#امانت
خانه یکی از دوستانش رفت. درباره موضوع های گوناگون #صحبت کردند. بعضی رازها سر باز کرد.
به خانه خودشان برگشت. تلفنی با یکی دیگر از اقوام درباره اتفاق ها و #حرف های خانه دوستش صحبت کرد.
چند روز بعد به مهمانی رفت. صاحب خانه از تمام #حرف های او و دوستش خبر داشت. از حرف های تلفنی اش سوء استفاده شده بود.
به خودش نهیبی زد و گفت:«یادت باشد، #حرف هم #امانت است.»
أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ:
اَلْمَجَالِسُ بِالْأَمَانَةِ وَ لَيْسَ لِأَحَدٍ أَنْ يُحَدِّثَ بِحَدِيثٍ يَكْتُمُهُ صَاحِبُهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ إِلاَّ أَنْ يَكُونَ ثِقَةً أَوْ ذِكْراً لَهُ بِخَيْرٍ .
الکافي , جلد 2 , صفحه 660
حضرت صادق عليه السلام فرمود: مجلسها امانت است، و كسى حق ندارد كلام محرمانه رفيق خود را بدون اجازۀ او بازگو كند، مگر در موردى كه شنونده مورد وثوق و اطمينان باشد يا ذكر خيرى از آن رفيق باشد.
#از_معصوم_بیاموزیم
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
#روزگار_قدیم
🍁 سوار پراید سفیدشان شدند. به طرف خانه پدر بزرگ حرکت کردند. بچه ها از داخل ماشین، کوچه ها، خیابان ها و مردم را تماشا می کردند. زمین همه جا آسفالت بود؛ حتی کوچه ها. به خانه پدر بزرگ رسیدند. پدر بزرگ در را برایشان باز کرد. با روی خوش با یکی یکی آن ها از بزرگ به کوچک دست داد. با تعارف او وارد اتاق پذیرایی شدند. دور تا دور نشستند. پدر بزرگ کنار سماور همیشه روشن، روی بالش مخصوصش نشست. مادر گفت:«آقا جان، بچه ها مشتاق شنیدن داستان هایتان هستند. می شود برایشان یکی از داستان هایتان را تعریف کنید.»
🍁 پدر بزرگ همانطور که قوری، داخل یک دستش بود و چایی را داخل استکان کمر باریک می ریخت، گفت:«چه بگویم؟»
🍁 یکی از بچه ها با ذوق گفت:«آقا جان از زمان خودتان برایمان تعریف کن. آن زمان خیابان ها چه شکلی بود؟ ماشین داشتید؟»
🍁 لبخند تلخی بر لبان پدر بزرگ نشست. گفت:«نه پسرم، ماشین کجا بود؟ آن زمان پولدارترین مردم شهر قاطر یا اسب داشتند. بعضی که دستشان به دهانشان می رسید الاغ داشتند. تمام جاده های اصلی خاکی بود؛ چه برسد به خیابان ها و کوچه پس کوچه ها. نمی دانم شاه اصلا به مردم فکر می کرد؟»
🍁 پدر بزرگ آهی کشید. بچه ها میان چروک های صورتش گم شدند. با حرف های پدر بزرگ به پنجاه یا شصت سال پیش سفر کردند. مادر پرسید:«مسافرت بین شهری هم می رفتید؟ مسافرت زیارتی یا کاری؟»
🍁 پدر بزرگ دستی روی سر بی مویش کشید و جواب داد:«در شهر فقط یک کامیون بود که مردم با آن به شهرهای مجاور می رفتند. گاهی الاغ، گاو و گوسفندشان را هم سوار می کردند. همه مجبور بودیم کنار هم بنشینیم. البته من که جوانتر بودم گاهی وقتی جا نبود مجبور بودم به بدنه ماشین آویزان بمانم تا برسیم. خیلی سخت بود. هیچ رسیدگی به مردم نمی شد. هیچ کس به داد دل مردم نمی رسید. الان تا پشت در خانه را آسفالت کرده اند.»
🍁 مادر بزرگ با ظرف میوه وارد اتاق شد. آن را جلو عروسش گذاشت. کنار پدر بزرگ نشست. مادر رو به او پرسید:«عزیز، زمانی که جوان بودید. لباس هایتان را کجا می شستید؟ اصلا داخل خانه ها آب بود؟»
🍁 مادر بزرگ لبخندی زد و گفت:«نه، ننه. آب کجا بود. آب خوردنمان را از آب انبار می آوردیم. برای شستن لباس هم باید به رختشوی خانه می رفتیم. همه ردیف جوی آب می نشستند و لباس هایشان را می شستند.»
🍁 بچه ها با دهان باز و چشمهای گشاد شده به مادربزگ خیره شده بودند. مادر بزرگ گفت:«آره ننه، پدر و مادرتان به این راحتی بزرگ نشدند. الان شما خیلی راحت هستید. خدا را شکر کنید. من دو تا بچه اولم چون ذغال نداشتیم تا زیر کرسی بگذارم و گرم شوند سده کردند و مردند.»
🍁 اشک از گوشه چشمان مادر بزرگ جاری شد. آن را با گوشه روسری گل گلش پاک کرد. گفت:«بفرمایید. نیاورده ام نگاهش کنید. بفرمایید. خدا را شکر سختی های زمان شاه تمام شد. هر چند دنیا هیچ وقت رنگ آسایش و راحتی را به ما انسان ها نشان نخواهد داد.»
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد
#بارالها
من را به علت پریشانی خاطر از انجام #واجبات و عمل کردن به #مستحبات باز مدار.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
#قسمتی_از_مناجات_هفت_صحیفه_سجادیه
#آرامش
#مناجات
@sahel_aramesh
#نعمت_پنهان
-در دنیا خیلی سختی می کشی؟
-مریض می شوی؟
-بچه هایت مریض می شوند؟
-هزار مشکل برایت پیش می آید؟
-فقط بگو: الحمدلله رب العالمین
*چرا؟
-یعنی فقط نعمت هایی که با چشم می بینیم را باید شاکر باشیم؟
-این هم خودش یک نعمت است؟
*چطور؟
-یاد موقعی بیافتید که بچه شما کار اشتباهی می کند. چرا تنبیه ش می کنید؟
-آفرین. درست است، تا تکرار نکند تا برایش درس عبرت بشود.
-خدا خیلی دوستمان دارد. حتی از ما هم مهربان تر است.
-گاهی بیماری و مشکلات، تنبیه های خدا هستند تا هم متنبه شویم، هم عذاب گناهی را که انجام داده ایم در دنیا بکشیم و إن شاءالله در روز رستاخیز خیالمان بابت کارهای اشتباهی که کرده ایم راحت باشد.
-حالا موقع بیماری و مشکلات آه و ناله کنیم یا بگویم: الحمدلله رب العالمین؟
أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ :
قَالَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ عِزَّتِي وَ جَلاَلِي لاَ أُخْرِجُ عَبْداً مِنَ اَلدُّنْيَا وَ أَنَا أُرِيدُ أَنْ أَرْحَمَهُ حَتَّى أَسْتَوْفِيَ مِنْهُ كُلَّ خَطِيئَةٍ عَمِلَهَا إِمَّا بِسُقْمٍ فِي جَسَدِهِ وَ إِمَّا بِضِيقٍ فِي رِزْقِهِ وَ إِمَّا بِخَوْفٍ فِي دُنْيَاهُ فَإِنْ بَقِيَتْ عَلَيْهِ بَقِيَّةٌ شَدَّدْتُ عَلَيْهِ عِنْدَ اَلْمَوْتِ وَ عِزَّتِي وَ جَلاَلِي لاَ أُخْرِجُ عَبْداً مِنَ اَلدُّنْيَا وَ أَنَا أُرِيدُ أَنْ أُعَذِّبَهُ حَتَّى أُوَفِّيَهُ كُلَّ حَسَنَةٍ عَمِلَهَا إِمَّا بِسَعَةٍ فِي رِزْقِهِ وَ إِمَّا بِصِحَّةٍ فِي جِسْمِهِ وَ إِمَّا بِأَمْنٍ فِي دُنْيَاهُ فَإِنْ بَقِيَتْ عَلَيْهِ بَقِيَّةٌ هَوَّنْتُ عَلَيْهِ بِهَا اَلْمَوْتَ .
الکافي , جلد 2 , صفحه 444
امام صادق عليه السّلام فرمود: رسول خدا (صلّى الله عليه و آله) فرمود: خداى عز و جل فرمايد به عزت و جلالم سوگند من بندهاى را كه بخواهم رحمتش كنم از دنيا بيرون نبرم تا اينكه هر گناهى كرده است (عوضش را) يا بوسيلۀ بيمارى در تنش، يا بتنگى در روزيش، يا با ترس و هراس در دنيايش، و اگر باز هم چيزى بماند مرگ را بر او سخت كنم، و به عزت و جلالم سوگند بندهاى را كه بخواهم عذاب كنم از دنيا بيرون نبرم تا هر كار نيكى انجام داده (عوض كاملش) را باو بدهم: يا بفراخى در روزيش، و يا بسلامت در تنش، و يا بآسودگى خاطر در دنيايش، و اگر باز هم چيزى باقى ماند مرگ را بر او آسان كنم.
#از_معصوم_بیاموزیم
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
#روزگار_قدیم
#زمان_شاه
#برق_داشتید؟
🍁 مادر سیبی را پوست کند.چند برش داد. برشی را به پدر بزرگ تعارف کرد. پدر بزرگ دست مادر را پس زد. گفت:«عروس من که دندان ندارم.»
🍁 مادر جواب داد:«آقا جان، دندان ندارید. دندان مصنوعی که دارید. تازه سیب از دست عروس خوردن طعم دیگری دارد. بفرمایید.» این جملات را چنان با ناز و غمزه ادا کرد که پدر بزرگ نرم شد و سیب را گرفت. برشی را هم به مادر بزرگ تعارف کرد. مادر بزرگ زرنگی کرد و گفت:«ممنون عروس گلم، نیاورده ام که به خودمان بخورانی. قبل از اینکه میوه ها را بچینم و برایتان بیاورم خودم خورده ام بده پسرم بخورد.»
🍁 مادر خنده ای کرد. برش سیب را رو به پدر گرفت و گفت:«می گویند مادر پسر دوست است. آقا داشته باش.»
🍁 پدر تشکر کرد و برش سیب هنوز از سر چاقو جدا نشده، نیمی از راه قوای هاضمه را پیمود. مادر بقیه سیب را به بچه ها داد و سیب دیگری برداشت تا پوست بگیرد. بچه ها درون خیالشان سعی می کردند شهر زمان پدر بزرگ را تصور کنند؛ شهری خاکی، بدون ماشین، بدون آب لوله کشی. اما برای تصور کامل هنوز باید اطلاعات بیشتری از پدر بزرگ می گرفتند. برش های سیب را خورده و نخورده نگاه هایشان به طرف پدر بزرگ و مادر بزرگ چرخید. یکی از بچه ها دستش را به طرف لامپ وسط سقف نشانه رفت و پرسید:«زمان شما آب لوله کشی نداشته اید و از آنجا که گفتید بچه هایتان به خاطر نبود ذغال مردند، پس گاز هم نداشتید. یعنی برق هم نبود؟ بخاری برقی نداشتید؟»
🍁 مادر بزرگ چنان آهی کشید که غم بر محیط اتاق سایه افکند. گفت:«برق کجا بود. آنجا بالای سرت آن طاقچه را می بینی یک چراغ موشی رویش می گذاشتیم. الان نبین رنگش سفید است. آن موقع دیوارها کاه گلی بود و از بس چراغ بر سینه دیوار دوده بسته بود، از دیدن اتاق چشم سیاهی می رفت. این برای روشنایی اتاق بود. برای گرم شدن اوایل که فقط کرسی بود. چند سال بعد چراغ های نفتی آمد که هم رویش غذا می پختیم و هم اتاق را گرم می کرد. اوایل از بوی نفت تا صبح سرمان درد می گرفت و سرگیجه امانمان را می برید. اما جز تحمل چاره دیگری نداشتیم. بعد از مدتی به بویش عادت کردیم و آن هم جزئی از زندگیمان شد.»
🍁 کوچک ترین نوه وسط حرف های مادر بزرگ پرید و گفت:«شهر به بزرگی الان بود؟»
🍁 مادر با خشم چشم و ابرویی برایش رفت و گفت:«مادر بزرگ ناراحت شدند. چرا وسط حرفش پریدی؟»
🍁 مادر بزرگ لبخندی بر لبانش نشست و گفت:«اشکال ندارد. بچه است. بزرگ شود یاد می گیرد، چه کاری درست و نادرست است.»
🍁 پدر بزرگ مزاح پرانی اش گل کرد و گفت:«هنوز هِر را از نِر تشخیص نداده است.»
ادامه دارد...
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد
#بارالها
به تو پناه می برم از اینکه #ستمگری را یاری نماییم و یا #مظلومی را خوار شماریم یا آنچه حق ما نیست بطلبیم یا در علم (دین) ندانسته چیزی بگوییم.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
#قسمتی_از_مناجات_هشت_صحیفه_سجادیه
#آرامش
#مناجات
@sahel_aramesh
#مجلس_گناه
با دوستش تماس گرفت. سلام و احوالپرسی کرد. از تاریخ امتحان پرسید. از رفتار استاد زمان تعیین تاریخ ناراحت شده بود. برای همین تاریخ در ذهنش نبود. می خواست از اخلاق بد استاد حرف بزند که دوستش گفت:«شرمنده کاری برایم پیش آمد. باید بروم.»
خداحافظی کرد. گوشی را زمین گذاشت. به رفتار دوستش اندیشید. فهمید نمی خواسته در #غیبت او شریک شود. لبخندی زد و گفت:«ای زرنگ.»
أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ:
لاَ يَنْبَغِي لِلْمُؤْمِنِ أَنْ يَجْلِسَ مَجْلِساً يُعْصَى اَللَّهُ فِيهِ وَ لاَ يَقْدِرُ عَلَى تَغْيِيرِهِ .
الکافي , جلد 2 , صفحه 374
امام صادق(عليه السّلام) فرمود: سزاوار نيست براى مؤمن در مجلسى نشيند كه خدا در آن نافرمانى مىشود و او هم نمىتواند آن را تغيير دهد.
#از_معصوم_بیاموزیم
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
#روزگار_قدیم
#پیشرفت_پزشکی
🍁 فرزند کوچک خانواده لبانش آویزان شد. به گمان اینکه پدر بزرگ به او توهین کرده است غم بر چهره اش نشست. پدر بزرگ لبخند بر لب گفت:«حالا چرا ناراحت شدی؟ حرف بدی نزدم. می دانی یعنی چه؟»
🍁 نوه بدون اینکه حرفی بزند با چشمانی سؤالی خیره به پدر بزرگ نگاه می کرد. پدر بزرگ گفت:«یعنی هنوز مدرسه نرفته ای تا هِرّ و نِرّ در بسم الله الرحمن الرحیم را یاد گرفته باشی.»
🍁 مادر به نیت تغییر فضای حاکم پرسید:«آن زمان ها دکتر بود؟»
🍁 مادر بزرگ جواب داد:«آره ننه، دکتر بود؛ اما ایرانی نبود. خوب تشخیص می دادند و درمان می کردند. ولی خوب بعضی درد و مرض ها را یا نمی توانستند تشخیص دهند یا دیر می فهمیدند. گاهی پیش می آمد که درست تشخیص نمی دادند مثل عمه بزرگ شما که مننژیت گرفت. پیش چند نفر بردمش آخر یکی از دکترها فهمید مشکلش چیست. آمپولی تجویز کرد. نمی دانم دیر فهمیده بود یا دارو اشتباه بود. آمپول را که به بچه ام زدیم؛ تشنج کرد تا او را به دکتر برسانیم، از دستم رفت.»
🍁 پدر بزرگ آهی کشید و گفت:«آن زمان که مثل الان علم پزشکی پیشرفت نکرده بود. با کوچکترین بیماری بچه ها می مردند. البته اکثر مردم بچه زیاد داشتند. بچه برایشان حکم سرمایه داشت. اگر یکی یا دو تایشان می مرد، خیلی ناراحت نمی شدند. زنان داخل خانه قالی می بافتند. بچه داری می کردند. یکی می مرد، پشت بندش بعدی را به دنیا می آوردند. اما الان بچه برای پدر و مادرها بیشتر حکم سربار را پیدا کرده است. آنقدر سرمایه زندگیشان را به پای یک بچه می ریزند که دیگر جرأت آوردن بعدی را ندارند. یعنی می گویند از پس هزینه اش بر نمی آییم. سربار پروری می کنند.»
🍁 عروس نگاهی به او انداخت و گفت:«آقاجان، همه را با یک چوب راندید. ما را هم با آن ها جمع بستید.»
🍁 پدر بزرگ دستی روی پشت گردنش کشید و گفت:«دروغ گفتم عروس؟ حالا پدر و مادر به کنار، آیا مملکت برای پیش رفت به نیروی جوان نیاز ندارد؟ وقتی همه پیر و مریض باشند چه کسی باید از آنها مراقبت کند؟ وقتی همه مردم یک یا حداکثر دو فرزند دارند آیا خاله و عمه و عمو و دایی معنا پیدا می کند؟ بچه ها هم لوس و پر توقع خواهند شد این جوانان چطور می خواهند مملکت را بسازند؟»
🍁 پدر نگاهی به ساعت روی دیوار انداخت و گفت:«خوب، به اندازه کافی مادر و پدرم را با سؤال هایتان خسته کردید. بلند شویم برویم تا عزیز و آقاجان نفس راحتی بکشند و استراحت کنند.»
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
🌹#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#بارالها
گناهم را ببخش، دلم را از ترس ایمنی ده، حاجتم را روا کن و خواستم را برآور؛ زیرا تو به هر چیز توانایی و اینها برایت آسان است؛
ای پروردگار جهانیان دعایم را اجابت کن.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
#قسمتی_از_مناجات_دوازده_صحیفه_سجادیه
#آرامش
#مناجات
@sahel_aramesh
#صله_رحم
#احترام_والدین
#نیکی_کردن
-از حال اقوامت خبر نداری؟
-دستت به دهنت میرسد و به فامیل نیازمندت کمک نمی کنی؟
-به جای اینکه حال فامیل هایت را بپرسی حالشان را می گیری؟
-با نافرمانی از پدر و مادرت آزارشان میدهی؟
-دستت به کار خیر نمی رود؟
پس باید منتظر مرگ زود رس، خانه خرابی و نابودی باشی.
إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يَقُولُ كَانَ أَبِي عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يَقُولُ:
نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ اَلذُّنُوبِ اَلَّتِي تُعَجِّلُ اَلْفَنَاءَ وَ تُقَرِّبُ اَلْآجَالَ وَ تُخْلِي اَلدِّيَارَ وَ هِيَ قَطِيعَةُ اَلرَّحِمِ وَ اَلْعُقُوقُ وَ تَرْكُ اَلْبِرِّ .
الکافي , جلد 2 , صفحه 448
اسحاق بن عمار گويد: شنيدم از حضرت صادق عليه السّلام كه مىفرمود: هميشه پدرم مىفرمود: پناه مىبريم بخدا از گناهانى كه در نابودى شتاب كنند و مرگها را نزديك سازند و خانهها را ويران كنند و آنها: قطع رحم، و آزردن و نافرمانى پدر و مادر، و واگذاردن احسان و نيكى است.
#از_معصوم_بیاموزیم
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
#آخرین_روز
پاکت نامه ای به دستش رسید. رنگ و بوی کاغذش مثل کاغذهای عادی نبود. با کنجکاوی آن را باز کرد. روی کاغذ داخل آن نوشته بود:
بسم الله الرحمن الرحیم
تا امروز هر طور دوست داشتی، دلت خواست و هوای نفست امر کرد، زندگی کردی.
امروز آخرین روز عمرت است.
فقط امروز مهلت داری تا آنگونه که خدا می خواست و در طول عمرت چگونگی اش را برایت بارها از زبان فرستادگانش بیان کرده است، زندگی کنی.
آن روز را متفاوت زندگی کرد. همانطور که خدا می خواست. از زندگی اش در آن روز به اندازه تمام عمرش لذت برد.
#داستانک
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#بارالها
با #کرم خود و از باب #تفضّل با من رفتار نما و به آنچه با #عدل ت شایسته آنم رفتار نکن؛
زیرا من اولین #گدا یی نیستم که از تو تقاضا نموده و با وجود اینکه #شایسته ناامیدی است به او #احسان کرده ای.
#فضل و #کرم تو مرا #آرام نموده و احسانت مرا به سوی تو #راهنمایی کرده است؛
پس از تو می خواهم مرا #ناامید نگردانی.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
#قسمتی_از_مناجات_سیزده_صحیفه_سجادیه
#آرامش
#مناجات
@sahel_aramesh
#دوست
پسرم حواست باشد با چه کسی #دوست و هم نشین می شوی.
#هرزه تبهکار را به دوستی نگیر؛ زیرا کارهای زشتش را برایت زینت می دهد و دوست دارد تو هم مثل او باشی و برای دین و آخرتت یاریت نخواهد کرد.
با #احمق دوستی نکن که هر چند بخواهد به تو سود رساند عملش برایت جز زیان در پی نخواهد داشت.
با #دروغگو دوست نشو؛ زیرا امانت دار حرف تو و مردم نیست و بین مردم دشمنی می اندازد و در سینه ها کینه می رویاند.
أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ:
لاَ يَنْبَغِي لِلْمُسْلِمِ أَنْ يُوَاخِيَ اَلْفَاجِرَ وَ لاَ اَلْأَحْمَقَ وَ لاَ اَلْكَذَّابَ .
الکافي , جلد 2 , صفحه 375
امام صادق عليه السّلام فرمود:براى مسلمان شايسته نيست كه با هرزه و احمق و دروغگو رفاقت و برادرى كنند.
#از_معصوم_بیاموزیم
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
#السابقون
تلویزیون عمق فاجعه سیل را تا حدودی نشان داد. اقلام مورد نیاز مردم را اعلام کرد. آه در بساط نداشت. تمام خانه را گشت. شاید یکی از اقلام مورد نیاز سیل زدگان را بیابد. ما بین رختخواب ها چشمانش به کاغذ کادویی خورد. یادش آمد در مسابقه ای شرکت کرده و پتوی مسافرتی برده بود. رختخواب ها را پایین ریخت. کادو را برداشت. قسمتی از چسبش را بازکرد. روی کاغذی نوشت:« هموطن عزیزم سلام، این پتو را به شما هدیه می دهم تا گرمایش گرما بخش وجودت گردد و مانع سرماخوردنت شود.»
آن را داخل کادوی پتو گذاشت. دوباره چسب زد. صدای بلندگویی را شنید. پنجره را باز کرد. به بیرون نگاه انداخت. پیکان باری از طرف پایگاه بسیج، کمک های مردمی را جمع می کرد. کادو را تحویل داد. در مدت کمی ماشین از کمک های مردم پر شد.
#داستانک
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#بارالها
مرا در برابر دشمنم بی درنگ #نصرت فرما، نصرتی که #خشم مرا شفا بخشد و داد دلم را از او بستاند.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
#قسمتی_از_مناجات_چهارده_صحیفه_سجادیه
#آرامش
#مناجات
@sahel_aramesh
#انتخاب_خدا
🌷 آیا می دانستید کسی که امامت امام علی علیه السلام را انکار کند کافر است؟
🌻 یا کسی که با او امام دیگری را در نظر بگیرد مشرک است؟
🌷 اگر خدا کسی را به عنوان رهبر جامعه انتخاب کند، به نظرتان بقیه مردم حق انکار او یا انتخاب فرد دیگری را با او دارند؟
🌻 اگر بفرمایید حق انکار دارند، پس بقیه مردم را داناتر از خدا در نظر گرفته اید و این یعنی کفر.
🌷 اگر بفرمایید حق انتخاب دارند و پای قانون جبر و اختیار را وسط بکشید، پس مردم را مانند خدا در نظر گرفته اید که چون او می توانند رهبر برای جامعه انتخاب نمایند و این یعنی شرک.
🌻 زیرا خداوند تمام انسان ها را آفرید و به تمام زوایای وجودی و نیازهایشان واقف است و تنها اوست که خیر و صلاح انسان ها را بهتر از هر کسی می داند، پس وقتی می گوید فلان شخص رهبر جامعه باشد؛ همه مردم بدون چون و چرا باید بپذیرند. هر چند رهبری که خدا انتخاب کرده است از خیلی از صحابه پیامبر جوانتر باشد یا اقوام بسیاری از مردم به دست او در جنگ کشته شده باشند.
🌷 وقتی پای فرمان خدا باشد حرص، کینه، مقام دوستی و شهرت طلبی باید کنار برود. فقط باید گفت:شنیدم و اطاعت می کنم.
أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ:
إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ نَصَبَ عَلِيّاً عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ عَلَماً بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ فَمَنْ عَرَفَهُ كَانَ مُؤْمِناً وَ مَنْ أَنْكَرَهُ كَانَ كَافِراً وَ مَنْ جَهِلَهُ كَانَ ضَالاًّ وَ مَنْ نَصَبَ مَعَهُ شَيْئاً كَانَ مُشْرِكاً وَ مَنْ جَاءَ بِوَلاَيَتِهِ دَخَلَ اَلْجَنَّةَ وَ مَنْ جَاءَ بِعَدَاوَتِهِ دَخَلَ اَلنَّارَ
الکافي , جلد 2 , صفحه 388
امام باقر عليه السّلام،فرمود:
خداى عز و جل على عليه السّلام را ميان خود و خلقش براى رهبرى برپا داشته، هركس او را بشناسد مؤمن است و هركس او را انكار كند كافر است و هر كس او را نشناسد گمراه است و هركس با او امام ديگرى را برپا كند مشرك است و هركس با ولايت و دولت او همراه باشد به بهشت مىرود و هركس با دشمن او همراه باشد به دوزخ خواهد رفت.
#از_معصوم_بیاموزیم
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
#انتخاب_مادر_بزرگ
☝ روز انتخابات فرا رسید. به خانه مادر بزرگ رفتم تا برای رأی دادن کمکش کنم. دیوارهای کاه کلی خانه تغییر ماهیت نداده بود. فقط گاهی آن را با کاه گل جدید، قدری ترمیم کرده بودند. داخل خانه شدم. خشت های دیوار، بوی صفا و صمیمیت می داد. مادر بزرگ با کمر خمیده، صورت چروکیده و عصا به دست، جلو در اتاق ایستاد. لبخند نازکی روی لبان چروکیده اش نشست. بعد از سلام و احوالپرسی پرسید:«چه عجب! از این طرف ها ؟!»
☝ دستان چروکیده اش را درون دستان مردانه ام گرفتم و گفتم:«می دانید امروز انتخابات است. گفتم شاید با دیجیتال کردن صندوق های رأی نیاز به کمک داشته باشید یا موفق به انتخاب اصلح نشده اید. پس آمدم تا کمکتان کنم.»
☝ دستم را به طرف داخل اتاق کشید و گفت:«حالا بفرما نفسی تازه کن.»
☝ وارد اتاق کوچکش شدم. جلو تلویزیون به پشتی های استوانه ای تکیه دادم. مادر بزرگ کنار سماور نشست. برایم چایی ریخت. تعارفم کرد. در حال سر کشیدن چایی بودم که گفت:«من صبح زود رفتم و رأی دادم مادر. این هم نشانه اش.»
☝ به محض دیدن اثر جوهر روی انگشتش، چایی در گلویم پرید. پرسیدم:«رأی دادید؟ چطور؟بلد بودید چه کار باید کرد؟»
☝ مادر بزرگ آرام و با متانت جواب داد:«بله گلکم، شما جوان ها فکر می کنید ما عقب افتاده هستیم یا از پشت کوه آمده ایم. درست است که گوشی لمسی یا کامپیوتر ندارم اما این دلیل نمی شود کار کردن با آن ها را بلد نباشم. ما هم در همین دنیا زندگی می کنیم و باید استفاده از تجهیزات پیشرفته را بلد باشیم وگرنه زندگیمان مختل می شود.»
☝ از سوالم شرمنده شدم. سرم را پایین انداختم. گرمایی بر جانم نشست. سرخی صورتم را از درون حس کردم. می خواستم بدانم به چه کسی رأی داده است. اما روی سوال پرسیدن نداشتم. مادر بزرگ روسری گل گلش را درست کرد و گفت:«شاید دوست داشته باشی بدانی به چه کسی رأی داده ام. این را هم بدان پسرم، من از روی هوا به کسی رأی نمی دهم. رأی مسئولیت دارد. به خاطر رسیدن به خواسته های خودم هم رأی نمی دهم. پس شعارهای فریبنده و شیطانی بعضی کاندیداها روی من یکی اثر ندارد. نمی خواهم به کسی رأی بدهم که لایقش نیست و مدیون چند میلیون نفر شوم. از این حزب بازی هایی هم که در مملکت راه انداخته اند، اصلا خوشم نمی آید. فقط یک حزب می شناسم. آن هم، حزب الله است. بقیه با هر شعار و منشی باشند حزب شیطان هستند. آقایان در مملکت بخور و بچاپ راه انداخته اند و من و امثال من را نمی دانم چه حساب می کنند. سال هاست اختلاس می کنند و حالا که گندش درآمده باز هم اعتماد به نفسشان آنقدر بالاست که می خواهند مردم دوباره به آن ها رأی دهند. نمی دانم خودشان را چه حساب می کنند و مردم را چه؟»
☝ به حرف هایش گوش می دادم و به بصیرتش آفرین می گفتم. مادر بزرگ را تا این حد نمی شناختم. وقتی همه جمع بودیم، دوست داشت به همه خوش بگذرد و نمی گذاشت بحث های سیاسی یا هر چیز دیگر خاطر مهمان هایش را مکدر کند. در مهمان نوازی، خوش رویی و خوش خویی حرف اول را می زد و سرآمد فامیل بود. مادر بزرگ نفس عمیقی کشید و ادامه داد:«اگر همه مردم گوششان به صحبت های رهبر عزیزمان بدهکار باشد، هرگز راهشان را خطا نمی روند و انتخابشان بهترین خواهد بود. با همین سواد نهضتی ام، بروشورهای کاندیداها را خواندم. تا جایی که می شد از عملکردشان اطلاعات جمع کردم. شعارهایشان را به ذهنم سپردم و در آخر سر تمامشان را با ملاک هایی که رهبرم بیان کردند مقایسه کردم. خیلی راحت به نتیجه رسیدم. به خدا توکل کردم و رأیم را داخل صندوق انداختم. شما در این مدت چه کرده ای؟ کاندیدای مورد نظرت را چطور انتخاب کرده ای؟»
☝ از سوالش، برق از چشمانم پرید. فکر برم داشت. او کجا بود و من کجا؟؟؟؟؟!
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#خدای_من!
آیا اگر کسی را که از #فقر خود و از سر #توکل تنها به حضور تو #شِکوه می کند بی نیاز می کنی؟
#بارالها!
پس کسی را که جز تو #بخشنده ای نمی یابد، #ناامید نکن.
#خدای_من!
در حالی که به تو روی آورده ام از من روی نگردان و با آنکه در حضورت ایستاده ام دست رد بر پیشانیم نزن. ای کسی که هیچ کاری برایت سخت نیست و هر چه بخواهی انجام میدهی.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
#قسمتی_از_مناجات_شانزده_صحیفه_سجادیه
#آرامش
#مناجات
@sahel_aramesh