📄 #داستانک
🤓 #ذهنت_را_کنترل_کن
🍛 خورشت را روی برنج ریخت و داغ کرد. دو تکه دنبه داخل خورشت بود. می خواست آن دو را از برنج جدا کند. به نظرش طعم دنبه با برنج خوشایند نبود. با این حال گفت: حالا که گوشت ندارد، بگذار حداقل کمی برنج، چرب شود. موقع خوردن آنها را برمیدارم.
🥄 بسم الله گفت و قاشق های برنجِ خورشت را یکی یکی به طرف دهان برد. 😓 غافلگیر شد. یکی از دنبه ها را خورد. دلش از حلقش داشت بالا می آمد. با خود گفت: همین دنبه داخل آبگوشت باشد با ذوق می خورم 😋 چرا با برنج دوست ندارم؟
🍚 برنج ها را به دنبال دنبه دیگر پس و پیش کرد و به خودش جواب داد: حتما چون با برنج، طعم دنبه در دهان می ماسد.
🧐 تکه دنبه را پیدا کرد. خواست کنارش بگذارد. با خود گفت: آن یکی را بی هوا خوردم. این یکی را با علم به وجودش بخورم ببینم چطور می شود. ذهنت را کنترل کن باز ببین بدت خواهد آمد؟ 🤔
🥄 قاشق را درون دهانش گذاشت. غذا را کامل جوید. هیچ طعم خاصی از دنبه حس نکرد. 🙃
🖊 #به_قلم_صدف
📝 @sahel_aramesh