#نه_به_حجاب_اجباری
🍄 داخل مجازآباد به گردش پرداخت. اخبار روز را مطالعه کرد. برای کاری در سایت ها به جستجو پرداخت. خیلی اتفاقی کلیپی باز شد. خانم مسنی با مانتو زرشکی، روسری، شلوار و کفش مشکی به سؤال های آقای مصاحبه گر پاسخ می داد. خانم می گفت:«مدرک فقه و اصول دانشگاهی دارد و مخالف حجاب اجباری است. چون در قرآن آیه ای که به صراحت به این مهم بپردازد وجود ندارد و هر چه هست تفسیر است.»
🍄 با خود گفت:«عجب، باشد حرف شما قبول. اما من که بی سواد نیستم. خدا را شکر الان هم عهد دقیانوس نیست که اگر به مجهول یا مطلب شبهه ناکی برخوردیم دسترسی به حق و واقع سخت باشد. همین الساعه درست یا اشتباه بودن حرفتان اثبات می شود.»
🍄 کلیپ را تا آخر گوش داد. نکته زیاد داشت و الحمدلله تمامش برخلاف توهمات مصاحبه گر قابل جواب بود. قرآن را باز کرد. آیه 59 سوره احزاب خطاب به پیامبر فرموده بود:« *يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ وَ بَناتِكَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنينَ يُدْنينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلاَبِيبِهِنَ ذلِكَ أَدْنى أَنْ يُعْرَفْنَ فَلا يُؤْذَيْنَ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحيما؛* اى پيامبر، به همسران و دختران خود و زنان مؤمنان بگو: روسرىهاى بلند خويش را بر خود فرو پوشند كه مناسبتر است، از آن جهت كه [به متانت و وقار] شناخته شوند و مورد آزارِ [هرزگان] قرار نگيرند؛ و [در مورد كوتاهيهاى گذشته] خدا آمرزگارى است مهربان.»
🍄 با خود گفت:«نعوذ بالله مانده ام بشر را چه کسی خلق کرده خدا یا مدعیان نه به حجاب اجباری؟ در این آیه خداوند واضح و روشن درباره حجاب داشتن زنان، نحوه پوشش و چرایی آن صحبت می کند. نیاز به تفسیر هم ندارد. خدا انسان را آفریده به تمام نیازهایش واقف است. حالا این مدعیان یعنی از خدا هم بیشتر سرشان می شود؟ یعنی می دانند اگر زن بدون حجاب بیرون برود، هیچ کس جسم و روحش را نخواهد آزرد؟ یا اینکه اگر چنین اتفاقی افتاد و زنان معترض شدند؛ از زیر بار مسئولیت حرفشان شانه خالی خواهند کرد و نظریه های پوسیده و امتحان پس داده غرب را دوباره در چرخه حرف هایشان به آسیاب خواهند ریخت؟»
🍄 دلش به حال زنانی سوخت که فریب این حرف های بزک کرده را می خورند. هوای نفسشان را پروار می کنند و خودشان را درون باتلاق فساد گرفتار می سازند. با خود گفت:«چرا زن ها آنقدر که به شوهرشان برای زن دوم حساس هستند به خودشان برای شوهر دوم حساس نیستند؟ البته زن دوم برای مرد با داشتن زن اول حرام نیست اما شوهر دوم با وجود شوهر اول برای زن حرام است. حرمتش هم واضح است. زن که چند شوهر داشته باشد مثل این است که چند کشاورز بر سر یک زمین بروند و بذر بکارند. آخر سر موقع درو بر سر مالکیت محصول جنگ در می گیرد. واقعا چطور می شود مردی تمام زیبایی ها و عشوه گری های زنی را ببیند و در او طمع نکند؟ کنار گذاشتن حجاب یعنی برداشتن گام اول برای افتادن درون باتلاق فساد.»
🍄 قرآن را بست. به اطرافش نگاهی انداخت. صدای خنده بچه ها از بیرون خانه به گوشش رسید. دوباره واگویه کرد:«مگر ما همه مسلمان نیستیم؟ مگر قبول نکردیم زیر پرچم اسلام زندگی کنیم؟ مگر نمی خواهیم در امنیت به سر ببریم؟ مگر قوانین مدنی و اجتماعی جمهوری اسلامی را قبول نکرده ایم؟ پس چرا می خواهیم مثل کفار باشیم؟ خودمان را شبیه بدترین مردمانشان کنیم و اسمش را بگذاریم آزادی عمل و مختار بودن، آیا این جز هرج و مرج در جامعه و گسستن نظام خانواده چیزی به دنبال دارد؟»
🍄 آهی کشید. غم بر چهره اش نشست. بلند خواند:
*ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی *
*این ره که تو می روی به ترکستان است*
#از_قرآن_بیاموزیم
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
#پروردگارا
رحمت خاصه خود را بر #والدینمان فرود آور
#خداوندا به آن دو #رحم کن
همانگونه که در #کودکی به ما رحم کردند
#آرامش
#مناجات
#صدف
@sahel_aramesh
#انس_گرفتن
حالش بد بود. برای #درمان بیماری به بیمارستان منتقل شد.
دو روز گذشت. برای ملاقاتش رفتم.
با تمام هم اتاقی هایش #دوست شده بود. از حال بیماران کل بخش خبر داشت.
غصه شان را می خورد. درد خودش را فراموش کرده بود.
برایم از پیرزن تنهایی در طبقه پایین صحبت کرد. گفت:«خوشحال می شود به ملاقاتش برویم.»
دستم را گرفت. به ملاقات پیرزن بردم.
دهانم باز مانده بود از #محبت و #انسی که نثار اطرافیانش می کند.
أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ:
إِنَّ أَكْمَلَ اَلْمُؤْمِنِينَ إِيمَاناً أَحْسَنُهُمْ خُلُقاً
الکافي , جلد 2 , صفحه 99
امام باقر عليه السّلام فرمود:كاملترين مؤمنان در ايمان خوشخلقترين آنهاست.
قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ :
اَلْمُؤْمِنُ مَأْلُوفٌ وَ لاَ خَيْرَ فِيمَنْ لاَ يَأْلَفُ وَ لاَ يُؤْلَفُ
الکافي , جلد 2 , صفحه 102
امير المؤمنين عليه السّلام فرمود:مؤمن الفت گير است و كسى كه الفت نگيرد و با او الفت نگيرند خير ندارد.
#از_معصوم_بیاموزیم
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
#ناامیدی
هوا گرم بود. دنبال جای خنکی می گشت. باید انرژی اش را برای ادامه حیات حفظ می کرد. از دور دریچه ای توجهش را جلب کرد. به طرفش دوید. به آن رسید. هوای خنک از سمت دیگر دریچه به بیرون هل داده می شد. نفس عمیقی کشید. در اندیشه اش آنجا را بهشتی زیبا تصور کرد. خوشحال شد. گفت:«بالاخره به سعادت واقعی دست یافتم. به بهشت برین رسیدم.»
آهسته و با احتیاط از دریچه گذشت. آهسته قدم بر می داشت. صدای غار و غور شکمش بلند شد. به دنبال غذا گشت. تمام محیط اطرافش را بررسی کرد. غذایی پیدا نکرد. تعجب کرد که این دیگر چه بهشتی است. سطلی را کنار دیوار دید. با خوشحالی به طرفش رفت. از دیوار بالا رفت. خم شد تا داخل سطل را دید بزند، سقوط کرد. داخل سطل گرفتار شد. دور تا دور سطل چرخید. تلاش کرد تا به بیرون راهی بیابد؛ ولی نتوانست. با خود گفت:«نباید نا امید شوی. یادت هست که نا امیدی برادر مرگ است.»
زندانی شده بود. تلاش هایش به نتیجه نرسید. صدای داد و فریادهایش را کسی نمی شنید. کسی برای نجاتش نمی آمد. نا امید شد. تشنگی و گرسنگی توانش را گرفت. وسط سطل خوابید. دست از تلاش برداشت. بعد چند روز بدنش خشک شد. توان هیچ حرکتی نداشت و بالاخره با چشمان باز مرد.
#آرامش
#داستانک
#صدف
@sahel_aramesh
روی صندلی نشست. به اسم #اسلام سخن می راند و #خلاف آن بر زبان می آورد.
دوست نداشت به فرمایشات #خدا عمل کند.
دنبال موقعیتی می گشت تا بتواند #گفتار و #رفتار شیطانی اش را به وادی #عمل بکشاند.
جز #انحراف دیگران از #راه_حق، در راه دیگری قدم نمی گذاشت.
قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ :
لَأَنْسُبَنَّ اَلْإِسْلاَمَ نِسْبَةً لاَ يَنْسُبُهُ أَحَدٌ قَبْلِي وَ لاَ يَنْسُبُهُ أَحَدٌ بَعْدِي إِلاَّ بِمِثْلِ ذَلِكَ إِنَّ اَلْإِسْلاَمَ هُوَ اَلتَّسْلِيمُ وَ اَلتَّسْلِيمَ هُوَ اَلْيَقِينُ وَ اَلْيَقِينَ هُوَ اَلتَّصْدِيقُ وَ اَلتَّصْدِيقَ هُوَ اَلْإِقْرَارُ وَ اَلْإِقْرَارَ هُوَ اَلْعَمَلُ وَ اَلْعَمَلَ هُوَ اَلْأَدَاءُ إِنَّ اَلْمُؤْمِنَ لَمْ يَأْخُذْ دِينَهُ عَنْ رَأْيِهِ وَ لَكِنْ أَتَاهُ مِنْ رَبِّهِ فَأَخَذَهُ إِنَّ اَلْمُؤْمِنَ يُرَى يَقِينُهُ فِي عَمَلِهِ وَ اَلْكَافِرَ يُرَى إِنْكَارُهُ فِي عَمَلِهِ فَوَ اَلَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ مَا عَرَفُوا أَمْرَهُمْ فَاعْتَبِرُوا إِنْكَارَ اَلْكَافِرِينَ وَ اَلْمُنَافِقِينَ بِأَعْمَالِهِمُ اَلْخَبِيثَةِ
الکافي , جلد 2 , صفحه 45
امير المؤمنين عليه السّلام فرمود:هر آينه من نسبت و نژاد اسلام را به وجهى بيان كنم كه هيچكس پيش از من و بعد از من جز به مانند آن بيانى نداشته باشد.به راستى اسلام همان تسليم است و تسليم همان يقين است و يقين همان تصديق است و تصديق همان اقرار است و اقرار هم كردار است و كردار هم انجام وظيفه است،به راستى مؤمن دينش را از رأى خود بدست نياورده ولى از پروردگار برايش آمده و آنرا دريافت كرده،همانا مؤمن يقينش در عملش ديده مىشود و كافر هم انكارش در عملش ديده مىشود سوگند به آنكه جانم به(مراد از اسلام در اينجا همان ايمان است زيرا اسلام بمعنى تسليم و تسليم به معنى يقين و اقرار كامل به اصول پنجگانه است)دست اوست كه آنان امور دين خود را نفهميدند،شما انكار كافران و منافقان را در كردارهاى بد آنان بسنجيد و تشخيص دهيد.
#از_معصوم_بیاموزیم
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
#وام_بانکی_یا_قرض_ربوی
صندوق قرض الحسنه بسیجیان اعلام کرده بود به بسیجیان فعال دو میلیون تومان وام می دهد. برای خرید مسکن دقیقا همین مقدار کم داشت. خوشحال شد. راهی جلو پایش باز شده بود. تمام کارهایش را انجام داد. در آخرین مراحل متوجه شد، وام دوازده درصد است. از مسئول وام دهی بانک پرسید:«این وام با این درصد مشکل شرعی ندارد؟»
جواب شنید:«نه آقا چه مشکلی؟ شما هم تا تقی به توقی بخورد پای شرع را وسط می کشید. اگر نمی خواهید زودتر بگویید تا کس دیگری را جایگزینتان کنم. تا ظهر خبرم دهید.»
به حرف کارمند نتوانست اعتماد کند. به بسیج رفت. از مسئول آنجا دوباره همان سؤال را پرسید. مسئول بسیج جواب داد:«نه آقا مشکل شرعی ندارد. اگر مشکل شرعی داشت که بانک بسیجیان دست به چنین کاری نمی زد. تا همین ماه گذشته وام هایشان چهار درصد بود. حتما اشکال ندارد که دوازده درصدش کرده اند. تازه ما خودمان قبل از شما از حاج آقایی پرسیده ایم. او هم رد اشکال فرمود. باز می خواهید مختارید می توانید خودتان هم سوال کنید.»
شرمنده از شک درون ذهنش سر پایین انداخت. تشکر کرد. وقت نداشت تا از مرجعش سؤال کند وگرنه مرغ از قفس می پرید. به طرف صندوق رفت. وام را گرفت. به حساب مسکن ریخت.
دو سال از آن ماجرا گذشت. ورق زندگیشان برگشت. هر چه کار و تلاش می کرد، فایده نداشت. نان می دوید و او هم به دنبال آن. هشتش گرو نهش شده بود. دستش را جلو هر کس و ناکسی دراز کرده و مقروض این و آن شده بود.
برای پرداخت خمس سالانه به دفتر نماینده ولی فقیه شهرشان رجوع کرد. موقع محاسبه از وام بسیجیان هم یادی شد. از حاج آقا پرسید:«آن زمان گفتند این وام با این میزان درصد اشکال ندارد و من خودم برای پرسیدن آن با مرجعم تماس نگرفتم. آیا درست گفته اند؟»
حاج آقا دستی به ریش جوگندمی اش کشید و گفت:«نمی دانم چه کسی این حکم را صادر کرده است. ولی تا جایی که ما در جریان هستیم اکثر مراجع تا چهار درصد را بدون اشکال می دانند و بیشتر از آن را در حکم ربا و حرام می دانند و اجازه نمی دهند. مرجع شما کیست؟»
ناراحت شد. گفت:«عرض کرده بودم؛ مقام معظم رهبری.»
حاج آقا سری تکان داد و گفت:«بله، حضرت آقا جدیدا تا هفت درصد را هم اجازه داده اند و بیشتر از آن را حرام می دانند.»
اخم هایش در هم رفت. بدنش گر گرفت. با عصبانیت گفت:«یعنی چه آقا، مگر مملکت اسلامی نیست؟ مگر اسمش بانک جمهوری اسلامی ایران نیست؟»
حاج آقا خیلی خونسرد جواب داد:«آقا به اعصابتان مسلط باشید. اسم مملکت اسلامی است. اما این خود مردم هستند که باید خواستار اجرای اسلام شوند وگرنه در مملکت اسلامی، اسلام مهجور می شود. خود مردم باید پیگیر باشند. هم خودشان به اسلام عمل کنند و هم خواستار اجرای آن به صورت کامل شوند.»
خشمش را فرو خورد. پرسید:«حالا چطور مالم را پاک کنم و از این بدبختی ای که درونش گرفتار شده ام رهایی یابم.»
حاج آقا گفت:«الحمدلله شما اهل خمس هستید. خمس مالتان را داده اید. پول وام را صرف خرید هر چیزی کرده اید، اگر خمس آن مورد را نداده اید بدهید، مالتان پاک می شود و إن شاءالله برکت به زندگیتان برمی گردد.»
برای پرداخت آخرین قسط وام به بانک رفت. روی صندلی در انتظار نشست. بانک شلوغ بود. از پیرمرد کناریش پرسید:«شما هم می خواهید قسط بپردازید؟»
-«نه می خواهم وام بگیرم.»
-«چند درصد است؟»
-«می گویند هجده درصد.»
چشمانش گشاد شد. گفت:«می دانید مراجع بیش از چهار درصد و حضرت آقا بیش از هفت درصد اجازه نداده اند و بیشتر را حرام می دانند؟»
-«نه یعنی چه؟ مگر بانک اسلامی نیست؟ این دیگر چه مسخره بازی ای است درآورده اند؟»
-«یعنی حکم ربا دارد و بانک و بانکدار با سوء استفاده از عنوان اسلام، مردم را فریب داده و آن ها را جزو ربا دهندگانی قرار می دهند که مورد نفرین خدا هستند. حالا شما با این توضیحاتی که دادم باز هم می روید وام را بگیرید؟»
پیرمرد آهی کشید و گفت:«چاره دیگری ندارم. طلبکار پاشنه در را از جا کنده است. اگر پولش را ندهم آبرویم را می ریزد و شاید مجبور شوم در این سن، چوب حراج به خانه و زندگیم بزنم.»
دلش به حال پیرمرد سوخت. نوبتش شد. خداحافظی کرد. وام را پرداخت و برای همیشه از آن بانک بیرون رفت.
پی نوشت: موقع گرفتن وام حتماً نظر مرجع تقلیدتان را جویا شوید تا خدایی نکرده به ربا گرفتار نگردید.
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
#بخشش_گناهان
#خواب_ترسناک
#رنج_کار
لشگری از آدم خوارها دوره اش کردند. شمشیری به دست داشت. هر کدام جلو می آمدند با ضربتی به درک واصل می شدند. اما تعدادشان آنقدر زیاد بود که هر چه می کشت به چشم نمی آمد.
ده نفر با هم جلو رفتند. می چرخید. شمشیر می زد. اما هیچ کدام کشته نمی شدند. می خواستند زنده زنده او را بخورند. شمشیر از دستش افتاد. هر کدام به عضوی از بدنش چسبیدند. دندان های تیزشان را در پوست و گوشتش فرو کردند. درد بر جانش نشست. قلبش فشرده شد.
کسی تکانش داد. صدایی شنید:«خواب می بینی؟ بیدار شو.»
چشمانش را باز کرد. همسرش بالای سرش نشسته بود. گفت:«فکر کنم خواب بدی می دیدی. صداهای بدی در می آوردی.»
سرش را به نشانه تأیید تکان داد. آب دهانش را فرو داد و گفت:«الحمدلله که همه اش خواب بود.»
بلند شد. لباس پوشید. برای درآوردن لقمه حلال از خانه بیرون رفت.
قَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ :
إِنَّ اَلْمُؤْمِنَ لَيُهَوَّلُ عَلَيْهِ فِي نَوْمِهِ فَيُغْفَرُ لَهُ ذُنُوبُهُ وَ إِنَّهُ لَيُمْتَهَنُ فِي بَدَنِهِ فَيُغْفَرُ لَهُ ذُنُوبُهُ .
الکافي , جلد 2 , صفحه 444
امام صادق عليه السّلام فرمود:
بهراستى مؤمن خوابهاى پريشان ببيند و بترسد و بخاطر ترسش گناهانش بخشیده شود و تنش (با کار) در رنج افتد پس گناهش آمرزيده شود.
#از_معصوم_بیاموزیم
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
#وعده_سر_خرمن
سمیه به عروسک های پشت ویترین خیره شد. دست پدر را کشید. عروسکی را نشان داد. با التماس گفت:«بابا، این عروسک را برایم می خری؟»
پدر لبخندی زد و جواب داد:«چرا که نه عزیزم، حتماً برایت می خرم.»
سمیه خوشحال دست پدر را محکم گرفت و گفت:«پس بیا برویم داخل مغازه برایم بخر.»
پدر گونه های گل انداخته سمیه را بوسید. با لبخند معناداری گفت:«الان نه عزیزم، صبر کن پولدار شوم برایت می خرم.»
سمیه سرش را پایین انداخت. با ابروهایی درهم رفته، دنبال پدر رفت. هر دفعه پدر حقوق می گرفت؛ می پرسید:«بابا، الان پولدار شده ای. می توانی برایم آن عروسک را بخری.»
پدر با لبخند جواب می داد:«این پول را باید خرج کارهای ضروری تر کرد. دخترم، صبر کن. برایت می خرم.»
پدر هرگز پولدار نشد.
#آرامش
#داستانک
#صدف
@sahel_aramesh
#کلید_بدیها
چهره هایی زشت و ترسناک داشتند.
وارد خانه ای تاریک و وحشتناک شدند.
هر کدام به اتاقی رفتند.
در اتاق ها را به رویشان بستند.
آن ها را #قفل کردند.
قفلی نیز بر در ورودی خانه زدند.
#کلید آن ها را پشت در گذاشتند.
أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ:
إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ لِلشَّرِّ أَقْفَالاً وَ جَعَلَ مَفَاتِيحَ تِلْكَ اَلْأَقْفَالِ اَلشَّرَابَ وَ اَلْكَذِبُ شَرٌّ مِنَ اَلشَّرَابِ
الکافي , جلد 2 , صفحه 338
حضرت باقر عليه السلام فرمود: خداى عز و جل براى بدى قفلهائى قرار داده، و كليدهاى آنها را شراب قرار داده، و دروغ بدتر از شراب است.
#از_معصوم_بیاموزیم
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
#زن_بازیگر
معلم روی تخته سیاه نوشت: «موضوع انشاء: در آینده می خواهید چه کاره بشوید؟»
سمیه به خانه برگشت. نهار خورد. تلویزیون را روشن کرد. روبروی آن نشست. حرکات #بازیگر_زن سریال را زیر نظر داشت. با خودش گفت:«عجب چهره زیبایی، عجب بازی هنرمندانه ای، حتماً همه مردم دوستش دارند. او را می شناسند و به او احترام می گذارند.»
صدای آرام افکارش ناگهان بلند شد و گفت:«آها، فهمیدم. در آینده می خواهم بازیگر شوم.»
مادر خنده ای کرد و گفت:«شوخی می کنی. جدی نمی گویی؟»
سمیه خیلی جدی و قاطع جواب داد:«نه، جدی می گویم. دوست دارم بروم روی صحنه و فیلم و سریال بازی کنم. همه مردم من را به عنوان یک هنرمند بشناسند.»
مادر سرش را از صورت سمیه به روی بافتنی درون دستش چرخاند و گفت:«راضی می شوی همه مردم تو را ببینند؟»
سمیه با بی توجهی و بی خیالی گفت:«خب ببینند تا نبینند که من را نمی شناسند. تازه آن ها از راه دور می بینند. دستشان که به من نمی رسد.»
مادر به مردمک میشی چشمان سمیه زل زد و گفت:«تو راضی می شوی وقتی آقای کارگردان می گوید جلو همه روی تخت یا تشک، فلان مدل بخواب. فلان نقش را بازی کن. فلان ادا را در بیاور. جلو چندین مرد که پشت صحنه کار می کنند، بخوابی و برآمدگی های بدنت را در معرض دید آنان قرار دهی؟ آن ها که از نزدیک تماشایت می کنند. می توانی چشمانشان را ببندی؟ پشت صحنه بیشتر مرد هستند تا زن. »
سمیه دستش را زیر چانه گرفت. در افکارش غرق شد. حیایی که در جانش جا خوش کرده بود به او اجازه نمی داد اندامش را در معرض دید هر کسی قرار دهد. خانه رویایش فرو ریخت. باید برای خودش شغل دیگری انتخاب می کرد.
#داستانک
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
#عقوبت_گناه
با شتاب قدم برمی داشت.
باید زودتر می رسید.
پایش پیچ خورد.
خودش را جمع و جور کرد تا زمین نخورد.
درد تا مغز استخوانش نفوذ کرد.
چند دقیقه کنار دیوار ایستاد.
خم شد. پایش را ماساژ داد.
دردش کمی آرام گرفت.
آیه ای دور سرش چرخید.
خوشحال شد. به وجد آمد. کمی فکر کرد.
از ادمه راهش منصرف شد.
قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ :
فِي قَوْلِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ مٰا أَصٰابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِمٰا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ » لَيْسَ مِنِ اِلْتِوَاءِ عِرْقٍ وَ لاَ نَكْبَةِ حَجَرٍ وَ لاَ عَثْرَةِ قَدَمٍ وَ لاَ خَدْشِ عُودٍ إِلاَّ بِذَنْبٍ وَ لَمَا يَعْفُو اَللَّهُ أَكْثَرُ فَمَنْ عَجَّلَ اَللَّهُ عُقُوبَةَ ذَنْبِهِ فِي اَلدُّنْيَا فَإِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَجَلُّ وَ أَكْرَمُ وَ أَعْظَمُ مِنْ أَنْ يَعُودَ فِي عُقُوبَتِهِ فِي اَلْآخِرَةِ.
الکافي , جلد 2 , صفحه 445
امير المؤمنين عليه السّلام در تفسير گفتار خداى عز و جل فرمود:«و هر چه بشما رسد از پيش آمدها پس بسبب چيزى است كه فراهم كردهاند دستهاى شما و خداوند درگذرد از بسيارى گناهان»(سورۀ شورى آيه 30) فرمود: هيچ پيچ خوردن رگى نيست و نه برخورد بسنگى و نه لغزش گامى و نه خراش دادن چوبى، جز بخاطر گناهى و هر آينه آنچه را كه خداوند درگذرد بيشتر است. پس هر كه را خداوند در دنيا بكيفر گناهش شتاب كرد پس آن خداى عز و جل والاتر و كريمتر و بزرگوارتر از آنست كه دوباره در آخرت او را كيفر كند.
#از_معصوم_بیاموزیم
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
#شِفای_عاجل
بچه های دو تا شش ساله در چهار ردیف با فاصله کنار هم ایستادند. مربی دست هایش را چسبیده به هم تا مقابل صورت بالا آورد. بچه ها به تقلید از او دست هایشان را روبروی صورت گرفتند. مربی شروع به خواندن کرد. بچه ها با صدایی نازک و ظریف بعد از او تکرار کردند:
«دست هامونو میاریم بالا
با هم دیگه می کنیم دعا
دعا به مامان و بابا
زنده باشند و پر توان
خدا که ما رو دوس داره
دعامونم قبول داره»
بچه ها خواستند دست هایشان را بیندازند. ولی مربی گفت:«دخترا و پسرای گلم امروز می خوایم یه دعای دیگه هم بخونیم. بعد از من تکرار کنید.»
«خدایا به لطف و رحمتت قسم تمام مریض ها را شِفای عاجل و کامل عنایت بفرما »
مربی گفت:«حالا همه با هم الهی آمین بگید.»
بچه ها آمین گفتند و به طرف کلاس هایشان حرکت کردند. یکی از دخترها به طرف مربی رفت و پرسید:«خاله، #شِفای_عاجل یعنی چی؟»
مربی دستی روی سر دخترک کشید و جواب داد:«یعنی زود خوب بشن.»
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
محتاج دعایتان هستم.
بی نظمی این روزها را به بزرگواری خودتان ببخشید.
#هم_کیش
#بدعتگذار
حتی یک تار مویش پیدا نبود. بیرون خانه هرگز چادر از روی سرش کنار نمی رفت.
هوا تاریک شده بود. از دانشگاه بر می گشتند. دوستش روسریش را درآورد. شانه به شانه او راه می رفت. درباره اتفاقات داخل کلاس حرف می زدند و می خندیدند. سنگینی نگاه مردم را تاب نیاورد. رو به دوستش گفت:«ثریا، می شود آن لچک را سر کنی؟ حس خوبی ندارم. مثل اینکه مردم فکر می کنند من هم دوست دارم مثل شما باشم.»
ثریا بی تفاوت جواب داد:«بی خیال مردم، هر طور دوست دارند فکر کنند. چه اشکالی دارد مثل من باشی؟ من که به حجاب اعتقاد ندارم. کی گفته حجاب داشتن ضروری است؟ تو هم بی خود خرج دست خانواده ات میگذاری و چادر سر می کنی.»
چادرش را محکم تر گرفت. نیشخندی زد. گفت:«حرف شما بدعت است. حجاب برای مسلمان ضروری است. نمی خواهم مثل شما باشم. تا زمانی که بر این اعتقاد هستی، دور من را خط قرمز بکش.»
قدم هایش را سریع تر برداشت. از ثریا دور شد. سنگینی نگاه ها را از روی شانه اش برداشت.
أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ:
لاَ تَصْحَبُوا أَهْلَ اَلْبِدَعِ وَ لاَ تُجَالِسُوهُمْ فَتَصِيرُوا عِنْدَ اَلنَّاسِ كَوَاحِدٍ مِنْهُمْ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اَلْمَرْءُ عَلَى دِينِ خَلِيلِهِ وَ قَرِينِهِ .
الکافي , جلد 2 , صفحه 642
حضرت صادق عليه السلام فرمود: با بدعتگذاران هم صحبت نشويد و با آنها همنشين نگرديد كه در نظر مردم مانند يكى از آنها شويد، رسول خدا (صلّى الله عليه و آله) فرمود: انسان هم كيش دوست و رفيق خويش است.
#از_معصوم_بیاموزیم
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
میلاد پیامبر مهربانی ها حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و رئیس مذهب تشیع امام صادق علیه السلام بر همگان مبارک باد
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
#نهایت_ظلم
چند سال پس انداز کرد. آنقدر توانست پول جمع کند که پیش قسط پیکانی مدل پایین را بپردازد. باکش را از بنزین پر کرد. به خانه آمد. خوشحال بودند. زنش دور او می چرخید. برایش چایی آورد. شیرینی خرید ماشین را دهانش گذاشت. به او گفت:«عزیزم، الان دیگر ماشین داریم. قول می دهی با آن دو تایی به مشهد برویم؟»
کنترل تلویزیون درون دستش بود. جواب داد:«چرا که نه. حتماً در اولین فرصت خواهیم رفت.»
زن، بوسه بارانش کرد. درون چشمانش برق نشاط نشست. مرد تلویزیون را روشن کرد. شبکه خبر را آورد. اخبارگو اعلام کرد:«از فردا بنزین سهمیه بندی خواهد شد. سهمیه به وسایل نقلیه زیر ده سال عمر تعلق خواهد گرفت. قیمت بنزین آزاد هم لیتری سه هزار تومان خواهد بود.»
دهانش باز ماند. چشمانش گشاد شد. گفت:«از هزار تومان ناگهان به سه هزار تومان رفتن ظلم بزرگی است.»
غم روی صورت زن نشست. با صدایی لرزان پرسید:«ماشینمان چند سالش است؟»
سرش را پایین انداخت. صورتش رنگ لبو گرفت. جواب داد:«بیست سالش است.»
اشک درون چشمهای درشت زن حلقه زد. آرام گفت:«یعنی دیگر دو تایی با ماشینمان مشهد نخواهیم رفت؟»
گوشه لبش را با عصبانیت جوید و گفت:«خدا باعث و بانیش را لعنت کند. خدا ریشه ظلم را بخشکاند. می خواهند صدای ما قشر ضعیف را در بیاورند. ما را در تنگنا قرار می دهند تا به واسطه ما به اهداف پستشان برسند. بگذار ظلمشان را به نهایت برسانند. خداوند آنها را بی جواب نخواهد گذاشت.»
#داستانک
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
#خدایا
ما را از کسانی قرار ده که #صاحب_الزمان به #وجود ش #افتخار کند.
#آرامش
#مناجات
#سیاه_مشق
@sahel_aramesh
#فحاش
زبانش به #بدگویی عادت کرده بود. به عالم و آدم، زمین و آسمان #فحش می داد.
هر چه زنش به او می گفت:«مرد، اینقدر فحش نده. با این رفتارت، مردم برایت تره خرد نخواهند کرد.»
با #عصبانیت در حالی که کف از دهانش بیرون می پرید، جواب می داد:«به درک، هر کار می خواهند، انجام دهند. اصلاً برایم مهم نیست.»
أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ:
إِنَّ مِنْ عَلاَمَاتِ شِرْكِ اَلشَّيْطَانِ اَلَّذِي لاَ يُشَكُّ فِيهِ أَنْ يَكُونَ فَحَّاشاً لاَ يُبَالِي مَا قَالَ وَ لاَ مَا قِيلَ فِيهِ .
الکافي , جلد 2 , صفحه 323
امام صادق عليه السّلام فرمود:
از نشانههاى شركت شيطان كه در آن ترديدى نيست اين است كه كسى فحاش باشد و باكى نداشته باشد كه چه بگويد و دربارهاش چه بگويند.
#از_معصوم_بیاموزیم
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh