Salavat khasse 64.mp3
573.9K
🔸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ
🔹 بارالها درود و رحمت فرست بر على بن موسى الرضا پسنديده پيشواى پارسا و منزه
🔸 وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ
🔹 و حجت تو بر هر كه روى زمين است و هر كه زير خاك بسيار راستگو و شهيد
🔸 صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ
🔹 درود و رحمتى فراوان و كامل و با بركت و متصل و پيوست و پياپى و دنبال هم همچون بهترين رحمتى كه بر يكى از اوليائت فرستادى.
📝 @sahel_aramesh
📄 #داستان
💞 #گذشت_بهاره
✅ #قسمت_ششم
🔸 فائزه با عصبانیت گفت: این چه حرفی است؟ تو هم باور کردی؟ اصلا خبر داری عده زیادی از مردهای کشورمان نابارور شده اند؟ حالا نمی دانم به خاطر تغذیه است یا سر و کارشان با مواد شیمیایی زیادتر قدیم شده یا برای آلودگی هواست یا نوع پوشش و لباس هایشان.
🔹 بهاره با تعجب گفت: راست می گویی؟ نه، خبر نداشتم. پس از امروز پاپی حمید می شوم تا حتما دنبال درمانش را بگیرد.
🔸 فائزه مصمم و قاطع گفت: حتماً حتماً این کار را انجام بده. اگر کسی هم پرسید چرا بچه دار نشده اید بگو مشکل از هر دوتان است وگرنه قبل از اینکه مشکلتان حل شود، مادر شوهرت یک هووی خوشگل سرت خواهد نشاند. خیلی خوشحال شدم فهمیدم مشکل فقط از جانب شما نیست. خب دیگر بیش از این مزاحمت نمی شوم. برو به خوابت برس.
🔹 بهاره خندید و گفت: خواب از سرم پرید. بعید می دانم دیگر خوابم ببرد. تشکر. خدانگهدارت باشد.
🔸 شب وقتی حمید از سر کار برگشت، بهاره با روی خوش به استقبالش رفت. شربت و میوه برایش آورد. کنارش نشست. دستی مابین موهای حمید کشید. پرسید: حمید آقا اگر دکترها به من بگویند بچه دار نمی شوم شما چه می کنی؟
🔹 حمید اخمی کرد و گفت: این چه حرفی است؟ قبلا هم پرسیده بودی. من هم جوابت را داده بودم. من اگر با شما بچه دار شدم که هیچ وگرنه به بچه داشتن از هیچ زن دیگری فکر نمی کنم.
🔸 بهاره لب هایش را غنچه و صدایش را لوس و نازک کرد و گفت: اگر مامانت بخواهد به زور زنت بدهد چه؟
🔹 حمید برای چند دقیقه ای فکر کرد. بعد مثل آدم خواب زده جواب داد: هر چند احترام والدین واجب است؛ ولی اجازه نمی دهم در زندگی خصوصی ام دخالت کنند و رابطه ما را به خاطر بچه نداشتن به هم بزنند.
🔸 بهاره با همان حالت قبل پرسید: یعنی هیچ وقت پشیمان نمی شوی؟ آخر ، من خودم دیدم چقدر بچه های فامیل را بغل می کنی، کول می گیری و می بوسی؟
🔹 حمید چشم های گرد شده اش را به طرف بهاره چرخاند و گفت: از چه پشیمان بشوم؟ خانم، شما من را چه فرض کرده ای؟ آهن، سنگ یا چوب؟ من هم احساس دارم. بچه ها، موجودات پاک و دوست داشتنی روی این کره خاکی هستند.
🔸 بهاره سرش را پایین انداخت. گفت: از این پشیمان بشوی که شاید می توانستی با زنی دیگر شما هم این موجودات پاک را داشته باشی. قربان صدقه بچه خودت بروی. ببوسی. ببویی. سر به سرش بگذاری. با هم بخندید. پاره ای از تنت که لحظه لحظه بزرگ شدنش را ببینی. کمکش کنی تا از نهالی بیرون برود و درختی تنومند شده و خود به بار بنشیند.
🔹 حمید لیوان شربت را برداشت. یک نفس سر کشید. گلویی تازه کرد. گفت: خانم امشب چیزیت شده است. کسی زنگت زده؟ کسی حرفی زده؟ به کی باید قسم بخورم من زن و زندگیم را دوست دارم. یک تار موی زنم را با هزار تا زن دیگر عوض نمی کنم. بچه هر قدر هم خوب باشد، آخر پدر و مادر را رها می کند و می رود. بچه چه دارد جز دردسر، جز مریضی، جز اینکه خواب راحت شب را برایت زهر کند؟ وقتی هم بزرگ شد به جای تشکر بگوید وظیفه ات بوده است خرجم کنی. نمی خواستی بچه دار نمی شدی. هر که خربزه خورد پای لرزش می نشیند. اگر به بازی کردن و لذت بردن از پاکی بچه هاست. من با همان بچه های فامیل ارضاع می شوم و نیازی نمی بینم بیش از این خودم را به دردسر بیاندازم. شما هم این فکرهای مزخرف را از سرت بیرون کن. اگر من بدانم با چه کسی حرف زده ای که اینطور شده ای خودم حسابش را کف دستش می گذارم.
🔸 بهاره اخم کرد. گفت: مگر من بچه ام که کسی بخواهد حرف یادم بدهد؟ شما من را چه فرض کرده ای؟ تازه من هم دل دارم. من هم بچه می خواهم. امروز از تلویزیون شنیدم خیلی از ناباروری های زمان ما از طرف مردان است. شما نمی خواهی دکتر بروی؟
🔹 حمید سیبی از جلو دستش برداشت. به طرف بهاره گرفت و گفت: ببخشید خانم. اصلا من اشتباه کردم. حالا این سیب را افتخار می دهید برایم پوست بگیرید؟ باشد. دکتر هم می روم. دیگر چه؟
🔸 بهاره با ابروهای درهم و صورت گرفته دستش را به طرف سیب دراز کرد. حمید سیب را عقب گرفت و گفت: اگر بخواهم آدم های بد اخلاق و چهره های عبوس ببینم سر کار بهترش هست. آدم میاید تو خانه می خواهد صورت باز و خندان خانمش را ببیند. به هم گل بدهند و غنچه بگیرند. حالا بخند.
ادامه دارد ...
🖊 #به_قلم_صدف
📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤ زندگی به #عشق است
.
.
.
#مسلمان #عاشق است، عاشق #خداست💖
✅ عشاق محترم، #شب_عاشقی است و زمان زمزمه #دعای_کمیل و خدمت معشوق رسیدن و در برابرش به زاری نشستن
التماس دعای ویژه شب میلادی دارم از همگی بزرگواران🙏
📝 @sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#بارالها
ما را #شریک هر چه #خیر در #عالم است، قرار ده و #ثواب این #شراکت را از طرف همه #مسلمین و #مسلمات و #مومنین و #مومنات و #شیعیان از ابتدای #خلقت تا روز #قیامت، محضر #ائمه اطهار علیهم السلام #هبه بفرما
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh
✅ #خصوصیات_مؤمن
🔷 قَالَ اَلرِّضَا عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ : لاَ يَكُونُ اَلْمُؤْمِنُ مُؤْمِناً حَتَّى تَكُونَ فِيهِ ثَلاَثُ خِصَالٍ سُنَّةٌ مِنْ رَبِّهِ وَ سُنَّةٌ مِنْ نَبِيِّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سُنَّةٌ مِنْ وَلِيِّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فَأَمَّا اَلسُّنَّةُ مِنْ رَبِّهِ فَكِتْمَانُ اَلسِّرِّ وَ أَمَّا اَلسُّنَّةُ مِنْ نَبِيِّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَمُدَارَاةُ اَلنَّاسِ وَ أَمَّا اَلسُّنَّةُ مِنْ وَلِيِّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فَالصَّبْرُ فِي اَلْبَأْسَاءِ وَ اَلضَّرَّاءِ.
🔹 امام رضا عليه السلام فرمود : تا سه خصلت در مؤمن نباشد، مؤمن نيست: خصلتى از پروردگارش، خصلتى از پيامبرش صلى الله عليه و آله و خصلتى از ولىّ خدا . امّا خصلت پروردگارش، نهفتن راز است؛ و خصلت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، ملايمت با مردم است؛ و خصلت ولىّ خدا، شكيبايىدر تنگنا و سختى است.
📚 ميزان الحكمه ,جلد اوّل,محمّد محمّدی ری شهری,صفحه 462؛ تحف العقول عن آل الرسول علیهم السلام , جلد۱ , صفحه۴۴۲
❤ #از_معصوم_بیاموزیم
📝 @sahel_aramesh
Hadadian-Dua-Nudba.mp3
7.18M
سلام علیکم
✅ #صبح_جمعه ، #دعای_ندبه روزی تمامی بزرگواران حاضر در کانال
🍀اللهم عجل لولیک الفرج 🍀
📼 #دعای_ندبه با صدای حاج سعید حدادیان
📝 @sahel_aramesh
🌷 شهید مرتضی نیک نژاد (نثاری نیک نژاد) در سال 1321ه.ش چشم به جهان گشود. دوران کودکی را در جمع خانوادهای مذهبی به پایان رساند و پس از اتمام دوره ابتدایی به کار در مغازه کفش فروشی پرداخت. مرتضی که جوانی پرشور و انقلابی بود، پس از آشنایی با «رضا صفار هرندی» در جلسات دینی «حجه الاسلام حاج شیخ علی اصغر هرندی» با آقایان «امانی و بخارایی» ملاقات نمود. پس از مدتی این چهار تن به هیاتهای موتلفه پیوستند و بعد از اینکه امام (ره) به ترکیه تبعید شد طی یک عملیات مسلحانه «حسنعلی منصور» نخست وزیر وقت را اعدام انقلابی نمودند.
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار مرتضی نیک نژاد قرائت خواهیم کرد.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار مرتضی نیک نژاد قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
194.mp3
2.07M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است.
🌷 به نیت شهید بزرگوار مرتضی نیک نژاد قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
📄#داستان
💞#گذشت_بهاره
✅#قسمت_هفتم
🔸لبخندی به اکراه روی لبان بهاره نشست. حمید دستش را نزدیک گردن او برد. گفت: اینطور خندیدن فایده ندارد یا درست بخند یا غلغلکت می دهم.
🔹بهاره مثل جنینی درون خودش پیچید. دستانش را دور گردنش گرفت. با خنده، همراه التماس گفت: تو را به خدا حمید آقا، غلغلک نه. باشد می خندم. می خندم.
🔸حمید دست هایش را پس کشید. گفت: حالا شدی دختر خوب.
🔹سیب را از داخل پیش دستی برداشت. به طرف بهاره گرفت. بهاره ، خندان سیب را پوست گرفت. از حرف های حمید، دریای مواج درون ذهن بهاره آرام گرفت. شیرینی حرف ها، خنده ها و سیب آن شب، درون ذهن بهاره جا خوش کرده بود تا اینکه چند ماه بعد تلفن دوباره به صدا درآمد. بهاره از پشت چرخ خیاطی بلند شد. گوشی تلفن را برداشت. فائزه بود. می خواست بهاره برای او چادر بدوزد.
🔸بهاره تلفن را قطع کرد، با عجله به طرف آشپزخانه رفت. ظرف ها را شست. داخل اتاق کار برگشت. تکه پارچه ها و خرده نخ ها را از دور چرخ خیاطی و روی موکت جمع کرد. به طرف کمد دیواری کنار چرخ رفت. در آن را باز کرد. تونیک سبزآبی آستین دارش را بیرون آورد. آن را با شلوار همرنگش پوشید. دنبال روسری حریرش می گشت که زنگ در زده شد. بهاره، فائزه را روی صفحه مانیتور آیفون دید. کلید در بازکن را فشار داد. فائزه داخل حیاط شد.
🔹بهاره روسری حریر کرمش را از داخل کشو میز آرایش بیرون آورد. روی سرش انداخت و با حلقه گوشه های آن را زیر گلویش محکم کرد. فائزه از لحظه نشستن روی مبل گوشه پذیرایی تا موقع اندازه زدن چادر، یک بند حرف زد. مثل ضبطی که نوارش پایان ندارد. بهاره با خودش گفت: کاش نوار این ضبط یک لحظه دندان به جگر بگیرد.
🔸در همین لحظه صدای هق هق فائزه بلند شد. بهاره چشمانش را از لبه چادر گرفت. قیچی را از روی پارچه چادر پس کشید. سرش را بلند کرد. چهره پر درد فائزه را پایید. گفت: دختر، چه شد؟ چرا گریه می کنی؟ یک لحظه گریه نکن. صاف بایست من لبه چادرت را صاف کنم. بعد درست برایم تعریف کن ببینم چه شده.
🔹فائزه سری تکان داد. چادر را روی سرش درست کرد. بغضش را فروخورد. برش چادر تمام شد. بهاره برای فائزه میوه آورد. جلو او روی زمین نشست. گفت: خوب حالا تعریف کن ببینم چه شده که اینطور گریه می کردی؟
🔸فائزه آهی از سودای دل کشید و گفت: هر چه فکر کردم دیدم کسی را جز تو ندارم که بتوانم راحت با او درد دل کنم و بتواند حال روزم را درک کند. دیروز جاریم زنگ زد. گفت مادر شوهرم رفته بین فامیل گفته عروسم را من نفرین کرده ام باردار نمی شود.
🔹اشک های او با گفتن این حرف راه به بیرون گشودند و روی گونه های گوشتالود سفیدش جاری شدند. بهاره نگاهی به مردمک لرزان چشمان میشی او انداخت و گفت: تو که بهتر از من هستی. حداقل باردار شده ای. حالا بچه هایت سقط شده اند، حتما عمرشان به دنیا نبوده است. مادر شوهرت هم از روی نفهمی این حرف را زده. یعنی نمی دانسته کسی که دو بار سقط کرده باز هم باردار خواهد شد؟
🔸فائزه با دست های سفید و تپلش اشک های روی صورتش را گرفت. بهاره نیم خیز شد و گفت: ببخشید. صبر کن برایت دستمال بیاورم.
🔹فائزه از داخل جعبه دستمال، دستمالی بیرون کشید. از بهاره تشکر کرد. بینی اش را گرفت و گفت: ببخشید. عذر می خواهم. نمی دانم. شاید فکر کرده رحمم را هم با بچه برداشته اند که همچین حرفی زده است.
🔸بهاره دستش را زیر چانه گرفت و گفت: از جاریت مطمئن هستی؟ شاید این حرف را الکی زده است تا میانه تو و مادر شوهرت را بهم بزند؟
🔹فائزه گفت: فکر نکنم. برای چه؟ من که کاری به کارش نداشته ام. تازه از قبل ازدواجش ما با هم دوست بوده ایم. دختر خوبی است. من به او اعتماد دارم. بی خود حرفی نمی زند.
🔸بهاره گفت: حالا گفتم تا حواست را بیشتر جمع کنی.
🔹فائزه سر تکان داد و گفت: تو هم به دور و بری هایت آنقدر خوش بین نباش. شنیده ام دختری را برای شوهرت زیر سر گرفته اند و همین روزها وعده گذاشته اند بروند برای مهر برون قرار مدارشان را بگذارند. سرت را زیر برف کرده ای زندگیت را دستی دستی دارند از دستت می گیرند.
🔸بهاره برق از چشمانش جهید. گفت: ولی همین چند وقت پیش با حمید صحبت کردم. گفت من یک تار مویت را به خاطر بچه با هزار تا زن دیگر عوض نمی کنم.
ادامه دارد ...
🖊 #به_قلم_صدف
📝 @sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#بارالها
#سِرّ درونمان را به جز #نور #وحدانیت ت قرار مده
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh
✅ #حکمت_حلال_و_حرام
🔶 قَالَ اَلرِّضَا عَلَيْهِ السَّلاَمُ : اِعْلَمْ أَنَّ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ يُبِحْ أَكْلاً وَ لاَ شُرْباً إِلاَّ مَا فِيهِ اَلْمَنْفَعَةُ وَ اَلصَّلاَحُ وَ لَمْ يُحَرِّمْ إِلاَّ مَا فِيهِ اَلضَّرَرُ وَ اَلتَّلَفُ وَ اَلْفَسَادُ فَكُلُّ نَافِعٍ مُقَوٍّ لِلْجِسْمِ فِيهِ قُوَّةٌ لِلْبَدَنِ فَهُوَ حَلاَلٌ وَ كُلُّ مُضِرٍّ يَذْهَبُ بِالْقُوَّةِ أَوْ قَاتِلٌ فَحَرَامٌ إِلَى آخِرِهِ.
🔸امام رضا علیه السلام فرمود: خداوند تبارک و تعالی هيچ خوردنى و آشاميدنى را مباح قرار نداده است مگر اينكه منفعت و صلاحى در آن باشد، و هيچ چيز را حرام نفرموده است مگر اينكه در آن زيان و تلف و فسادى باشد، پس هر چيز سودمندى كه به تن قوّت دهد، و بر نيروى بدن بيفزايد، حلال است.
📚 الحياة , ترجمه احمد آرام, ج6, ص 203؛ مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل , جلد۱۶ , صفحه۳۳۳
❤ #از_معصوم_بیاموزیم
📝 @sahel_aramesh
🌷 مقام معظم رهبری درمورد شهدای حزب موتلفه که در 26 خرداد 1344 به درجه رفیع شهادت نایل آمدند می فرمایند: «این شهدای چهارگانه (امانی، هرندی، نیکنژاد، بخارائی) که جناب آقای عسگراولادی از این بزرگواران یاد کردند، شاید این تعبیر درباره آنها درست باشد که بگوئیم نورالله فی ظلمات الارض. به هرحال اینها ستارگان و برجستگانی بودند که در راه خدا رفتند. راهی را انتخاب کردند و نتیجه این شد که مشاهده میکنید یعنی حاکمیت اسلام در دوران سیطره کفر و استکبار بر عالم چیزی که به افسانه شبیه است. این شهدای چهارگانه حقیقتاً در دوران ظلمات نور خدا بودند که درخشیدند، فضا و دلها را روشن کردند، راه را به خیلیها نشان دادند.»
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار رضا صفار هرندی قرائت خواهیم کرد.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار رضا صفار هرندی قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh