eitaa logo
تنها ساحل آرامش
70 دنبال‌کننده
4هزار عکس
108 ویدیو
5 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم داستان ها و داستانک ها تولیدی است. لطفا مطالب تولیدی را فوروارد بفرمایید.
مشاهده در ایتا
دانلود
👊 🔻 قَالَ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : لاَ مَحَبَّةَ مَعَ كَثْرَةِ مِرَاءٍ. 🔺 امام على عليه السلام فرمود:با وجود مجادله زياد، دوستى و محبّت جايى ندارد. 📚 غررالحكم ,حدیث 1053؛ عیون الحکم و المواعظ , جلد۱ , صفحه۵۳۱ ❤ 📝 @sahel_aramesh
🌷 فرازی از وصیت نامه شهید سید محمود میریعقوبی:به قول امام امت، ملت ما الهی شده اند و دیگر چه کسی میخواهد با این ملت حزب اله بجنگد. 🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار سید محمود میریعقوبی قرائت خواهیم کرد. 🌹 📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار سید محمود میریعقوبی قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
366.mp3
1.72M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است. 🌷 به نیت شهید بزرگوار سید محمود میریعقوبی قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ 🌹 مرا به این اموری که از تو می خواهم و دار: تلافی کردن نسبت به کسی که با من قطع کرده ، با و ؛ مخالفت ورزیدن با کسی که از من کرده ، با نیکو یاد کردن از او؛ به جا آوردن در برابر خوبی و چشم پوشی از بدی. 🌹 ❤️ 📝 @sahel_aramesh
✨ قَالَ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ :ثَلاَثٌ يُوجِبْنَ اَلْمَحَبَّةَ: حُسْنُ اَلْخُلُقِ، وَ حُسْنُ اَلرِّفْقِ وَ اَلتَّوَاضُعُ ✨ امام على عليه السلام فرمود:سه خصلت موجب جلب محبّت مى شود: خوش خويى، ملايمت و فروتنى 📚 غرر الحکم و درر الکلم , جلد۱ , صفحه۳۳۲, حدیث4684 ❤ 📝 @sahel_aramesh
🌷 فرازی از وصیت نامه شهید جعفر بیاتانی:بهترين لحظه عمر من لحظه شهادت است آن موقعي كه اولين ضربه را مي‌زنم و يا مي‌خورم مي‌خندم و الله اكبر مي‌گويم و دوباره تا آخرين قطره خونم به مبارزه ادامه مي‌دهم تا به لقاء الله برسم. 🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار جعفر بیاتانی قرائت خواهیم کرد. 🌹 📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار جعفر بیاتانی قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
367.mp3
2.23M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است. 🌷 به نیت شهید بزرگوار جعفر بیاتانی قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📜 🍖 - خانومم یه لحظه میای؟ زن ظرف می شست. بشقاب درون دستش را داخل ظرفشویی گذاشت. به طرف اپن رفت. مقابل شوهرش ایستاد. مرد روی مبل نشسته بود. کتاب می خواند. زن پرسید: عزیزم کارم داشتی؟ مرد سرش را بلند کرد و گفت: میشه یه چایی دبش برام بیاری. اون ظرفارم بذار بعدا بشور. بیا کنارم بشین می خوام باهات حرف بزنم. زن دو تا چایی ریخت. داخل سینی کوچکی گذاشت. سینی را جلو شوهرش گرفت. تعارف کرد. مرد چایی را برداشت. زن کنار او نشست. گفت: خب، عزیزم چیزی شده؟ -بله یه اتفاق خیلی خوب افتاده. یادته چند سال قبل بهت قول دادم ببرمت رستوران پنج ستاره درجه یک سلطانی بخوریم؟ -بله، چطور مگه؟ - امروز رئیس تشویقیم داده می خوام ببرمت رستوران به قولم عمل کنم. برو لباساتو بپوش با هم بریم. -ولی پس کرونا چی؟ -پروتوکلا رو رعایت می کنیم. -یه چیزی میدونی عزیزم، رفتن به رستوران درجه یک و خوردن سلطانی دیگه بهم حال نمیده. -آخه چرا؟ چند ساله منتظر همچین موقعیتی بودم. -میدونی؟ امروز با زن همسایه حرف میزدم. همون که تازگیا شوهرش کرونا گرفت و مرد. می گفت بچه اش در به در یه گوشی همش خونه این همکلاسی اون همکلاسیه. گناه داره ما بریم برای چند لحظه لذت کلی پول خرج کنیم. بعد همسایه مون برا درس خوندن بچه اش انقدر سختی بکشه. -یعنی دعوتمو رد می کنی؟ -نه اینکه دلم نخواد. نشستن کنار شوهر عزیزم اونم تو یه رستوران برا خوردن یه غذای لوکس افتخار بزرگیه. اما به دست آوردن دل یه بچه یتیم خیلی برام ارزشش بیشتره. -خانم حرفا میزنی. آخه قیمت سلطانی کجا قیمت گوشی موبایل کجا؟ -خب یه مقدار ما میذاریم وسط از بقیه همسایه هام کمک می خوایم. إن شاءالله خدا کمک می کنه جور میشه. 🖊 📝 @sahel_aramesh
‌ 🌹 چنان که داده ای ام را بپذیر و همان گونه که کرده ای از گناهانم کن و چنان که فرمودی محبتت را بر من گردان. من هم ای پروردگارم، در برابر این همه عنایات تو و شرطم این است: که به آنچه تو نیست برنگردم و ضمانتم این است که به آنچه مورد توست بازنگردم و پیمانم این است که از گناهانت کنم. 🌹 ❤️ 📝 @sahel_aramesh
💥 🔺 قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : اِحْذَرِ اَلْعَاقِلَ إِذَا أَغْضَبْتَهُ وَ اَلْكَرِيمَ إِذَا أَهَنْتَهُ وَ اَلنَّذْلَ إِذَا أَكْرَمْتَهُ وَ اَلْجَاهِلَ إِذَا صَاحَبْتَهُ. 🔻 امام على عليه السلام فرمود:برحذر باش از خردمند، هنگامى كه او را به خشم آوردى و از فرد بزرگوار، هنگامى كه به او اهانت كردى و از فرومايه، هنگامى كه او را گرامى داشتى و از نادان، هنگامى كه با او همنشين شدى. 📚 کنز الفوائد , جلد۱ , صفحه۳۶۸ ❤ 📝 @sahel_aramesh
🌷 فرازی از وصیت نامه شهید علی جودکی:تا جان در بدن داریم به کمک امام زمان آنقدر از دشمن خواهیم کشت که دنیا از لوث وجود این افراد کثیف پاک شود. انشاءالله و جهت ظهور امام زمان زمینه را آماده خواهیم کرد به یاری خداوند، چنانچه آگاهی دارید و خوب می دانید این جنگ توسط خداوند و به یاری امام زمان است که اینقدر پیروزی را دارا می باشد. ما فقط یک وسیله هستیم. بقیه کار به دست خداوند انجام می گیرد و پیروزی را نصیب ملت می گرداند. تاکتیک به تنهایی کاری انجام نمی دهد اگر تاکتیک بود دشمن نیز دارای تاکتیک قوی تر و برتر می باشد. پس پیروزی با افرادی است که ایمان به خدا داشته باشند و دقیقا راه خداوند را بروند و برای رضای خداوند بجنگند. 🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار علی جودکی قرائت خواهیم کرد. 🌹 📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار علی جودکی قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
368.mp3
2.2M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است. 🌷 به نیت شهید بزرگوار علی جودکی قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌋 🌸 قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : بِالْعُقُولِ تُنَالُ ذُرْوَةُ اَلْعُلُومِ. 🌸 امام على عليه السلام فرمود:با عقل ها، قله های دانش فتح می شود. 📚 غرر الحکم و درر الکلم , جلد۱ , صفحه۳۰۱ , حدیث 4275 ❤ 📝 @sahel_aramesh
🌷 فرازی از وصیت نامه شهید رمضانعلی زارع کار:خدایا ... مادرم را فاطمه وار بپروران، خواهرانم را زینب‎وار و برادرانم را حسین‎ وار و از سربازان امام زمان کن. 🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار رمضانعلی زارع کار قرائت خواهیم کرد. 🌹 📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار رمضانعلی زارع کار قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
369.mp3
2.32M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است. 🌷 به نیت شهید بزرگوار رمضانعلی زارع کار قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📄 😌 مهین به دیوار تکیه داد، نور سالن نیمی از بدنش را روشن کرد، خیره به وحید گفت:" از موقعی که اومدی، حالت سرجاش نیس. چی شده؟" وحید به نیمه سیاه بدن مهین خیره شد. روز پیش موقعی که از بیکاری داشت مگس می پراند. فرشادی برگه بار کامیون را جلویش گذاشت. با چشم اشاره به کامیون جلوی انبار کارخانه کرد :" سلمانی جان، امضاء کن که باید برم. وحید به برگه نگاهی انداخت. از پشت صندلی بلند شد و گفت:" باید چک کنم. بعد امضاء می کنم." فرشادی مچ دستش را گرفت :" یک ماهه اومدی انبار در جریان امور نیستی به میرلوحی بگو بیاد." وحید مچش را کشید و برگشت پشت میز نشست،برگه را روی میز انداخت:" میرلوحی دیگه نمیاد. منم تا بارو بررسی نکنم، چیزی امضاء نمی کنم." فرشادی نیشخندی زد. دستان سیاه و کلفتش را روی میز گذاشت، گفت:" آهان، خوب این رو از اول می گفتی مثل میرلوحی باهات حساب می کنم. نصف، نصف. حالا امضاء کن. " وحید تمام صورت فرشادی را وجب به وجب چرخ زد تا شاید نشانی از شوخی در او ببیند، جز جدیت چیزی پیدا نکرد. پرسید:" ینی چقد؟" فرشادی پشت میز، کنار وحید رفت. آرام و با لحنی خندان کنار گوش وحید گفت:" هر باری ده میلیون توش سوده که در ماه سهمت میشه، چیزی حدود پنجاه میلیون. فقط شتر دیدی، ندیدی. " وحید سعی کرد تا تعجبش را پنهان کند. فقط خودش را همراه نشان داده بود تا مقدارش را بفهمد و گزارش کند. معینی مدیر انبار های کارخانه روی او حساب کرده بود. موقع  اخراج میرلوحی به او گفته بود:" بهت اطمینان داشتم که آوردمت انبار، حواست رو جمع کن." وحید حساب کرد 50 میلیون در ماه یعنی ده برابر حقوق یک ماهش. می توانست سر سال خانه بخرد و از در به دری راحت شود؛ خانه ای وسط شهر و نزدیک به خانه پدر و مادرش. برگه را فرشادی جلویش گذاشت:" شماره حسابت رو بده تا برات بریزم." وحید خودکار را برداشت و بدون لحظه ای درنگ آن را امضاء کرد. از موقعی که پول به حسابش واریز شد تا قبل خواب مدام به پیام واریزی نگاه کرد. لحظه ای خوشحال و لحظه ای ناراحت بود. صدای مهین تکانش داد:" دو ساعته به من زل زدی ولی نیستی. میگم تو خوابت چی دیدی که فریاد کشیدی؟" وحید سرش را روی بالش گذاشت:" چیزی نبود، بیا بخواب." مهین شانه بالا انداخت. قبل بیرون رفتن از اتاق گفت:" نمازت رو بخون بعد بخواب، اذان رو گفتن." وحید به پنجره اتاق خیره شد. هوا داشت روشن می شد. ابروهایش در هم رفت. دست هایش را اهرم کرد تا بلند شود. خنکی هوای اتاق تنش را لرزاند، دوباره به زیر پتوی گرم و نرمش رفت. نچی کرد و دوباره خواست بلند شود. مثل اینکه چیزی او را به زمین چسبانده بود و نمی گذاشت بلند شود. فشار به دستانش آورد، با کرختی برخاست. چیزهایی را تجربه می کرد که هیچگاه تجربه نکرده بود. نمازش را خواند. ولی کلمه ای از آن را نفهمید. خواب، اتفاقات روز قبل، حس و حالش از لحظه امضاء تا خواندن نماز را در ذهنش حین نماز بالا و پایین کرد. سلام نماز را داد. سرش را به نشانه تأسف برای خودش تکان داد. دستانش را برای دعا بالا برد. ولی به محض بالا بردن، دستش را پایین آورد. مغزش مورد هجوم افکار مختلف قرار گرفت. نبرد درون ذهنش را در رفتار خودش لحظه به لحظه می دید . به صدای ذهنش گوش داد:" خیلی نفهمی، آره نفهمم و می خوام نفهم بمونم. بیچاره، می بینی چه بلایی داره سرت میاد، باز می خوای خودت رو به نفهمی بزنی؟ چیزی نشده که امروز فقط حالم خوب نیست برا همین حال نماز خوندن نداشتم. باشه تو راست میگی."خسته از نبرد درون ذهنش بلند شد و لباس پوشید. مهین نظاره گر کارهای وحید بود. می دانست در چنین مواقعی باید وحید را به حال خودش بگذارد؛ امّا دلش مثل سیر و سرکه می جوشید. وحید برخلاف هر روز سراغی از صبحانه نگرفت. به سمت در رفت. مهین دل به دریا زد، گفت:" اگه اتفاقی افتاده بگو تا با هم حلش کنیم." وحید صورت  بی حالش را به لبخندی مهمان کرد :" چیز خاصی نیس فقط اگه خدا بخواد به زودی میتونیم خونه دار بشیم." مهین با شنیدن حرف وحید ترسید. در لحظه ای هزاران فکر به ذهنش هجوم آورد. همه آنها را پس زد، قبل بیرون رفتن وحید گفت :"  اگه خدا بخواد، به زودی؟! مطمئنی وحید؟" وحید مکثی کرد، از لحظه امضاء برگه، آرامش از وجودش رفته بود. تصمیمش را گرفت. آرامش می خواست نه خانه ای که لحظه ای در آن آرام و قرار نداشته باشد. بدون معطلی، گوشی اش را از جیب در آورد. با گفتن سلام آقای معینی از خانه بیرون رفت. 🖊 📝 @sahel_aramesh