادم. گفتم:«عمر دست خداست. اما نهایت عمر مردم الان، هشتاد سال است.»
📚 نیشخندی زد و گفت:«خدا خیرت بدهد. من در هشتاد سال چقدر وقت آزمون و خطا دارم؟ اصلا اگر اشتباهی انجام دادم، وقت دارم جبران کنم؟»
📚 به چشمهای سبزش خیره شده بودم. برق آن ها سحرم کرده بود. نمی دانستم چه جوابی باید بدهم. ادامه داد:«نمیخواهد حرفی بزنی. خودم جوابت را می دهم. نه وقت ندارم. هر کاری کردم دیگر فرصت جبران نخواهم داشت. پس بهتر است از تجارب دیگران استفاده کنم. کتاب های تاریخی را می خوانم. سرگذشت گذشتگان و عمل و عکس العمل هایشان را به خاطر می سپارم. از این طریق همیشه بهترین و بی خطا ترین راه را در زندگیم انتخاب خواهم کرد.»
📚 او راست می گفت. به ندرت پیش می آمد انتخاب اشتباهی انجام دهد. تصمیم ها و اعمال به جایش دیگران را انگشت به دهان گذاشته بود.
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#بار_الها
به تو #پناه می بریم
از اینکه هر چه #شیطان برای ما #زیبا نشان دهد، در نظرمان #زیبا جلوه کند
و آنچه را از عباداتت برای ما #ناخوشایند نشان دهد، بر ما #ناگوار باشد.
#بار_الها
کمکمان کن هر زمان که #شیطان بخواهد پایمان را در #طاعت و #عبادت ت سست کند و بلرزاند، پرهیزگاری پیشه کنیم.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#آرامش
#مناجات
#صدف
@sahel_aramesh
#تواضع_و_سلام
پیرزنی با چهره ای گشاده جلو آمد. سلام و احوالپرسی کرد. دستی روی سر سمیه کشید. صورتش را بوسید. خداحافظی کردند و از همدیگر دور شدند. سمیه دست مادرش را تکان داد و از او پرسید:«مادر، این پیرزن کیست؟ کجا زندگی می کند. چند دفعه او را دیده ام. همیشه سلامم می کند. من را می بوسد. از من تعریف می کند و می گوید چه دختر گلی هستی که حجابت را از کوچکی حفظ می کنی. چرا اینطور است؟»
مادر لبخندی زد. نگاهی به پشت سر انداخت. سایه کوتاهی از پیرزن باقی مانده بود. گفت:«پیرزن مهربانی است. هیچ وقت ندیده ام خودش را بگیرد. با همه اینطور رفتار می کند. خدا عمر با عزت به او بدهد. همسایه یکی دو کوچه آن طرف تر است.»
أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ:
مِنَ اَلتَّوَاضُعِ أَنْ تُسَلِّمَ عَلَى مَنْ لَقِيتَ .
الکافي , جلد 2 , صفحه 646
امام صادق عليه السّلام فرمود:
از تواضع و فروتنى است كه به هركس برخوردى سلام كنى.
#از_معصوم_بیاموزیم
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
#عروس_خانم
💐 صورت دختر مثل قرص ماه می درخشید. چشمان درشتش دل پیرزن را برده بود. وقتی چایی تعارف کرد و گفت:«بفرمایید.»
💐 لبانش مثل غنچه گل، باز و بسته می شد. صدای دلنوازش بر روح پیرزن چنگ می زد. موهای بلندش را به پشت سر هل داد. روبری او نشست. پیرزن عینکش را کمی بالا و پایین کرد. جز زیبایی هیچ ندید. حوریه ای در کالبد انسان بود. یک دل نه صد دل خواهانش شد. دوست داشت از همان لحظه دخترم صدایش کند.
💐 عروسی سر گرفت. روز بعد از عروسی پسرش با توپی پر به خانه پدری رفت. روبروی مادر نشست. عینک او را از روی صورتش برداشت. جلو چشم خود گذاشت. همه جا تار شد. سری تکان داد و گفت:«مامان، در اولین فرصت بیا با هم به چشم پزشک برویم.»
💐 مادر با حالت گیجی پرسید:«پسرم، طوری شده است؟ نکند از همین شب اول با هم دعوا کرده اید. خوبیت ندارد عروسک من را اذیت می کنی.»
💐 پسر با صورتی برافروخته در حالی که به زحمت خودش را کنترل می کرد، گفت:«نه مادر من، مسئله این است که شما باید عینکت را عوض کنی. شاید با عینک جدید بهتر ببینی.»
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد
#خدایا
#توفیق #دعا کردن و #درخواست از خودت را از ما مگیر
که اگر تو #توفیق ندهی، مرا چه سود؟
#خدایا
به #لطف و #رحمت واسعه ات همه خلایق را به خود #مقرب تر بگردان
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد و عجل فرجهم 🌹
#آرامش
#مناجات
#سیاه_مشق
@sahel_aramesh
#وفای_به_عهد
-چیه؟ چه خبرته؟ چرا انقدر عجله داری؟🏃 بیا صبحونتو بخور. 😋 حالا یه پنج دقیقه دیرتر اشکال نداره.🚶
-چرا اشکال نداره. قول دادم؛ قول. می فهمی یعنی چی؟ اگه همون پنج دقیقه رو دیر کنم و طرف منتظرم بوده باشه دیگه از این به بعد اسمم تو ذهنش بدقول ثبت می شه. 😕
-اوه اوه اوه. حالا به خاطر پنج دقیقه کی مرده کی زنده شده؟😎
- نه انگار متوجه نیستی؟! 😠 گاهی وقتا اگه دکتر پنج دقیقه دیر کنه مریضش می میره.😷
- حالا مگه شما دکتری؟😏
-نه دکتر نیستم. اما قول دادم و خدا هم آدم بد عهد رو دوست نداره. 😡
«يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مٰا لاٰ تَفْعَلُونَ `كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اَللّٰهِ أَنْ تَقُولُوا مٰا لاٰ تَفْعَلُونَ »
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد چرا آنچه را كه مىگوئيد عمل نمىكنيد چه دشمنى بزرگى است نزد خداوند كه بگوئيد و عمل نكنيد»(سوره صف آيه 2-3)
قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ :
مَنْ كٰانَ يُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ اَلْيَوْمِ اَلْآخِرِ فَلْيَفِ إِذَا وَعَدَ
الکافي , جلد 2 , صفحه 364
رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله فرمود:
هركس به خدا و روز قيامت ايمان دارد بايد به وعدهاى كه مىدهد وفا كند.(زيرا وفاى به عهد از نظر خداوند واجب و لازم است)
#از_معصوم_بیاموزیم
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
#خربزه_خوردی؟
صبح سفید پوش زمستانی با صدای میوه فروش وارد خانه شد. میوه فروش داد زد: «بدو خربزه.»
باد سرد زمستانی بوی خربزهرا با خود به مشام زن رساند. هوش و هواس زن از سرش پرید. لحاف کرسی را کنار انداخت. چادرش را به کمر بست. از خانه بیرون رفت. خربزه ای خرید. همان موقع پاره کرد. می خواست بخورد که شوهرش از در وارد شد. گفت:«در این هوا داری خربزه می خوری؟»
زن تعارف کرد و گفت:«بفرما شما هم بخور.»
مرد با حالت تأسف سر تکان داد و گفت:« الان فصل خربزه خوردن نیست. تب و لرز خواهی کرد.»
زن با حالتی تمسخر آمیز خنده ای کرد و گفت:«این ها تمامش خرافات قدیمی هاست. می خواسته اند ما از این نعمت محروم باشیم، این حرف های چرند را زده اند.»
مرد سری تکان داد و گفت:«خود دانی. از ما گفتن بود و از شما ...»
شب بر همه جا سایه افکند. زن زیر کرسی به خود می پیچید. بدنش در حرارت شدید می سوخت و مدام می گفت:«سردم است. سردم است.»
مرد ناراحت بالای سرش نشست. در حالی که پاشویه اش می داد گفت:«خربزه خوردی. باید پای لرزش هم بنشینی.»
پی نوشت: یادمان باشد اگر خربزه خوردیم باید پای لرزش بنشینیم. اگر رأی نادرست و بدون تحقیق و در نظر گرفتن همه جوانب داخل صندوق انداختیم باید پای عواقبش بنشینیم.😱
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد
#خدایا
#چشمان ما را به #نور ، #روشن و #بینا بگردان
و #ظلمت را به #قدرت #الهی ات، از میان بردار
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد و عجل فرجهم 🌹
#آرامش
#مناجات
#سیاه_مشق
@sahel_aramesh
#قرآن_بخوانیم
* هر روز چقدر قرآن می خوانیم؟
* چقدر به معانیش دقت می کنیم؟
* چقدر به آیاتش عمل می کنیم؟
* حیف نیست روزمان بدون قرآن شب شود؟
*حیف نیست شبمان بدون قرآن به روز برسد؟
* حیف نیست از برکاتش در دنیا و آخرت خودمان را محروم کنیم؟
* حیف نیست در دنیا از راهنمایی هایش خودمان را محروم کنیم؟
* حیف نیست در آخرت شاهد باشیم دیگران به واسطه قرآن خواندن و عمل به آن به چه درجاتی می رسند و ما از آن محروم باشیم؟
عَنْ يَعْقُوبَ اَلْأَحْمَرِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ :
جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنِّي كُنْتُ قَرَأْتُ اَلْقُرْآنَ فَفَلَتَ مِنِّي فَادْعُ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يُعَلِّمَنِيهِ قَالَ فَكَأَنَّهُ فَزِعَ لِذَلِكَ فَقَالَ عَلَّمَكَ اَللَّهُ هُوَ وَ إِيَّانَا جَمِيعاً قَالَ وَ نَحْنُ نَحْوٌ مِنْ عَشَرَةٍ ثُمَّ قَالَ اَلسُّورَةُ تَكُونُ مَعَ اَلرَّجُلِ قَدْ قَرَأَهَا ثُمَّ تَرَكَهَا فَتَأْتِيهِ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ فِي أَحْسَنِ صُورَةٍ وَ تُسَلِّمُ عَلَيْهِ فَيَقُولُ مَنْ أَنْتِ فَتَقُولُ أَنَا سُورَةُ كَذَا وَ كَذَا فَلَوْ أَنَّكَ تَمَسَّكْتَ بِي وَ أَخَذْتَ بِي لَأَنْزَلْتُكَ هَذِهِ اَلدَّرَجَةَ فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرْآنِ ثُمَّ قَالَ إِنَّ مِنَ اَلنَّاسِ مَنْ يَقْرَأُ اَلْقُرْآنَ لِيُقَالَ فُلاَنٌ قَارِئٌ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقْرَأُ اَلْقُرْآنَ لِيَطْلُبَ بِهِ اَلدُّنْيَا وَ لاَ خَيْرَ فِي ذَلِكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقْرَأُ اَلْقُرْآنَ لِيَنْتَفِعَ بِهِ فِي صَلاَتِهِ وَ لَيْلِهِ وَ نَهَارِهِ
الکافي , جلد 2 , صفحه 607
يعقوب احمر گويد:به امام صادق عليه السّلام عرض كردم:
قربانت شوم،راستى كه من قرآن را آموختم ولى فراموش كردهام،به درگاه خداى عزّ و جلّ دعا كنيد كه آن را به من بياموزد،گويا مانند اينكه آن حضرت از اين گزارش ناراحت شد و فرمود:خدا آن را به تو و ماها همه ياد بدهد-گويد:ما حدود ده نفر بوديم-سپس فرمود:
سورهاى است كه همراه مردى بوده،آن را خوانده و سپس آن را واگذاشته و روز قيامت در نيكوترين صورتى بيايد و بر او سلام دهد،او مىگويد:تو كيستى؟جواب مىدهد:فلان سورهام و اگر تو به من چسبيده بودى و مرا نگه داشته بودى،تو را در اين درجه فرود مىآوردم،بر شما باد به ملازمت قرآن سپس فرمود:برخى مردمند كه قرآن را مىخوانند تا گفته شود:فلانى قرآنخوان است و برخى باشند كه قرآن را مىخوانند براى به دست آوردن دنيا،در اينها خيرى نيست و برخى باشند كه قرآن مىخوانند تا در نماز شب و روز خود،از آن سود برند.
#از_معصوم_بیاموزیم
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
#آقا_کوتاه_بیا
#دست_بردار
#اشتباهت_را_قبول_کن
#مسئولیت_پذیر_باش
-آقا پیامت دادم چرا جواب ندادی؟
-برایم پیام نیامده است.
-یعنی خط ها تو بازی رفته اند؟
-نمیدانم. شاید. ولی بگذار ببینم.(پیام های گوشی اش را بررسی می کند.) نه، پیامی از شما ندارم.
-پیامت داده بودم سی و پنج تا نان برایم کنار بگذاری من هم سر ساعت بیایم ببرم.
-اشکال ندارد. حالا برایت می پزم. جایی که کار نداری؟
-کار که ... ولی خب حالا دیگر ارزش ندارد با این گرانی بنزین بخواهم دو بار مسیر را بروم و برگردم.
(نانوا آهنگی پخش می کند و همگام با آن مشغول کار می شود.)
-همین امروز از جلو خیابان امامزاده می گذشتم. دو تا جوان سوار ماشین بودند. یکی آرام می رفت و دیگری سرعتش بالا بود. عجله داشت. می خواست سبقت بگیرد؛ اما آن که آرام می رفت حواسش نبود و راه نمی داد. جوانی که عجله داشت، هوی کشید و گفت: این چه طرز رانندگی است آن یکی جواب داد: فکر کردی بزرگراه همت است که می خواهی تند بروی. هر دو نگه داشتند. خواستند از ماشین پیاده بشوند. ماشینم را نگه داشتم. پیاده شدم. جلوشان را گرفتم و گفتم: مسئله خاصی پیش نیامده است. بگذرید و بروید که برایتان شر نشود. هر دو گازش را گرفتند و رفتند.
(یکی از مشتریان حرفش را تأیید کرد)
-کار خوبی کردی. مردم اعصاب ندارند. پیاده می شدند، معلوم نبود چه بلایی سر هم می آوردند.
-خدا ریشه هر چی آخوند است بکند که تمام بدبختی هایمان زیر سر این آخوندهاست.
(مشتری دیگری با چهره ای گشاده رو به او می شود.)
-آقا جان در هر قشری آدم خوب و بد هست. ولی انگار ما مردم به دیدن بدها عادت کرده ایم. اگر رئیس جمهور اعمالش اشتباه است، انتخاب اشتباه خود ماست. ما درست انتخاب نکردیم. نمی دانم چرا هیچ کس در این مملکت نمی خواهد مسئولیت کار خودش را بر عهده بگیرد؟
(نانوا نگاهی به ستون نان ها می اندازد)
-درست شد؟
-نه هنوز دوازده تا کم است؟
(نگاهی به صف پشت سرش می اندازد. سری تکان می دهد.)
-اگر پیامم را دیده بودی این همه کسی به خاطر من اذیت نمی شدند. راستی خوش قدم هم هستم. هر وقت می آیم خیلی زود اینجا پر مشتری می شود.
(نانوا با بی تفاوتی نیشخندی می زند. چانه خمیر را پهن می کند.)
-همیشه همین تعداد مشتری دارم.
(دست مالش را پهن می کند. نان ها را با قیچی برش می زند و داخل دستمال می پیچد.)
(نانوا همانطور که خمیر پهن می کند گردن می کشد.)
-حاجی جان، این دفعه خواستی بیایی حتماً پیام بده.
-پیام نمی دهم.
(دستمال نانش را داخل ساک می گذارد. برمی دارد و می رود.)
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
1_138342690.mp3
13.46M
✅ سخنرانی روشنگر آقای کریمی قدوسی نماینده مجلس
🔶 خواهش می کنم حتما گوش دهید. 🙏 روی حرف ها بدون جهت گیری فکر کنید. صحت آن ها را با عملکرد تک تک افراد بسنجید.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد
#خدایا
#دل و #قلب مردم را مملو از #آرامش و #توکل و #یقین کن
و ما را در زمره #منتظران قرار ده
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد و عجل فرجهم 🌹
#آرامش
#مناجات
#سیاه_مشق
@sahel_aramesh
اگر دوست دارید با خدا عاشقانه حرف بزنید،😍 دعای کمیل شب های جمعه فراموشتان نشود.😉
@sahel_aramesh
#بازداری_از_حق
#فراموشی_آخرت
قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ : إِنَّمَا أَخَافُ عَلَيْكُمُ اِثْنَتَيْنِ اِتِّبَاعَ اَلْهَوَى وَ طُولَ اَلْأَمَلِ أَمَّا اِتِّبَاعُ اَلْهَوَى فَإِنَّهُ يَصُدُّ عَنِ اَلْحَقِّ وَ أَمَّا طُولُ اَلْأَمَلِ فَيُنْسِي اَلْآخِرَةَ .
الکافي , جلد 2 , صفحه 335
امير المؤمنين عليه السّلام فرمود:
همانا من از دو چيز بر شما مىترسم:پيروى از هواهاى نفسانى و آرزوهاى دراز.
اما نتيجه پيروى از هوا،اين است كه انسان را از حق،باز مىدارد و اما آرزوى دراز سبب فراموشى آخرت مىشود.
#از_معصوم_بیاموزیم
#حدیث
#آرامش
@sahel_aramesh
#بچه_دزد
به صورت پر مهر مادر خیره شده بود. مادر بافتنی می بافت. صدایی از بیرون خانه سکوت بینشان را شکست.
-نان خشکیه. نان خشک.
از مادر پرسید:«نان خشک نداریم، ببرم به نان خشکی بدهم؟»
ترسی در وجود مادر نشست. کاموا را کنار گذاشت. دستان کوچکش را گرفت و گفت:«دخترم، شما هیچ وقت نباید دم در بروی. بچه دزدها شما را می دزدند.»
دختر با تعجب پرسید:«این آقا که بچه دزد نیست. نان خشک می خرد.»
مادر می خواست هر طور شده او را متقاعد کند. جواب داد:«بعضی ها الکی می گویند نان خشکی تا بچه ها فریب بخورند و از خانه بیرون بروند و آن ها را بدزدند.»
دختر سری تکان داد. باشدی گفت و دیگر حرفی نزد. مادر نکته ای را بیاد آورد و گفت:«دخترم یادت باشد، اگر آقایی داخل کوچه بستنی یا شکلات تعارفت کرد و تو تنها بودی از او نگیر.»
دختر چشمهایش گشادتر از قبل شد و گفت:«آخر چرا؟ شاید دوستم دارد و می خواهد شکلاتم بدهد.»
مادر لبخندی زد و گفت:«شاید هم می خواهد فریبت بدهد و تو را بدزدد. بعد خدا عالم است چه بلایی سرت می آورد. حتی اگر تنها بودی سوار ماشین یا موتور هیچ مرد غریبه ای نشو.»
ترس وجود دختر را گرفت. به مادر گفت:«چه مردم بدی هستند. چرا نمی توانند ببینند ما مثل بچه آدم زندگیمان را بکنیم؟ همیشه می خواهند ما را بدزدند.»
مادر لبخندی زد و گفت:«اگر حواسمان جمع باشد و به کسی که نمی شناسیم اعتماد نکنیم و حتی بدون مادر و پدر با آنهایی که می شناسیم جایی نرویم. هیچ اتفاقی نمی افتد.»
دختر خندید. دستان مادر را بوسید. دوباره محو صورت مهربانش شد.
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد
#خدایا
ما را از #پیش رو، #پشت سر، #راست، #چپ و از همه جوانب #حفظ فرما، محافظتی که نگه دارنده از #معصیت و #راهنما ی به #طاعت و سرگرم کننده به #محبت تو باشد.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
#آرامش
#مناجات
#فرازی_از_مناجات_ششم_صحیفه_سجادیه
@sahel_aramesh