eitaa logo
تنها ساحل آرامش
72 دنبال‌کننده
4هزار عکس
108 ویدیو
5 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم داستان ها و داستانک ها تولیدی است. لطفا مطالب تولیدی را فوروارد بفرمایید.
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ 🌹 اينك پس از در و زياده روي در خواهش هاي ، ، ، دل ، جوياي ، طالب ، بازگشت كنان با حالت و و به گناه ، بي آنكه گريزگاهي از آنچه از من سرزده بيابم و نه ي كه به آن رو آورم ، جز اينكه پذيراي عذرم باشي، و مرا در فراگيرت بگنجاني، ! پس م بپذير، و به ام كن و از محكم رهايم ساز 🌹 ❤️ 📝 @sahel_aramesh
‌ 🌹 با من آن كن كه تو است، نه آن كه من است چه همانا تو شايسته و هستى و من درخور و خطاهايم، پس به من كن. 🌹 ❤️ 📝 @sahel_aramesh
📜 😇 بعد از یک ماه از سفر برگشت. با دیدن لباس سیاه بر تن راضیه خشکش زد. گفت: زن، من که نمردم سیاه پوشیدی. به پیر به پیغمبر اونجا هیچ راه ارتباطی نداشتن. راضیه خودش را در آغوش فؤاد پرت کرد. هق هق گریه اش در فضای خانه پیچید. فؤاد آهسته دست روی سرش کشید و گفت: واقعاً فکر کرده بودی مُردم؟ راضیه بین گریه بریده بریده گفت: خدا ... نکنه . فؤاد دستان ظریف او را درون دست های ضمخت خود گرفت و گفت: برام تعریف کن ببینم چی شده؟ راضیه بغضش را فرو خورد. فؤاد او را کنار خود روی مبل نشاند. راضیه اشک هایش را با پشت دست های بلورینش پاک کرد: وقتی رفتی بابام مریض شد. هر چی به گوشی خودت و همکارات زنگ زدم در دسترس نبودید. تو پیام رسانا و شبکه های اجتماعیم پیامت دادم؛ اما هیچکدوم تیک دریافت نخورد. صدای دلینگ از داخل جیب فؤاد بلند شد. دست برد درون جیب کنار کاپشنش، گوشی را بیرون آورد. پرسید: وای فای روشنه؟ راضیه سرش را تکان داد. فؤاد گوشی را باز کرد. پیام های دریافتی را دید. گفت: پیامات الان رسیدن. راضیه با بغض گفت: پس خودت دیگه بخون. فؤاد گوشی را کنار گذاشت و آرام گفت: نه می خوام دلبرم برام تعریف کنه. یه ماهه ازش دور بودم. دلم براش یه ذره شده. راضیه سرش را پایین انداخت. بینی اش را بالا کشید: خواستم به دیدن بابام برم، ولی بهم گفته بودی از خونه بیرون نرم. کسی رو هم به خونه راه ندم. فؤاد با صلابت گفت: همه لوازم آسایش رو برات تأمین کردم تا به احدی نیاز نداشته باشی. تو این دوره زمونه آدم به خودشم نمی تونه اعتماد کنه. خب حال بابات چطوره؟ اشک از گوشه چشمان راضیه جاری شد. آب دهانش را به سختی قورت داد : بابام حالش وخیم شد. چند روز پیش مرد. دلم لک زد یه بار دیگه ببینمش. زنگ زدم به حاج آقای محل ازش پرسیدم میتونم برا مراسم دفن بابام برم. اونم گفت اگه شوهرت اجازه نداده حق نداری بری. فؤاد سرش را پایین انداخت: شرمنده خانومم. کف دستم رو بو نکرده بودم. نمیدونستم تا من برم همچین بلاهایی سر خانومم میاد. اونوقت شمام گوش به حرف حاج آقا دادی و نرفتی؟ راضیه همراه جریان تند گریه گردنش را به سمت زمین خم کرد. فؤاد سرش را بالا گرفت. دست زیر چانه راضیه برد. چشم در چشمان سرخ شده او انداخت. با دستان زبر و کار کشته اش اشک های او را به آرامی پاک کرد: می دونستی خدا تو و پدرت رو با این کارت آمرزیده. 🖊 📝 @sahel_aramesh
🌹 عطا فرما و بر اهل ایمان از مردان و زنان، و تندرستی بده و بر زندگانشان و و بر مردگان مردان و زنان با ایمان، و عطا فرما. 🌹 ❤️ 📝 @sahel_aramesh
🌹 نیرومند گردان با ناپذیرت و به بی‌خواب خودت دار و کارم را با از همه و پیوستن به تو و را با خویش پایان‌بخش، همانا تویی بسیار و . 🌹 ❤️ 📝 @sahel_aramesh
🌹 مرا گردان با نیرومندی ناپذیرت و به دیده خودت دار و کارم را با از همه و پیوستن به تو و را با خویش پایان‌بخش، همانا تویی بسیار و مهربان. 🌹 ❤️ 📝 @sahel_aramesh
🌹 من از این که در برابر تو کنم، بیزارم؛ و از این که بر پافشاری ورزم، به تو می‌آورم؛ و نسبت به آنچه کوتاهی کردم، از تو می‌خواهم؛ و بر آنچه از انجامش ناتوانم، از تو می‌طلبم. 🌹 ❤️ 📝 @sahel_aramesh
🌹 زندگی‌ام را کن و شیرینی را به من بچشان و مرا رهاشدۀ و آزادشدۀ قرار ده و از خود سند بده و هم‌اکنون نه در آینده، به مژدۀ آن کن. 🌹 ❤️ 📝 @sahel_aramesh
🌹 آنچه را به من و همه مردان و زنان ، از در این شب دادی کن، و آنچه را به من فرموده‌ای ساز، که من بنده ، درمانده، ، تهیدست خوار توام. 🌹 ❤️ 📝 @sahel_aramesh
🌹 مرا چونان كسانى كه از بيزارى جسته‏ اند و به تو آورده ‏اند و كرده و به تو پيوسته ‏اند خلعت و رحمت خود بپوشان. 🌹 ❤️ 📝 @sahel_aramesh
🌹 به خود مقام و مرتبت من فرا بر و به خويش من به كمال رسان. مرا در زمره اصحاب در آور. 🌹 ❤️ 📝 @sahel_aramesh
🌹 بر من كن، آن سان كه در حق كسى كه آرزوى تو دارد، كه احسان تو هر چند سترگ بود در نظرت به چيزى نسنجد. 🌹 ❤️ 📝 @sahel_aramesh