📄 #داستان
❤️ #فرخنده
صورتش خیس عرق شده بود. لبانش را برهم فشرد تا فریاد نزند. با انگشتان ظریفش به حصیر چنگ زد. رد دندان روی لب هایش سوخت. دلش نمی خواست کسی صدای آه و ناله اش را بشنود.
قطرات اشک از چشمانش جاری شد. یاد آوری حرف های مستخدم خانه اشک هایش را سیل آسا سرازیر کرد. مستخدم سر به زیر با دستان در هم گره کرده گفته بود:" در هر خانه ای را که بگویید زدم. همینکه خواسته شما را گفتم یا در را به رویم بستند یا گفتند که ... چون شما به حرفاشون گوش نکردین و با یتیم بی مال و منالی ازدواج کردین، بهتون کمک نمی کنند."
درد امانش را بریده بود. چشم هایش را بر هم فشرد. صدای باز شدن در اتاق را شنید. به گمان اینکه همسرش آمده چشمانش را باز کرد. اما به جای همسرش چهار زن گندمگون را دید. دردش را فراموش کرد. چشم هایش از دیدن آنها گرد شد. ضربان قلبش اوج گرفت. آنها را نمی شناخت. زنان شهر دست رد به سینه اش زده بودند اما حالا چهار زن بلند قامت درون اتاقش بودند. دستانش را سپر فرزند درون شکمش کرد تا مبادا به او آسیبی برسانند. خدا را زیر لب صدا کرد. تنها بود و جز خدا یار و یاوری نداشت.
یکی از آن چهار زن گفت:" خدیجه(س) نترس، خدا ما را فرستاده و ما خواهران تو هستیم. من ساره همسر ابراهیم خلیلم و این آسیه همسر فرعونه که همدم تو در بهشت خواهد بود. مریم دختر عمران و کلثوم دختر موسی بن عمران و ما در کنارت هستیم. خدای تعالی ما را فرستاد تا در وضع حمل به تو کمک کنیم."
لبهای خدیجه به لبخند گشوده شد. نگرانی از وجودش پر کشید. آنها به سمت خدیجه (س) رفتند و در چهار طرف او نشستند. یکدفعه خدیجه(س) درد شدیدی احساس کرد و دختری پاکیزه و نورانی به دنیا آورد. نور نوزاد از اتاق خارج شد و به آسمان تابید. تمام خانه های مغرب و مشرق زمین از نورش روشن شدند.
در اتاق دوباره باز شد. این بار ده حوری وارد شدند که در دستشان تشت و کوزه بهشتی پر شده از آب کوثر بود.
یکی از زن ها فاطمه (س) را با آب کوثر شست. دو جامه سفید به دستش دادند که از شیر سفیدتر و از مشک خوشبوتر بود. سر و بدن فاطمه(س) را با آنها پوشاند.
فاطمه (س) در میان قنداق لب به سخن گشود و به یگانگی خدا، رسالت پدرش، امامت شوهر و فرزندانش شهادت داد. فاطمه (س) به یکایک زنان نگاه کرد. نام آنها را به زبان آورد و سلام کرد.
زنان به رویش لبخند زدند. حوری های زمین و آسمان خندان تولد فاطمه (س) را به یکدیگر تبریک گفتند. خدیجه چشم انتظار در آغوش کشیدن فرزندش بود. زنان فاطمه (س) را در بغل خدیجه گذاشتند و گفتند:" ای خدیجه! این مولود پاک و پاکیزه را بگیر. او فرخنده است. خدا به او و نسلش برکت داده است." خدیجه به چهره نورانی فرزندش خیره شد.
🖊 #به_قلم_صبح_طلوع
📝 @sahel_aramesh