eitaa logo
تنها ساحل آرامش
72 دنبال‌کننده
4هزار عکس
108 ویدیو
5 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم داستان ها و داستانک ها تولیدی است. لطفا مطالب تولیدی را فوروارد بفرمایید.
مشاهده در ایتا
دانلود
مردم روستا، مش حسن را به عنوان مجری قانون انتخاب کردند. مش حسن با اعضای شورا جیک و پیکشان یکی بود. لایحه می دادند. قانون می ساختند. اجرا می کردند. با روستاهای دیگر بر سر مسائل واهی مذاکره می کردند. با آنها بگو و بخند راه می انداختند. علیه مردمشان گام برمی داشتند و به مردم می گفتند: «هم آبادی ها، نمی دانید اگر ما این چنین بگو و بخند نمی کردیم سر از تن ما که جدا می کردند هیچ؛ تمام شما را نیز سلاخی می نمودند. ما توانستیم با چند امضای ناقابل سایه جنگ را از سر شما برداریم. چند امضای دیگر انجام دهیم آنها نرم شده و احتمالا دو دستی روستایشان را تقدیم ما می کنند.» مردم روستا به حرف های مش حسن دل خوش داشتند. نمی دانستند او در حرف هایش از قانون عکس استفاده می کند. روزگار به سختی می گذشت. هر روز مش حسن وعده نیک بختی و خوش روزی می داد. اما نکبت و سیه روزی روز به روز بیشتر بر سر مردم ده سایه می افکند. زنان روستایی ادعای آزادی کردند. به پشتیبانی از مش حسن رو در روی شوهرانشان ایستادند و گاهی با زبان چرب و نرم آنها را خام کردند تا با شیوه جدید لباس بپوشند، آرایش کنند و در کوچه های روستا سان دهند. مش حسن آنقدر میوه از روستاهای مجاور وارد کرد که مردان روستا از خیر باغ هایشان گذشتند. درون خانه نشستند و گفتند:«جان نکنده به تن است. چرا سر کاری برویم که هیچ درآمدی از آن نصیبمان نمی شود؟» روستاهای مجاور خوشحال از اینکه میوه های مسمومشان را به مش حسن قالب کرده بودند پشت سر او بشکن می زدند و به مش حسن بذر و سم نیز می فروختند تا اگر کشاورزی در روستا هنوز مشغول است با این نوع محصولات و سموم هم خودش از پا در آید هم دیگر روستاییان را از پا درآورد. مش حسن مجبور بود به خاطر تدبیر مجری قبل خودش مقداری از پول علوفه دام و طیور را به حساب مردم ده بریزد. واریز این پول برای او مانند گرفتن جانش بود. آخر پول، چیزی نیست که کسی از آن بدش بیاید. مخصوصاً زمانی که با قدرت همراه باشد. آن وقت هر کس باشد بشکن می زند، مش حسن که جای خود داشت. @sahel_aramesh
مش حسن تصمیم گرفت به بهانه های مختلف مقدار پرداختی اش را کم کند. بارها و بارها جارچیان در کل روستا حنجره دراندند که:«آی پولدارهایی که به پول علوفه نیاز ندارید، بیایید و از خیر این پول بگذرید تا عدالت برقرار شود و سهم فقرا افزایش یابد.» اما پولدارها روی ریال به ریال آن پول حساب باز کرده بودند. مش حسن دید زورش به پولدارها نمی رسد. در بین قوم و خویشش چند نفر با استعداد پیدا کرد. برای اینکه جلو اتلاف استعدادشان را بگیرد آن ها را در کنار خودش برای رسیدگی به امور سر کار گذاشت. او تمام این استعدادهای برتر را توجیه کرد تا تدبیری جدید بیاندیشند. او می خواست زندگی راحت تری داشته باشد. بی خیال به سفر برود و خوش بگذراند. استعدادهای برتر تدبیر تازه ای اندیشیدند. گفتند:«از سران خانوار هر کس پول زیاد به حسابش واریز شد او را پولدار بشمار آور و یارانه اش را قطع کن.» مش حسن خنده ای کرد و گفت:«ای شیطان ها، چطور این فکر به ذهن خودم نرسیده بود؟» او این کار را انجام داد. عده ای به این شیوه از رده خارج شدند. مش حسن خوشحال بود، تا اینکه کدخدا قاضی ده را عوض کرد. قاضی جدید، مرد باهوش و با استعدادی بود. فریب احدی را نمی خورد. به سختی کشیدن عادت داشت. نمی شد او را خرید. چند نفر از اطرافیان مش حسن دستشان رو شد. مش حسن مثل همیشه از ته دل نمی خندید. می خندید؛ اما خنده هایش زهر داشت. قاضی نزدیک ترین افراد خانواده اش را زندانی کرد. مش حسن از اینکه یکی از استعدادهای برترش را از دست داده است، ناراحت بود. با بقیه به شور نشست. همه گفتند:«مشتی، کجای کار هستی؟ سر ما که هیچ، سر خودت هم به خطر افتاده است. باید چاره ای بیاندیشیم.» بعد از شور به نتیجه رسیدند تنها راه نجات، نا آرامی داخلی است. این هم به نفع مش حسن و اطرافیانش تمام می شد؛ هم به نفع روستاهای مجاور. مش حسن از قفس می پرید و روستاهای مجاور خواسته هایشان را تحمیل می کردند. دوباره صحبت بینشان در گرفت که ناآرامی را چطور ایجاد کنند. هر کس حرفی زد. یکی گفت:«من در کوچه و خیابان ده جار میزنم قصد گران کردن علوفه را نداریم.» دیگری گفت:«بعد به صورت ناگهانی مثل ضربتی که در چشم بر هم زدنی سیبی را دو نیم کند، اعلام می کنیم علوفه سه برابر شد.» دیگری خنده خبیثی بر لبانش نشست. گفت:«من از قبل عده ای را برای این مواقع آموزش داده ام. مردم که برای اعتراض وارد کوچه های ده شدند، نیروهای من هم بینشان به اعتراض آن ها شکل خاص خواهند داد.» مش حسن ههههههه خندید. با همان لبخند روی لبانش گفت:«آفرین، من اگر شما را نمی داشتم چه می کردم؟ با این تدبیرتان کل روستا را قفل می کنیم. آنقدر سر این قاضی تازه به دوران رسیده گرم شود که وقت نکند ما را تهدید کند. مثل ماهی از درون دستانش لیز می خورم و به آب باز می گردم. آخ چه موج سواری خواهم کرد.» مش حسن چشمانش را بست. روی موج ها سوار شد. بالا و پایین می رفت. می خندید. می خندید. می خندید. غافل از اینکه خنده زیادی، گریه به دنبال دارد. @sahel_aramesh
🌹 وقتی دعاهایم را بین دو می پذیری،دلم می خواهد همه شوم و بین هر دو ، صلواتی دیگر بیاورم و به کنم که : و عجل فرجهم و عجل فرجهم 🌹 @sahel_aramesh
در بعضی ساعات، شب ها یا مکان ها در می شود. عواقب بدی دارد. بیشتر دقت کنیم. به بنگریم تا هرگز را نچشیم. قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : إِذَا رَأَيْتُمُ اَلرَّجُلَ لاَ يُبَالِي مَا قَالَ وَ لاَ مَا قِيلَ لَهُ فَإِنَّهُ لِغَيَّةٍ أَوْ شِرْكِ شَيْطَانٍ . الکافي , جلد 2 , صفحه 323 رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله فرمود: هرگاه مردى را ديدى كه باكى ندارد از آنچه كه مى‌گويد و آنچه كه درباره‌اش مى‌گويند راستش اين است كه يا از اولاد زناست يا شيطان در نطفه‌اش شريك بوده است. @sahel_aramesh
📣 متن کامل بیانات رهبر انقلاب در درس خارج فقه امروز درباره طرح مدیریت مصرف سوخت؛ ✅بسم الله الرحمن الرحیم و الحمدللّه ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا محمّد و آله الطّاهرین و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین 🔸 قبل از اینکه بحث را شروع بکنیم، من عرض بکنم که در این یکی دو روز خب یک حوادثی به دنبال مصوبه‌ی سران کشور، سران قوا اتفاق افتاد؛ دیروز، دیشب، پریشب، در برخی از شهرهای کشور، و متأسفانه مشکلاتی هم درست شد، تعدادی جان باختند و مراکزی تخریب شد، از این کارها هم شد در این یکی دو روزه. چند نکته را باید توجه داشت؛ اولاً وقتی یک چیزی مصوبه‌ی سران کشور هست، آدم باید با چشم خوشبینی به او نگاه کند، بنده در این قضیه سررشته ندارم یعنی تخصص این کار را ندارم، گفتم هم به آقایان؛ گفتم من چون نظرات کارشناس‌ها هم در این قضیه‌ی بنزین مختلف است، بعضی‌ها آن را لازم و واجب میدانند بعضی‌ها مضر میدانند، بنابراین من هم که صاحبنظر نیستم در این قضایا؛ گفتم من صاحبنظر نیستم لکن اگر سران سه قوه تصمیم بگیرند من حمایت میکنم. من این را گفتم، حمایت هم میکنم. سران قوایند، نشستند با پشتوانه‌ی کارشناسی یک تصمیمی برای کشور گرفتند، باید عمل بشود به آن تصمیم؛ این یک نکته. 🔹نکته‌ی دوم اینکه خب بله، یقیناً بعضی از مردم از این تصمیم یا نگران میشوند یا ناراحت میشوند یا به ضررشان است یا خیال میکنند به ضررشان است به هر تقدیر ناراضی میشوند، لکن آتش زدن به فلان بانک این کار مردم نیست، این کار اشرار است؛ کار اشرار است، این را باید توجه داشت. در یک چنین حوادثی معمولاً اشرار، کینه‌ورزان، انسانهای ناباب وارد میدان میشوند، گاهی بعضی از جوانها هم از روی هیجان با اینها همراهی میکنند و این‌جور مفاسد را به بار می‌آوردند. این مفاسد هیچ مشکلی را درست نمی کند جز اینکه علاوه‌ی بر هر مشکلی که هست، ناامنی را هم اضافه میکند. ناامنی بزرگ‌ترین مصیبت برای هر کشوری است، برای هر جامعه‌ای است، اینها قصدشان این است. شما ملاحظه کنید در این دو روز تقریباً یعنی دو شب و یک روزی که از این قضایا گذشته همه‌ی مراکز شرارت دنیا علیه ما این کارها را تشویق کردند، از خانواده‌ی منحوس خبیث خاندان پهلوی تا مجموعه‌ی خبیث و جنایتکار منافقین، اینها دارند مرتباً در فضای مجازی و در جاهای دیگر دارند تشویق میکنند ترغیب میکنند که این شرارتها انجام بگیرد. من عرضم این است هیچ کس به این اشرار کمک نکند، هیچ انسان عاقل و شایسته‌ای که به کشور خودش علاقه مند است، به زندگی راحت خودش علاقه مند است، به اینها نباید کمک بکند؛ اینها اشرارند، این کارها کار مردم معمولی نیست. 🔸مسئولین هم البته دقّت کنند، مواظبت کنند، هرچه ممکن است از مشکلات این کار کم کنند. حالا من دیروز دیدم در تلویزیون که بعضی از مسئولین محترم آمدند گفتند که ما مراقبیم که این افزایش قیمت موجب افزایش قیمت اجناس و کالاها نشود؛ خب بله این مهم است، چون الان گرانی هست، بنا باشد باز اضافه بشود گرانی خب این برای مردم خیلی مشکلات درست میکند، باید مراقبت کنند. این مراقبت‌ها را اینها بکنند، مسئولین حفظ امنیت کشور هم به وظایفشان عمل کنند. 🔹مردم عزیز ما هم که خوشبختانه در قضایای گوناگون این کشور بصیرت خودشان را، آگاهی خودشان را نشان دادند بدانند که این حوادث تلخ از ناحیه‌ی کیست و چگونه است، این آتش زدن و خراب کردن و ویران کردن و دعوا کردن و ایجاد کردن مال چه کسی است، این را بفهمند توجه کنند که میفهمند هم مردم ملتفتند، و از اینها بگیرند. این آن توصیه‌ی ما است، مسئولین کشور هم به وظایف‌شان به طور جدی عمل کنند. @sahel_aramesh
🌹 مان را در های خاصه ات قراره ده و چشم و دلش را به عقل و بصیرت ما روشن بفرما و عجل فرجهم 🌹 @sahel_aramesh
نگاهی به صورت آرام حمید انداخت و گفت:«حمید جان، فکر کنم هنوز بنزین با نرخ قبل استفاده می کنی که خونت به جوش نیامده است؟!» حمید لبخندی از روی رضایت بر لبانش نشست. جواب داد:«برادر من، این همه انسان از زمان حضرت آدم روی زمین آمدند زندگی کردند و رفتند. مگر روزی رسان من بنده ایی است که خودش نیز محتاج است؟ شاید سخت بگذرد. اما می گذرد. حالا چه من به خودم بزنم، چه آرام باشم.» خَطَبَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِي حَجَّةِ اَلْوَدَاعِ فَقَالَ: يَا أَيُّهَا اَلنَّاسُ وَ اَللَّهِ مَا مِنْ شَيْءٍ يُقَرِّبُكُمْ مِنَ اَلْجَنَّةِ وَ يُبَاعِدُكُمْ مِنَ اَلنَّارِ إِلاَّ وَ قَدْ أَمَرْتُكُمْ بِهِ وَ مَا مِنْ شَيْءٍ يُقَرِّبُكُمْ مِنَ اَلنَّارِ وَ يُبَاعِدُكُمْ مِنَ اَلْجَنَّةِ إِلاَّ وَ قَدْ نَهَيْتُكُمْ عَنْهُ أَلاَ وَ إِنَّ اَلرُّوحَ اَلْأَمِينَ نَفَثَ فِي رُوعِي أَنَّهُ لَنْ تَمُوتَ نَفْسٌ حَتَّى تَسْتَكْمِلَ رِزْقَهَا فَاتَّقُوا اَللَّهَ وَ أَجْمِلُوا فِي اَلطَّلَبِ وَ لاَ يَحْمِلْ أَحَدَكُمْ اِسْتِبْطَاءُ شَيْءٍ مِنَ اَلرِّزْقِ أَنْ يَطْلُبَهُ بِغَيْرِ حِلِّهِ فَإِنَّهُ لاَ يُدْرَكُ مَا عِنْدَ اَللَّهِ إِلاَّ بِطَاعَتِهِ . الکافي , جلد 2 , صفحه 74 رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله وسلم در سخنرانى حجة الوداعش فرمود:اى مردم،به خدا هيچ چيزى نيست كه شما را به بهشت نزديك و از دوزخ دور كند جز آنچه كه به شما فرمان دادم و هيچ چيزى نيست كه شما را به دوزخ نزديك و از بهشت دور كند جز آنچه كه شما را از آن نهى كردم،همانا جبرئيل در دلم افكند كه هيچ كس نميرد تا روزى خود را،بطور كامل بگيرد،از خدا بپرهيزيد و در طلب روزى آرام باشيد(حريص مباشيد)و دير رسيدن روزى شما را وادار به كارهاى حرام نكند،زيرا آنچه نزد خدا است جز با طاعت او به دست نمى‌آيد. @sahel_aramesh
🌸 اخبار و اتفاق های این چند روز باعث شده بود حتی جو خانه متشنج شود. ابتدا و انتهای همه حرف ها به بنزین ختم می شد. مثل اینکه همه چیز زندگی، سعادت دنیا و شاید آخرت بنزین بود. کتابم را بستم. دستانم را زیر چانه گذاشتم. درون افکارم غرق شدم. یاد حرف های پدر بزرگ افتادم:«چند روزی نان نداشتیم. من فرزند بزرگ بودم. کلمه نداریم و نیست را می فهمیدم. قدرت تحملم بیشتر بود. اما خواهرهای کوچکترم حرف مادر به گوششان نمی رفت. گریه می کردند. جیغ می کشیدند. گرسنه بودند. چند روز بود پدرم هیچ درآمدی نداشت. در آن اوضاع بد اقتصادی و قحطی تحمیلی، هم و غم مردم سیر کردن شکمشان بود. شکم گرسنه خواب ندارد که تشک بخواهد.» 🌸 به صورت شکسته و پر لک پدر بزرگ خیره شدم. پرسیدم:«آقا جان، آن زمان شغل پدرتان چه بود؟» 🌸 پدر بزرگ ادامه داد:«آن زمان آنقدر تنوع شغلی نداشتیم. پدرم حلاج بود. پنبه می زد و تشک می دوخت. اکثر مواقع من را با آنکه سنی نداشتم، دنبال خود می برد. بگذریم. مادر به آشپزخانه رفت. صدای تلق و تلوق ظرف ها بلند شد. نمی دانستم مادر از جان ظرف های خالی چه می خواهد. کاسه ای مسی به سینه چسباند. از آشپزخانه بیرون آمد. کاسه را به من داد. گفت آن را به نانوا بده و در عوض نان بگیر. کاسه را محکم بغل کردم. به نانوایی رسیدم. نانوا در قبال کاسه یک نان سنگک به من داد. با خوشحالی و غرور خاصی نان را در دست گرفتم. به طرف خانه می رفتم. صورت شاد مادر و خواهرهایم از جلو چشمانم دور نمی شد. ناگهان با ضربه ای به دیوار خوردم تا رفتم بفهمم چه اتفاقی افتاده، دیدم مردی نانم را برداشت و به سرعت گریخت.» 🌸 پدر بزرگ سختی های زیادی را تحمل کرده بود. هر دفعه به خانه شان می رفتیم یکی از آن ها را تعریف می کرد. او از مال حرام متنفر بود. نمازهایش را اول وقت به جماعت می خواند. همیشه می گفت:«اگر رهبر نداشتیم، خاکمان بر سر بود. معلوم نبود غربی ها چند دفعه چپاولمان می کردند. چند بار باید برای تأمین منافع آن ها فدا می شدیم. غیر از این ها سخنان رهبر و راهنمایی هایش مقصد اصلی را به ما نشان می دهد.» 🌸 آن زمان فهم حرف های پدر بزرگ برایم سخت بود. اما الان وقتی به عمق حرف هایش می اندیشم، نکات جدیدی برایم روشن می شود. این هفته وقتی سر خاک او رفتیم. کنار قبرش نشستم. فاتحه ای خواندم. حرف هایش درون گوشم زنگ زد. دستم را روی سنگ قبرش گذاشتم و گفتم:«آقاجان، مطمئنم مقصد اصلی دنیا نیست. پس هیچ وقت نگران کم و زیاد شدنش نیستم. مقصد اصلی قرب الهی است و تنها از مسیر اسلام باید به آن رسید. حق با شما بود. اگر مطیع رهبر باشیم، آن هم رهبری که مجتهد جامع الشرایط است. زیر و بم اسلام را می شناسد. مدیر و مدبر است. تنها با گوش به فرمان او بودن از افتادن درون فتنه ها در امان خواهیم ماند و به سمت قرب الهی حرکت خواهیم کرد.» 🌸 گرمای دستی را روی شانه ام حس کردم. مادرم تکانم داد و گفت:«به چه خیره شده ای؟ به چه می اندیشی؟» 🌸 دست مادرم را از روی شانه ام برداشتم. بوسیدم و گفتم:«مادر، می خواهم از اسلام بیشتر بدانم. می خواهم سرباز امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف باشم. نمی خواهم طوفان فتنه ها من را ببلعد.» 🌸 با شور و هیجانی خاص به صورت مادر زل زدم و ادامه دادم:« بنزین را گران کنند. قیمت ها را افزایش دهند. اما اجازه نمی دهم دینم را به تاراج ببرند. آنها باید پاسخگو باشند. نمایندگانی که به مجلس فرستادیم تا به جای ما تصمیم بگیرند باید پاسخگو باشند. رئیس جمهور منتخب ما باید پاسخگو باشد. شورای نگهبان باید پاسخگو باشد به خاطر اعتمادی که به او در تشخیص اصلح کردیم. چرا تیشه برداشته و ریشه دینمان را هدف گرفته اند؟ چرا از درون ساختمان دولت و اطرافیانش اختلاس گرانی خبره بیرون می آیند؟ چرا رئیس جمهور مطیع رهبر نیست؟ چرا برجامی را دنبال می کنند که جز ذلت کشور هیچ در پی ندارد؟ چرا مجلس در کوتاهترین زمان ممکن آن را تصویب کرد؟ در حالی که همه می دانستند رهبر به این توافق خوش بین نیست. چرا می خواهند مردم را دین زده کنند؟ چرا می خواهند تقصیر کرده های خودشان را به گردن رهبر بیاندازند؟ در حالی که تنها رهبر، ما را در راه سلامت دین و دنیایمان راهنمایی می کند.» 🌸 مادر دستی بر سرم کشید و گفت:«خون خودت را کثیف نکن پسرم. ما باید بیشتر حواسمان را جمع می کردیم. باید بیشتر اطرافیانمان را آگاه می کردیم. ما عمارهای خوبی برای رهبر نبودیم. خدا به رهبرمان سلامتی و عمر هزار ساله بدهد. اگر او نبود خاکمان بر سر بود. إن شاءالله در انتخابات آینده نخواهیم گذاشت این اشتباهات تکرار شود. آنها که می خواهند دنیایشان خوش باشد و خوب بگذرد باید بدانند آخرتی هم در راه است.» @sahel_aramesh
🌹 چقدر کردن برای مان پر و زیبا بود برایم. یعنی تو اینقدر از این ها می شوی که بنده ای چنین را به و برای الهی، می نوازی؟ پس من بنده، چرا بسیار دعا نکنم وقتی تو مستجاب کننده ای؟ دست با مان را در دستان الهیِ ، در کمال و قرار ده و حضرتش را به محض ما از ، بگردان و عجل فرجهم 🌹 @sahel_aramesh
😍 را به خاطر ، و خداوند دوست دارم. نه برای طمع در مال یا اینکه فکر کنم در آن باقی هستم و سرگرم لذت ها شوم و با آنچه فانی است انس بگیرم و بر آن ها دل ببندم.😒 😍 را برای امر و بندگان او و به معروف و از منکر دوست دارم. نه فقط برای خود ریاست کردن یا آن را دوست داشته باشم تا بر مردم ظلم و ستم روا دارم یا باطل را بینشان ترویج دهم.😒 😍 را برای گرفتن جهت خدا دوست دارم. در دوست داشتنش افراطی نیستم تا به کسب حلال یا حرامش توجه نکنم و آن را فقط برای لذت بردن مصرف نمی کنم.😒 😍 و را برای بازیابی های از دست رفته دوست دارم تا بتوانم دوباره به خداوند بپردازم. در آن افراط نمی کنم تا مانعی برای عبادات واجب و مستحبم نگردد.😒 😍 را دوست دارم. اما نه به گونه ای که از حد بگذرانم و مرتکب حرام شوم یا سنت ازدواج را ترک کنم یا به خاطر زیادی معاشرت با آنان از ذکر خدا غافل شوم یا دوستی آنان باعث شود آن ها را در ارتکاب باطل اطاعت کنم.😒 قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : إِنَّ أَوَّلَ مَا عُصِيَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ سِتٌّ حُبُّ اَلدُّنْيَا وَ حُبُّ اَلرِّئَاسَةِ وَ حُبُّ اَلطَّعَامِ وَ حُبُّ اَلنَّوْمِ وَ حُبُّ اَلرَّاحَةِ وَ حُبُّ اَلنِّسَاءِ . الکافي , جلد 2 , صفحه 289 رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: سرآغاز آنچه سبب نافرمانى خداست شش چيز است: 1-دوستى دنيا 2-دوستى رياست 3-دوستى طعام 4-دوستى خواب 5-دوستى راحتى و آسايش 6-دوستى زنان. @sahel_aramesh
بزرگواران جمله را دوست دارم. صرفا جهت شرح روایت بیان شده است. خدایی نکرده برداشت نا به جایی نفرمایند و قضاوت ناصوابی ننمایند.☺
1574152779e87f5496faed8f33b94bed6e6caa0725.mp3
1.91M
بیدار شویم. اگر خودمان را به خواب زده بودیم، چشمانمان را باز کنیم. بهتر اطرافمان را ببینیم تا بتوانیم درست را از نادرست و خوب را از بد تشخیص دهیم. @sahel_aramesh
🌐 خسته و کوفته از سر کار برگشت. همه دور سفره روی زمین نشستند؛ سه دختر و دو پسرش. رعنا را از مادرش گرفت. خنده های او تمام انرژی از دست رفته روزش را تأمین می کرد. با رعنا بازی می کرد و او غش غش می خندید. مادر نیمرو را سر سفره آورد. به هر کدام سهم اندکی رسید. مادر گفت:«خدا را شکر. اگر باریکش کرده، هنوز قطع نکرده است.» 🌐 سفره جمع شد. هر کدام به سمتی رفتند. مادر رعنا را از پدر گرفت. پدر تلویزیون را روشن کرد. آقای علی ربیعی، سخنگوی دولت در برنامه ای از عدالت حرف می زد. از تقسیم کمک معیشتی و این که به خانوارهای بیش از پنج نفر همان مقدار خانواده های پنج نفره را پرداخت خواهند کرد. چون در هر کاری باید سقفی تعیین شود و این عدالت اقتصادی را در آینده قانون خواهند کرد تا دولت های بعد هم موظف به اجرای آن باشند. ابروهای پر پشت پدر درهم رفت. شبکه را عوض کرد. 🌐 اشک درون چشمان مادر حلقه زد. نگاهی به بچه ها انداخت.گفت:«مگر حضرت آقا نفرمودند فرزند آوری را حمایت کنید؟ اینطوری حمایت می کنند؟ اسمش را هم عدالت می گذارند ؟» 🌐 پدر با حالتی عصبی جواب داد:«من به درک، دلم به حال این طفل معصوم ها می سوزد.» 🌐 چشمانش را از چشمان مادر دزدید. با حالت شرمندگی گفت:«شرمنده شما هستم. هیچ کس نمی فهمد یک مرد وقتی نمی تواند بهترین غذا، میوه، پوشاک و در کل مایحتاج خانواده اش را تأمین کند چه زجری می کشد. بله، من هم بلدم دزدی کنم. بلدم کم کارم بگذارم. اما می خواهم برای زن و بچه ام لقمه حلال بیاورم. نمی خواهم شکمتان را از حرام پر کنم که خدایی نکرده تاریخ تکرار شود و مقابل امام زمانمان بایستیم و با او سر جنگ بگذاریم.» 🌐 مادر آهی کشید و گفت:« خداوند هیچ ظلمی را بی جواب نخواهد گذاشت.» @sahel_aramesh
؟ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هدف خود را اتمام بیان کرد. او با این سخن هدف والاتری را دنبال می کرد. او رسیدن به کلمه بر پایه اخلاق اسلامی بود. حواسمان باشد پیرو که هستیم؛ صلی الله علیه و آله و سلم یا ؟ فَقَالَ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَكَارِمَ اَلْأَخْلاَقِ. مکارم الأخلاق , جلد 1 , صفحه 8؛ مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل , جلد 11 , صفحه 187 پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:«همانا من براى به كمال رساندن صفات نيكوى اخلاقى برانگيخته شده‌ام» @sahel_aramesh
ی 😭 روزیتان اللهم عجل لولیک الفرج الهی آمین @sahel_aramesh
خیلی دوستمان دارد. و خدا نیز دوستمان دارند. می پرسی:«از کجا چنین ادعایی می کنم؟» از آنجا که راه ها را پیش پایمان قرار داده اند. تمام آنچه باعث پایمان از می شود برایمان بیان کرده اند. راه به گذشتن از آن را نیز برایمان گفته اند. می گویی:«مثالی بیاورم تا حرفم برایت باور پذیر شود.» این یکی را برایت مثال می زنم، چون خودم عمل کرده ام و به نتیجه آن رسیده ام. اگر اخلاقی داری که ناشایسته است با و اندکی صبر آن را بپوشان. هوای نفست هر وقت خواست پایش را از محدوده اش بیرون بگذارد با عقلت کنترلش کن. برایش استدلال های عقلانی بیاور، باور کن سر تسلیم فرود می آورد یا به قول امام کشته می شود. وَ قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ: اَلْحِلْمُ غِطَاءٌ سَاتِرٌ وَ اَلْعَقْلُ حُسَامٌ قَاطِعٌ فَاسْتُرْ خَلَلَ خُلُقِكَ بِحِلْمِكَ وَ قَاتِلْ هَوَاكَ بِعَقْلِكَ. نهج البلاغة , جلد 1 , صفحه 551 امير المؤمنين عليه السّلام فرموده است: بردباری پرده ای است پوشاننده ، وعقل شمشیری است بران ، پس کمبودهای اخلاقی خود را با بردباری بپوشان ، و هوای نفس خود را با شمشیر عقل بکش . @sahel_aramesh
وقتی به دنیا آمد، هجده روز از شهادت پدر گذشته بود. پدر با حسرت دیدن صورت دختر فناء الی الله شد و دختر . . . . دفتر خاطراتش را باز می کند. خودکار را از تاب بین موهایش بیرون می آورد. می نویسد:«سلام بابایی، دلم خیلی برات تنگ شده. نمیدونم من دیر به دنیا اومدم یا شما برای رسیدن به خدا عجله داشتی؟ میدونم انجام وظیفه کردی. میدونم برای دفاع از حرم حضرت زینب سلام الله علیها رفتی. میدونم برای حفظ ناموس و وطنت رفتی. ولی کاش هجده روز دیرتر می رفتی.» اشک از روی گونه های گندمی اش سر می خورد. روی هجده روز را می پوشاند. زمان از مقابل چشمانش محو می شود. . . . بوی خوشی به مشامش می رسد؛ بویی آشنا. جلو می رود. پدر را می بیند. بارها و بارها عکسش را در آغوش کشیده است؛ اما الان ... خون روی گونه هایش می دود. سرش را پایین می اندازد. پدر صورت دختر را بالا می گیرد و می گوید:«دختر گلم، عمر دست خداست. برای شهادت باید رسیدتو امضا کنن؛ یعنی برات بنویسن لایق شهادت. هر وقت لایق شدی خودشون میان به استقبالت. گلکم، دل کندن از مادرت و تو برام راحت نبود. اما رسیدمو گرفته بودم و باید می رفتم.» دختر، پدر را در آغوش می گیرد. پدر گونه های او را می بوسد و محو می شود. . . . دختر دنبالش می دود. فریاد می زند:«بابا کجا رفتی؟» حس غریب بی پدری در جانش می ریزد. هق هق گریه اش بلند می شود. با صدای گریه از جا می پرد. بلند می شود. دنبال پدر می گردد. به خودش می آید. نهیب می زند:«دختر، خواب دیدی. چه خواب شیرینی!» دفتر خاطراتش را برمی دارد. به نامه اش خیره می شود. باران چشمهایش کلمات را درهم پیچیده است. @sahel_aramesh
و عجل فرجهم 🌹 تو را به خاطر تک تک لحظاتی که غرق هایت بودم و تک تک لحظاتی که درگیر بودم می کنم. رب العالمین. تو را و که همیشه کنارم بودی. و عجل فرجهم 🌹 @sahel_aramesh
...؟ 🌾 تازه خواندن و نوشتن را یاد گرفته بود. می خواست علمش را به رخ برادرهایش بکشد و بگوید:«دیدید من هم خواندن و نوشتن یاد گرفتم.» 🌾 تمام تابلوها، نوشته روی در مغازه ها و حتی دیوار نوشت ها را کلمه به کلمه هجی می کرد و می خواند. دیوار نوشت ها بیشتر شعارهای الله اکبر و خمینی رهبر رنگ و رو رفته بود. گاهی از مقابل دیواری می گذشتند که سخنی از امام (ره) روی آن نوشته شده بود. مادر تند حرکت می کرد و او به آرامی حرکت لاک پشت، کلمات را می خواند. یک چشمش به دیوار و چشم دیگر به مادر بود. از او عقب می افتاد. به دو می رفت تا به او برسد. یک روز وقتی سوار ماشین بودند. نوشته رنگی و درشت روی دیوار دور میدان توجهش را جلب کرد. بلند خواند:«فرزند کمتر، زندگی بهتر» 🌾 از فاصله بین صندلی راننده و شاگرد سرش را جلو برد. با تعجب به مادر نگاه کرد و گفت:«فرزند کمتر، زندگی بهتر یعنی چه؟» 🌾 مادر لبخندی زد. آرام جواب داد:«یعنی سه تا بچه بس است. یعنی مینو جانم خواهر نمی خواهد. با داداش هایش بازی می کند و به همبازی جدید نیاز ندارد. خودش خوب می داند خواهر یا برادر کوچک دفترهایش را پاره خواهد کرد.» 🌾 از وسط صندلی ها به عقب برگشت. تکیه داد. اخم هایش را در هم برد و به حرف مادر فکر کرد. دوست داشت خواهر داشته باشد. با دست راست چانه اش را گرفت. با خود گفت:«مادر راست می گوید. دفتر زهرا یادت هست. همیشه خط خطی یا پاره است. خواهرش مثل موش می ماند گاهی کتاب هایش را هم می جود. بله، مادر راست می گوید. خواهر نمی خواهم. اینطوری راحت تر هستم.» 🌾 حس تنهایی مینو را تنها نگذاشت. از زمانی که اولین بچه اش به دنیا آمد این حس از او دور شد. بعد از فرزند دومش همیشه دنبال یک لحظه استراحت و تنهایی می گشت. همیشه سعی می کرد خوشی هایش را با پسرهایش شریک شود. آن ها را طوری تربیت کند که بتوانند یار امام زمان(عج) باشند. نه به آنها زیاد سخت می گرفت و نه زیاد راحتشان می گذاشت. با گلابی لای پنبه پروری مخالف بود. 🌾 رهبر مخالفت آشکارش را با شعار فرزند کمتر، زندگی بهتر اعلام کرد. مینو باردار شد. دوست داشت بچه سومش هم پسر باشد؛ اما خدا به او دختر عنایت کرد. دو سال بعد در فکر بود بچه چهارم را باردار شود تا دخترش رنج تنهایی را نچشد. یک شبه بنزین گران شد. دولتمردان بنا را بر پرداخت یارانه آن تا خانواده های پنج نفره گذاشتند. مینو با شنیدن این خبر دهانش باز ماند. تمام قصرهایی که برای فرزند چهارمش درون قلبش ساخته بود، فرو ریخت. گفت:« این عمل شبیه همان قانونی است که حدود سی سال پیش اجرا می شد و حقوق فرزند چهارم به بعد درست ادا نمی شد. این حرف، به نوعی مخالفت با دستور رهبر برای فرزندآوری است. اما من هرگز کوتاه نمی آیم. حرف و عمل شما مانعم نخواهد شد. دستور رهبرم بر هر سخن و عملی برتری دارد.» @sahel_aramesh
🌹 دست با مان را در دستان الهیِ ، در کمال و قرار ده و حضرتش را به محض ما از ، بگردان و عجل فرجهم 🌹 @sahel_aramesh
خیلی از مردم فکر می کنند کل هستند. تمام کارهایشان است. امروز بیاییم خودمان را محک بزنیم. ببینیم عقلمان به انجام چه اموری دارد. اگر عقلمان به و عیبهایمان است، پس مسیر را درست می پیماییم. اگر عقلمان هیچ انگیزه ای برای ترک گناه و اصلاح عیوبمان از خود نشان نمی دهد، پس بدانیم هوای نفسمان او را از مسیر حقیقی منحرف کرده است. عقل شما اراده انجام چه اموری را دارد؟ قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : هِمَّةُ اَلْعَقْلِ تَرْكُ اَلذُّنُوبِ وَ إِصْلاَحُ اَلْعُيُوبِ . کنز الفوائد , جلد 1 , صفحه 200 امير المؤمنين(عليه السّلام)مى‌فرمايد:«میل و رغبت عقل به ترك گناهان و اصلاح عيبها است.» @sahel_aramesh
🌻 خیلی دوست داشت کاری انجام دهد و درآمدی کسب کند. اما دست به هر کاری میزد، به محض مطلع شدن اطرافیانش او را دلسرد می کردند. می گفتند:«دیوانه شده ای؟ می خواهی دست به کاری بزنی که آینده اش معلوم است؟ آخر تا امروز کسی را دیده ای دست به همچین کاری بزند؟» 🌻 او با شنیدن این حرف ها از انجام آن کار دلسرد می شد. گاهی با خودش حرف می زد:«حق دارند. راست می گویند. چطور می توانم این ایده های مزخرف را به کار بندم. تازه به جای اینکه درآمد زایی کنم، خرج هم روی دستم خواهم گذاشت. بروم و فکر کاری باشم که اسمش کار باشد و حداقل مایه سرکوفت اطرافیانم نباشم.» 🌻 چند سال گذشت. کارگری شرکت های مختلفی را در پیش گرفت. اما برای او درآمد کارگری، نه لذت داشت و نه برکت. یک روز از اینترنت یکی از ایده هایش را دید. ایده ای که مورد تمسخر همه قرار گرفته بود. او آن را اجرا شده، جلو چشمانش می دید. تمام حرف های گذشته اطرافیان دور سرش چرخید. خنده های آن ها را به یاد آورد. مشتش را روی میز کوبید. بلند گفت:«من می توانم. من باید بتوانم. من خواهم توانست. دیگر به حرف های سرد کننده دیگران اهمیت نمی دهم. ایده هایم را اجرایی خواهم کرد. انجامشان خواهم داد و به همه ثابت می کنم. می توانم و می شود.» 🌻 چند سال گذشت. اسمش داخل لیست کارآفرینان قرار گرفت. @sahel_aramesh